21/1/78 شنبه
درس شماره (92) كتاب النكاح / سال اول
بسم الله الرحمن الرحيم
اين جملهاى كه مرحوم سيد فرمود و منها مقام الشهادة مع دعاء الضروره يك احتمال ديگر در مسئله هست راجع به معناى عبارت، دعاء ضروره را مىشود دو جور معنا كرد، يك مرتبه اين است كه ما بگوييم اگر شهادت واجب شد جواز نظر هست.
0:35 (يك سطر ضبط نشده) كارى نداريم ذاتاً ما محاسبه مىكنيم ببينيم اين واجب هست يا نه حالا ما حساب بكنيم ببينيم اگر كسى اداء شهادت يا تحمل شهادت نكرده مسئوليت او پيش خدا بيشتر است يا در جايى كه نگاه به نامحرم كرده او مسئوليتش، كدام بيشتر است نه در مورد تزاحم، قطع نظر از تزاحم، ما اين را حساب نمىكنيم ببينيم كدام بيشتر است كدام كمتر است اين اگر مراد باشد خود اين يك استثنايى مىشود در مقابل استثنائات جاى ديگر، چون يك مرتبه ما مقايسه مىكنيم ذاتاً ببينيم كدام يك از اينها اهميت بيشتر دارد حالا دو تا كه با هم جمع شدند بگوييم آنكه اهم است او را حفظ مىكنيم رفع يد از مهم مىكنيم، يك مرتبه اين جور نيست كه حساب كنيم قطع نظر از تزاحم كدام يك از آنها مهمتر است، ممكن است قطع نظر از تزاحم يك چيزى اهم باشد خيلى هم مهم باشد ولى عند التزاحم آن يكى را ما اگر امكان جمع ما بينهما نشد آن يكى را شارع مقدم دانسته باشد.
توضيح اين مطلب اينكه يك بحثى است در باب حج بين آقايان اختلاف است كه آيا در باب استطاعتى كه معتبر در باب حج، آيا استطاعت معتبر يكى از شرايط آن اين است كه واجبى از واجبات زمين نماند كه خود سيد اين را معتقد است مرحوم آقاى داماد هم عقيدهاش همين بود اين يك چيز كه بنابراين حجة الاسلام كه جزء درجه اول واجبات است اگر كسى بدون عذر آن را ترك كند مات يهودياً أو نصرانياً تعبير شده درباره آن، اگر در مقابل
مىخواهد حجة الاسلام را انجام بدهد كه هنوز استطاعت پيدا نكرده سال اول است بخواهد اين را انجام بدهد بايد يك زنى مثلاً آمپول بزند كه آمپول زدن يك زن ذاتاً حرمتش به حد حرمت ترك حج براى شخص غير معذور نيست، ولى موضوع استطاعت كه شارع فرموده مستطيع واجب است اين كار را بكند اگر تزاحمى با واجبى از واجبات، محرمى از محرمات پيدا شد ولو كوچكترين واجب باشد معصيت صغيره هم باشد، موضوع استطاعت از بين مىرود حجة الاسلام در جايى كه شرايط آن محقق باشد اهم واجبات است ولى تزاحم اگر پيدا كرد با يك واجب است ولو كوچكترين واجب آن استطاعت زائل مىشود و اشكالى ندارد كسى ترك كند نه به حساب اينكه اهم و مهمى در كار هست نه اهم و مهم در كار نيست موضوع ندارد يك مرتبه اينجور آقايان مثل سيد و آقاى داماد و اينها عقيدشان اين بود كه اگر يك واجبى زمين بماند موضوع استطاعت از بين مىرود كارى به اهم و مهم نيست عده ديگر كه ما هم عقيدمان اين است كه در باب اصل حج اگر تزاحمى باشد اهم و مهم بايد ملاحظه شود صرف اينكه يك واجب زمين بماند ولو صغير است جلوى استطاعت را بگيرد، جلوى استطاعت را نمىگيرد اگر شخص زاد و راحله و صحت بدن و تخليه سرب و اينها را اگر اينها را داشت اين برايش حج به ذمهاش مىآيد منتهى فعليت آن را بايد ببيند مزاحم با يك شيىء كه اهم از حج است اگر مزاحمت باشد امر فعلى بر آن نيست و اگر نه مادون هست و آنجور اهميت ندارد امر فعلى هست اين عقيده ما و عقيده خيلىها همين مطلب دوم است.
