• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

نمايندگان نصارى

رسـول خـدا(ص ) هنوز در مكه بود كه در حدود بيست مرد از نصارى كه خبر بعثت وى را شنيده بـودنـد, از مـردم حـبـشه و به قولى از مردم نجران به مكه آمدند و درمسجدالحرام رسول خدا را ديـدند و با او سخن گفتند و پرسش كردند و چون رسول خداآنان را به اسلام دعوت كرد و قرآن بـرايـشان تلاوت كرد, گريستند و دعوت وى را اجابت كردند و به وى ايمان آوردند و چون از نزد رسـول خـدا برخاستند, ابوجهل بن هشام باگروهى از قريش به آنها گفتند: چه مردان بى خردى هستيد مردم حبشه شما را براى رسيدگى و تحقيق امرى فرستادند, اما شما بى درنگ دين خود را رهـا كرديد و دعوت وى را تصديق كرديد! نمايندگان در پاسخ قريش گفتند: ما را با شما بحث و جـدالـى نـيست , مابه كيش خود و شما به كيش خود, ما از اين سعادت نمى گذريم درباره ايشان آياتى ازقرآن مجيد نازل گشت «96».

نزول سوره كوثر

«عاص بن وائل سهمى » هرگاه نام رسول خدا(ص ) برده مى شد, مى گفت : دست برداريد, مردى است بى نسل و هرگاه بميرد نام وى از ميان مى رود و آسوده مى شويدپس خداى متعال سوره كوثر را فرستاد «97».

وفات ابوطالب و خديجه

در حـدود دو مـاه پس از خروج بنى هاشم از «شعب » و سه سال پيش از هجرت ,وفات ابوطالب و سپس به فاصله سه روز وفات خديجه در ماه رمضان سال دهم بعثت روى داد خديجه در اين تاريخ 65 سـالـه و ابوطالب هشتاد و چند ساله بود و از عمر رسول خدا (ص ) 49 سال و هشت ماه و يازده روز مـى گـذشـت ابـوطالب و خديجه در «حجون »مكه دفن شدند وفات اين دو بزرگوار براى رسول خدا مصيبتى بزرگ بود و خودش فرمود: «تا روزى كه ابوطالب وفات يافت دست قريش از آزار من كوتاه بود «98»

».

ازدواج رسول خدا با سوده و عايشه

رسول خدا(ص ) چند روز بعد از وفات خديجه «سوده » دختر «زمعة بن قيس » را درماه رمضان و سپس در ماه شوال همان سال «عايشه » دختر «ابى بكر» را به عقد خويش درآورد «99».

سفر رسول خدا به طائف

پس از وفات ابوطالب , گستاخى قريش در آزار رسول خدا(ص ) به نهايت رسيد تاآنجا كه چند روز بـه آخـر شـوال سال دهم ناچار با «زيدبن حارثه «100» » به «طائف » رفت تا ازقبيله «ثقيف » كمك بخواهد و آنان را به دين مبين اسلام دعوت كند.

رسـول خـدا با سران قبيله تماس گرفت و از آنان كمك و يارى خواست , ولى آنان استهزا كردند و دعوت او را نپذيرفتند و بر خلاف خواسته رسول خدا سفيهان و بردگان خود را وادار كردند كه آن حـضـرت را دشـنـام دهـنـد و سـنـگـبـاران كـنند و در نتيجه پاهاى رسول خدا و چند جاى سر «زيدبن حارثه » كه وى را حمايت مى كرد مجروح شد.

رسول خدا كه به اين بيچارگى گرفتار آمده بود به سوى پروردگار دست به دعابرداشت و به او پـنـاه بـرد, چـون «عـتـبه » و «شيبه » پسران «ربيعه » رسول خدا را در آن حال ديدند با غلام مـسـيـحـى خود «عداس » كه از مردم نينوا بود مقدارى انگور براى وى فرستادند, «عداس » از آنچه از رسول خدا ديده و شنيده بود, چنان فريفته شد كه بيفتاد وحضرت را بوسه زد.

رسول خدا پس از ده روز توقف در «طائف » و نااميدى از حمايت قبيله «بنى ثقيف » راه مكه در پـيـش گـرفـت و از چـنـد نـفـر امان خواست كه فقط در ميان آنها«مطعم بن عدى » او را امان داد «101».

