• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

سريه «عبداللّه بن جحش »

تاريخ سريه : رجب سال دوم هجرت .

عده سپاهيان : 8 نفر (يا 11 نفر)از مهاجران .

مـقـصد: رسول خدا(ص ) عمه زاده خود «عبداللّه بن جحش را با 8 نفر از مهاجران مامور كرد تا در «نخله » ميان مكه و طائف فرود آيد و در كمين قريش باشد و اخبارشان را جستجو كند عبداللّه به همراهان خود گفت : هر كدام از شما كه با ميل و رغبت درآرزوى شهادت است با من رهسپار شود و هـر كـس كـه نـمـى خـواهـد بـازگـردد از هـمـراهـان هـيچ يك بجز «سعدبن ابى وقاص » و «عتبة بن غزوان » تخلف نورزيد عبداللّه با همراهان در نخله فرود آمد و همان جا ماند تا كاروانى از قـريـش كـه كـالاى تجارت داشت دررسيد, آن روز آخر رجب بود «واقد بن عبداللّه تميمى » به طـرف «عـمـروبـن خـضـرمى »تيراندازى كرد و او را كشت و دو نفر اسير نيز از ايشان گرفتند «عـبداللّه بن جحش » كالاى تجارتى را با دو اسير به مدينه آورد و خمس آن را به رسول خدا داد و بـقـيـه را بر اصحاب خود تقسيم كرد رسول خدا گفت : «من شما را به جنگ كردن در ماه حرام فـرمـان نـداده بـودم » و بـه همين جهت از مال غنيمت و اسيران چيزى تصرف نكرد و اسيران را آزادفـرمـود يكى از آنان «حكم بن كيسان » بود كه اسلام آورد و در سريه «بئرمعونه » به شهادت رسيد و ديگرى «عثمان بن عبداللّه بن مغيره » بود كه به مكه بازگشت و كافر ازدنيا رفت .

غـنـيـمـت ايـن سـريه نخستين غنيمتى بود كه به دست مسلمانان رسيد و«عمروبن خضرمى » نـخـستين كافرى بود كه به دست مسلمانان كشته شد و «عثمان » و«حكم » نخستين اسيرانى بودند كه به دست مسلمانان اسير شدند.

غزوه بدر كبرا

تـاريـخ غـزوه : رمـضـان سـال دوم هـجرت جانشين رسول خدا در نماز «عبداللّه بن ام كلثوم » و جانشين آن حضرت در مدينه «ابولبابه » بودند.

عده سپاهيان : 313 نفر (مهاجرى , اوسى و خزرجى ).

سپاه دشمن : 950 مرد جنگى كه 600 نفر زره پوش و 100 اسب داشتند.

مقصد: رسول خدا خبر يافت كه «ابوسفيان » همراه 30 يا 40 نفر از قريش باكاروان تجارت , از شام بـه مـكـه برمى گردند, به اصحاب خويش چنين فرمود: «اين كاروان قريش و حامل اموال ايشان است , به سوى آن رهسپار شويد, باشد كه خدا آن رانصيب شما گرداند».

ابـوسـفيان چون از چنين تصميمى آگاه شد, «ضمضم بن عمروغفارى » را براى دادرسى به مكه فـرستاد, قريش همداستان آماده دفاع از مال خويش شدند و از اشراف قريش كسى جز «ابولهب » باقى نماند كه براى جنگ بيرون نرود.

رسـول خـدا چـون از حـركـت قـريـش اطـلاع يـافـت بـا اصـحـاب خـود مشورت كرد تا اين كه «مقدادبن عمرو» به پاخاست و گفت : به خدا قسم اگر ما را تا نواحى يمن ببرى تا آن جا راه تو را از دشـمـن هموار خواهيم ساخت و رسول خدا درباره وى دعاى خير كرد,روز دوشنبه هشتم ماه رمـضـان بـود كـه رسـول خـدا از مـديـنـه بـيـرون رفـت و عـلى بن ابى طالب پرچمدار سپاه بود «سـعـدبـن معاذ» در حالى كه رسول خدا را از صميم قلب همراهى مى كرد, گفت : اكنون به نام خـدا ما را رهسپار ساز, اگر ما را امر كنى كه به اين دريابريزيم , به دريا خواهيم ريخت رسول خدا شادمان شد وفرمود «هم اكنون گويى به كشتارگاه مردان قريش مى نگرم ».