50.
52< حالا در باب چيز يك مرتبه ما اينجورى مىگوييم، مىگوييم مسئله باب نظر كه شخص مىخواهد نظر كند و در مقابلش هم، مسئله شهادت در مقابل آن قرار گرفته بايد حساب بكند كه بالذات قطع نظر از اينكه اين دو تا با هم جمع شدند اگر يك كسى ببينيم نظر كردن به نامحرم ذاتاً مبغوضتر است عندالشرع يا اينكه شهادت كسى كه خواستند تحمل شهادت كند يا اداء شهادت بكند اين خواستن چيز نيست.
يك مرتبه اينجورى است كه ما بايد اهم و مهم را در نظر بگيريم كه كدام يك اهم است و كدام يك مهم با هم كه جمع شدند از نظر فعليت حكم دايرمدار اهم باشد
مهم آن را صرف نظر كنيم يك مرتبه اينجور است.
اين اگر باشد اين مسئله جزء صغريات است همان مىشود كه قبلاً يكى از چيزها، مجوزات فرمود كه اهم و مهم است آن وقت قهراً ما بگوييم اين را تعرض آن براى خاطر مسئله بعد است كه باب شهادت هميشه داخل اهم و مهم نيست اگر داخل اهم و مهم شد البته بايد جواز نظر هست، ولى مواردى را كه به عنوان اهم و مهم ذكر كردند مثل نگاه براى زنا و شهادت نگاه به ثدى و براى ولادت و رضاع اينها جزء مصاديق نيست يك مرتبه اينجورى است اين اگر باشد قهراً ما ذكرش را ما بايد بگوييم براى خاطر اين است كه آن چند مواردى را كه بعضىها ذكر كردند بخواهد بگويد جزء مصاديق اهم و مهم نيست.
07:38 يك جور ديگر عبارت از اين است كه نه كارى به حساب اينكه ما ملاحظه كنيم كه پيش شرع كدام يك از اينها اهم است كدام يك مهم است اين ملاحظه نمىشود اصلاً در مواردى كه مىخواهند، كسى آمده مىگويد بيا تحمل شهادت بكن اينجا شارع مقدس آن حرمت نظر كه حرمت مهمى است اگر تزاحم نباشد اينجا چندان اهميتى ندارد يا اصلاً حرمتى ندارد يا حرمت آن خيلى قوتى ندارد يكى از چيزها كه معروف است كه شعرش يادم رفته كه سيرافى، كدام يك از اسناد سيد رضى مىگويد كه اين چطور مىشود براى يك چيز مختصر دست كه اين قدر ارزش دارد و اهميت دارد ديه آن چه مقدار است دست را مىبرند براى خاطر سرقت مختصر، سيد رضى جواب مىدهد كه آن دستى احترام دارد كه دست خائنه نباشد اين دستى كه دزدى كرده احترامى ندارد تا بگوييم بر اينكه تزاحم، برايش چه جور فدا كنند اهم را فداى مهم كرده باشند او ديگر در اينجا دست خائنه بى ارزش است شعرى هم هست در اينجا مىآيد.
