• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

داستان عميربن وهب

«عـمـيربن وهب جمحى » كه از شياطين قريش بود, روزى پس از واقعه بدر با«صفوان بن اميه » در حـجـر نشسته بود و از مصيبت «اصحاب قليب «159» » سخن مى گفت «صفوان » گفت : راسـتـى كه پس از ايشان در زندگى خيرى نديديم , «عمير»گفت : به خدا قسم : اگر قرضهاى بى محل و بيچاره شدن خانواده ام نبود بر سر محمدمى رفتم و او را مى كشتم «صفوان » گفتار او را غـنـيـمت شمرد و گفت : تمام اينها رابرعهده مى گيرم و خانواده ات را تا زنده باشند همراهى مـى كنم «عمير» پذيرفت و گفت پس اين مطلب را پوشيده دار, سپس دستور داد شمشيرش را تيز و زهرآگين كردند وآنگاه رهسپار مدينه شد و به حضور رسول خدا رسيد رسول خدا پرسيد: به چـه كـارآمـده اى ؟ گـفـت : تـا دربـاره اين اسيرى كه گرفتار شماست , محبت كنيد رسول خدا فـرمـود:چـرا شمشير به گردن آويخته اى ؟ گفت : خدا اين شمشير را لعنت كند كه هيچ به درد مانخورد رسول خدا دوباره سبب آمدن او را سؤال كرد, او گفت جز اين منظورى ندارم فرمود: اين طـور نـيـسـت , تو و «صفوان » در حجر نشسته وبر اصحاب قليب تاسف خورديد و چنين و چنان گـفتگو كرديد و اكنون براى كشتن من آمدى , اما خدا تو را مجال نمى دهد عمير گفت : گواهى مـى دهـم كـه تـو پيامبر خدايى , زيرا جز من و صفوان كسى ازاين راز اطلاع نداشت , اكنون يقين كردم كه اين خبر را جز از طرف خدا به دست نياورده اى , آنگاه شهادتين بر زبان راند.

نزول سوره انفال

ابن هشام از ابن اسحاق روايت مى كند كه تمام سوره انفال يكجا پس از واقعه بدركبرا نزول يافت .

فهرست سپاهيان اسلامى و شهداى بدر

طبق فهرست جامعى كه در كتاب «تاريخ پيامبر اسلام » آمده است , عده سپاهيان اسلامى در بدر, جمعا از تمام قبايل 314 نفر و عده شهداى مسلمانان نيز 14 نفر بوده است «160».

كشته هاى قريش در بدر

روز بـدر 70 نفر از مردان قريش به دست مسلمانان و فرشتگان كشته شدند كه ابن اسحاق فقط 50 نفر آنها را نام برده و ابن هشام 20 نفر ديگر را هم ذكر كرده است «161».

شـيـخ مـفـيد در ارشاد 36 نفر از كشته هاى بدر را نام مى برد و مى گويد: راويان عامه وخاصه به اتفاق نوشته اند كه : اين 36 نفر را على بن ابى طالب (ع ) كشته است .

اسيران قريش در بدر

روز بـدر 70 نفر از مردان قريش به دست مسلمانان اسير شدند كه ابن اسحاق فق43ط نفر ايشان را نام برده و ابن هشام 17 نفر ديگر بر وى استدراك كرده است و«عباس بن عبدالمطلب هاشمى » را جز اسيران مشرك بدر نشمرده اند.

شعراى مسلمين و قريش , درباره بدر اشعارى گفته اند كه در تاريخ ثبت شده است .

 

غزوه بنى سليم در «كدر»

ابن اسحاق مى گويد: رسول خدا (ص ) در بازگشت از بدر, پس از هفت شب اقامت در مدينه براى «غـزوه بـنى سليم » از مدينه بيرون رفت تا به آبگاهى از بنى سليم كه به آن «كدر» مى گفتند, رسيد, در آن جا سه شب اقامت گزيد و سپس بى آن كه جنگى روى دهد به مدينه بازگشت .