رسول خدا ابتدا در محل «ذفران » و بعد از چند منزل ديگر, نزديك بدر فرود آمد ودر همان شب اول , دو غلام از قريش به دست مسلمانان افتاد و آنها اطلاعاتى از دشمن در اختيار گذاردند.

ابـوسـفـيـان با بيم و هراس در آبگاهى نزديك بدر فرود آمد و چون از آثار دو سواراطلاع يافت راه كاروان تجارت را تغيير داد و هنگامى كه كاروان تجارت را از خطرگذراند, به قريش پيام داد كه : مـنـظـور شـمـا از ايـن حـركت , حمايت از كاروان و حفظاموالتان بود, اكنون كه كاروان از خطر گذشته , بهتر همان كه به مكه بازگرديد.

«بـنى زهره » كه در «جحفه » بودند همگى از «جحفه » بازگشتند و حتى يك نفر ازايشان در بـدر شـركـت نـداشـت , از «بـنـى عـدى » هـم كـسـى هـمـراه قـريـش بـيـرون نـيـامـده بـود,«طـالب بن ابى طالب » هم كه همراه قريش بيرون آمده بود با گفتگويى كه ميان او وقريش درگرفت , به او گفتند: به خدا قسم , ما مى دانيم كه شما بنى هاشم , هر چند كه با ماهمراه باشيد, هواخواه «محمد» هستيد, پس «طالب » با كسانى كه برمى گشتند به مكه بازگشت .

فرودآمدن قريش در مقابل مسلمين

قـريـش بـا تجهيزات كامل همچنان به طرف بدر پيش مى رفتند تا در «عدوه قصوا»كه دورتر از مـديـنـه بـود در پـشـت تپه اى به نام «عقنقل » فرود آمدند و چاههاى بدر در«عدوه دنيا» كه نـزديـكـتـر به مدينه بود, قرار داشت در همان شب بارانى رسيد كه زمين شنزار را زير پاى قريش غـيـرقـابـل عـبـور سـاخـت , رسـول خدا پيشدستى كرد و در كنارنزديكترين چاه بدر فرود آمد, «حـباب بن منذر» گفت : اى رسول خدا! آيا خدا فرموده است كه اين جا منزل كنيم ؟ رسول خدا گـفـت : نـه امرى در كار نيست , بايد طبق تدبير وسياست جنگ رفتار كرد, سپس بنابه پيشنهاد «حـبـاب » سـپـاه اسلام در كنار نزديكترين چاه به دشمن فرود آمد «سعدبن معاذ» نيز با اجازه رسول خدا سايبانى براى آن حضرت بساخت .

روز جنگ و آمادگى قريش

بـامـداد روز جنگ , مردان قريش از پشت تپه «عقنقل » برآمدند و در مقابل مسلمين آماده جنگ شـدنـد كـه رسول خدا گفت : «خدايا! اين قبيله قريش است كه با ناز و تبخترخويش روى آورده است و با تو دشمنى مى كند و پيغمبرت را دروغگو مى شمارد خدايا!خواستار نصرتى هستم كه خود وعده كرده اى , خدايا! در همين صبح امروز نابودشان ساز».

صف آرايى رسول خدا(ص )

رسول خدا خود چوبى به دست داشت و صفهاى سپاهيان اسلام را منظم مى ساخت , در اين هنگام «سـوادبـن عـزيـه » را از صف جلوتر ديد و چوب را به شكم وى زد كه در جاى خود راست بايستد «سـواد» گـفـت : اى رسـول خدا! مرا به درد آوردى با آن كه خدا تو را به حق و عدالت فرستاده اسـت , پـس مـرا اذن قـصـاص ده رسـول خـدا شكم خود را برهنه ساخت و گفت : بيا قصاص كن «سواد» شكم رسول خدا را بوسيد و رسول خدا درباره وى دعاى خير كرد.

رسـول خـدا پـس از مـنـظـم سـاخـتـن صـفوف , خطبه اى ايراد كرد كه متن آن را مورخان نقل كرده اند «150»

, سپس به سوى سايبان خود رفت و به دعا و انابه پرداخت .