كه ما بگوييم بر اينكه نگاه كردن به نامحرم اگر تزاحمى در كار نباشد مثل حقوقى جمع نشده باشد ممكن است آن خودش مهمتر از ترك تحمل باشد ذاتاً، ولى در جايى كه معارض مزاحم باشد با مسئله تحمل يا اصلاً حرمتى نداشته باشد مبغوضيتى، و يا اگر مبغوضيتى دارد به حد مبغوضيت اهم و امثال اينها نيست پايينتر از آن است اين امكان دارد اينجور باشد كه و نظر
سيد در اينكه آمده فرموده كه اگر اضطرار پيدا كند يعنى آنكه ذاتاً اگر واجب شد اداء شهادت ديگر مسئله كسر و انكسار بكنيم حساب بكنيم قطع نظر از تزاحم ببينيم كدام مهمتر است يك چنين محاسبهاى نمىشود مصلحت ملزمه يا مفسده ملزمه كه در باب نظر هست در اينجا يا مفسده ملزم در كار نيست يا حدش عند التزاحم در آن حد نيست مثل فرض كنيد دست خائن بگوييم ارزش آنجورى ندارد كه در مقابل آن چيز سرقت ممكن است نظر سيد اينجورى باشد قهراً اين يك استثنايى مىشود در قبال مسئله اهم و مهم خودش يك استثنايى مىشود حرج چه جور مورد استثناء شده بود اهم و مهم يكى از مورد استثناء است اينجا كه واجبى كه مراد واجب حقوقى كه مثل شهادت در مقابلش هست ما نبايد حساب كنيم لولا التزاحم كدام اهم است و كدام مهم، عند التزاحم اگر شد ما بايد، جواز نظر برايش هست ممكن است نظر سيد در اينجا، اينجورى باشد.
11:23 س:؟ ج: بله مقيد است، همين را مىگوييم، مىگوييم ضرورت، نه ضرورت عندالتزاحم يعنى ذاتاً حساب كنيد ببينيد واجب است يا نه اداء الشهادت آيه قرآن فرموده كه لايأب الشهداء اذا مادعوا اداء شهادت واجب است ولو وجوبش ذاتاً به حد حرمت نگاه كردن اجنبى نباشد ولى اگر با هم اجتماع پيدا كردند او را شارع مقدم دانسته يا او را عرض كردم مثل دست ذاتاً هر كدام يك از اينها مىبينيد يكى ديگر مقدم است ولى اگر اجتماع كردند آن وقت ملاك او عند الاجتماع ضعف داشته باشد ملاك آن و ممكن است اين باشد و تصور ديگر هم كه طول مىكشد على اى تقدير، نه مىگويم شهادت هم متوقف باشد ولى ممكن است شهادت از نظر اهميت قدر اهميت چيز نيست ذاتاً نظر به نامحرم اگر كسى نظر به نامحرم كرده باشد بدون عذر در روز قيامت عقاب او شديد.
.
.
(حدود نصف صفحه ضبط نشده)
12:55 واجبى از واجبات نباشد يا واجب حالا شهادتى حالا كلى هم نباشد مزاحم با شهادت نباشد چون مورد روايت را اگر ما تمام مىدانستيم خوب مرتبط به مسئله
مورد دو، سه روايتى خوانده كه آقاى خويى تمام مىدانست اگر ما او را تمام بدانيم خوب است كه از آن استفاده مىشود در موردى كه ما بگوييم اگر يك چيزى واجب شد اداء شهادت واجب شد و فرض كنيد و آن متوقف به نظر شد اگر ما مىگفتيم و اداء شهادت متوقف به نظر شد شارع اهم دانسته حفظ شهادت را بر، ولو ذاتاً قطع نظر از تزاحم ممكن است آن يكى اهم باشد مسئله چيز ولى ما چون آن را تمام نمىدانيم وجهى براى فرمايش سيد كه يكى از مستثنيات اين باشد كه حرمت نظر با واجبى از واجبات مزاحم شود، شهادت واجب مزاحم شود ما دليل اينجورى نداريم.
15:55 منتهى قاعده كلى مسئله اهم و مهم يك قاعده كلى است كه آن طبق قواعد عقلى است و هر جا كه شرعاً ثابت نشد اهميت يكى بر ديگرى تخيير ما بين اينها است و اگر دوران ما بين تعيين و تخيير شد كه يا مساوى است يا يكى اهم به مقدار معتنابه آنجا عقل حكم مىكند كه آن معين را اختيار كنيم اينها چون برايش ثابت نيست از نظر شرعى كدام يك، به نظر مىرسد كه براى اداء شهادت هم جايز است نظر كردن و هم جايز است ترك اداء تحمل هر دو از اينها جايز است فرق نمىكند هر دو چون ثابت نيست اهميتى يكى بر ديگرى و آن معنايى را كه بگوييم از شرايط حرمت اين است كه مزاحمى با واجبى از واجبات ذاتاً نباشد اين هم دليل نداريم فقط بايد مسئله اهم و مهم را ملاحظه كنيم آن هم چون روشن نيست شخص مخير است.
