• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

رسول خدا در پناه كوه

نـخـسـتـين كس از اصحاب كه بعد از هزيمت مسلمانان و شهرت يافتن شهادت رسول خدا(ص ), رسـول خـدا را شـنـاخـت , «كعب بن مالك » بود, او به چند نفرى كه باقى مانده بودند گفت : اى مـسـلمانان ! شما را مژده باد كه رسول خدا اين جاست آنگاه گروهى ازمسلمانان , رسول خدا را به طرف دره كوه بردند و على بن ابى طالب سپر خود را از«مهراس «176» » پر آب كرد و نزد رسول خدا آورد تا بياشامد ابن اسحاق مى نويسد كه : رسول خدا نماز ظهر روز احد را به علت زخمهايى كه برداشته بود نشسته خواند و مسلمانان هم نشسته به وى اقتدا كردند.

سخنان ابوسفيان

پـس از آن كـه جـنـگ برگزار شد, «ابوسفيان » نزديك كوه آمد و با صداى بلند گفت :جنگ و پـيـروزى نـوبت است , روزى به جاى روز بدر, اى «هبل » سرافراز دار رسول خداگفت تا وى را پـاسـخ دهـنـد و بـگـويـند: خدا برتر و بزرگوارتر است , ما و شما يكسان نيستيم , كشته هاى ما در بهشت اند و كشته هاى شما در دوزخ .

بـاز «ابـوسفيان » گفت : ما «عزى » داريم و شما نداريد به امر رسول خدا در پاسخ ‌وى گفتند: خـدا مولاى ماست و شما مولا نداريد آنگاه «ابوسفيان » فرياد زد و گفت :وعده ما و شما در سال آينده در بدر رسول خدا گفت تا به وى پاسخ دادند: آرى وعده ميان ما و شما همين باشد.

ماموريت على بن ابى طالب

رسول خدا (ص ) پس از بازگشتن ابوسفيان , على بن ابى طالب (ع ) را فرستاد و به وى فرمود: در پى ايـنان برو و ببين چه مى كنند اگر شتران خود را سوار شدند و اسبها را يدك كشيدند, آهنگ مكه دارند و اگر بر اسبها سوار شدند و شترها را پيش راندند آهنگ مدينه كرده اند, اما به خدا قسم كه : در اين صورت در همان مدينه با ايشان خواهم جنگيد.

على (ع ) رفت و بازگشت و گزارش داد كه شترها را سوار شدند و اسبها را يدك ساختند و راه مكه را در پيش گرفتند.

شهداى احد

ابن اسحاق : شهيدان احد را 65 نفر شمرده است «177» ابن هشام 5 نفر ديگر را به عنوان استدراك افزوده است «178».

ابن قـتيبه مى گويد: روز احد 4 نفر از مهاجران و 70 نفر از انصار به شهادت رسيدند «179».

ابن ابى الحديد مى گويد, واقدى از قول «سعيدبن مسيب » و «ابوسعيدخدرى » گفته است كه : تنها از انصار در احد 71 نفر به شهادت رسيدند, آنگاه 4 نفر شهداى قريش رانام مى برد و 6 نفر هم از قول اين و آن مى افزايد و مى گويد: بنابراين شهداى مسلمين دراحد 81 نفر بوده اند «180».

شهادت حمزة بن عبدالمطلب

حـمـزه (سيدالشهدا), از مهاجران , پس از كشتن چند تن از كفار قريش , خود به دست «وحشى » غـلام «جبيربن مطعم » به شهادت رسيد و چون وحشى به مكه برگشت به پاداش اين عمل آزاد شـد و در روز فتح مكه به طائف گريخت , اما به او بشارت دادند كه هر گاه كسى شهادت حق بر زبـان رانـد, هـر كه باشد محمد او را نمى كشد, پس نزد رسول خدا رفت و بيدرنگ شهادت حق بر زبان راند و خود را معرفى كرد رسول خدا به اوفرمود: «روى خود را از من پنهان دار كه ديگر تو را نبينم » و او هم تا رسول خدا زنده بودخود را از نظر آن بزرگوار دور مى داشت .

