[جلسه 109 - يكشنبه: 2/11/79]
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
كلام، در اين مسأله بود كه شخصى، ديگرى را بر صعود به نقطهاى، كه لغزشگاه است اكراه كند و او نيز از آن نقطه سقوط كرده و بميرد. كه گفتيم: اين مسأله چند صورت دارد.
صورت اول: صعود از محل عادةً موجب سقوط مرگبار نيست و مكرِه بدون قصد قتل اكراه مىكند كه گفتيم در اين فرض قصاص نيست.
صورت دوم: صعود از محل عادةً موجب سقوط مرگبار نيست اما مكرِه قصد قتل دارد كه در اين فرض دو وجه ذكر كرديم. يك وجه عدم القصاص و وجه ديگر ثبوت قصاص بود و در نهايت عدم القصاص را تقويت كرديم.
صورت سوم: صعود از محل عادةً موجب سقوط مرگبار است و مكرِه قصد قتل ندارد كه در اين جا دو فرض وجود دارد.
الف: شخص مكرَه عالم باشد كه صعود به اين نقطه، موجب سقوط مرگبار او است و در عين حال اكراه آن شخص را مىپذيرد اينجا گفتيم بر عهده آن مكرِه قصاص نيست، چون اين اكراه بالاتر از اكراه به قتل نيست كه گفتيم در اين فرض، بر عهده مكرِه قصاص نيست، و عدم القصاص در اين صورت، مثل آن يا اولى از آن است.
ب: شخص مكرَه جاهل است به اين كه اين صعود، موجب سقوط مرگبار او است، كه اين جا على الظاهر اقوائيّت سبب از مباشر وجود دارد به شرط اينكه مكرِه بداند كه اين صعود عادةً موجب سقوط است. فرض كنيد شخصى را مجبور مىكند كه از ديوار مرتفعى كه يخزده و لغزنده است، بالا رود و مىداند كه اگر آنجا رفت قطعا خواهد لغزيد، اما مكرَه اين را نمىداند، كه در اين فرض اگر مكرَه از بالاى آن ديوار سقوط كرد، قصاص بر عهده مكرِه است، چون سبب اقوى از مباشر مىباشد. بنابراين در صورت جهل مكرَه و علم مكرِه بر اين كه عادةً صعود از اينجا مستلزم سقوط مرگبار است، در ثبوت قصاص علىالظاهر شبههاى نيست.
صورت سوم : شهادت دروغ ( شهادة الزور)
قال المحقق: الصورة الثالثة لو شهد اثنان بما يوجب قتلا كالقصاص او شهد اربعة بما يوجب رجما كالزنا و ثبت انهم شهدوا زورا بعد الاستيفاء، لم يضمن الحاكم و لا الحدّاد و كان القود على الشهود، لانه تسبيب متلف بعادة الشرع.
مرتبه چهارم اين بود كه فرد ديگرى با مسبب در قتل، شركت مىكند كه گفتيم داراى صورى است. صورت دوم آن، صورت اِكراه بود كه به تفصيل ذكر شد، صورت سوم اين است كه دو نفر به ظاهر عادل، در دادگاه شهادت مىدهند به اينكه اين شخص، كارى كه موجب قتل است، انجام داده است. مثل اينكه مىگويند: اين شخص، فلانى را به قتل رسانده است يا اين كه چهار نفر شهادت مىدهند كه اين مرد يا زن محصن، مرتكب زنا شده است كه موجب رجم است و بعد از اجراء حكم، معلوم مىشود كه اينان شهادت دروغ دادهاند در اين صورت نه حاكم و قاضى ضامن است و نه حدّاد يعنى جارى كننده حد. با اين كه حداد مباشر قتل و قاضى سبب قريب قتل است. لكن قصاص بر عهده اين شهود زور و كذب است. چون شهادت عن كذبٍ نوعى تسبيب موجب تلف است بنابر مجراى كار شرعى. چون وقتى كه شرع شهادت را معتبر دانست پس شاهد، طبق عادت شرع و جريان شرعى مسبب تلف شده است. اين اصل مسأله، بعد فرعى را بر اين اصل، مترتب مىكنند و آن اين است كه نعم، لو علم الولى و باشر القصاص كان القصاص عليه دون الشهود، لقصده الى القتل العدوان من غير غرورٍ اگر ولى مقتول با اين كه فهميد شهادت شهود دروغ است و اين شخص قاتل نيست، مباشر قصاص شد در اينجا قصاص بر عهده ولى است و شهود قصاص نخواهند شد. چون او مرتكب قتل عدوانى شده، مغرور و فريب خورده هم نبوده، بنابراين قتل عمد است و بايستى قصاص شود. پس دو مسأله را ما بحث مىكنيم يك مسأله، آنجايى است كه مباشر قتل يعنى همان مجرى حد (حداد) علم ندارد به اينكه اين شهادت، شهادت زور است، قاضى هم كه حكم مىكند، علم ندارد پس نه مجرى و مباشر قتل و نه سبب قريب، هيچكدام علم ندارند به اينكه اين شهادت، شهادت زور بوده است. مسأله ديگر اين است كه هر دو يا يكى از آنان علم دارد كه گرچه مرحوم محقق، فقط صورت علم مباشر را در مورد ولّى متعرض شدهاند اما مخصوص ولى نيست مثلا اگر فرض كنيم كه خود آن مجرى حد كه مأمور دولت است او هم مىداند كه اين شهادت، شهادت زور است و اين كار او خلاف قانون و شرع يا فرضا، قاضى مىداند كه اين شهادت زور است و در عين حال حكم مىدهد، يا احراز عدالت شهود را نكرده و حكم مىدهد اينها صور گوناگون مسأله دوم است كه بايد رسيدگى كنيم.