17:03 س:؟ ج: واجب كه هست آيه قرآن كه تعبير مىكند كه ذاتاً اذا دعوا، نمىگوييم هر جايى اگر خواستند بيايد تحمل كند واجب است آيه قرآن ايجاب مىكند، روايات صحيحه دارد كه مراد تحمل است واجب شد آن وقت نمىدانيم كدام يك از واجبها مقدم است چون نمىدانيم مخير است مىخواهد تحمل كند مىخواهد نظر كند هر دو جايز است.
17:34 يكى از چيزها كه هست و منها القواعد من النساء الاتى لايرجون نكاحاً بالنسبه
الى ما هو معتاد له من كشف بعض الشعر و الذراع و نحو ذلك لامثل الثدى و البطن و نحوهما يعتاد سترهن له.
18:07 خلاصه يكى از مستثنيات عبارت از قواعد، كشف قواعد است كه مقدارى را كه معتاد هستند به كشف آن آنها را بخواهند در مقابل اجنبى كشف كنند اشكالى ندارد اجنبى هم مىتواند نگاه كند خود آنها هم اشكالى ندارد كشف كنند اينجا روايات مسئله يك قدرى يك نحوه تعارض ابتدايى در روايات هست و مدلول روايات هم ببينيم همين را كه سيد فرموده كه كشف بعض الشعر همين استفاده مىشود بعض شعر يا نه خصوصيتى ندارد تمام الشعر از روايات بگوييم استفاده مىشود جايز است.
19:10 اين روايات را بخوانيم، روايات بعضى از آن استفاده مىشود آنكه اجازه داده شود كه شخص ثياب خود را زمين بگذارد آن چادر است راجع به خمار اين را اجازه داده نشده چادر را گفتند مىتواند كنار بگذارد خوب چادر را اگر كنار بگذارد مراد اين باشد ممكن است ما بگوييم كه پس چون معمولاً اگر چادر كنار برود و زنهاى قواعد معمولاً مويشان را تا آخر نمىپوشانند يك چيزى به سرشان مىبندند قسمتى از مو پيداست آن وقت بگويند بعض الشعر اشكالى ندارد نگاه كردن به حسب معمول اما تمام الشعر نه ذراعشان هم خيلى موقع باز است و آنها هم اشكالى ندارد، حالا بعضى از روايات دلالت مىكند آنكه جايز است چادر را كنار بگذارند.
20:40 بعضى از روايات دلالت مىكند هم چادر و هم خمار، چارقد و اينها را كنار بگذارند كه تمام مو ديده شود آن وقت جمع ما بين اين روايت چه جور بايد كرد يك روايت ثالثى هم هست كه بين امه و حره فرق گذاشته در امه گفته كه چارقد را مىتواند كنار بگذارد ولى در حره فقط چادر آيا اين روايات را چه جور ما جمع كنيم همان روايت مفصله را شاهد جمع بدانيم يا نه.
21:20 روايات يكى صحيحه محمد بن مسلم در جامع الاحاديث 936 حديث آن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام فى قوله عزوجل و القواعد من النساء
اللاتى لايرجون نكاحا ماالذى يصلح لهن ان يضعن من ثيابهن قال الجلباب.
21:49 روايت ديگر روايت محمد بن ابى حمزه كه راوى آن ابن ابى عمير است كه صحيحه مىدانيم روايت را عن ابى عبدالله عليه السلام قال القواعد من النساء ليس عليهن جناج ان يضعن ثيابهن حضرت فرمود قال تضع الجلباب وحده - نه خمار.
22:20 در ذيل روايت محمد بن سنان كه روايت 900 جامع الاحاديث است آنجا هم يك تعبيرى وارد شده كه يك قدرى نحوه اجمالى دارد در كتب حديث و اينها راجع به معناى اين يك قدرى روشن ذكر نكردند كه مراد چيست، ولى من خيال مىكنم احتمال اظهر همين باشد كه مىخواهد بگويد تنها جلباب است كه مىشود كنار گذاشت بقيه نه عبارتش اين است.