هند و حمزه

هـنـد و زنـانـى كـه هـمـراه وى بودند, شهداى اسلام را مثله كردند و هند خلخال وگردنبند و گوشواره هرچه داشت همه را به «وحشى » غلام «جبير» داد و جگر حمزه رادرآورد و جويد, اما نتوانست فرو برد و بيرونش انداخت .

ابـن اسحاق , اشعارى از هند نقل مى كند كه درآنها به شكافتن شكم و در آوردن جگرحمزه افتخار مى كند.

ابوسفيان و حمزه

ابـوسـفـيـان , نـيـزه خـود را به كنار دهان «حمزة بن عبدالمطلب » مى زد و سخنى جسارت آميز مـى گفت , كه «حليس بن زبان » بر وى گذر كرد و كار ناپسند او را ديد وگفت : اين مرد سرور قـريش است كه با پيكر بيجان او چنين رفتار مى كنى ! ابوسفيان گفت : اين كار را از من نهفته دار كه لغزشى بود.

رسول خدا و حمزه

رسـول خـدا(ص ), چندين بار پرسيد كه : «عموى من حمزه چه كرد؟», على (ع )رفت و حمزه را كـشـتـه يافت و رسول خدا را خبر داد رسول خدا رفت و بر كشته حمزه ايستاد و گفت : هرگز به مـصيبت كسى مانند تو گرفتار نخواهم شد و هرگز در هيچ مقامى سخت تر ازاين بر من نگذشته اسـت , سـپـس فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد كه حمزه در ميان هفت آسمان نوشته شده : حمزة بن عبدالمطلب اسداللّه واسد رسوله ».

صفيه و حمزه

«صفيه » چون با اجازه رسول خدا بر سر كشته برادرش «حمزه » حاضر شد و برادررا با آن وضع ديد, بر او درود فرستاد و گفت : اناللّه و انااليه راجعون و براى وى استغفاركرد.

به خاك سپردن حمزه

رسـول خـدا فـرمـود: تا حمزه را با خواهرزاده اش «عبداللّه بن جحش » كه او را نيز گوش وبينى بريده بودند, در يك قبر به خاك سپردند.

حمنه و حمزه

«حـمـنه » دختر «جحش بن رئاب » (خواهر عبداللّه ) چون خبر شهادت برادرش عبداللّه را شنيد كـلمه استرجاع را برزبان راند وبراى او طلب آمرزش كرد و چون ازشهادت خالوى خود «حمزه » باخبر شد نيز كلمه استرجاع را بر زبان راند و براى وى طلب آمرزش كرد, اما هنگامى كه از شهادت شـوهرش «مصعب بن عمير» باخبر گشت فرياد وشيون كشيد رسول خدا گفت : «همسر زن را نزد وى حسابى جداست ».

زنان انصار و حمزه

رسول خدا(ص ) دربازگشت از احد, شنيد كه زنان انصار بركشته هاى خود گريه وشيون مى كنند گـريست و گفت : ليكن حمزه را زنانى نيست كه بر وى گريه كنندسعدبن معاذ و اسيدبن حضير كه اين سخن را شنيدند, زنانشان را فرمودند تا بروند و برحمزه عموى رسول خدا سوكوارى كنند چـون رسول خدا شنيد كه در مسجد براى حمزه گريه و شيون مى كنند, فرمود: «خدا رحمتتان كند, برگرديد كه در همدردى كوتاهى نكرديد».

نام چند تن ديگر از شهداى احد

1 ـ عـبـداللّه بـن جـحـش : از مـهاجران «عمه زاده رسول خدا» بود كه در نبرد با دشمن به دست «ابـوالـحكم بن اخنس » كشته شد و گوش و بينى او را بريدند و به نخ كشيدند, چهل وچند ساله بـود و بـه «الـمـجدع فى اللّه » لقب يافت وى به هنگام نبرد شمشيرش شكست ,رسول خدا چوب خـشـك خـرمـايـى بـه او داد و در دسـت او بـه صـورت شمشيرى درآمد كه «عرجون » ناميده مى شد «181».

