[جلسه 105 - سهشنبه: 20/10/79]
فرع سوم: اکراه ديگرى به وسيله تهديد به مرتبهاى کمتراز قتل
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
قال المحقق: يصح الاكراه فى مادون النفس فلو قال: اقطع يد هذا او هذا و الا قتلتك فاختار المكره احدهما ففى القصاص تردد منشأه ان التعيين عرى عن الاكراه و الاشبه القصاص على الآمر لان الاكراه تحقق و التخلص غيرممكن الا باحدهما.
مرحوم محقق در فرع قبل فرمودند: در باب قتل نفس، اكراه صدق نمىكند، لكن در اينجا مىفرمايند: در كمتر از نفس، اكراه تحقق پيدا مىكند، لذا اگر كسى، ديگرى را اكراه كرده، گفت يا دست اين شخص را قطع كن يا ترا مىكشم، در اين صورت اكراه صدق مىكند، و در فرض تحقق اكراه، اولا حكم تكليفى برداشته مىشود، ثانيا قصاص و ديه بر مكرَه ثابت نمىشود. اين، همان چيزى است كه در اين فرع مورد نظر ايشان است. از فرع بعدى كه ذكر مىكنند معلوم مىشود به مطلب ديگرى هم ملتزم هستند و آن اين است: حال كه قصاص از مباشر قطع يد برداشته شد، معناى آن، اين نيست كه بكلى مرتفع مىشود، بلكه به مكرِه منتقل مىگردد لكن ايشان هيچ يك از اين دو مطلب را ذكر نمىكنند و گويا به وضوح آن موكول كردهاند چون وقتى اكراه صدق كند لازمهاش اين است كه در مكرَه حرمت تكليفى و حكم قصاص و ديه نيز برداشته مىشود و اين حكم به مكرِه، بر مىگردد سپس وارد فرع بعدى شده: مىفرمايند اگر اين مكرِه، فردى را بين دو جنايت مخير كرده گفت: يا دست زيد را قطع كن يا دست عمر و را و اگر يكى از اين دو دست را قطع نكردى ترا خواهم كشت، و شخصى كه مورد اكراه است يكى از اين دو نفر را انتخاب كرده و دست او را قطع كرد. آيا قصاص از اين مباشر، برداشته مىشود يا نه؟ ترديد هست، و منشأ اين ترديد اين است كه اكراه به واحد لابعينه بود و نسبت به اين فرد معينى كه او انتخاب كرد، اكراهى نبود و بعد از ذكر منشأ ترديد مىفرمايند: اشبه يعنى اقرب به قواعد، عدم قصاص بر مباشر است و آمر بايد قصاص شود و دليل آن، اين است كه به هرحال اكراه واقع شده ولو علىالتعيين نبوده است و تخلص از اين اكراه ممكن نبود مگر به اينكه يكى از اين دو كار را انجام بدهد هر چند انتخاب احدالفردين با اراده مباشر بوده است. لذا بر مكرَه حكمى بار نشده و قصاص به آمر، منتقل مىشود.
در مورد فرع اول يعنى اكراه بر قطع يد با تهديد به قتل، بايد چند مطلب را بحث كنيم: اول: اين كه ببينيم آيا حكم تكليفى (حرمت) و وضعى (لزوم قصاص يا ديه) بر مباشر هست يانيست؟ دوم: بر فرض سقوط حكم وضعى از مباشر آيا بر آمر قصاص وديه هست يانه؟
مسأله اول: حکم تکليفى و وضعى مباشر
اما مسأله اول حكم آن روشن است زيرا فرض ايناست كه در اينجا اكراه تحقق پيدا كرده است، و با فرض احراز موضوع اكراه حديث رفع جارى است و اين دليل هم حرمت و هم لزوم قصاص را از مكرَه برمىدارد، و با وجود اين دليل نياز به دليل ديگرى نداريم علاوه بر اينكه مسأله تزاحم هم دراينجا وجود دارد چون اينجا امر داير است بين اينكه جان خود را حفظ كند زيرا اگر قطع يَد او نكند جانش بر باد خواهد رفت و حفظ جان واجب است و بين حرمت قطع يد ديگرى، يعنى تزاحم بين دو تكليف و در باب تزاحم بين دو تكليف، مرجّح عبارت است از اهم بودن يك تكليف نسبت به ديگرى، حال، ببينيم در اينجا كدام اهم است؟ علىالظاهر ترديدى وجود ندارد دراينكه حفظ نفس اهم از حرمت قطع يد غير، يا ايراد جراحت به غير است، بنابراين، علاوه بر جريان حديث رفع قاعده تزاحم هم كه مرحوم آقاى خويى در اصل مسأله اكراه بر قتل نفس مطرح فرمودند و از نظر ما، در آنجا محل خدشه بود، اينجا جاى بحث ندارد، و مىتوان در اينجا اين قاعده را جارى دانست.