زيدبن حارثه

«حـكـيم بن حزام » برادرزاده «خديجه » از سفر شام بردگانى آورد, از جمله پسرى نابالغ به نام «زيـد بـن حـارثه » بود, «حكيم » به عمه اش «خديجه » كه در آن تاريخ همسررسول خدا بود, گفت : اى عمه , هر كدام از اين غلامان را مى خواهى انتخاب كن ,«خديجه », «زيد» را برگزيد و او را بـا خويش برد رسول خدا از خديجه خواست تا او رابه وى ببخشد, خديجه نيز او را به رسول خـدا بـخـشـيـد و رسول خدا آزادش كرد و پسرخوانده خويش ساخت و هنوز بر وى وحى نيامده بود «102».

رسـول خـدا «ام ايـمـن » را به زيدبن حارثه تزويج كرد و «اسامة بن زيد» از وى تولديافت , سپس دختر عمه خود «زينب » را نيز به وى تزويج كرد.

واقعه اسرا

صـريـح قـرآن مجيد است كه خداى متعال بنده خود «محمد»(ص ) را شبانه ازمسجدالحرام به مسجد اقصى «بيت المقدس » برد تا برخى از آيات خود را به وى نشان دهد «103».

برحسب روايات صاحب طبقات , اسرا در شب هفدهم ربيع الاول , يك سال پيش از هجرت و «شعب ابى طالب » و آن نيز از خانه «ام هانى » دختر «ابوطالب » بوده است «104».

واقعه معراج

واقـعـه مـعـراج و رفتن رسول خدا(ص ) به آسمانها در شب هفدهم ماه رمضان , هجده ماه پيش از هجرت روى داد و بسيارى از مورخان , واقعه اسرا و معراج را در يك شب دانسته اند «105».

فـخـر رازى و عـلا مـه مجلسى مى نويسند: اهل تحقيق برآنند كه به مقتضاى دلالت قرآن و اخبار متواتر خاصه و عامه , خداى متعال روح و جسد محمد(ص ) را از مكه به مسجد اقصى و سپس از آن جا به آسمانها برد و انكار اين مطلب , يا تاويل آن به عروج روحانى , يا به وقوع آن در خواب , ناشى از كمى تتبع يا سستى دين و ضعف يقين است «106».

واقعه شق القمر

تاريخ اين واقعه كه ظاهر قرآن مجيد بر آن گواهى مى دهد نيز به درستى معلوم نيست فخر رازى در ذيـل آيـه اول سـوره «قـمر» مى نويسد: همه مفسران برآنند كه مراد به آيه آن است كه «ماه شـكـافته شد» و اخبار هم بر واقعه شق القمر دلالت مى كند و حديث آن در صحيح مشهور است و جمعى از صحابه آن را روايت كرده اند «107».

دعوت قبايل عرب

رسول خدا(ص ) پس از آن كه در سال چهارم بعثت دعوت خويش را آشكارساخت , ده سال متوالى در مـوسـم حـج بـا قـبايل مختلف عرب تماس مى گرفت و بريكايك قبايل مى گذشت و به آنان مى گفت : اى مردم ! بگوييد: «لااله الااللّه » تا رستگارگرديد و عرب را مالك شويد و عجم رام شما گـردد و بـر اثـر ايـمـان پادشاهان بهشت باشيد, اما چنان كه سابقا گفتيم , عمويش «ابولهب » مـى گـفـت : مـبادا سخن وى را بشنويد,چه از دين برگشته و دروغگوست در نتيجه هيچ يك از قبايل , دعوت وى را نپذيرفتند «108»

وپاسخ زشت مى دادند و به گفته ابن اسحاق , بيش از همه , قبيله «بنى حنيفه » در پاسخ وى بى ادبى و گستاخى كردند.

مقدمات هجرت و آشنايى با اهل يثرب

دو قـبـيـلـه بـت پرست به نام «اوس » و «خزرج » از عرب قحطانى , در يثرب سكونت داشتند و پـيـوسـتـه جنگهايى ميان اين دو قبيله روى مى داد, تا آنجا كه به ستوه آمدند ودانستند كه نابود مى شوند و نيز بنى نضير و بنى قريظه و ديگر يهوديان يثرب بر آنان گستاخ شدند, جمعى از ايشان بـه مـكـه رفـتـند تا از قريش يارى بخواهند, اما قريش شرايطى پيشنهاد كرد كه براى ايشان قابل پـذيـرش نـبود, ناچار آنها به طائف رفتند و ازقبيله «ثقيف » كمك خواستند و از آنها نيز مايوس شدند و بى نتيجه بازگشتند «109».

«سـويدبن صامت اوسى » براى حج يا عمره از يثرب به مكه آمد ورسول خدا راملاقات كرد, رسول خـدا او را به اسلام دعوت و قرآن بر وى تلاوت كرد, آنگاه به يثرب بازگشت و اندكى بعد, پيش از جنگ بعاث به دست خزرجيان كشته شد «110».