2 ـ مـصـعـب بـن عـمـيـر: از مـهـاجـران بـود كـه لـواى آنـهـا را بـر دسـت داشـت , بـه دست «عبداللّه بن قمئه ليثى » به شهادت رسيد, آنگاه رسول خدا لوا را به على بن ابى طالب داد.

3 ـ شـمـاس بـن عـثمان : از مهاجران بود كه رسول خدابه هر طرف مى نگريست او رامى ديد كه با شـمشير خويش از وى دفاع مى كند و چون رسول خدا افتاد, خود را سپر وى قرار داد تا به شهادت رسيد.

4 عـمارة بن زياد: از انصار (از قبيله اوس ) بود وى همچنان مى جنگيد تا ديگر قادربه حركت نبود, پـس رسـول خـدا بـه «عـماره » كه چهارده زخم برداشته بود, گفت :«نزديك من آى , نزديك , نزديك » تا صورت روى قدم رسول خدا نهاد و به همان حال بود تا جان سپرد.

5 ـ عـمـروبن ثابت : از انصار و معروف به «اصيرم »بود كه داخل بهشت شد بى آن كه ركعتى نماز خـوانـده بـاشـد, چه اين كه پيوسته از قبول اسلام امتناع مى ورزيد, اما چون رسول خدا براى احد بيرون رفت , اسلام به دلش راه يافت , پس اسلام آورد و شمشيرخود را برگرفت و نبرد همى كرد تا از پاى درآمد و چون قصه او را به رسول خدابازگفتند, فرمود: او بهشتى است .

6- ثـابت بن وقش : كه خود و برادرش «رفاعه » و دو پسرش «عمرو» و «سلمه » در احدبه شهادت رسيدند و داستان شهادت او را در ترجمه پدر «حذيفه » ذكر مى كنيم .

7 ـ حـسـيـل بـن جابر: از انصار و معروف به «يمان » پدر «حذيفه » بود كه رسول خدا(ص ) او و «ثـابـت بـن وقش » را كه هر دو پير و سالخورده بودند و در برجها جاى داده بود, يكى از آن دو به ديـگـرى گفت : به خدا قسم , از عمر ما جز اندكى نمانده است , پس بهتر آن است كه شمشيرهاى خـود را بـرگـيـريـم و به رسول خدا بپيونديم , باشد كه خداشهادت را به ما روزى فرمايد, آنها با شمشيرهايشان بيرون آمدند و درميان سپاه واردشدند, ثابت به دست مشركان به شهادت رسيد و پـدر «حـذيـفـه » درگـير و دار جنگ باشمشير خود مسلمانان به شهادت رسيد و چون حذيفه گـفـت : پدرم را كشته ايد, او راشناختند, پس حذيفه براى ايشان طلب مغفرت كرد و چون رسول خـدا خواست ديه او رابپردازد, ديه را هم بر مسلمانان تصدق داد و علاقه رسول خدا به وى افزوده گشت .

8 ـ حـنـظلة بن ابى عامر: از انصار و معروف به «غسيل الملائكه » بود كه در روز جنگ با ابوسفيان نـبرد مى كرد, در اين ميان «شدادبن اسود» بر وى حمله برد و او را به شهادت رسانيد رسول خدا درباره «حنظله » گفت : «حنظله را فرشتگان غسل مى دهند» و بدين جهت «غسيل الملائكه » لقب يافت .

9 ـ عـبـداللّه بن جبير: از انصار بود كه روز احد فرماندهى 50 نفرتيرانداز را برعهده داشت , هر چند تـيـرانـدازان براى جمع آورى غنيمت به ميدان كارزار سرازير شدند, اما اوتنها كسى بود كه طبق دستور رسول خدا همچنان برجاى خويش استوار بماند تا به شهادت رسيد.