كلامى از آيةا... خوئى و نقد آن
مرحوم آقاى خويى استدلال ديگرى براى عدم قصاص بر مباشر ذكر مىفرمايند: و آن اينكه حكم قصاص مربوط به جنايتى است كه از روى ظلم و عدوان باشد و اينجا ظلم و عدوان نيست چون مكرَه مجبور است. بنابراين علاوه بر آنكه حكم تكليفى از او برداشته مىشود قصاص هم ساقط است.
به نظر مىرسد كه در ذهن شريف ايشان، عدوان به معناى دشمنى كردن است. لذا چون اين شخص از روى دشمنى اين كار را نمىكند پس بنابراين فعل او موضوع حكم قصاص نيست. لكن بايد گفت، عدوان در باب قصاص به معناى تعدى و ظلم است و شكى نيست كه مكرَه ولو به خاطر اكراه وقتى بر ديگرى جراحت وارد مىكند، به او ظلم كرده است. منتهى ظلم او مجاز است، چون چارهاى نداشته است اما ظلم بودن اين عمل بوسيله عروض حالت اكراه از بين نمىرود، لذا اگر فرض كنيم در جايى كه شخص اختيارا بدون اين كه هيچ اكراهى در كار باشد مبادرت به جنايت مىكند اما نه از روى دشمنى بلكه از روى بازيچه، مثل بعضى از مترفين در زمانهاى سابق كه بوسيله غلامان خودشان تفريح مىكردند، مثلا يكى از آنان را در دريا مىانداختند تا به بينند چگونه او در آب دست و پا زده و غرق مىشود و از اين كار لذت مىبردند يا مثلا كسى كه گاز شيميايى را اختراع كرده و مىخواهد تأثير آن را روى انسانى آزمايش كند، و با اين كه هيچ گونه دشمنى هم با اين شخص ندارد. موجب مرگ او مىشود آيا اين، ظلم و عدوان نيست؟ ظلم وعدوان معنايش اين نيست كه انسان با انگيزه دشمنى و عداوت، مرتكب جنايتى شود بلكه همين قدر كه به حق كسى تعرض و تجاوز كرد عدوان صادق است، بلى حداكثراين است كه در مورد اكراه او را به خاطر اين ظلم مؤاخذه نمىكنند چون مجبور بوده است، اما عمل او از ظلم بودن خارج نمىشود همانگونه كه مفهوم غصب با وجود اكراه از غصبيت خارج نمىشود مثلا اگر شما از ترس يك حيوان وحشى وارد خانه ديگرى شديد اين ورود در ملك غير، غصب و تعدى است منتهى، مجاز است. اينطور نيست كه عنوان غصب و تصرف در ملك غير، مربوط به جائى است كه انسان اختيارا بخواهد وارد شود بلكه آنجايى هم كه اضطرارا وارد ملك غير شود، عنوان ورود در ملك غير صدق مىكند لكن حرمت ورود در ملك غير را كه يك حكم تكليفى است ندارد، نه اينكه موضوع وجود نداشته باشد.
مسأله دوم : قصاص يا ديهى آمر
مسأله دوم در مورد انتقال قصاص به آمر مكرِه مرحوم صاحب جواهر و مرحوم محقق اردبيلى و بعضى بزرگان ديگر به اين معنا تصريح كردند ولى مرحوم شهيد ثانى همين اندازه فرمودهاند: در مادون نفس، اكراه محقق است. اما با فرض ثبوت اكراه آيا قصاص به مكرِه و آمر بر مىگردد يا نه؟ تصريح به اين معنا نكردهاند اگر چه به نظر مىرسد مراد ايشان هم مانند محقق (ره) كه ايكال به وضوح آن كردهاند همين است. حال ببينيم آيا اين، وجهى دارد يا نه؟
به نظر مىرسد كه انتقال قصاص به مكرِه دليلى ندارد چون اولا خود او قطع يد نكرده است؟ و ثانيا قطع يدى كه مكرَه نموده است منتسب و مستند به او نيست چون وقتى فعل و نتيجه آن به آمر نسبت داده مىشود كه واسطه ميان سبب و نتيجه در حكم وسيله و ابزار باشد. و به تعبير ديگر سبب اقوا از مباشر باشد و قبلا گفتيم: اقوائيت سبب از مباشر دو صورت دارد: 1- آنجا كه مباشر بكلى بدون اراده و اختيار كارى را انجام دهد مثل كسى كه به خواب مغناطيسى فرو رفته يا طفل غيرمميزى كه هيچ اختيارى از خود ندارد. يا همانطور كه ديروز گفتيم طورى شخص را محاصره كرده بر سرش فرياد بزنند كه دچار دهشت و اضطراب شده و نفهمد چه كار مىكند 2- آنجا كه مباشر عن اختيارٍ فعل را انجام مىدهد لكن اختيار او ناشى از جهلى باشد كه بوسيله غير بر او تحميل شده است، مثل حكم قاضى براساس شهادت زور كه بحث آن خواهد آمد، پس در اين دو صورت، سبب از مباشر، اقواست اما در غير اين دو صورت مباشر اقوى است و لذا مرحوم علامه (رحمه الله) در اين مسأله يعنى انتقال حكم قصاص از مكرَه به مكرِه ترديد كردهاند البته ايشان در كتاب قواعد دو بيان دارند يك جا مىفرمايند: يسقط القصاص عن المباشر و فى وجوبه على الآمر اشكال (1) كه مرحوم صاحب جواهر هم، همين را از ايشان نقل مىكنند لكن در جاى ديگرى تصريح دارند كه مكرِه قصاص دارد، به هر حال، مسأله، مسأله روشنى نيست و دليلى ندارد كه قصاص به مكرِه منتقل شود.