ابن سعد مى نويسد: اين غزوه بدان جهت روى داد كه رسول خدا(ص ) شنيد كه جمعى از بنى سليم و غـطـفان بر ضد مسلمانان فراهم آمده اند, اما با كسى برخورد نكرد,ولى 500 شتر در اين غزوه به دسـت مـسلمانان افتاد كه پس از اخراج خمس به هر مردى از اصحاب كه جمعا 200 نفر بودند دو شتر سهم رسيد, مدت اين غزوه پانزده روزبود «162».

سريه «عميربن عدى »

«عصما» دختر «مروان » زنى بود شاعر و زبان آور كه در هجو اسلام و مسلمانان شعر مى گفت و دشـمـنـان اسـلام را تحريك مى كرد رسول خدا روزى گفت : كسى نيست داد مرا از دختر مروان بـگـيرد؟ «عمير» كه مردى نابينا بود شبانه بر آن زن تاخت و او راكشت و بامداد نزد رسول خدا آمـد و گفت : من «عصما» را كشتم رسول خدا گفت : خداو رسولش را يارى كردى رسول خدا «عمير» را پس از اين واقعه «عمير بصير»ناميد «163».

سريه «سالم بن عمير»

«ابـوعـفـك » كـه مـردى يهودى و 120 ساله بود, پس از آن كه رسول خدا«حارث بن سويد» را كشت , نفاقش آشكار شد و در اشعار خود شيوه ناسزاگويى به مسلمانان و تحريك دشمنان اسلام را در پيش گرفت رسول خدا روزى گفت : كيست كار اين پليد را بسازد؟ «سالم بن عمير» نذركرد يـا ابـوعـفـك را بكشد و يا خود نيز در اين راه كشته شود, در يك شب تابستانى كه ابوعفك بيرون خـوابـيـده بود, سالم بر وى درآمدو او را كشت اين سريه در ماه شوال سال دوم (بيست ماه پس از هجرت ) واقع شد «164».

غزوه بنى قينقاع

غزوه بنى قينقاع «165».

يـهـود «بنى قينقاع » از همه يهوديان شجاعتر بودند, شغلشان زرگرى بود و با رسول خدا پيمان سـازش و عدم تعرض داشتند, اما پس از واقعه بدر, از راه نافرمانى و حسددرآمدند و پيمان خود را نـقض كردند رسول خدا آنها را فراهم ساخت و به آنان گفت :اى گروه يهود! از آنچه بر سر قريش آمد بترسيد و اسلام آوريد.

بـزرگـان طـايـفـه در جواب رسول خدا گفتند: اى محمد! چنان گمان مى برى كه ماهمچون قـريش خواهيم بود, به خدا قسم : اگر ما با تو جنگ كرديم , خواهى فهميد كه مردميدان ماييم نه ديگران «166».

رسـول خدا بعد از پاسخ درشتى كه از سران اين طايفه شنيد, «ابولبابه » را در مدينه به جانشينى خـود گماشت و با سپاه اسلام , آنان را محاصره كرد تا به تنگ آمدند و تسليم شدند, ولى از كشتن آنـان درگـذشـت , فرمود تا از مدينه بيرونشان كنند و اموالشان پس ازاخراج خمس بر مسلمانان قسمت شد.

غزوه سويق

ذى حجه سال دوم : «ابوسفيان » در بازگشت از بدر به مكه , نذر كرد كه تا با محمدجنگ نكند و انتقام بدر را نگيرد, با زنان آميزش نكند, پس با 200 سوار از قريش بيرون آمد و راه «نجديه » را در پـيـش گـرفـت تـا در يك منزلى مدينه فرود آمد, آنگاه به سوى مدينه تاخت و در ناحيه اى به نام «عـريض » چند خانه را آتش زدند و مردى از انصار را باهم پيمانش در كشتزار كشتند و سپس به مكه بازگشتند.