صلح جويان قريش و آتش افروزان جنگ

قـريش , «عميربن وهب » رابراى بازديد لشكر اسلام فرستاد, خبر آورد كه 300 مرد,اندكى بيش يا كـم انـد و خطاب به قريش , گفت : اى گروه قريش ! شترانى ديدم كه بارشان مرگ است , سپاهى ديدم كه جز شمشيرهاى خود, وسيله دفاعى و پناهى ندارند, به خداقسم : تصور نمى كنم مردى از ايشان بى آن كه مردى از شما را بكشد, كشته شود, اكنون ببينيد نظر شما چيست ؟.

«حـكـيم بن حزام » نيز نزد «عتبه » آمد و گفت : تو سرور و بزرگ قريشى , حرف تو رامى شنوند, اگـر مـى خـواهـى نام نيكت تا آخر روزگار در ميان قريش بماند, امر ديه «عمروبن حضرمى » را بـرعـهـده بـگـيـر, تا آتش جنگ خاموش شود «عتبه » گفت : پذيرفتم «عتبة بن ربيعه » پس از پـيـشـنهاد «حكيم بن حزام » برخاست و سخنزانى كرد و گفت :اى گروه قريش ! شما از جنگ با «مـحـمـد» و يـارانـش طـرفـى نمى بنديد, پس بياييد وبازگرديد و «محمد» را با ساير عرب واگذاريد.

«ابـوجـهـل » پـس از شـنيدن پيام «عتبه » گفت : به خدا قسم بازنمى گرديم تا خدا ميان ما و محمد حكم كند, «عتبه » هم نظرش غير از آن است كه اظهار مى دارد, او ديده است كه پسرش با مـحـمـد و يـارانش همراه است , از كشته شدن وى بيم دارد در اين هنگام «عامربن حضرمى » به اغواى ابوجهل در ميان سپاه قريش برخاست و داد زد و آنان را به جنگ برانگيخت .

آغاز خونريزى و جنگ تن به تن

«اسـودبـن عـبـدالاسـدمـخـزومـى » نـخـسـتـيـن مـردى بدخو و گستاخ بود كه پيش تاخت و«حـمـزة بـن عـبـدالـمـطـلـب » در مـقـابل وى بيرون شد و با شمشير خود پاى او را از نصف ساق بينداخت او همچنان مى خزيد تا به درون حوض بيفتاد و «حمزه » در همان حوض او راكشت .

«عـتـبة بن ربيعه » و برادرش «شيبه » و پسرش «وليد» از لشكر قريش پيش تاختند,سه تن از جوانان انصار: «عوف » و «معوذ» (پسران حارث ) و نيز «عبداللّه بن رواحه » دربرابرشان به نبرد بيرون شدند, اما همين كه خود را معرفى كردند, حنگجويان قريش گفتند: ما با شما نمى جنگيم , رسـول خدا «عبيدة بن حارث » و «حمزه » و «على »(ع ) رادر مقابل آن سه نفر فرستاد و ايشان آنان را از پاى درآوردند.

جنگ مغلوبه

پـس از نـبردى تن به تن , دو سپاه به جان هم افتادند, در اين گيرودار «مهجع »نخستين شهيد بـدر و سپس «حارث بن سراقه » با تير دشمن به شهادت رسيدند رسول خدااز زير سايبان بيرون آمـد و مـسلمين را به جهاد تشويق كرد, آنگاه «عميربن حمام » و«عوف بن حارث » شمشيرهاى خود را گرفتند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند رسول خدا مشتى ريگ برداشت و گفت : خدايا! دلهاشان را بترسان و پاهاشان را بلرزان وآنگاه ريگها را به سوى قريش پاشاند و ياران خود را فرمود تـا سـخـت حمله كنند, در اين موقع شكست دشمن آشكار گشت و گردنكشان قريش كشته و يا اسير شدند.

وضع رسول خدا در جنگ بدر

ابـن اسـحاق و واقدى مى نويسند: رسول خدا در زير سايبان به سر مى برد و«سعدبن معاذ» با چند نـفـر از انـصـار, بـر در سـايـبـان نـگـهـبـانـى مـى دادنـد, امـا روايتى كه مسنداحمد «151» و طبقات «152»

از على (ع ) نقل شده برخلاف اين است .