10 ـ ا نس بن نضر: از انصار بود, هنچنان كه پيش مى تاخت , به سعدبن معاذ گفت :اين است بهشت كه بوى آن را از صحنه احد درمى يابم , آنگاه جنگ مى كرد تا به شهادت رسيد, در حالى كه هشتاد و چند زخم برداشته بود و مشركان چنان مثله اش كرده بودند كه خواهرش «ربيع » (دختر نضر) جـز بـه وسيله انگشتان وى نتوانست او را بشناسد11 ـ سعدبن ربيع : از انصار و از قبيله خزرج بود, رسول خدا گفت : «كدام مرد است كه بنگرد سعدبن ربيع كارش به كجا رسيده ؟» مردى از انصار بـرخاست و در جستجوى سعد برآمد, او را در ميان كشتگان پيدا كرد و هنوزمختصر رمقى داشت , بـه او گـفـت :رسول خدا امر فرموده است تا بنگرم كه آيا زنده اى يا مرده ؟ او در حالى كه دوازده زخم كارى كشنده داشت , گفت : من ازمردگانم , سلام مرا به رسول خدا برسان و به او بگو: خداتو را از ما جزاى خير دهد, بهترين جزايى كه پيامبرى را از امتش داده است و در دم درگذشت رسول خدا چون از ماجرا باخبر شد, گفت : خدا رحمتش كند.

12 ـ خـارجـة بـن زيد: از انصار و از قبيله خزرج بود, مالك بن دخشم مى گويد: در حالى كه سيزده زخـم كـارى بـرداشته بود به او گفتم : مگر نمى دانى كه محمد كشته شد؟ گفت :خداى او زنده است و نمى ميرد, تو هم مانند او از دين خود دفاع كن .

13 ـ عـبداللّه بن عمرو: از انصار, پدر جابرانصارى بود «جابر» مى گويد: پدرم نخستين شهيد روز احـد بود و به دست «سفيان بن عبدشمس » شهادت يافت و رسول خداپيش از هزيمت مسلمانان بر وى نماز گزارد.

14 ـ عـمـروبـن جموح : از انصار و از قبيله خزرج و پايش لنگ بود و چهار پسر داشت كه در جنگها دلاورانـه مـى جـنـگـيـدنـد و چون روز احد پيش آمد او را از شركت در جنگ معذور داشتند, اما «عمرو» نزد رسول خدا رفت و گفت : اميدوارم با همين پاى لنگ دربهشت قدم زنم رسول خدا گـفـت : خـدا تو را معذور داشته , جهادى بر تو نيست و آنگاه به پسرانش گفت : او را مانع نشويد, شـايـد خـدا شهادت را به وى روزى كند پس عمرو به اميد شهادت به راه افتاد و چون به شهادت رسيد, رسول خدا فرمود: «عمرو» و«عبداللّه بن عمرو» را كه در دنيا دوستانى با صفا بوده اند, در يك قبر دفن كنيد.

15 ـ خلادبن عمرو: كه با پدرش «عمرو» و سه برادرش : «معاذ», «ابوايمن » و«معوذ» در بدر شركت كرده بودند, روز احد خود و پدرش «عمرو» و برادرش «ابوايمن » به شهادت رسيدند.

16 ـ مـالـك بـن سـنـان : از انصار و از قبيله خزرج و پدر «ابوسعيد خدرى » بود كه روزاحد خون صورت رسول خدا را مكيد در اخلاق وى نوشته اند: سه روز گرسنه ماند و ازكسى سؤال نكرد.

17 ـ ذكـوان بـن عبدقيس : از انصار مهاجرى بود كه به قول بعضى : او و «اسعدبن زراره »نخستين كسانى بودند كه اسلام را به مدينه آوردند.

18 ـ مـخـيريق : از احبار و دانشمندان يهود و مردى توانگر بود و رسول خدا را بخوبى مى شناخت , ولى از دين خود دست برنمى داشت چون روز احد فرارسيد به رسول خدا واصحاب او پيوست و به خـويشان خود وصيت كرد كه اگر امروز كشته شدم , دارايى من دراختيار محمد است , پس جهاد كـرد تـا كشته شد و برحسب روايت : رسول خدا درباره اومى گفت : «مخيريق » بهترين يهوديان است .