«ابولحيسر» با عده اى از جمله «اياس بن معاذ» به منظور پيمان بستن با قريش ,عليه خزرجيان از يثرب به مكه آمدند «اياس » اظهار تمايل به اسلام كرد و اسلام آورد,سپس به يثرب بازگشت و جنگ بعاث ميان اوس و خزرج روى داد و اندكى بعد«اياس بن معاذ» در حالى كه تهليل و تكبير و تحميد و تسبيح پروردگار مى گفت از دنيارفت «111».

نخستين مسلمانان انصار

در سـال يـازدهم بعثت رسول خدا در موسم حج با گروهى از مردم يثرب ملاقات كردو با آنها به گفتگو پرداخت و نيز اسلام را بر آنان عرضه داشت و قرآن را برايشان تلاوت كرد, اهل يثرب دعوت رسول خدا را اجابت كردندو اسلام آوردند و گفتند اكنون , به يثرب بازمى گرديم و قوم خود را به اسلام دعوت مى كنيم , باشد كه خدا به اين دين هدايتشان كند.

ابن اسحاق گويد: اينان شش نفر از قبيله خزرج بودند كه به يثرب بازگشتند و امررسول خدا را با مـردم درميان گذاشتند و آنان را به دين اسلام دعوت كردند و چيزى نگذشت كه اسلام در يثرب شـيـوع يـافـت و نـخـسـتين مسلمانان انصار «اسعدبن زراره » و«ذكوان بن عبدقيس » بودند و «ابوالهيثم » نيز در حالى كه رسول خدا را نديده بود اسلام آورد و او را به پيغمبرى شناخت .

نخستين مسجدى كه در مدينه در آن قرآن خوانده شد, مسجد «بنى زريق » بود.

نخستين بيعت عقبه

در سال دوازدهم بعثت , 12 نفر از انصار در موسم حج , در عقبه «منى » با رسول خدا بيعت كردند, آنـهـا عبارت بودند: 

1 ـ اسعدبن زراره 

2 ـ عوف بن حارث 

3 ـ رافع بن مالك

4 ـ قطبة بن عامر 

5 ـ عـقـبـة بـن عامر 

6 ـ معاذبن حارث (برادر عوف بن حارث )

7 ـ ذكوان بن عبدقيس  

8 ـ عبادة بن صامت  

9 ـ ابوعبدالرحمان  

10 ـ عباس بن عباده  

11ـ ابوالهيثم  

12 ـ عويم بن ساعده . 

ايـن دوازده نـفـر پـس از انـجـام بـيـعت به مدينه بازگشتند و رسول خدا«مصعب بن عمير» را هـمـراهـشان فرستاد تا به هر كس كه مسلمان شد قرآن بياموزد,«مصعب » بر «اسعدبن زراره » وارد شد و براى مسلمانان مدينه پيشنمازى مى كرد و او رادر مدينه «مقرى » مى گفتند.

اسلام آوردن سعدبن معاذ و اسيدبن حضير

«اسعدبن زراره » همراه «مصعب بن عمير» به محله «بنى عبدالاشهل » و «بنى ظفر»رفتند تا «سـعـدبـن مـعـاذ» و «اسيد بن حضير» را كه هر دو مشرك و از اشراف قوم خودبودند به اسلام دعـوت كـنـنـد «اسـيـد» حـربـه خود را برداشت و به سوى آن دو رهسپار شد,به آنان دشنام و نـاسزاگويى آغاز كرد, ولى «مصعب » به او گفت چه مانعى دارد كه بنشينى تا با تو سخن گويم «اسيد» نشست و با شنيدن دعوت «مصعب » و آياتى از قرآن مجيد, گفت : براى مسلمان شدن چه بايد كرد؟ آنگاه به دستور «مصعب » برخاست وغسل كرد و جامه پاكيزه ساخت و شهادت حق بـر زبـان رانـد و سـپـس به آن دو گفت , اگر«سعدبن معاذ» هم به اسلام درآيد, ديگر كسى از «بنى عبدالاشهل » نامسلمان نخواهدماند, هم اكنون او را نزد شما مى فرستم .

«سـعـد» هـم بـه هـمـان ترتيب , پس از شنيدن دعوت اسلام و آياتى از قرآن مجيد,تطهير كرد وشـهـادت حـق بر زبان جارى ساخت گفته اند كه : در آن شب , يك مرد يا زن نامسلمان در ميان «بـنـى عبدالاشهل » باقى نماند به اين ترتيب , كار انتشار اسلام در مدينه به جايى رسيد كه در هر محله از محله هاى انصار, مردان و زنانى ملسمان بودند.

