• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 

21/1/78 شنبه

درس شماره (92) كتاب النكاح / سال اول

بسم الله الرحمن الرحيم‏

اين جمله‏اى كه مرحوم سيد فرمود و منها مقام الشهادة مع دعاء الضروره يك احتمال ديگر در مسئله هست راجع به معناى عبارت، دعاء ضروره را مى‏شود دو جور معنا كرد، يك مرتبه اين است كه ما بگوييم اگر شهادت واجب شد جواز نظر هست.
0:35

(يك سطر ضبط نشده) كارى نداريم ذاتاً ما محاسبه مى‏كنيم ببينيم اين واجب هست يا نه حالا ما حساب بكنيم ببينيم اگر كسى اداء شهادت يا تحمل شهادت نكرده مسئوليت او پيش خدا بيشتر است يا در جايى كه نگاه به نامحرم كرده او مسئوليتش، كدام بيشتر است نه در مورد تزاحم، قطع نظر از تزاحم، ما اين را حساب نمى‏كنيم ببينيم كدام بيشتر است كدام كمتر است اين اگر مراد باشد خود اين يك استثنايى مى‏شود در مقابل استثنائات جاى ديگر، چون يك مرتبه ما مقايسه مى‏كنيم ذاتاً ببينيم كدام يك از اينها اهميت بيشتر دارد حالا دو تا كه با هم جمع شدند بگوييم آنكه اهم است او را حفظ مى‏كنيم رفع يد از مهم مى‏كنيم، يك مرتبه اين جور نيست كه حساب كنيم قطع نظر از تزاحم كدام يك از آنها مهم‏تر است، ممكن است قطع نظر از تزاحم يك چيزى اهم باشد خيلى هم مهم باشد ولى عند التزاحم آن يكى را ما اگر امكان جمع ما بينهما نشد آن يكى را شارع مقدم دانسته باشد.
توضيح اين مطلب اينكه يك بحثى است در باب حج بين آقايان اختلاف است كه آيا در باب استطاعتى كه معتبر در باب حج، آيا استطاعت معتبر يكى از شرايط آن اين است كه واجبى از واجبات زمين نماند كه خود سيد اين را معتقد است مرحوم آقاى داماد هم عقيده‏اش همين بود اين يك چيز كه بنابراين حجة الاسلام كه جزء درجه اول واجبات است اگر كسى بدون عذر آن را ترك كند مات يهودياً أو نصرانياً تعبير شده درباره آن، اگر در مقابل‏
مى‏خواهد حجة الاسلام را انجام بدهد كه هنوز استطاعت پيدا نكرده سال اول است بخواهد اين را انجام بدهد بايد يك زنى مثلاً آمپول بزند كه آمپول زدن يك زن ذاتاً حرمتش به حد حرمت ترك حج براى شخص غير معذور نيست، ولى موضوع استطاعت كه شارع فرموده مستطيع واجب است اين كار را بكند اگر تزاحمى با واجبى از واجبات، محرمى از محرمات پيدا شد ولو كوچك‏ترين واجب باشد معصيت صغيره هم باشد، موضوع استطاعت از بين مى‏رود حجة الاسلام در جايى كه شرايط آن محقق باشد اهم واجبات است ولى تزاحم اگر پيدا كرد با يك واجب است ولو كوچكترين واجب آن استطاعت زائل مى‏شود و اشكالى ندارد كسى ترك كند نه به حساب اينكه اهم و مهمى در كار هست نه اهم و مهم در كار نيست موضوع ندارد يك مرتبه اينجور آقايان مثل سيد و آقاى داماد و اينها عقيدشان اين بود كه اگر يك واجبى زمين بماند موضوع استطاعت از بين مى‏رود كارى به اهم و مهم نيست عده ديگر كه ما هم عقيدمان اين است كه در باب اصل حج اگر تزاحمى باشد اهم و مهم بايد ملاحظه شود صرف اينكه يك واجب زمين بماند ولو صغير است جلوى استطاعت را بگيرد، جلوى استطاعت را نمى‏گيرد اگر شخص زاد و راحله و صحت بدن و تخليه سرب و اينها را اگر اينها را داشت اين برايش حج به ذمه‏اش مى‏آيد منتهى فعليت آن را بايد ببيند مزاحم با يك شيى‏ء كه اهم از حج است اگر مزاحمت باشد امر فعلى بر آن نيست و اگر نه مادون هست و آنجور اهميت ندارد امر فعلى هست اين عقيده ما و عقيده خيلى‏ها همين مطلب دوم است.
50.
52< حالا در باب چيز يك مرتبه ما اينجورى مى‏گوييم، مى‏گوييم مسئله باب نظر كه شخص مى‏خواهد نظر كند و در مقابلش هم، مسئله شهادت در مقابل آن قرار گرفته بايد حساب بكند كه بالذات قطع نظر از اينكه اين دو تا با هم جمع شدند اگر يك كسى ببينيم نظر كردن به نامحرم ذاتاً مبغوض‏تر است عندالشرع يا اينكه شهادت كسى كه خواستند تحمل شهادت كند يا اداء شهادت بكند اين خواستن چيز نيست.
يك مرتبه اينجورى است كه ما بايد اهم و مهم را در نظر بگيريم كه كدام يك اهم است و كدام يك مهم با هم كه جمع شدند از نظر فعليت حكم دايرمدار اهم باشد
مهم آن را صرف نظر كنيم يك مرتبه اينجور است.
اين اگر باشد اين مسئله جزء صغريات است همان مى‏شود كه قبلاً يكى از چيزها، مجوزات فرمود كه اهم و مهم است آن وقت قهراً ما بگوييم اين را تعرض آن براى خاطر مسئله بعد است كه باب شهادت هميشه داخل اهم و مهم نيست اگر داخل اهم و مهم شد البته بايد جواز نظر هست، ولى مواردى را كه به عنوان اهم و مهم ذكر كردند مثل نگاه براى زنا و شهادت نگاه به ثدى و براى ولادت و رضاع اينها جزء مصاديق نيست يك مرتبه اينجورى است اين اگر باشد قهراً ما ذكرش را ما بايد بگوييم براى خاطر اين است كه آن چند مواردى را كه بعضى‏ها ذكر كردند بخواهد بگويد جزء مصاديق اهم و مهم نيست.
07:38