رسول خدا با 200 نفر از مهاجر و انصار, ابوسفيان و همراهانش را تا«قرقرة الكدر» تعقيب كرد, اما بـر دشـمن دست نيافت و پس از پنج روز به مدينه بازگشت و چون ابوسفيان و همراهان در حال گـريـخـتن , به منظور سبكبارى قسمتى از بارو بنه خود را ريخته بودند و از جمله مقدار زيادى «سويق » (آرد جو يا گندم ) به دست مسلمانان افتاد, اين غزوه را «غزوه سويق » گفتند «167» (ذى حجه سال دوم , 22 ماه بعد ازهجرت ).

ديگر حوادث سال دوم هجرت

1 ـ وجـوب روزه مـاه رمـضـان در شعبان اين سال  

2 ـ برگشتن قبله از بيت المقدس به كعبه در ركـوع ركـعـت دوم نـمـاز ظهر روز سه شنبه نيمه شعبان  

3 ـ مقرر شدن اذان اسلامى

4 ـ مرگ ابـولـهب در روز خبر فتح بدر به مكه  

5 ـ دستور پرداختن زكات فطره 

6 ـعروسى اميرمؤمنان و فـاطـمـه در ذى حـجه اين سال 

7 ـ دستور قربانى در عيد اضحى وقربانى كردن رسول خدا 

8 ـ جنگ ميان قبيله بكربن وائل و سپاه خسروپرويز و شكست سپاه ايران .

سال سوم هجرت

غزوه ذى امر

رسول خدا خبر يافت كه جمعى از «بنى ثعلبه » و «محارب » به رهبرى مردى به نام «دعثوربن حارث » در محل «ذى امر» فراهم گشته اند تا در پيرامون مدينه دست به چپاول زنند.

رسـول خدا با 450 نفر از مسلمين در 12 ربيع الاول سال سوم بيرون رفت و تا«ذى امر» در ناحيه «نـخـيـل » پيش رفت مسلمانان در آن ناحيه مردى از بنى ثعلبه رادستگير كرده نزد رسول خدا آوردنـد و او اسلام آورد, در اين موقع «دعثوربن حارث »رسيد و با شمشيرى كه در دست داشت , بـر سـر رسـول خـدا ايـستاد و گفت : كه مى تواندامروز تو را از دست من نجات دهد؟ رسول خدا گفت : خدا آنگاه نيرويى معنوى «دعثور» را برخود بلرزاند و شمشير از دستش بيفتاد رسول خدا آن را بـرگـرفـت و گـفت :اكنون چه كسى تو را از دست من نجات مى دهد؟ گفت : هيچ كس , و سـپس شهادتين برزبان راند و نزد قوم خويش بازگشت و آنان را به دين اسلام دعوت كرد آيه 11 سوره مائده درباره همين غزوه و همين داستان نزول يافته است «168».

غزوه بحران

غزوه بحران «169».

رسـول خـدا خـبر يافت كه گروه بسيارى از «بنى سليم » در ناحيه «بحران » فراهم گشته اند, پس با 300 مرد از اصحاب خويش تا بحران پيش رفت , اما برخوردى روى نداد و دشمن متفرق شده بود, رسول خدا پس از ده روز به مدينه بازگشت اين غزوه درششم جمادى الاولى , 27 ماه پس از هجرت واقع شد «170».