19 ـ مـجذربن ذيادبلوى : كه در جاهليت در يكى از جنگها «سويدبن صامت » راكشته بود, در روز احـد بـه دسـت «حـارث » پسر «سويد» به شهادت رسيد و حارث به مكه گريخت , اما بعدها به دستور رسول خدا كشته شد.

20 ـ ثـابـت بـن دحـداحه : كه در روز احد مسلمانان پراكنده را گرد خود فراهم آورد وسفارش به جـهـاد كـرد, چـنـد نفر از انصار با او همراه شدند و جنگيدند, سرانجام با نيزه «خالدبن وليد» به شهادت رسيد.

21 ـ يزيدبن حاطب : از نيكان مسلمين به شمار مى رفت و روز احد زخمهايى برداشت كه منتهى به شـهـادت او شـد, امـا پـدرش كـه از منافقان «بنى ظفر» بود نتوانست نفاق خود را نهفته دارد و گفت : اين پسر را فريب داديد تا جان خود را بر سر اين كارگذاشت .

داستان ام عماره

ام عـمـاره نسيبه «182» , دختر «كعب بن عمرو» روز احد سپاهيان اسلام را آب مى داد, اماچون مسلمانان و رسول خدا از سوى دشمن در خطر قرار گرفتند, به جنگ پرداخت وشمشير مى زد و زخـمهايى برداشت و چون «عبداللّه بن قمئه » به قصد كشتن رسول خداپيش تاخت , همين زن و «مـصـعب بن عمير» سر راه بر وى گرفتند و در اين گير و دار,«عبداللّه » ضربتى بر شانه «ام عماره » نواخت كه سالها بعد, جاى آن گود و فرورفته مانده بود.

داستان قتادة بن نعمان

رسـول خـدا در جـنگ احد, آن همه با كمان خود تيراندازى كرد كه دو سر آن درهم شكست , پس قـتـاده آن را بـرگـرفـت و نـزد وى برد در همان روز چشم قتاده آسيب ديد, به طورى كه روى گـونـه اش افـتـاد رسول خدا آن را با دست خود جابه جا كرد و از چشم ديگرش زيباتر و تيزبين تر شد «183».

داستان قزمان منافق

«قزمان » در ميان بنى ظفر و هم پيمان ايشان بود, رسول خدا مى گفت : او از مردان دوزخى است قزمان در روز احد همراه مسلمانان , سخت جهاد كرد و 7 يا 8 نفر ازمشركان را به تنهايى كشت , اما بـا زخـم فراوانى او را به محله بنى ظفر آوردند, به او گفتند:دل خوش دار كه به بهشت مى روى گـفـت : به چه دل خوش كنم ؟ به خدا قسم , جز براى خاطر شرف قبيله ام , جنگ نكردم , آنگاه كه درد زخمها او را به ستوه آورده بود, تيرى ازجعبه اش درآورد و خودكشى كرد.

كشته هاى قريش

ابن اسحاق 22 نفر از كشته هاى قريش را نام مى برد كه از جمله آنهاست : 

1 ـ طلحة بن ابى طلحه  

2 ـ ابـوسـعـيـدبـن ابى طلحه 

3 ـ عثمان بن ابى طلحه  

4 ـ مسافع بن طلحه 5ـ جلاس بن طلحه  

6 ـ حـارث بـن طـلحه  

7 ـ ارطاة بن عبد شرحبيل 

8 ـ ابويزيدبن عمير 

9 ـقاسطبن شريح  

10 ـ صؤاب حبشى  

11 ـ ابوعزه : عمروبن عبداللّه جمحى 

12 ـابى بن خلف بن وهب .

آخـرين نفر, قصد كشتن رسول خدا را داشت , ياران رسول خدا گفتند: بر وى حمله بريم , فرمود: بـگذاريد پيش آيد و چون پيش آمد و نزديك رسيد, رسول خدا پيش تاخت و چنان بر او ضربتى زد كه او از اسب بيفتاد و چندين بار درغلتيد.