يك جور ديگر عبارت از اين است كه نه كارى به حساب اينكه ما ملاحظه كنيم كه پيش شرع كدام يك از اينها اهم است كدام يك مهم است اين ملاحظه نمى‏شود اصلاً در مواردى كه مى‏خواهند، كسى آمده مى‏گويد بيا تحمل شهادت بكن اينجا شارع مقدس آن حرمت نظر كه حرمت مهمى است اگر تزاحم نباشد اينجا چندان اهميتى ندارد يا اصلاً حرمتى ندارد يا حرمت آن خيلى قوتى ندارد يكى از چيزها كه معروف است كه شعرش يادم رفته كه سيرافى، كدام يك از اسناد سيد رضى مى‏گويد كه اين چطور مى‏شود براى يك چيز مختصر دست كه اين قدر ارزش دارد و اهميت دارد ديه آن چه مقدار است دست را مى‏برند براى خاطر سرقت مختصر، سيد رضى جواب مى‏دهد كه آن دستى احترام دارد كه دست خائنه نباشد اين دستى كه دزدى كرده احترامى ندارد تا بگوييم بر اينكه تزاحم، برايش چه جور فدا كنند اهم را فداى مهم كرده باشند او ديگر در اينجا دست خائنه بى ارزش است شعرى هم هست در اينجا مى‏آيد.
كه ما بگوييم بر اينكه نگاه كردن به نامحرم اگر تزاحمى در كار نباشد مثل حقوقى جمع نشده باشد ممكن است آن خودش مهم‏تر از ترك تحمل باشد ذاتاً، ولى در جايى كه معارض مزاحم باشد با مسئله تحمل يا اصلاً حرمتى نداشته باشد مبغوضيتى، و يا اگر مبغوضيتى دارد به حد مبغوضيت اهم و امثال اينها نيست پايين‏تر از آن است اين امكان دارد اينجور باشد كه و نظر
سيد در اينكه آمده فرموده كه اگر اضطرار پيدا كند يعنى آنكه ذاتاً اگر واجب شد اداء شهادت ديگر مسئله كسر و انكسار بكنيم حساب بكنيم قطع نظر از تزاحم ببينيم كدام مهم‏تر است يك چنين محاسبه‏اى نمى‏شود مصلحت ملزمه يا مفسده ملزمه كه در باب نظر هست در اينجا يا مفسده ملزم در كار نيست يا حدش عند التزاحم در آن حد نيست مثل فرض كنيد دست خائن بگوييم ارزش آنجورى ندارد كه در مقابل آن چيز سرقت ممكن است نظر سيد اينجورى باشد قهراً اين يك استثنايى مى‏شود در قبال مسئله اهم و مهم خودش يك استثنايى مى‏شود حرج چه جور مورد استثناء شده بود اهم و مهم يكى از مورد استثناء است اينجا كه واجبى كه مراد واجب حقوقى كه مثل شهادت در مقابلش هست ما نبايد حساب كنيم لولا التزاحم كدام اهم است و كدام مهم، عند التزاحم اگر شد ما بايد، جواز نظر برايش هست ممكن است نظر سيد در اينجا، اينجورى باشد.
11:23