سريه «محمد بن مسلمه » يا سريه قرده

پـس از واقعه بدر «كعب بن اشرف » كه مردى شاعر و زبان آور بود, در اشعار خودرسول خدا را بد مـى گـفـت و دشمنان را بر ضد مسلمين تحريك مى كرد حسان بن ثابت وزنى از مسلمانان به نام «مـيمونه » در پاسخ كعب و رد او اشعارى گفتند, ولى كعب نام زنان مسلمان را در اشعار خود با بـى احـتـرامـى مى برد و مسلمانان را آزار مى داد در اين موقع رسول خدا گفت : كيست كه مرا از دست پسر اشرف آسوده كند؟«محمدبن مسلمه » گفت : من خود اين مهم تو را كفايت مى كنم و او رامـى كشم «محمدبن مسلمه » اين كار را با كمك چند نفر از جمله «سلكان بن سلامه »(برادر رضاعى كعب ) انجام داد و سپس سركعب را آوردند و پيش پاى رسول خداانداختند و چون بامداد شـد, يـهـوديـان را بيم و هراس گرفته بود و نزد رسول خدا آمدند وگفتند: سرور ما را ناگهان كـشـتـنـد رسـول خـدا كـارهـاى نـاپسند و اشعار و آزار كعب رايادآورى كرد و با آنان قرار صلح گذاشت «171».

سريه «زيدبن حارثه » يا سريه قرده :

رسـول خـدا در جـمـادى الاخـره سـال سـوم (28 مـاه پـس از هجرت ), «زيدبن حارثه » رابراى جلوگيرى از كاروان قريش فرستاد راهنماى اين كاروان «فرات بن حيان عجلى » بودكه كاروان را از راه عـراق و نـاحيه «ذات عرق » مى برد زيد با صد سوار تا «قرده » كه درناحيه «ذات عرق » واقع است پيش تاخت و بر كاروان دست يافت , اما مردان كاروان گريختند, تنها «فرات بن حيان » اسير شد و پس از مسلمان شدن آزاد گشت رسول خداخمس غنيمت را كه بيست هزار درهم بود برداشت و باقيمانده را به مردان سريه قسمت كرد «172».

داستان محيصه و حويصه

ابـن اسـحاق بعد از كشته شدن «كعب بن اشرف » مى نويسد: رسول خدا گفت : بر هر كه از مردان يـهـود ظـفـر يـافـتـيـد او را بـكـشـيد, پس «محيصة بن مسعود» يكى از بازرگانان يهودرا كه «ابـن سنينه » «173» نام داشت , كشت برادر بزرگترش «حويصه » كه هنوز مسلمان نبود او را زد و گـفـت چـرا ايـن مـرد را كشتى ؟ «محيصه » در پاسخ گفت : اگر محمد مرامى فرمود كه گـردنت رابزنم , بيدرنگ تو را گردن مى زدم , «حويصه » گفت : راستى دينى كه اين همه در تو اثر گذاشته است عجيب است و سپس خودبه دين اسلام درآمد.

غزوه احد

تاريخ : شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت , 32 ماه بعد از هجرت .

عده سپاهيان اسلام : در اول 1000 نفر و در ميدان جنگ 700 نفر.

عده دشمن : سه هزار مرد جنگى (700 زره پوش , 200 اسب و سه هزار شتر).

مقصد: ايستادگى در مقابل قريش كه براى تلافى جنگ بدر آمده بودند.

جانشين رسول خدا براى نماز خواندن : عبداللّه بن ام مكتوم .

نتيجه : كشته شدن بيش از 70 نفر از بزرگان مسلمين و نزول 60 آيه از سوره آل عمران .

شـرح مـخـتـصـر: پـس از واقـعـه بـدر, «ابـوسـفـيـان » كـاروان تـجـارت را بـه مـكـه رسـانـيد,«عبداللّه بن ابى ربيعه » و «عكرمة بن ابى جهل » و «صفوان بن اميه » با مردانى از قريش كـه پـدران و پـسران و برادرانشان در بدر كشته شده بودند با ابوسفيان و ديگر كسان واردصحبت شـدنـد و گـفـتند: اى گروه قريش ! وقت آن رسيده كه به انتقام خون كشتگانمان ,لشكرى را به جنگ محمد گسيل داريد ابوسفيان گفت : من نخستين كسى هستم كه اين پيشنهاد را مى پذيرم و سـود مـال الـتـجاره را به هزينه جنگ اختصاص داد (انفال /36),سپس طوايف قريش بر جنگ با رسول خدا همداستان شدند.