رسول خدا در مدينه

چون رسول خدا (ص ) به خانه اش (مدينه ) بازگشت , شمشير خود را به دختر خود«فاطمه » داد و گـفـت : دخـتـر جـان ! ايـن شـمـشـير را شستشو ده , به خدا قسم كه امروز به من راستى كرد على بن ابى طالب , همين گفته را به فاطمه نيز تكرار كرد.

ابن هشام روايت مى كند كه روز احد منادى ندا كرد: «لاسيف الاذوالفقار و لا فتى الا على «184» در هـمين غزوه بود كه رسول خدا به على گفت : ان عليا منى , و انا منه «هماناعلى از من است و من از اويم «185»

».

به گفته ابن اسحاق : 60 آيه از سوره آل عمران درباره روز احد, نزول يافته است .

غزوه حمراالاسد

روز شـنـبـه هـفـتم (يا پانزدهم ) شوال سال سوم هجرت , جنگ احد پايان پذيرفت ورسول خدا به مـديـنـه بـازگـشـت و شـب يـكشنبه را درمدينه بود و مسلمانان هم به معالجه مجروحين خود پرداختند رسول خدا بلال را فرمود تا مردم را به تعقيب دشمن فراخواندو جز آنان كه ديروز همراه بوده اند, كسى همراهى نكند, در اين ميان «جابربن عبداللّه »كه پدرش در احد به شهادت رسيده بود و بنا به دستور پدر براى سرپرستى خاندانش درمدينه مانده و از شركت در جنگ احد معذور و مـحـروم گشته بود, از رسول خدادرخواست كرد تا او را به همراهى خويش سرافراز كند و رسول خدا تنها به او اذن داد كه در حمراالاسد شركت كند.

ابـوسفيان و همراهان وى مشورت مى كردند كه بازگردند و هركه را از مسلمانان باقى مانده است از مـيـان بـبـرنـد, امـا «صفوان » اين راى را نپسنديد و پيشنهادشان را رد كردرسول خدا بعد از شنيدن اين گزارش و مشورت با بعضى از صحابه تصميم حركت وتعقيب دشمن گرفت .

بـزرگان اصحاب , زخمداران را فراخواندند و مردان قبايل با اين كه هر كدام چندين زخم برداشته بودند به راه افتادند و رسول خدا براى ايشان دعا كرد.

رسـول خدا «عبداللّه بن ام مكتوم » را در مدينه جانشين گذاشت و پرچم را به دست على (ع ) داد, زره و كـلاه خـود پـوشـيـد و از در مـسـجد سوار شد و فرمود: ديگر تا فتح مكه مانند احد براى ما پيش آمدى نخواهد شد.

پيشتازان سپاه و شهيدان اين غزوه

رسـول خـدا سه نفر را طليعه فرستاد: سليطبن سفيان , نعمان بن خلف و مالك بن خلف كه مالك و نـعـمـان دو برادر بودند و در «حمراالاسد» به دست دشمن گرفتار شدند و به شهادت رسيدند رسول خدا هر دو را در يك قبر به خاك سپرد و «قرينان » لقب يافتندرسول خدا تا «حمراالاسد» كه در هشت ميلى مدينه قرار دارد رهسپار شد وسه روز در آن جاماند و سپس به مدينه بازگشت .

داستان معبدبن ابى معبد خزاعى

قبيله خزاعه , چه مسلمان و چه مشرك , خيرخواه رسول خدا بودند, معبد هنوزمشرك بود كه ديد رسول خدا در تعقيب دشمن است رسول خدا هنوز در حمراالاسدبود كه معبد با ابوسفيان ملاقات كرد ابوسفيان ازمعبد پرسيد كه : چه خبر دارى ؟ گفت :محمد با سپاهى كه هرگز نديده ام , آكنده از خـشـم در تـعقيب شما هستند ابوسفيان گفت :ما هنوز تصميم بازگشتن داريم تا هر كه را از سـپاه ايشان زنده مانده است نابودكنيم گفت : من اين كار را مصلحت نمى دانم , با ديدن سپاهيان مـحمد اشعارى سروده ام وچون اشعار خود را خواند «ابوسفيان » بيمناك شد و فكر بازگشتن را از سر بدركرد.