س:؟ ج: بله مقيد است، همين را مى‏گوييم، مى‏گوييم ضرورت، نه ضرورت عندالتزاحم يعنى ذاتاً حساب كنيد ببينيد واجب است يا نه اداء الشهادت آيه قرآن فرموده كه لايأب الشهداء اذا مادعوا اداء شهادت واجب است ولو وجوبش ذاتاً به حد حرمت نگاه كردن اجنبى نباشد ولى اگر با هم اجتماع پيدا كردند او را شارع مقدم دانسته يا او را عرض كردم مثل دست ذاتاً هر كدام يك از اينها مى‏بينيد يكى ديگر مقدم است ولى اگر اجتماع كردند آن وقت ملاك او عند الاجتماع ضعف داشته باشد ملاك آن و ممكن است اين باشد و تصور ديگر هم كه طول مى‏كشد على اى تقدير، نه مى‏گويم شهادت هم متوقف باشد ولى ممكن است شهادت از نظر اهميت قدر اهميت چيز نيست ذاتاً نظر به نامحرم اگر كسى نظر به نامحرم كرده باشد بدون عذر در روز قيامت عقاب او شديد.
.
.
(حدود نصف صفحه ضبط نشده)
12:55

واجبى از واجبات نباشد يا واجب حالا شهادتى حالا كلى هم نباشد مزاحم با شهادت نباشد چون مورد روايت را اگر ما تمام مى‏دانستيم خوب مرتبط به مسئله‏
مورد دو، سه روايتى خوانده كه آقاى خويى تمام مى‏دانست اگر ما او را تمام بدانيم خوب است كه از آن استفاده مى‏شود در موردى كه ما بگوييم اگر يك چيزى واجب شد اداء شهادت واجب شد و فرض كنيد و آن متوقف به نظر شد اگر ما مى‏گفتيم و اداء شهادت متوقف به نظر شد شارع اهم دانسته حفظ شهادت را بر، ولو ذاتاً قطع نظر از تزاحم ممكن است آن يكى اهم باشد مسئله چيز ولى ما چون آن را تمام نمى‏دانيم وجهى براى فرمايش سيد كه يكى از مستثنيات اين باشد كه حرمت نظر با واجبى از واجبات مزاحم شود، شهادت واجب مزاحم شود ما دليل اينجورى نداريم.
15:55

منتهى قاعده كلى مسئله اهم و مهم يك قاعده كلى است كه آن طبق قواعد عقلى است و هر جا كه شرعاً ثابت نشد اهميت يكى بر ديگرى تخيير ما بين اينها است و اگر دوران ما بين تعيين و تخيير شد كه يا مساوى است يا يكى اهم به مقدار معتنابه آنجا عقل حكم مى‏كند كه آن معين را اختيار كنيم اينها چون برايش ثابت نيست از نظر شرعى كدام يك، به نظر مى‏رسد كه براى اداء شهادت هم جايز است نظر كردن و هم جايز است ترك اداء تحمل هر دو از اينها جايز است فرق نمى‏كند هر دو چون ثابت نيست اهميتى يكى بر ديگرى و آن معنايى را كه بگوييم از شرايط حرمت اين است كه مزاحمى با واجبى از واجبات ذاتاً نباشد اين هم دليل نداريم فقط بايد مسئله اهم و مهم را ملاحظه كنيم آن هم چون روشن نيست شخص مخير است.
17:03