23:01 آخر چيز عبارت از اين است كه استثناء مىكند مىگويد اشخاص حق نگاه كردن به شعور زنها ندارند ولى استثنايى در اينجا هست الا الذى قال الله تعالى و القواعد من النساء اللاتى لايرجون نكاحا فليس عليهن جناح ان يضعن ثبابهن غير متبرجات بزينه غير الجلباب اين عبارت غير جلباب اين عبارت يعنى چه حالا اگر گفته باشند اين يضعن ثيابهن الجلباب خوب هيچ با آنها ديگر خيلى روشن غير الجلباب تعبير شده اين تعبير مراد چيست.
24:06 به نظر ما شايد اظهر احتمال عبارت از اين است كه اين زينت را مىخواهد تفسير كند نه اينكه گفت غير متبرجات بزينه كه اگر تبرج به زينه شد آن محرم است بايد تبرج به زينه نباشد اين زينت مراد چيست كه تبرج به او حرام است اين است كه غير جلباب را مىخواهد بردارد پيراهنش را درآورد نمىدانم فرض كنيد خمار را بردارد چيز غير جلباب آنها زينت حساب است كه مجاز نيست آنها را درآورد غير جلباب تفسير باشد براى زينت منهيه عن التبرج بها اين باشد كه اين قهراً با همان روايت صحيحه محمد بن مسلم ز محمد بن ابى حمزه مفادش يكى مىشود كه تا اندازهاى كه جلباب را مجاز است بردارد و غير جلباب كه آنها هم زينت حساب است مثل در
آيه قرآن هم خذو زينتكم عند كل مسجد مراد ثياب است اينجا هم مراد عبارت از ثياب است ثيابى را كه عبارت از جلباب باشد او اشكالى ندارد ولى غير از جلباب زينت منهى است كه آن را بخواهد چيز كند يعنى خمار و پيراهن و چيزهاى ديگر را بخواهد درآورد اشكال دارد.
25:45 س:؟ ج: خودش زينت است نفس همين چيز خذو زينتكم عند كل مسجد زينت گفته مىشود حالا جلباب به آن زينت گفته نشود چون آن چادرى است كه چيز، ولى چيزهاى ديگر زير مىماند آنها جنبه زينت زن است، نه تفاوت دارد اين چه اشكالى دارد براى اين مىگويد چيزهاى ديگر زينت زن، اشكالى ندارد.
26:26 يك احتمال عبارت از اين است كه مراد همين باشد كه ما گفتيم كه تفسير زينت است مىگويد مراد از زينت منهى غير از جلباب و اينها.
26:59 س:؟ ج: اشكالى ندارد ولى چيز باشد، نه مقصود عبارت از اين است كه همين اشكال دارد جلباب را لباسهاى ديگر ان يضعن ثيابهن وضع ثياب آن ثياب زينتش را بخواهد كنار بگذارد او اشكال دارد يعنى خمارش را كه زينت او است اين را بخواهد ان يضعن ثيابهن اشكال دارد بودنش اشكال ندارد تبرج به زينت عبارت از اين است كه همين چيز خودش را بردارد آن تحت آنكه معلوم شود آن تبرج به زينت است.
27:55 خلاصه اين را مىخواهد بگويد مراد از ثيابى را كه اجازه داده شده عبارت از اين است كه چيز را بخواهد بردارد اشكالى ندارد اما بخواهد خمار را بردارد اين كأنه زينت يك نحوه مخفى خودش را ظاهر كرده آن اشكال دارد اين يك معنا كه قهراً متحد مىشود با معناى روايتهاى ديگر.
