• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    [شروع جلسه 113 - دوشنبه: 10/11/79]

    صورت پنجم: مرگ شخص به سبب يكى از جراحت‌هاى وارد شده از سوى دو نفر

    بسم اللّه الرحمن الرحيم
    قال المحقق: لو قطع واحدٌ يده و آخر رجله فاندملت إحديهما ثم هلك فمن اندمل جرحه فهو جارح و الاخر قاتل يقتل بعد ردّ دية الجرح المندمل.
     صورت پنجم از صورى كه مرحوم محقق در باب شركت در قتل، ذكر مى‏كنند اين است كه اگر دو نفر، دو جراحت بر شخصى وارد كردند، يكى دست، و ديگرى پاى او را قطع كرد و يكى از اين دو زخم مندمل شد، يعنى از عفونت و خونريزى و از خطر گذشت ولو هنوز بهبود كامل پيدا نكرده باشد لكن بخاطر زخم ديگر، شخص مجنى‏عليه از دنيا رفت، در اين صورت جارحى كه جراحت او مندمل شده او قاتل نيست، بلكه فقط جارج است و بخاطر آن جراحت بايد يا قصاص شود و يا ديه بدهد و ديگرى كه به خاطر جراحت او، مجنى‏عليه جان باخته، قاتل است. در اينجا مرحوم محقق فتوايى دارند كه عمده بحث ما امروز همين فتوا است. ايشان مى‏فرمايند: بايد اولياء مجنى‏عليه ابتدا ديه جراحتى را كه خوب شده است به شخص مقتصّ منه ردّ كنند و سپس او را قصاص كنند. بنابراين كسى كه جراحت او منجر به موت شده است، قصاص مى‏شود اما ديه جراحتى كه خوب شده است به خود او و يا ورثه‏اش بايد رد شود. حال بايد ببينم وجه اين مسأله چيست.
    مرحوم صاحب جواهر ابتدا در وجه اين مسأله مى‏فرمايند: چون شخصى كه به واسطه جراحت اين مقتصّ منه از دنيا رفته است ناقص بوده، مثلا يك دست نداشته و ما مى‏خواهيم اين قاتل را كه از لحاظ خلقت كامل است بخاطر او قصاص كنيم پس بايد ديه آن دستى را كه قبلا قطع شده است از او بگيريم و به مقتصّ‏منه بدهيم و سپس او را قصاص كنيم.
     به نظر مى‏رسد وجهى را كه صاحب جواهر ذكر مى‏كنند، وجه قوى و متينى نيست، لذا خود ايشان هم بعدا از آن استدارك مى‏كنند چون اگر بخواهيم شخص كاملى را بخاطر شخص ناقصى قصاص كنيم نقص را بوسيله ديه جبران نمى‏نمائيم. فرض بفرمائيد شخص كاملى كسى را كه يك يا دو دست ندارد به قتل رساند، قاعده‏اى در باب قصاص نداريم كه چون مقتول ناقص بوده از ورثه او ديه‏ى عضو ناقص را گرفته و سپس قاتل را قصاص نمائيم، اگر چنين باشد، لازمه‏اش اين است كه اگر فرضاكسى، شخصى را كه دو دست ندارد به قتل برساند بايد يك ديه كامل يعنى هزار دينار را بپردازد و در اين صورت ديگر، نبايد قصاص شود چون ديه كامل يك انسان را برگردانده است. بنابراين، اين كه بگوئيم چون مقتصّ منه كامل است و مجنى‏عليه كه مى‏خواهد بخاطر او قصاص بشود يك دست ندارد بايد ديه آن يك دست را به مقتصّ منه برگردانيم، كلام متقنى نيست. لذا مرحوم علامه بعد از نقل فتواى محقق در اين مسأله مى‏فرمايند: على‏ اشكالٍ مرحوم صاحب جواهر وجه اشكال را ذكر كرده و خودشان هم بيانى دارند كه بررسى خواهيم كرد، ايشان مى‏فرمايند: منشأ اشكال علامه اين است كه شرط قصاص كردن اين نيست كه مجنى‏عليه بايد انسان كامل باشد، ولو مجنى‏عليه از لحاظ جسمى كامل نيست، در عين حال يك انسان، محسوب مى‏شود و قصاص، قيمت نفس است نه قيمت مجموعه اعضاء. بنابراين كم و زياد بودن اعضاى بدن مجنى‏عليه دخالتى در حكم قصاص ندارد. سپس مرحوم صاحب جواهر در مقام توجيه فرمايش محقق وجهى را ذكر مى‏كنند كه البته وجه استحسانى است لذا خود ايشان آن را به نحوى رد مى‏كنند اما بهرحال وجه نسبتا دقيق و قابل توجهى است ايشان مى‏فرمايند: اگر بر مجنى‏عليه دو جنايت وارد مى‏شد فرض كنيد يك شخص دست او را قطع كرده بود و شخص ديگر پاى او را و هر دو جراحت سرايت مى‏كرد و منتهى به موت مى‏شد، بلاشك موت منتسب به هر دو جراحت مى‏شد آنوقت چون هر دو ضامن بودند در آن صورت، اين ورثه مجنى‏عليه اگر مى‏خواستند يكى را قصاص و ديگرى را عفو كنند مقتضاى قاعده اين بود كه نصف ديه را از آن شخصى كه عفو شده مى‏گرفتند و به اين شخصى كه مى‏خواهند قصاص كنند مى‏دادند، پس اگر اين دو جنايت هر دو منتهى به موت مى‏شد تكليف قضيه اين بود كه نصف ديه را از شخص عفو شده بگيرند و به ديگرى بدهند نصف ديه يعنى در واقع ديه يك دست. پس اينجا هم كه مى‏خواهند يكى از اين دو نفر را به قتل برسانند كه جراحت او تصادفا منتهى به موت شده است منطقى است كه ما بگوئيم همان نصف ديه را كه ديه قطع يك دست است، آن را از او بگيرند و به اين شخص مقتصّ‏منه داده، سپس او را قصاص بكنند يك چنين وجهى را مرحوم صاحب جواهر براى تقريب فتواى محقق به ذهن، ذكر مى‏كنند. لكن اشكالش اين است كه قبلا عرض كرديم مسأله جان با مسأله اعضاء فرق دارد اگر چنانچه كسى كه به جنايتى به قتل رسيده است دست هم نداشته باشد، پا هم نداشته باشد فرض كنيد كبدش هم آفت پيدا كرده باشد، اما جان او كه از بين رفت، قصاص يا ديه نفس دارد بنابراين، اين را كه: بخاطر قصاص شخص كامل در برابر قتل فرد ناقص ديه آن دست را مثلا به خود مقتصّ‏منه يا ورثه او بدهند، با استدلال نمى‏شود تمام كرد، اگر ما اينجا اين قضيه را گفتيم بايد در فاقد اليدين يا فاقدالرجلين و فاقداحداليدين و احد الرجلين اين حرف را بزنيم در حالى كه احدى از فقها به آن فتوا نداده است.
     علاوه بر استدلال اعتبارى كه در اين زمينه شده روايتى هم وجود دارد كه البته صاحب جواهر و مرحوم كاشف اللثام اين روايت را مطرح نكردند، فقط مرحوم آقاى خويى اين روايت را ذكر كرده‏اند به هر حال اگر در اين روايت خدشه سندى نكنيم، دلالت اين روايت نسبت به اين مسأله شبيه فرمايش محقق است. محتمل است استناد محقق به اين روايت بوده باشد.