دومين بيعت عقبه

«مـصـعـب بـن عـميربن هاشم » به مكه بازگشت و اسلام اهل مدينه را به عرض رسول خدا(ص ) رسـانيد و آن حضرت شادمان گشت , سپس جمعى از انصار در موسم حج به مكه رفتند و «بيعت دوم عقبه » به انجام رسيد بيعت دوم عقبه در ذى حجه سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد.

جريان بيعت

پـس از فـراهـم آمدن 77 نفر (75 مرد و زن انصار و رسول خدا وعباس بن عبدالمطلب ) نخستين كسى كه سخن گفت , عباس بود, ضمن حمايت از رسول خدا, گروه خزرج را مخاطب قرار داد و آنچه لازمه بيعت و يارى و وفادارى نسبت به رسول خدا بود برايشان بيان داشت و حجت را بر آنان تمام كرد.

«برابن معرور» گفت : آنچه گفتى شنيديم , مابرآنيم كه از روى وفا و راستى خونهاى خود را در راه رسول خدا(ص ) فدا كنيم .

«عـبـاس بـن عـباده » گفت : اى گروه خزرج ! دست از دامن وى برمداريد, اگر چه اشراف شما كـشـتـه شـوند, به خدا قسم , خير دنيا و آخرت در همين است , پس همگى همداستان در پاسخ او «آرى » گفتند و با فداكردن جان و مال و كشته شدن اشراف خويش تن به اين بيعت دادند.

عباس بن عبدالمطلب (عموى پيامبر) از آنان عهد و پيمان گرفت كه به اين پيمان وفادار بمانند, آنـان نـيـز پذيرفتند و گفتند: چنان كه از ناموس و زنان خويش دفاع مى كنيم از رسول خدا دفاع خواهيم كرد.

نخستين كسى كه با رسول خدا (ص ) بيعت كرد «برابن معرور» و به قولى «ابوالهيثم » و به قولى «اسعدبن زراره » بود, سپس بقيه دست به دست رسول خدا دادند وبيعت كردند «112».

زنانى كه در اين بيعت شركت داشتند عبارت بودند از:.

1 ـ ام عماره : نسيبه , دختر «كعب بن عمروبن عوف » از «بنى مازن بن نجار».

2 ـ ام منيع : اسما, دختر «عمروبن عدى بن نابى » از «بنى كعب بن سلمه ».

دوازده نفر نقيب انصار

چـون بـيـعت اين 75 نفر به انجام رسيد, رسول خدا(ص ) گفت : «دوازده نفر نقيب ازميان خود برگزينيد تا مسؤول و مراقب آنچه در ميان قومشان مى گذرد باشند «113» ».

به هر صورت , دوازده نفر نقيب به شرح ذيل برگزيده شدند:.

1 ـ ابـوامـامـه : اسعدبن زراره  

2 ـ سعدبن ربيع  

3 ـ عبداللّه بن رواحه  

4 ـ رافع بن مالك  

5 ـ برابن مـعرور 

6 ـ عبداللّه بن عمرو (پدر جابر انصارى )

7 ـ عبادة بن صامت

8 ـ سعدبن عباده 

9 ـ منذر بـن عـمـرو (ايـن 9 نـفـر از قـبـيـلـه خزرج بودند)

10 ـ اسيدبن حضير

11 ـ سعدبن خيثمه  

12 ـ رفاعة بن عبدالمنذر «114» (اين 3 نفر از قبيله اوس بودند).

رسـول خدا(ص ) به دوازده نفر نقيب انتخاب شده گفت : «چنان كه حواريون براى عيسى ضامن قـوم خـود بـودند, شما هم عهده دار هر پيشامدى هستيد كه در ميان قوم شماروى مى دهد و من خود كفيل مسلمانانم «115» ».

آغاز هجرت مسلمين به مدينه

پـس از بـازگشتن 75 نفر اصحاب (بيعت دوم عقبه ) به مدينه و آگاه شدن از دعوت وبيعتى كه «اوس » و «خـزرج » با رسول خدا انجام داده بودند سختگيرى قريش نسبت به مسلمانان شدت يـافـت و آنها را آزار مى دادند و ديگر زندگى در مكه براى مسلمين طاقت فرسا گشت تا آن كه از رسـول خـدا اذن هجرت خواستند «116» و رسول خدا آنان رافرمود تا رهسپار مدينه شوند و نزد برادران انصار خود روند «117».

