• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

فصل يازدهم: حبّ دنيا باعث تشتّت خيال

به حسب فطرت و جبلَّتْ قلب به هر چه علاقه و محبت پيدا كرد، قبله توجّه آن همان محبوب است.
دل ما چون با حبّ دنيا آميخته شده و مقصد و مقصودى جز تعمير آن ندارد، ناچار اين حبّ، مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج اين مرض مهلك و فساد خانمان سوز با علم و عمل نافع است.
اما علم نافع براى اين مرض، تفكّر در ثمرات و نتايج آن و مقايسه كردن بين آنها و مضارّ و مهالك حاصله از آن است. نويسنده در شرح اربعين شرحى در اين باب نگاشته و به قدر ميسور در بيان آن به تفصيل پرداخته ام.
چون معلوم شد كه حبّ دنيا مبدأ و منشأ تمام مفاسد است، بر انسان عاقل علاقه مند به سعادت خود لازم است اين درخت را از دل ريشه كن كند. طريق علاج عملى آن است كه معامله به ضدّ كند: پس اگر به مال و منال علاقه دارد، با بسط يد و صدقات واجبه و مستحبّه ريشه آن را از دل بكند. يكى از نكات صدقات همين كم شدن علاقه به دنياست، و لهذا مستحب است كه انسان چيزى را كه دوست مى دارد و مورد علاقه اش هست صدقه دهد: «لَنْ تَنالُوا البِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّون»(92).
اگر علاقه به فخر و تقدّم و رياست و استطالت دارد، اعمال ضدّ آن را بكند و دماغ نفس امّاره را به خاك بمالد تا اصلاح شود.
دنيا طورى است كه هر چه [ انسان ] آن را بيشتر تعقيب كند و درصدد تحصيل آن باشد، علاقه اش به آن بيشتر شود و تأسّفش از فقدان آن روز افزون گردد، گويى انسان طالب چيزى است كه به دست او نيست. گمان مى كند طالب فلان حدّ از دنياست، تا آن را ندارد در راه آن تحمّل مشاقّ مى كند و خود را به مهالك مى اندازد؛ همين كه آن حدّ از دنيا را به دست آورد، براى او يك امر عادى مى شود و عشق و علاقه اش مربوط مى شود به چيز ديگرى كه بالاتر از