س:؟ ج: واجب كه هست آيه قرآن كه تعبير مى‏كند كه ذاتاً اذا دعوا، نمى‏گوييم هر جايى اگر خواستند بيايد تحمل كند واجب است آيه قرآن ايجاب مى‏كند، روايات صحيحه دارد كه مراد تحمل است واجب شد آن وقت نمى‏دانيم كدام يك از واجب‏ها مقدم است چون نمى‏دانيم مخير است مى‏خواهد تحمل كند مى‏خواهد نظر كند هر دو جايز است.
17:34

يكى از چيزها كه هست و منها القواعد من النساء الاتى لايرجون نكاحاً بالنسبه‏
الى ما هو معتاد له من كشف بعض الشعر و الذراع و نحو ذلك لامثل الثدى و البطن و نحوهما يعتاد سترهن له.
18:07

خلاصه يكى از مستثنيات عبارت از قواعد، كشف قواعد است كه مقدارى را كه معتاد هستند به كشف آن آنها را بخواهند در مقابل اجنبى كشف كنند اشكالى ندارد اجنبى هم مى‏تواند نگاه كند خود آنها هم اشكالى ندارد كشف كنند اينجا روايات مسئله يك قدرى يك نحوه تعارض ابتدايى در روايات هست و مدلول روايات هم ببينيم همين را كه سيد فرموده كه كشف بعض الشعر همين استفاده مى‏شود بعض شعر يا نه خصوصيتى ندارد تمام الشعر از روايات بگوييم استفاده مى‏شود جايز است.
19:10

اين روايات را بخوانيم، روايات بعضى از آن استفاده مى‏شود آنكه اجازه داده شود كه شخص ثياب خود را زمين بگذارد آن چادر است راجع به خمار اين را اجازه داده نشده چادر را گفتند مى‏تواند كنار بگذارد خوب چادر را اگر كنار بگذارد مراد اين باشد ممكن است ما بگوييم كه پس چون معمولاً اگر چادر كنار برود و زن‏هاى قواعد معمولاً مويشان را تا آخر نمى‏پوشانند يك چيزى به سرشان مى‏بندند قسمتى از مو پيداست آن وقت بگويند بعض الشعر اشكالى ندارد نگاه كردن به حسب معمول اما تمام الشعر نه ذراعشان هم خيلى موقع باز است و آنها هم اشكالى ندارد، حالا بعضى از روايات دلالت مى‏كند آنكه جايز است چادر را كنار بگذارند.
20:40

بعضى از روايات دلالت مى‏كند هم چادر و هم خمار، چارقد و اينها را كنار بگذارند كه تمام مو ديده شود آن وقت جمع ما بين اين روايت چه جور بايد كرد يك روايت ثالثى هم هست كه بين امه و حره فرق گذاشته در امه گفته كه چارقد را مى‏تواند كنار بگذارد ولى در حره فقط چادر آيا اين روايات را چه جور ما جمع كنيم همان روايت مفصله را شاهد جمع بدانيم يا نه.
21:20

روايات يكى صحيحه محمد بن مسلم در جامع الاحاديث 936 حديث آن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام فى قوله عزوجل و القواعد من النساء
اللاتى لايرجون نكاحا ماالذى يصلح لهن ان يضعن من ثيابهن قال الجلباب.
21:49

روايت ديگر روايت محمد بن ابى حمزه كه راوى آن ابن ابى عمير است كه صحيحه مى‏دانيم روايت را عن ابى عبدالله عليه السلام قال القواعد من النساء ليس عليهن جناج ان يضعن ثيابهن حضرت فرمود قال تضع الجلباب وحده - نه خمار.
22:20

در ذيل روايت محمد بن سنان كه روايت 900 جامع الاحاديث است آنجا هم يك تعبيرى وارد شده كه يك قدرى نحوه اجمالى دارد در كتب حديث و اينها راجع به معناى اين يك قدرى روشن ذكر نكردند كه مراد چيست، ولى من خيال مى‏كنم احتمال اظهر همين باشد كه مى‏خواهد بگويد تنها جلباب است كه مى‏شود كنار گذاشت بقيه نه عبارتش اين است.
23:01