حال، آيا بر مكرِه هيچ چيز نيست؟ چرا، ممكن است بگوييم علاوه بر اثم تعزير براوهست و حاكم شرع در چنين مواردى مىتواند، مكرِه را مشمول حكمتعزير قرار بدهد اما آيا ديه دارد؟ بعضى گفتهاند: حال كه قصاص برداشته شد ديه هم از او برداشته شده و متوجه به مكرِه مىشود و بعضى ديه، را از مكرَه ساقط ندانستهاند.
نظر علامه حلى و اشكال صاحب جواهر
مرحوم علامه ديه را بر مكرِه ثابت مىدانند البته ايشان تصريح به اين معنا نكردند بلكه در ذيل كلامشان «فى القصاص اشكالٌ» مىفرمايند: لكن قطعا ضامن است، و لازمه اين كلام، ثبوت ديه برگردن مكرِه مىباشد. مرحوم صاحب جواهر هم همين استفاده را از كلام ايشان كردند زيرا لازمه فرمايش ايشان مبنى بر نفى قصاص و اثبات ضمان اين است كه ديه بر عهده مكرِه آمِر است. سپس مرحوم صاحب جواهر در مقام اشكال بر ايشان مىفرمايد: اگر قصاص از مكرِه برداشته شده پس چرا ديه بر او باشد؟ و اين، اشكال واردى است زيرا ديه مستقلا در شرع وارد نشده است، بلكه ديه عوض قصاص است و اگر شما مىگوييد بخاطر عدم استناد قطع به مكرِه، قصاص از او برداشته شده با چه دليلى ديه را ثابت مىكنيد؟
نظر مرحوم خوئى و خدشه آن
مرحوم آقاى خويى قائل به ثبوت ديه بر مباشر مكرَه مىباشند و استدلال كردهاند، او بايد ديه بدهد، زيرا لايذهب دمالمؤمن هدرا پس بايد ديه گرفته شود و شخصى كه استحقاق دارد، از او ديه گرفته شود، همان مكرَه است.
خدشهاى كه بر كلام ايشان، وارد مىشود اين است كه بنابر استدلال خود شما بر نفى قصاص كه مىفرمائيد قطع يد چون از روى عدوان نيست پس قصاص برداشته است، چگونه قائل به ديه مىشويد؟ با كدام استدلال مىشود ديه را بر كسى كه عمل او عن ظلمٍ و عدوانٍ نبوده اثبات كرد؟ چون ديه عوض قصاص است. و لازمه قاعده لايذهب دم المؤمن هدرا اين نيست كه ديه را از مكرَه بگيريم. چرا بر عهدهى بيت المال يا مكرِه نباشد؟ چه ترجيحى وجود دارد؟ بنابراين، اين نظر هم صحيح به نظر نمىرسد.
حال آيا مىتوانيم بگوئيم: دليل رفع، آنچه را كه از طرف شارع مقدس وضع شده است و مشمول يكى از عناوين مذكور در اين دليل است، رفع مىكند؟ در مانحن فيه جمله مااستكرهوا عليه حكم چيزى را كه مورد اكراه است برمىدارد پس حكم تكليفى قطع يد كه حرمت است قطعا برداشته شده است. همچنين بلاشك حكم قصاص هم با حديث رفع برداشته مىشود، اما آيا ديه هم باحديث رفع برداشته مىشود؟ بگوييم: نه، ديه امرى است كه اگر اين مكرَه مباشر ملزم به اداى آن بشود راه جبران دارد، و جبرانش به اين است كه پس از پرداخت ديه به مكرِه كه او را بر اين عمل مجبور كرده رجوع كند.
بنابراين بگوييم چون، دليل رفع دليل امتنانى است، به اندازهاى رفع ميكند كه خسارت عمل اكراهى بردوش مكرَه نباشد زيرا لازمه امتنان اين است كه دليل، چيزى را رفع كند كه در صورت عدم رفع خلاف امتنان باشد و آن چيز در اينجا يكى حرمت، و ديگرى قصاص است كه اين دو قابل جبران نيستند. اما لزوم ديه منافات با امتنان ندارد چون قابل جبران است و جبرانش به اين است كه به كسى كه او را اكراه كرده است، مراجعه كند و اين حكم با قواعد و اصول كليه هم سازگار است كه هرگاه كسى ضرر مالى را بر كسى تحميل نمود متعهد باشد آن ضرر مالى را جبران كند. پس ديه بر عهده مباشر است و هو يرجع بها الى المكره الذى اجبره على ذلك انشاءا... در جلسه آينده بحث مىكنيم.