عـلى (ع ) مى گويد: چون روز بدر فرارسيد, رسول خدا پيشاپيش ما قرار داشت و اواز ما به دشمن نزديكتر بود و از همه بيشتر تلاش مى كرد «153» درر نهج البلاغه آمده است :«هرگاه كار جنگ بـه سـخـتـى مـى كـشـيد, ما به رسول خدا پناه مى برديم و هيچ كس از ما به دشمن نزديكتر از او نبود «154» ».

آيات مربوط به غزوه «بدر كبرا»

1 ـ سوره آل عمران / 12 ـ 13 و 123.

2 ـ سوره نسا/ 77 ـ 78.

3 ـ انفال / 19, 36 ـ 51, 67 ـ 71.

4 ـ حـج / 19 آيات

124 ـ 127 سوره آل عمران در نزول فرشتگان براى نصرت مؤمنان و آيات

9 ـ 12 سوره انفال نيز در نزول فرشتگان و كشته شدن كافران به دست ايشان است «155».

دستور خاص

روز بـدر رسـول خدا(ص ) به اصحاب خود فرمود: مى دانم كه مردانى از «بنى هاشم »و ديگران را بدون آن كه به جنگ با ما علاقه مند باشند به اكراه بيرون آورده اند, بنابراين هركسى از شما با يكى از «بنى هاشم » برخورد كند او را نكشد و هر كس «ابوالبخترى بن هشام » را ببيند او را نكشد و هر كس «عباس » (عموى رسول خدا) راببيند او را نكشد, اما به تفصيلى كه در كتب تاريخ نوشته اند, ابوالبخترى بر اثر طرفدارى از همسفر خود «جناده »به دست «مجذر» كشته شد.

معاذبن عمرو و ابوجهل

«مـعاذبن عمرو» مى گويد: در حالى كه پيرامون «ابوجهل » را سخت گرفته بودند,شنيدم كه مى گفتند: كسى نمى تواند امروز بر «ابوالحكم » دست يابد, پس همت خود رابر آن داشتم كه بر وى حـمله كنم , بر او تاختم و ضربتى بر وى نواختم كه پايش از نصف ساق از زير شمشير من پريد, در هـمـيـن حـال پـسرش «عكرمه » شمشيرى بر بازوى من نواخت و دست مرا پراند, چنان كه با پـوسـتـى بـه پـهلوى من آويخته شد, اما همچنان تاآخر روز جنگ مى كردم و آن را پشت سر خود مى كشيدم و آخر كار كه مرا آزار مى دادپاى روى آن نهاده و خود را كشيدم تا پاره شد و افتاد.

«ابـوجـهـل » همچنان افتاده بود كه «معوذبن عفرا» رسيد و با ضربتى كار او را ساخت و سپس خود جنگيد تا به شهادت رسيد, آنگاه كه كار جنگ پايان گرفت رسول خدافرمود تا «ابوجهل » را در ميان كشته ها جستجو كنند.

«عـبداللّه بن مسعود» مى گويد: من در جستجوى ابوجهل برآمدم , او را يافتم وشناختم و پا روى گردن وى نهادم و به او گفتم : اى دشمن خدا! آيا خدا تو را خوارساخت ؟ گفت چه شده است كه خوار باشم ؟ از اين مردى كه مى كشيد بزرگتر كيست ؟ وبه روايتى «ابوجهل » گفت : اى مردك گوسفندچران ! مقامى بس بلند و ارجمند را اشغال كردى .

«عبداللّه » مى گويد: سر او را بريدم و نزد رسول خدا آوردم و آن حضرت خدا راستايش كرد.

ابـن اسـحـاق مى نويسد: «عكاشه » كه شمشيرش در روز بدر درهم شكست نزد رسول خدا آمد و رسـول خدا چوب خشكى به او داد و گفت : با همين جنگ كن , پس آن راگرفت و تكانى داد و به صـورت شمشيرى بلند و محكم درآمد و تا پايان جنگ كه مسلمانان فاتح گشتند با همان شمشير مـى جـنـگـيـد و آن را «عـون » مـى گـفـتـنـد وى در جـنـگـى بـا مـرتـدان بـه دسـت «طليحة بن خويلداسدى » به شهادت رسيد «156».