آخر چيز عبارت از اين است كه استثناء مى‏كند مى‏گويد اشخاص حق نگاه كردن به شعور زنها ندارند ولى استثنايى در اينجا هست الا الذى قال الله تعالى و القواعد من النساء اللاتى لايرجون نكاحا فليس عليهن جناح ان يضعن ثبابهن غير متبرجات بزينه غير الجلباب اين عبارت غير جلباب اين عبارت يعنى چه حالا اگر گفته باشند اين يضعن ثيابهن الجلباب خوب هيچ با آنها ديگر خيلى روشن غير الجلباب تعبير شده اين تعبير مراد چيست.
24:06

به نظر ما شايد اظهر احتمال عبارت از اين است كه اين زينت را مى‏خواهد تفسير كند نه اينكه گفت غير متبرجات بزينه كه اگر تبرج به زينه شد آن محرم است بايد تبرج به زينه نباشد اين زينت مراد چيست كه تبرج به او حرام است اين است كه غير جلباب را مى‏خواهد بردارد پيراهنش را درآورد نمى‏دانم فرض كنيد خمار را بردارد چيز غير جلباب آنها زينت حساب است كه مجاز نيست آنها را درآورد غير جلباب تفسير باشد براى زينت منهيه عن التبرج بها اين باشد كه اين قهراً با همان روايت صحيحه محمد بن مسلم ز محمد بن ابى حمزه مفادش يكى مى‏شود كه تا اندازه‏اى كه جلباب را مجاز است بردارد و غير جلباب كه آنها هم زينت حساب است مثل در
آيه قرآن هم خذو زينتكم عند كل مسجد مراد ثياب است اينجا هم مراد عبارت از ثياب است ثيابى را كه عبارت از جلباب باشد او اشكالى ندارد ولى غير از جلباب زينت منهى است كه آن را بخواهد چيز كند يعنى خمار و پيراهن و چيزهاى ديگر را بخواهد درآورد اشكال دارد.
25:45

س:؟ ج: خودش زينت است نفس همين چيز خذو زينتكم عند كل مسجد زينت گفته مى‏شود حالا جلباب به آن زينت گفته نشود چون آن چادرى است كه چيز، ولى چيزهاى ديگر زير مى‏ماند آنها جنبه زينت زن است، نه تفاوت دارد اين چه اشكالى دارد براى اين مى‏گويد چيزهاى ديگر زينت زن، اشكالى ندارد.
26:26

يك احتمال عبارت از اين است كه مراد همين باشد كه ما گفتيم كه تفسير زينت است مى‏گويد مراد از زينت منهى غير از جلباب و اينها.
26:59

س:؟ ج: اشكالى ندارد ولى چيز باشد، نه مقصود عبارت از اين است كه همين اشكال دارد جلباب را لباس‏هاى ديگر ان يضعن ثيابهن وضع ثياب آن ثياب زينتش را بخواهد كنار بگذارد او اشكال دارد يعنى خمارش را كه زينت او است اين را بخواهد ان يضعن ثيابهن اشكال دارد بودنش اشكال ندارد تبرج به زينت عبارت از اين است كه همين چيز خودش را بردارد آن تحت آنكه معلوم شود آن تبرج به زينت است.
27:55

خلاصه اين را مى‏خواهد بگويد مراد از ثيابى را كه اجازه داده شده عبارت از اين است كه چيز را بخواهد بردارد اشكالى ندارد اما بخواهد خمار را بردارد اين كأنه زينت يك نحوه مخفى خودش را ظاهر كرده آن اشكال دارد اين يك معنا كه قهراً متحد مى‏شود با معناى روايت‏هاى ديگر.
28:40