اما اصل مسأله كه عبارتست از اينكه ضمان قتل به شاهد زور، منتقل مىشود. البته اين مسأله در قوانين جزائى كشورهاى غربى هم مطرح است، منتهى آنجا شهادت مطرح نيست بلكه امرِ آمر قانونى مطرح است كه اگر مأمور طبق امر او جنايتى را انجام داد، مجازات اين جنحه يا جنايت بر عهده كيست؟
آنچه مىتوان گفت اين است كه: انتقال قصاص به شاهد زور طبق قاعده است. يعنى اگر ماهيچ دليل لفظى هم در اينجا نداشته باشيم كه داريم، بنابر قواعدى كه متخذ از روايات باب قصاص است بدون ترديد، قصاص منتقل به شهود زور مىشود چون اين، مصداق تام اقوائيت سبب از مباشر است. چون مباشر يعنى آن حداد و مجرى حد و همچنين قاضى كه سبب قريب هستند ملجأ به انشاء و اجراء اين حكم مىباشند زيرا تكليف شرعى آنها اين است كه طبق جهلى كه شهود زور بر آنها تحميل كردهاند اين كار را انجام دهند، پس اراده آنان مغلوب اراده شهود زور شده است. يعنى آن قاضى كه خيال مىكند شهود عادلاند پس از شهادت، چارهاى ندارد جز اينكه شرعا اين چنين حكم كند، همچنان كه مجرى حد، شرعا بايد اين حكم را اجرا بكند، اين الجاء شرعى هم مثل الجاء عقلى است. كه آن شاهد زور با شهادت خود آنها را در چنين وضعيتى قرار داده است، زيرا طبق مقررات شرع مقدس، شهادت بيّنه حجت است، پس سبب در اينجا اقوى از مباشر است. بنابراين مستحق قصاص و مجازات هم او خواهد بود. علاوه بر اين كه، مسأله به لحاظ قواعد مسأله روشنى است، رواياتى هم ما در اينجا داريم، البته از لحاظ دلالت بعضى از آنها احتياج به بيان دارد و بعضى اوضح است لكن سند آنها كه اوضحند سندهاى خيلى خوبى نيست.
بررسى روايات
يك روايت، مرسله جميل بن دَراج است و چون مرسِل از اصحاب اجماع مىباشد، لذا سند معتبر است. روايت اين است:
محمد بن يعقوب، عن على بن ابراهيم، عن ابيه، عن ابن أبى عمير عن جميل بن دراج، عمن أخبره، عن أحدهما (عليهما السلام) قال فى الشهود اذا رجعوا عن شهادتهم و قد قضى على الرجل: ضمنوا ما شهدوا به و غرموا و ان لم يكن قضى طرحت شهادتهم و لم يغرموا الشهود شيئا. (1)
تعبير و قد قضى على الرجل يعنى كار او تمام شده و حد بر او جارى شده است، در اينصورت اگر جاى ضمان نفس است شهود ضامن نفساند و اگر جاى غرامت مالى است ضامن غرامت مالىاند در اينجا اسم قتل نيست مورد اين روايت بالخصوص مورد مانحنفيه نيست كه بگويد كه اگر شهادت دادند بمايوجب القتل يا قصاصا يا حدا لكن روايت، اولا مطلق است يعنى «ضمنوا ما شهدوا به» ضمان نفس را هم شامل مىشود يعنى اعم است از اينكه ضامن باشد به مال خود يا به نفس خود، بنابراين شامل مورد قتل هم مىشود. علاوه بر اينكه معناى قضى على الرجل، حكم علىالرجل نيست، معمولا در روايات از قضاوت قاضى به من حكم عليه بشئٍ تعبير مىشود بنابراين معناى قضى اين است كه كار او تمام شد. البته در موارد متعددى قضى به معناى به قتل رساندن است مثل قضيه حضرت موسى (عليه السلام) فوكزهَ موسى فقضى عليه (2)، يعنى مشت به او زد و او را از پا درآورد. بنابراين بعيد نيست كه از قضى عليه، استفاده قتل هم بشود ولى فرض كنيم كه مراد از قضى عليه اعم از قتل باشد معنايش اين است كه كار او تمام شد مثلا گفتند مرتد شده است او را كشتند يا گفتند دزدى كرده است دست او را قطع كردند بنابراين دلالت روايت خوب است اگر چه در خصوص مانحنفيه نيست، سند هم كه گفتيم بىاشكالى است.