مسلمانان دسته دسته رهسپار مدينه شدند و رسول خدا به انتظار اذن پروردگارش در هجرت از مـكه و رفتن به مدينه باقى ماند هجرت مسلمانان به مدينه از ذى الحجه سال سيزدهم بعثت آغاز شـد نـخستين كسى كه از اصحاب رسول خدا به مدينه وارد شد, پسرعمه رسول خدا «ابوسلمه : عـبـداللّه بـن عبدالاسدبن هلال بن عمربن مخزوم » بود كه ازحبشه بازگشت و به مكه آمد, چون قريش به آزار او پرداختند و خبر يافت كه مردمى درمدينه به دين اسلام درآمده اند, يك سال پيش از «بـيـعـت دوم عقبه » به مدينه هجرت كردابن اسحاق گويد: عمربن خطاب و برادرش زيدبن خـطـاب بـا چـنـد نـفـر ديـگـر, بـر«رفـاعـة بـن عـبدالمنذر» وارد شدند طلحة بن عبيداللّه و صـهـيـب بـن سـنـان , در خانه «حبيب بن اساف » (و به قولى يساف ) و يابعضى گفته اند در خانه «اسـعـد بن زراره » منزل گزيدندساير ميزبانان كه دسته دسته مهاجران بر آنان وارد مى شدند, عـبـارت بـودنـد از:«عـبـداللّه بـن سلمه » (در محله قبا), «سعدبن ربيع », «منذربن محمد», «سـعدبن معاذ»,«اوس بن ثابت » و نيز «سعدبن خيثمه » كه چون مجرد بود, مهاجران مجرد بر او فرودآمدند.

كـار هجرت به آن جا كشيد كه مرد مسلمانى جز رسول خدا و على بن ابى طالب وابوبكر, يا كسانى كه گرفتار حبس و شكنجه قريش بودند در مكه باقى نماند.

سوره هاى مكى قرآن

در ميزان و نيز در شماره سوره هاى مكى و مدنى و نيز در ترتيب نزول سوره هااختلاف است , ما در اين جا فقط روايت يعقوبى را ذكر مى كنيم و شماره هر سوره را درترتيب فعلى قرآن مى نگاريم .

به روايت محمدبن حفص از ابن عباس , 82 سوره از قرآن در مكه نازل شد «118» نخستين سوره اى كـه بـر رسول خدا(ص ) فرود آمد «اقرا باسم ربك الذى خلق » (96) بود و سپس به ترتيب شماره سوره از اين قرار است :.

(68), (93), (73), (74), (1), (111), (81), (87), (92), (89), (94),(55), (103), (108), (102), (107), (105), (53), (80), (97), (91), (85),(95), (106), (101), (75), (104), (77), (50), (90), (86), (54), (38), (7),(72), (36), (25), (35), (19), (20), (26), (27), (28), (17), (10), (11),(12), (15), (6), (37), (31), (40) «119» , (41), (42), (43), (34), (39), (44),(45), (46), (51), (88), (18), (16), (71), (14), (21), (23), (13), (52),(67), (69), (70), (78), (79), (82), (30), (29),.

در غـيـر روايت ابن عباس , مردم در اين ترتيب اختلاف دارند, ليكن اختلافشان اندك است و نيز از ابـن عباس روايت شده كه قرآن جداجدا نازل مى شد, نه اين كه سوره سوره نازل شود, پس هر چه آغازش مكه نازل شده بود, آن را مكى مى گفتيم , اگر چه بقيه اش در مدينه نازل شود و همچنين آنچه در مدينه نازل شد «120».

شوراى دارالندوه

«دارالـنـدوه » همان بناى «مجلس شوراى مكه » بود كه جد چهارم رسول خدا(قصى بن كلاب ) آن را ساخت , بعد معاويه آن را خريد و دارالاماره قرار داد, سپس جزمسجدالحرام شد «121».

پس از انجام بيعت دوم عقبه و هجرت اصحاب رسول خدا به مدينه , رجال قريش دانستند كه يثرب به صورت پايگاه و پناهگاهى در آمده و مردم آن براى جنگيدن بادشمنان رسول خدا آماده اند, چند نفر از اشراف قريش براى جلوگيرى از هجرت رسول خدا از مكه به مدينه , در «دارالندوه » فراهم گـشتند و به مشورت پرداختند (آخر صفرسال 14 بعثت ) بعضى شماره شركت كنندگان در اين مجلس را از 15 نفر تا 100نفرنوشته اند «122».