يك جور ديگر كه ايشان هم مى‏خواست اشاره كند عبارت از اين باشد كه مقصود از باب اولويه استفاده مى‏شود كه شخص غير جلباب را مى‏تواند چيز كند يعنى اختصاص به جلباب ندارد غير جلباب هم چيزها را مى‏تواند چيز كند منتهى البته‏
تبرج به زينت نباشد غير جلباب هم مى‏تواند بردارد خمار را هم مى‏تواند بردارد كه مى‏خواهد بگويد تنها جلباب نيست نفى مى‏خواهد بكند آن چيزهاى ديگر كه به حسب ظواهر بعضى ادله اين است كه آنكه مجاز است فقط رفع جلباب است مى‏گويد نه غير جلباب مى‏تواند اختصاصى ندارد به آن چيزى كه مجاز است به خصوص جلباب غير جلباب را بخواهد بردارد خمار را بخواهد بردارد يا چه جور اشكالى ندارد و مؤيد معناى دوم عبارت از اين است كه اگر تنها بگوييم جلباب را بردارد با ذيلش و لابأس بالنظر الى شعور مثلهن كه اين مى‏خواهد بگويد خوب چادر را بردارد ولى روسرى اگر باشد خوب يك مقدار روسرى حفظ كرده شعور را و ظاهر ابتدايى به شعور مثلهن كه به تمام شعور مى‏شود نگاه كرد آن اگر ما آن معنا بگوييم كه چادر مجاز است بردارد ما بايد اينجور معنا كنيم بشعور مثلهن همين معنا كه سيد معنا كرده كه يعنى يك مقدار شعورى كه به وسيله چيز امثال اينها ستر نمى‏كنند بيرون مى‏ماند از قواعد نگاه كردن اشكالى ندارد كه با كلام سيد آن معناى اولى بهتر تطبيق مى‏كند كه بگويند كه شما وضع جلباب اشكالى ندارد چادر را آن وقت يك مقدارى از موها كه پيدا مى‏شود اشكالى نيست.
30:52

ولى احتمال اظهر از نظر لابأس بالشعور مثلهن و روايات ديگر هم كه در كار هست عبارت از اين است كه مطلق شعور اين نمى‏شود نگاه كرد نه فقط به آن مقدار شعورى را كه مثلاً خمار او را نگرفته در قواعد آن وقت.
پس اين معناى دوم مؤيد است كه مراد اينكه غير جلباب مى‏خواهد بگويد اختصاصى به جلباب ندارد غير از جلباب را مى‏تواند بردارد و منتهى حالا غير جلباب پيراهن را شامل است تمام لباس‏هايى كه شخص مى‏پوشد همه از آنها را شامل است ولى روايات ديگر آمده محدود كرده ما بايد اين را محدود حساب كنيم، در مقابل اين روايات، اين روايات هست.
31:55

حماد بن عثمان عن الحلبى صحيحه حلبى عن ابى عبدالله(ع) انه قرأ ان يضعن ثيابهن اينكه قرأ ان يضعن ثيابهن اين تعبير را كه مى‏كنند چون قرائت مختلف شده اين بعضى‏ها ان قرأ ثيابهن مثل قرآن‏هاى موجود هم همين است اين يضعن ثيابهن‏
بعضى قرائت‏ها هست اين يضعن من ثيابهن كه در همين جا اشاره هست حالا حلبى مى‏فرمايد كه حضرت ثيابهن بدون «من» خواند خوب قرأ ثيابهن بعد فرمود الخمار و الجلباب اينها مستثناء است كه خمار هم مستثناء است قلت بين يدى من كان اينكه مستثناء است براى عده‏اى همان‏ها كه لايبدين زينتهن الا ماظهر كه آن عده مخصوصى هست كه بين عده خاصى است حضرت مى‏فرمايند نه قلت بين يدى من كان فقال بين يدى بله من كان فرق ندارد همه، غير متبرجه بزينه.
33:15

س:؟ ج: ما هم همين را مى‏گوييم، نه آن استفهامى است حضرت مى‏فرمايد بين همه جواب مى‏فرماند بين يدى، اين استفهام است، خوب ما هم همين را مى‏گوييم.
33:55

خلاصه حضرت فرموده بين همه جايز است منتهى غير متبرجة بزينه فان لم تفعل فهو خير لها كه آيه قرآن هم هست استفاده مى‏شود بعد و الزينة التى يبدين لهن شيى‏ء فى الايه الاخرى اين كلمه لهن كه در كلمات مرآة العقول كجاست من ديدم يك قدرى راجع به كلمه وافى، كه چه بايد باشد من خيال مى‏كنم «لهن»، «لهى» است كه «لهن» و «لهى» از نظر كتابت شبيه به هم نوشته مى‏شود «لهى» است زينتى را كه اجازه داده شده «لهى» اين زينت شيى‏ء فى الاية الاخرى در آيه ديگر اجازه ابداء زينت داده شده مى‏گويد آن يك چيز است آن راجع به اشخاصى خاصى ابداء زينت را اجازه داده شده در آن آيه.
35:04