كشتگان قريش در چاه بدر

بـه دستور خدا, كشته هاى دشمن را در چاه بدر افكندند, مگر «امية بن خلف » كه اورا زير خاك و سنگ كردند.

رسـول خـدا بر سر چاه بدر ايستاد و گفت : اى به چاه افتادگان (يك يك را نام برد),بد خويشانى بـراى پـيـامبر خود بوديد, مردم مرا راستگو دانستند و شما دروغگو, مردم مراپناه دادند و شما مرا بـيـرون كـرديـد, مـردم مـرا يـارى كـردنـد و شما به جنگ من برخاستيد,سپس گفت : آيا آنچه پـروردگـار بـه شما وعده داده بود, حق يافتيد؟ من آنچه پروردگارم به من وعده داده بود, حق يـافتم كسانى از صحابه گفتند: اى رسول خدا! آيا با لاشه هاى مردگان سخن مى گويى ؟ فرمود: شما گفتار مرا از ايشان شنواتر نيستيد, ليكن ايشان نمى توانند پاسخ دهند.

مسلمانان دوزخى

جـوانـانـى از قـريـش هنگامى كه رسول خدا در مكه بود به دين اسلام درآمدند, اما براثر حبس و شـكنجه پدران و خويشان خود توفيق هجرت نيافتند و از دين اسلام بازگشتندو همراه قريش به جـنـگ بـدر آمدند و روز بدر كشته شدند و درباره ايشان آيه اى نازل شدكه مضمون آن اين است : «كسانى كه در حال ستمكارى بر خويش , فرشتگان جانشان راگرفتند, بدانها گفتند: شما را چه مـى شـد؟ گـفـتند: ما در سرزمين (مكه ) زبون و بيچاره بوديم فرشتگان گفتند: مگر زمين خدا وسعت نداشت تا در آن هجرت كنيد؟ اينان جايشان دوزخ است و چه بد سرانجامى است «157»».

غنيمتهاى بدر

پـس از آن كـه غـنـيـمـتهاى جنگ بدر به دستور رسول خدا جمع آورى شد دركيفيت تقسيم آن اخـتـلاف پـيـش آمـد و هـر كـس مدعى خدمتى بود و حق تقدم را با خودمى پنداشت رسول خدا «عبداللّه بن كعب مازنى » را بر غنيمتها گماشت تا آنها را طبق دستور ميان همه سپاهيان تقسيم كند براى هر مرد يك سهم و براى هر اسب از دو اسبى كه داشتند دو سهم , و براى هر يك از هشت نـفـرى كه به عذر موجه در جنگ حاضرنبودند, سهمى از غنيمت قرار داد اسامى آن هشت نفر از اين قرار است :

1 ـ عثمان بن عفان , 2 ـ طلحة بن عبيداللّه , 3 ـ سعدبن زيد, 4 ـ حارث بن صمه , 5 ـ خوات بن جبير, 6 ـحارث بن حاطب انصارى , 7 ـ عاصم بن عدى انصارى , 8 ـ ابولبابه .

مژده فتح درمدينه

رسـول خـدا(ص ), «عبداللّه بن رواحه » و «زيدبن حارثه » را با مژده فتح نزد مردم مدينه فرستاد «اسامه » فرزند زيد مى گويد: خبر رسيدن پدرم «زيد» هنگامى به ما رسيدكه از دفن «رقيه » دخـتـر رسـول خـدا فـارغ شـده بـوديم نزد وى آمدم , ديدم كه مردم پيرامون او را گرفته اند و او كشتگان قريش را يكايك نام مى برد.

اسيران قريش در مدينه

رسول خدا (ص ) اسيران قريش را در ميان اصحاب خود پراكنده ساخت و فرمود: بااسيران به نيكى رفتار كنيد.

مكه در عزاى جگرگوشه هاى خود

نـخـستين كسى كه خبر شكست قريش را به مكه آورد, «حيسمان بن عبداللّه خزاعى »بود و چون اشـراف كشته شده قريش را يكايك نام مى برد «صفوان بن اميه » گفت : شمارا به خدا قسم , اگر عـقـل دارد از او دربـاره من سؤال كنيد از او پرسيدند: صفوان بن اميه چطور شد؟ گفت : خودش همين است كه در حجر نشسته , اماـ به خدا قسم ـ پدروبرادرش را ديدم كه كشته شدند.