«ابـوعزه » كه شاعرى زبان آور بود و رسول خدا در بدر بدون هيچ گونه فديه اى آزادش كرده بود به تحريك «صفوان بن اميه » به راه افتاد و با اشعار خود, قبايل «بنى كنانه » را به جنگ با مسلمين دعوت مى كرد.

بـرخـى از بـزرگـان قـريش , به منظور آن كه سپاهيان از ميدان جنگ نگريزند و بيشتردر كارزار پايدارى كنند همسران خود را نيز همراه بردند, از جمله ابوسفيان كه فرمانده سپاه بود, همسر خود «هند» دختر «عتبه » را با خود برد.

قـريـش با اين ترتيب به سوى مدينه رهسپار شدند و در پاى كوه «عينين » در مقابل مدينه فرود آمدند.

عـباس بن عبدالمطلب رسول خدا را از تصميم قريش باخبر ساخت و منافقان ويهود نيز در مدينه به تحريك و تشويق مردم پرداختند و بدينسان خبر قريش در مدينه انتشار يافت .

رسـول خـدا ابتدا دو نفر از اصحاب (ا نس و مؤنس ) را در شب پنجشنبه پنجم ماه شوال به منظور تـحقيق و بررسى وضع دشمن بيرون فرستاد, سپس «حباب بن منذر» رافرستاد كه اطلاعاتى به دست آورند.

جمعه ششم شوال

اصـحاب رسول خدا در اين شب مدينه را پاسبانى كردند و «سعدبن معاذ» و«اسيدبن حضير» و «سـعدبن عباده » با عده اى مسلح تا بامداد به پاسبانى ايستادند, درهمين شب رسول خدا خوابى ديـد كـه بـر اثـر آن خـوش نداشت از مدينه بيرون رود و دراين باب با اصحاب خود مشورت كرد بـزرگان مهاجر و انصار با ماندن در مدينه موافقت كردند ولى جوانانى كه در بدر شركت نداشتند از شوق شهادت با اين راى مخالفت كردندو اصرار داشتند كه بر سر دشمن بروند.

در نتيجه اصرار جوانان , رسول خدا تصميم به حركت گرفت و در همان روز جمعه اصحاب خود را بـه شـكيبايى سفارش فرمود و با هزار نفر از مدينه بيرون آمد و خود براسبى سوار بود و نيزه اى به دست داشت و پرچم مهاجرين بر دست على بن ابى طالب بود.

بازگشتن منافقان

در مـحل «شوط» در ميان مدينه و احد «عبداللّه بن ابى » با يك سوم مردم به مدينه بازگشت و گـفـت : حرف جوانان را شنيد و گفتار ما را ناشنيده گرفت اى مردم ! مانمى دانيم كه بايد براى چـه خـود را به كشتن دهيم ؟ و چون با منافقان قوم خودبازمى گشت , «عبداللّه بن عمرو» در پى ايشان شتافت كه آنها را از رفتن بازدارد, ولى نتيجه نگرفت و نااميد برگشت .

دو قـبـيـلـه «بـنـى حـارثـه » و «بـنـى سـلـمـه » نـيـز سست شدند و خواستند برگردند كه خداونداستوارشان ساخت (آل عمران / 122).

رسول خدا در شيخان

در ايـن مـنـزل بـود كـه رسـول خـدا در بـازديـد سـپـاهـيـان , پـسـران كـمـتـر از 15 سـال هـمـچـون «اسـامة بن زيد» و را به مدينه بازگرداند و در «خندق » كه 15 ساله شده بودند آنها رااجازه شركت در جنگ داد.