28:40 يك جور ديگر كه ايشان هم مىخواست اشاره كند عبارت از اين باشد كه مقصود از باب اولويه استفاده مىشود كه شخص غير جلباب را مىتواند چيز كند يعنى اختصاص به جلباب ندارد غير جلباب هم چيزها را مىتواند چيز كند منتهى البته
تبرج به زينت نباشد غير جلباب هم مىتواند بردارد خمار را هم مىتواند بردارد كه مىخواهد بگويد تنها جلباب نيست نفى مىخواهد بكند آن چيزهاى ديگر كه به حسب ظواهر بعضى ادله اين است كه آنكه مجاز است فقط رفع جلباب است مىگويد نه غير جلباب مىتواند اختصاصى ندارد به آن چيزى كه مجاز است به خصوص جلباب غير جلباب را بخواهد بردارد خمار را بخواهد بردارد يا چه جور اشكالى ندارد و مؤيد معناى دوم عبارت از اين است كه اگر تنها بگوييم جلباب را بردارد با ذيلش و لابأس بالنظر الى شعور مثلهن كه اين مىخواهد بگويد خوب چادر را بردارد ولى روسرى اگر باشد خوب يك مقدار روسرى حفظ كرده شعور را و ظاهر ابتدايى به شعور مثلهن كه به تمام شعور مىشود نگاه كرد آن اگر ما آن معنا بگوييم كه چادر مجاز است بردارد ما بايد اينجور معنا كنيم بشعور مثلهن همين معنا كه سيد معنا كرده كه يعنى يك مقدار شعورى كه به وسيله چيز امثال اينها ستر نمىكنند بيرون مىماند از قواعد نگاه كردن اشكالى ندارد كه با كلام سيد آن معناى اولى بهتر تطبيق مىكند كه بگويند كه شما وضع جلباب اشكالى ندارد چادر را آن وقت يك مقدارى از موها كه پيدا مىشود اشكالى نيست.
30:52 ولى احتمال اظهر از نظر لابأس بالشعور مثلهن و روايات ديگر هم كه در كار هست عبارت از اين است كه مطلق شعور اين نمىشود نگاه كرد نه فقط به آن مقدار شعورى را كه مثلاً خمار او را نگرفته در قواعد آن وقت.
پس اين معناى دوم مؤيد است كه مراد اينكه غير جلباب مىخواهد بگويد اختصاصى به جلباب ندارد غير از جلباب را مىتواند بردارد و منتهى حالا غير جلباب پيراهن را شامل است تمام لباسهايى كه شخص مىپوشد همه از آنها را شامل است ولى روايات ديگر آمده محدود كرده ما بايد اين را محدود حساب كنيم، در مقابل اين روايات، اين روايات هست.
31:55 حماد بن عثمان عن الحلبى صحيحه حلبى عن ابى عبدالله(ع) انه قرأ ان يضعن ثيابهن اينكه قرأ ان يضعن ثيابهن اين تعبير را كه مىكنند چون قرائت مختلف شده اين بعضىها ان قرأ ثيابهن مثل قرآنهاى موجود هم همين است اين يضعن ثيابهن
بعضى قرائتها هست اين يضعن من ثيابهن كه در همين جا اشاره هست حالا حلبى مىفرمايد كه حضرت ثيابهن بدون «من» خواند خوب قرأ ثيابهن بعد فرمود الخمار و الجلباب اينها مستثناء است كه خمار هم مستثناء است قلت بين يدى من كان اينكه مستثناء است براى عدهاى همانها كه لايبدين زينتهن الا ماظهر كه آن عده مخصوصى هست كه بين عده خاصى است حضرت مىفرمايند نه قلت بين يدى من كان فقال بين يدى بله من كان فرق ندارد همه، غير متبرجه بزينه.
33:15 س:؟ ج: ما هم همين را مىگوييم، نه آن استفهامى است حضرت مىفرمايد بين همه جواب مىفرماند بين يدى، اين استفهام است، خوب ما هم همين را مىگوييم.
33:55 خلاصه حضرت فرموده بين همه جايز است منتهى غير متبرجة بزينه فان لم تفعل فهو خير لها كه آيه قرآن هم هست استفاده مىشود بعد و الزينة التى يبدين لهن شيىء فى الايه الاخرى اين كلمه لهن كه در كلمات مرآة العقول كجاست من ديدم يك قدرى راجع به كلمه وافى، كه چه بايد باشد من خيال مىكنم «لهن»، «لهى» است كه «لهن» و «لهى» از نظر كتابت شبيه به هم نوشته مىشود «لهى» است زينتى را كه اجازه داده شده «لهى» اين زينت شيىء فى الاية الاخرى در آيه ديگر اجازه ابداء زينت داده شده مىگويد آن يك چيز است آن راجع به اشخاصى خاصى ابداء زينت را اجازه داده شده در آن آيه.