روايت ديگر مرسله ابن محبوب است، لكن چون مرسِل از اصحاب اجماع مىباشد لذا ما اين روايت را معتبر مىدانيم. روايت اين است:
محمد بن يعقوب، عن على ابن ابراهيم، عن ابيه، عن ابن محبوب، عن بعض اصحابه، عن ابى عبدالله (عليه السلام) فى اربعةٍ شهدوا على رجلٍ محصنٍ بالزّنا، ثم رجع احدهم بعد ما قتل الرجل قال: ان قال الرابع (الراجع): أو همت ضرب الحدّ و اغرم الدية و ان قال: تعمدت قتل. (3)
اين روايت به لحاظ دلالت بد نيست، منتهى در اين روايت، ظهور كذب و رجوع يك شاهد از شهادت است نه چهارشاهد، البتهدرمسأله ما تفاوتى بين يك شاهد و چهارشاهدنيست. در اين كه قصاص يعنى ضمان القتل ينتقل الى سببٍ اقوى اين سبب اقوا گاهى يك شاهد. گاه چهار شاهد است. على ايحالٍ آن موردى را كه محقق بيان كردند كه قتل الشهود كه معنايش ايناست كه هر چهار شاهد كذب بودن شهادتشان معلوم مىشود در اين روايت، مورد تعرض قرار نگرفته است، اما در عين حال دلالت خوبى دارد. روايت سوم معتبره ابن محبوب است:
و عنه، عن أبيه، عن ابن محبوب، عن ابراهيم بن نعيم الازدى قال: سألت أباعبداللّه (عليه السلام) عن أربعة شهدوا على رجل بالزنا فلما قتل رجع أحدهم عن شهادته قال: فقال: يقتل الرابع (الراجع) و يؤدى الثلاثة الى أهله ثلاثة أرباع الدية (4).
سند اين روايت تا ابراهيم بن نعيمالازدى خوب است لكن او مجهول است و توثيق نشده است. البته ابراهيم بن نعيم عبدى كه همان ابوالصباح كنانى معروف است از ثقات عالى مقام است، ولى ابراهيم بن نعيم الازدى غير او است. در عين حال سند معتبر است اگر چه صحيح نيست. چون ابن محبوب كه از اصحاب اجماع است از او نقل مىكند
روايت چهارم:
محمد بن على بن الحسين باسناده عن مِسمَع كِردين، عن أبى عبداللّه (عليه السلام) فى اربعة شهدوا على رجل بالزنا فرجم، ثم رجع أحدهم فقال: شككت فى شهادتى قال: عليه الدية، قال: قلت: فانه قال: شهدت عليه متعمدا، قال: يقتل. (5)
مضمون همه اينها در واقع يك مضمون است و همه در مورد آنجايى است كه يكى از شهود از شهادت رجوع مىكند نه همه شهود.
يك روايت ديگر هم در همين ابواب شهادات، باب چهاردهم است. مورد اين روايت درست همان مسأله مورد بحث ما است. سند آن هم سندى است كه ما معمولا به آن اتكاء مىكنيم آن وقت كه معارض نداشته باشد.
باسناده عن محمد بن على بن محبوب يعنى اسناد شيخ طوسى (ره) كه نقل مىكند به طريق خود از محمد بن على بن محبوب عن احمد بن محمد عن البرقى عنالنوفلى عن السكونى عن جعفرٍ عليهالسلام عن ابيه و طريق شيخ به محمد بن على بن محبوب آن طور كه در مشيخه تهذيب آمده، طريق صحيحى است. اين سند جزو سندهايى است كه چونسكونى و نوفلى توثيق نشدهاند قدرى محل تأمل است، قبل از سكونى و نوفلى همه توثيق شده و از رجال عالى مقام هستند وليكن ما گفتيم نوفلى امامى است و در اسناد كامل الزياره است سكونى هر چند عامى است لكن شيخ مىفرمايد كه علماى ما به روايات او عمل كردهاند. بنابراين مورد اعتماد است اگر چه توثيق نشده، پس اين سند اگر معارض با روايت اقوا يا خلاف قاعده نباشد قابل قبول است اينجا هم از همين قبيل است.