روز احد

رسول خدا شب را در «شيخان » به سر برد, سحرگاهان از شيخان حركت كرد و نمازصبح را در احد به جاى آورد, سپس به صف آرايى سپاه پرداخت و كوه «عينين » درطرف چپ مسلمانان قرار گرفت و «عبداللّه بن جبير» را با 50 نفر تيرانداز بر شكاف آن گماشت و سفارش كرد كه در همان جا بمانند و سواران دشمن را با تيراندازى دفع كنندكه از پشت سر هجوم نياورند و فرمود: «اگر كشته شديم ما را يارى ندهيد و اگر غنيمت برديم با ما شركت نكنيد».

صف آرايى قريش

سـه هزار مرد جنگى به صف ايستادند, فرماندهى ميمنه را «خالدبن وليد» وفرماندهى ميسره را «عـكـرمة بن ابى جهل » برعهده گرفت و پرچم قريش را«طلحة بن ابى طلحه عبدرى » به دست داشت .

خطبه رسول خدا(ص )

رسـول خدا در روز احد پس از آن كه سپاه خود را منظم ساخت و صفها را آراست ,پيش روى سپاه ايستاد و خطبه اى ايراد كرد كه در متون تاريخ اسلام ذكر شده است «174».

نقش زنان قريش در جنگ

هنگامى كه دو لشكر به روى هم ايستادند و جنگ درگرفت , زنان قريش به رهبرى «هند» همسر ابـوسـفيان , نقش دف زدن و تصنيف خواندن پشت سر مردان سپاهى را به عهده گرفتند و از اين راه آنان را بر جنگ دلير مى ساختند و كشتگان بدر را به يادشان مى آوردند «175».

ابتدا پرچمداران قريش يكى پس از ديگرى به دست سپاهيان اسلام كشته شدند وبا كشته شدن 11 نـفـر از پـرچـمداران قريش , ساعت بيچارگى قريش فرارسيد, مردان جنگى و زنان , همگى رو به گـريـز نـهادند و اگر دختر «علقمه » پرچم را به دست نگرفته بود و تيراندازان مسلمين شكاف كوه را رها نمى كردند, پيروزى مسلمانان قطعى به نظرمى رسيد.

نتيجه معصيت و نافرمانى

پس از گريختن سپاه قريش , بعضى از تيراندازان مسلمين گفتند: ديگر چرا اين جابمانيم ؟, اينك بـرادران شما به جمع آورى غنيمت پرداخته اند, ما هم با آنها شركت كنيم و سخن رسول خدا را كه فـرمـوده بـود: «هـمـان جـا بمانيد, اگر كشته شديم ما را يارى ندهيدو اگر غنيمت برديم با ما شـركـت نـكـنـيـد» فـرامـوش كردند و بيشتر 50 نفر به ميدان جمع غنيمت سرازير شدند و جز «عـبـداللّه بـن جـبـيـر» بـا كـمـتر از 10 نفر باقى نماندند كه آنها براثرحمله «خالدبن وليد» و «عكرمة بن ابى جهل » به شهادت رسيدند گريزندگان قريش ديگر بار به جنگ پرداختند, در اين مـيـان فـريادى برآمد كه محمد كشته شد و«عبداللّه بن قمئه » گفت : من محمد را كشتم و كار مـسـلـمانان به پريشانى و دشوارى كشيدو دشمن به رسول خدا راه يافت و «عتبة بن ابى وقاص » دنـدان پيشين رسول خدا راشكست و روى او را مجروح ساخت و لبش را شكافت و رسول خدا در يـكـى ازگـودالـهـايـى كـه ابـوعـامر براى مسلمانان كنده بود افتاد پس على بن ابى طالب دست رسول خدا را گرفت و مالك بن سنان خون روى رسول خدا را مكيد و فروبرد.

چـهـار نـفر از قريش كه بركشتن رسول خدا همداستان شدند عبارتند از:عبداللّه بن شهاب زهرى , عتبة بن ابى وقاص زهرى , عبداللّه بن قمئه , ابى بن خلف .