35:04 ولى مسئله قواعد راجع به اجنبى است و آنجا ديگر اجازه اينكه زينت را ارائه بدهند به اجنبى ديگر ارائه داده نشد.
آنها غير از آن مورد مستثنيات است اينها هر كدام يك مورد خاصى دارد و الزينه التى يبدين لهى شيىء فى الاية الاخرى يك شيىء ديگرى است مربوط به اينجا نيست.
35:30 س:؟ ج: زينتى كه اين زنها ابداء مىكنند، بله فاعل يبدين زنها است «لهى» هم به
زينت بر مىگردد مىگويد زينتى كه زنها ابداء مىكنند اين زينت، يك چيزى است در آيه ديگر كه غير از زينتى است كه اينجا، كه ما مىگوييم تبرج به زينه اينها راجع به اجنبى است آنها راجع به افراد خاصى چيز ديگرى خوب اين روايت حلبى هم كه الخمار و الجلباب،
36:06 در روايت ابى بصير دارد سيارى نقل كرده عن ابى عبدالله عليه السلام قال ليس عليهن ان يضعن ثيابهن الجلباب و القناع اين هست در يكى از اينها هست كه ازار نه، ولى جلباب و قناع جايز است.
36:34 در روايت حريز عن ابى عبدالله عليه السلام صحيحه حريز عن ابى عبدالله(ع) انه قرأ ان يضعن من ثيابهن با «من» خوانده قال الجلباب و الخمار اذا كانت المرأه مسنه زن مُسِن باشد قواعد باشد و به حد قواعد رسيده باشد جلباب و خمار را چيز مىكند به حساب يضع اين هم اينجورى دارد.
37:08 س:؟ ج: بله آن را مىخواهد بگويد وقتى كه سن آن بالا رفت كه به حدى از نظر سِنى، خلاصه يك مرتبه اين است كه تكرار آنجورى هم نيست بد قيافه است ديگر كسى رغبت نمىكند نگاه كند قيافهاش بد و امثال اين است ولى از نظر سِنى سن بالايى نيست كسى رغبت نمىكند ولى از نظر سنى اگر به حد قواعد رسيده باشد اين خواسته بگويد كه آن مانعى نيست براى اين جهت، خوب عرض مىكنم اين خواسته بگويد مراد از قواعد عبارت از اين است قواعد قعود، سنى است نه قعود هر جور كسى، نكاحى كسى رغبت نمىكند يا خود اين خلاصه جهاتى دارد كه مورد رغبت كسى نيست.
38:17 روايت ديگر الصغار عن يعقوب بن يزيد عن على بن احمد عن يونس قال ذكر الحسين انه كتب اليه يسأله عن حد القواعد من النساء اللاتى اذا بلغت جازلها ان تكشف رأسها و ذراعها فكتب عليه السلام من قعدن عن النكاح كه آنكه ديگر به حدى است كه مىگويد قعد عن النكاح ديگر چيز نيست.
38:53 خوب اينجا هم ان تكشف رأسها و ذراعها تعبير كرده سند اين هم على بن احمد
هم كه اينجا هست على بن احمد بن اشيم است كه يعقوب بن يزيد از آن روايت مىكند اين را شيخ طوسى در رجال دارد كه مجهول يونس كه در اين طبقه معروف، يونس معروف در اين طبقه يونس بن عبدالرحمن است در آن حرفى نيست قال ذكر الحسين يونس بن عبدالرحمن هم از عدهاى از حسين نام نقل مىكند ولى حسين كه با معصوم مكاتبه دارد حسين بن حكم است روايت هست در اصول كافى ج2 باب الشك آنجا از محمد بن عيسى، عن يونس عن الحسين بن حكم كه نامهاى به عبد صالح نوشته و روايتش را نقل مىكند اين مراد حسين بن حكم است او هم توثيق نشده است و چون اصحاب اجماع غير آن سه نفر هم ما كافى نمىدانيم براى اعتبار، خلاصه روايت صحيحه نيست ولى براى تأييد خوب است اين روايت دلالت مىكند بر استثناء خمار و چيز.
حالا ببينيم جمع بين روايت چه مىشود.
40:23 «والسلام»