روايت مفصل است تا مىرسد به آنجا كه و ان رجع كلهم و قالوا شبه علينا فرمود: غرم الديه چون تعمد نداشتند ديه بايد بدهند قتل عمد نيست. فان قالوا شهدنا بزور قتلوا جميعا دلالت اين روايت روشن است و سند هم سند معتبرى است.
دو سه روايت ديگر هم در باب شصت و چهارم از ابواب قصاص النفس هست. كه البته سندهايش خيلى خوب نيست.
1- محمد بن يعقوب، عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن محمد بن الحسن بن شَمّون، عن عبداللّه بن عبدالرحمن، عن مسمع عن ابىعبداللّه (عليه السلام) أن أميرالمؤمنين (عليه السلام) قضى فى أربعة شهدوا على رجل أنهم رأوه مع امرأة يجامعها فيرجم ثم يرجع و احد منهم، قال: يغرم ربع الدية اذا قال: شبّه علىّ، فان رجع اثنان و قالا شبه علينا، غرما نصف الدية، و ان رجعوا و قالوا: شبه علينا غرموا الدية، و ان قالوا: شهدنا بالزور، قتلوا جميعا. (6)
محمد بن حسن بن شمون ضعيف است چون هم واقفى و هم غالى است و شيخ نجاشى او را تضعيف كرده است (7) عبدالله بن عبد الرحمان هم توثيق نشده است. (8)
بنابراين روايت از نظر دلالت، خوب است اما سند، سند درستى نيست.
2- و عن على بن ابراهيم، عن المختار بن محمد بن المختار، و عن محمد بن الحسن، عن عبداللّه بن الحسن العلوى جميعا، عن الفتح بن يزيد الجرجانى عن أبى الحسن (عليه السلام) فى أربعة شهدوا على رجل أنه زنى فرجم ثم رجعوا و قالوا: قد و همنا، يلزمون الدية و ان قالوا: انما تعمدنا، قتل أى الاربعة شاء ولى المقتول و رد الثلاثة ثلاثة أرباع الدية الى أولياء المقتول الثانى، و يجلدالثلاثة كل واحد منهم ثمانين جلدة و ان شاء ولى المقتول أن يقتلهم رد ثلاث ديات على أولياء الشهود الاربعة و يجلدون ثمانين كل واحد منهم، ثم يقتلهم الامام (عليه السلام) (9).
اين روايت را مرحوم كلينى از دو طريق نقل مىكند. يك طريق از على بن ابراهيم است كه او از مختار بن محمد نقل مىكند و طريق ديگر از محمد بن الحسن يعنى صفار كه از ثقات عالى مقام و از مشايخ كلينى است و او از عبداللّه بن حسن علوى نقل مىنمايد و هر دو طريق هم ضعيف است. زيرا هم مروى عنه على بن ابراهيم و هم مروى عنه محمد بن حسن صفار ضعيف مىباشند و خود فتح بن يزيد جرجانى كه راوى اصلى است نيز ضعيف است.
خلاصه كلام اينكه، اين روايات اگر چه در بين آنها روايات ضعاف هست و دلالت برخى از آنها مقدارى ناقص و نارسا است اما از مجموع، انسان اعتماد و اطمينان پيدا مىكند كه در مسأله مانحنفيه، ضمان ينتقل الى المسبب علاوه بر اينكه اگر اين روايات هم نبود ما طبق قاعده به همين، حكم مىكرديم. تا برسيم به مسأله بعد.
1- وسائل الشيعه ج18 كتاب الشهادات باب10 ص238
2- سوره قصص آيه15
3- وسائل الشيعه ج18 كتاب الشهادات باب12 ص240
4- وسائل الشيعه ج18 كتاب الشهادات باب12 روايت2 ص240
5- وسائل الشيعه ج18 كتاب الشهادات باب12 روايت3 ص240
6- وسائل الشيعه ج19 ابواب قصاص النفس باب64 روايت1
7- ابوجعفر، بغدادى، واقف، ثم غلا و كان ضعيفا جدّا فاسد المذهب، رجال النجاشى ص335
8- راجع رجال النجاشى ص217
9- وسائل الشيعه ج19 ابواب قصاص النفس باب64 روايت2