اندوه ابولهب و هلاكت او

ابورافع آزاد شده رسول خدا مى گويد: چون مژده فتح بدر به ما رسيد, شادمان گشتيم و در خود نـيرو يافتيم و ابولهب , دشمن خدا رسوا گشت من در حجره زمزم باام الفضل نشسته بودم , ناگاه ابـولـهب با تكبر رسيد و پشت به پشت من نشست , در اين هنگام «ابوسفيان بن حارث » وارد شد و ابولهب كه خود در جنگ بدر حضور نداشت ,اخبار صحيح را از ابوسفيان خواست و به او گفت كار مـردم بـه كـجا كشيد؟ پاسخ داد, آنهاهر كس را از ما خواستند كشتند و هركس را خواستند اسير گـرفـتند, مردانى سفيد بر اسبان سياه و سفيد ديدم كه در ميان زمين و آسمانند, چيزى را باقى نـمـى گـذاشـتند و كسى نمى توانست در مقابلشان ايستادگى كند ابورافع مى گويد: من به آنها گـفـتم : به خدا قسم آنها فرشتگان خدا بوده اند, پس ابولهب دست خويش را بلند كرد و سخت به روى مـن نـواخـت و مـرا بـر زمـيـن كـوبيد, در اين ميان «ام الفضل » ستونى از ستونهاى خيمه رابـرگـرفـت و چنان بر سر ابولهب نواخت كه شكافى بزرگ در سر وى پديد آمد, او جزهفت شب ديگر زنده نبود و خدا او را به آبله اى طاعون مانند به هلاكت رساند.

دو دستور سياسى

بزرگان قريش دستور دادند تا, اولا اهل مكه بر كشته هاى خويش اشك نريزند وسوگوارى نكنند و از ايـن راه خـود را بـه شـمـاتت مسلمين گرفتار نسازند و ثانيا, دربازخريد اسيران خود شتاب نـورزند تا مبادا مسلمانان در بهاى آنان سختگيرى كنند«اسودبن مطلب » كه سه فرزند خود رااز دسـت داده بـود, وقـتـى كه شنيد, زنى به خاطرگم شدن شترش , شيون مى كند, اشعارى بدين مضمون گفت : «شگفتا كه زنى حق دارد برشتر گمشده خويش گريه كند, اما من حق ندارم بر پسران دلير خود اشك بريزم ».

اقدام قريش در خريد اسيران

نـخـسـتـين كسى كه در خريد وى اقدام شد «ابووداعه » بود كه پسرش «مطلب » شبانه از مكه بيرون آمد و به مدينه رفت و پدرش را به چهارهزار درهم بازخريد و با خود به مكه برد.

«سهيل بن عمرو» از اسيرانى بود كه «مكرزبن حفص » مقدار فديه او را با مسلمانان قرار گذاشت و سپس خود به جاى وى تن به اسيرى داد تا «سهيل بن عمرو» برود و بهاى خود را بفرستد.

«عـمروبن ابى سفيان » از اسيرانى بود كه پدرش ابوسفيان حاضر نشد براى آزادى اوفديه دهد در ايـن مـيـان «سعدبن نعمان » براى عمره رهسپار مكه شد, ابوسفيان وى راگرفت و به جاى پسر خـود «عمرو» زندانى كرد رسول خدا به تقاضاى اصحاب ,«عمروبن ابى سفيان » را آزاد فرمود و «ابوسفيان » هم «سعد» را رها كرد.

بـه هـمـيـن تـرتـيـب , بيشتر اسيران بدر و به گفته يعقوبى 68 نفرشان سربها دادند و آزادشدند سـربـهـاى اسـيـران بدر به تناسب وضع مالى آنها از هزار درهم تا چهار هزار درهم بود, اما كسانى بـودنـد كـه نـمى توانستند حتى حداقل سربها را كه هزار درهم بود بپردازند ودر عين حال چون بـاسـواد بودند, رسول خدا فرمود تا هر كدام از ايشان ده پسر از پسران انصار را از خواندن و نوشتن نيك بياموزد و سپس آزاد گردد «زيدبن ثابت » از همين راه باسواد شده بود.