ولى مسئله قواعد راجع به اجنبى است و آنجا ديگر اجازه اينكه زينت را ارائه بدهند به اجنبى ديگر ارائه داده نشد.
آنها غير از آن مورد مستثنيات است اينها هر كدام يك مورد خاصى دارد و الزينه التى يبدين لهى شيى‏ء فى الاية الاخرى يك شيى‏ء ديگرى است مربوط به اينجا نيست.
35:30

س:؟ ج: زينتى كه اين زن‏ها ابداء مى‏كنند، بله فاعل يبدين زنها است «لهى» هم به‏
زينت بر مى‏گردد مى‏گويد زينتى كه زنها ابداء مى‏كنند اين زينت، يك چيزى است در آيه ديگر كه غير از زينتى است كه اينجا، كه ما مى‏گوييم تبرج به زينه اينها راجع به اجنبى است آنها راجع به افراد خاصى چيز ديگرى‏ خوب اين روايت حلبى هم كه الخمار و الجلباب،
36:06

در روايت ابى بصير دارد سيارى نقل كرده عن ابى عبدالله عليه السلام قال ليس عليهن ان يضعن ثيابهن الجلباب و القناع اين هست در يكى از اينها هست كه ازار نه، ولى جلباب و قناع جايز است.
36:34

در روايت حريز عن ابى عبدالله عليه السلام صحيحه حريز عن ابى عبدالله(ع) انه قرأ ان يضعن من ثيابهن با «من» خوانده قال الجلباب و الخمار اذا كانت المرأه مسنه زن مُسِن باشد قواعد باشد و به حد قواعد رسيده باشد جلباب و خمار را چيز مى‏كند به حساب يضع اين هم اينجورى دارد.
37:08

س:؟ ج: بله آن را مى‏خواهد بگويد وقتى كه سن آن بالا رفت كه به حدى از نظر سِنى، خلاصه يك مرتبه اين است كه تكرار آنجورى هم نيست بد قيافه است ديگر كسى رغبت نمى‏كند نگاه كند قيافه‏اش بد و امثال اين است ولى از نظر سِنى سن بالايى نيست كسى رغبت نمى‏كند ولى از نظر سنى اگر به حد قواعد رسيده باشد اين خواسته بگويد كه آن مانعى نيست براى اين جهت، خوب عرض مى‏كنم اين خواسته بگويد مراد از قواعد عبارت از اين است قواعد قعود، سنى است نه قعود هر جور كسى، نكاحى كسى رغبت نمى‏كند يا خود اين خلاصه جهاتى دارد كه مورد رغبت كسى نيست.
38:17

روايت ديگر الصغار عن يعقوب بن يزيد عن على بن احمد عن يونس قال ذكر الحسين انه كتب اليه يسأله عن حد القواعد من النساء اللاتى اذا بلغت جازلها ان تكشف رأسها و ذراعها فكتب عليه السلام من قعدن عن النكاح كه آنكه ديگر به حدى است كه مى‏گويد قعد عن النكاح ديگر چيز نيست.
38:53

خوب اينجا هم ان تكشف رأسها و ذراعها تعبير كرده سند اين هم على بن احمد
هم كه اينجا هست على بن احمد بن اشيم است كه يعقوب بن يزيد از آن روايت مى‏كند اين را شيخ طوسى در رجال دارد كه مجهول يونس كه در اين طبقه معروف، يونس معروف در اين طبقه يونس بن عبدالرحمن است در آن حرفى نيست قال ذكر الحسين يونس بن عبدالرحمن هم از عده‏اى از حسين نام نقل مى‏كند ولى حسين كه با معصوم مكاتبه دارد حسين بن حكم است روايت هست در اصول كافى ج‏2 باب الشك آنجا از محمد بن عيسى، عن يونس عن الحسين بن حكم كه نامه‏اى به عبد صالح نوشته و روايتش را نقل مى‏كند اين مراد حسين بن حكم است او هم توثيق نشده است و چون اصحاب اجماع غير آن سه نفر هم ما كافى نمى‏دانيم براى اعتبار، خلاصه روايت صحيحه نيست ولى براى تأييد خوب است اين روايت دلالت مى‏كند بر استثناء خمار و چيز.
حالا ببينيم جمع بين روايت چه مى‏شود.
40:23

«والسلام»