عرض كرديم بر مسئلهي برائت در شبهات بدويه _ خواه شبههي تحريميه باشد يا شبههي وجوبيه يا دوران امر بين المحذورين _ با آياتي استدلال شده كه يكي از اين آيات عنوانش اين است:
التكليف فرع الايتاء :
(( لينفق ذو سعه من سعته و من قدر عليه رزقه فلينفق ممّا اتاهُ الله لا يكلّف الله نفساً الا ما آتاها سيجعل الله بعد عسر يسرا)) ( سوره طلاق/7) .
اين آيه دربارهي زني است كه بچهي شيرخواري دارد و از شوهرش طلاق گرفته است، قرآن ميفرمايد حالا كه طلاق گرفتيد و اين بچهي شيرخوار در دست اين زن است، شوهري كه توانائي دارد در حد توانائي خود انفاق كند، اما آن كسي كه رزقش تنگ است، بايد آنچه را كه خدا به او داده انفاق كند، اولي دربارهي غني است و دومي دربارهي فقير و كسي كه تنگ دست است ميباشد، بعد قرآن ميفرمايد علت حكم اين است كه غني بايد بيشتر بدهد و فقير بايد به اندازهي توانش بدهد، چرا؟ (لا يكلّف الله نفساً الاّ ما آتاها)، با اين جملهاي كه در اين آيه هست بر برائت استدلال شده است در شبهات حكميه اعم از تحريميه و وجوبيه و دوران الامر بين المحذورين. (سيجعل الله بعد عسر يسرا) مردي كه توانش كم است در حد توان بدهد، خدا درهاي رحمتش را به روي اين مرد ميگشايد، فلذا بايد ببينيم كه چگونه با جملهي (لايكلف الله نفساً الا ما آتاها) بر برائت استدلال شده است و مراد از (ما)ي موصوله چيست؟
در اينجا سه احتمال هست:
1- مراد از (ما)ي موصوله مال دنيا است كه معنايش اين ميشود (لا يكلف الله نفسـاً الا مـا اي مـالاً آتــاها اي اعطاها) آتاها در اينجا بـه
معناي (اعطاها) است.
2- مراد از (ما)ي موصوله عمل خارجي است، مانند صلاه، صوم، حج، انفاق و... يعني مراد از ماي موصوله عمل مكلّف است، (لا يكلف الله نفساً الا ما اي عملاًَ آتاها اي اقدرها)، آتاها در اينجا به معني قدرت ميشود، هر عملي را كه خدا تكليف ميكند فرع قدرت است و تا قدرتي نسبت به آن عمل ندهد تكليفش نميكند. اگر مراد از (ما) عمل خارجي شد، آنوقت آتاها به معناي دادن نخواهد بود، بلكه به معني قدرت بخشيدن است. معناي آيه اين ميشود كه ( لا يكف الله نفساً الاّ ما اي عملاً آتاها اي اقدرها)، و ضمير (ها) به نفس بر ميگردد و نفس هم مونث سماعي است.
3- مراد از (ما)ي موصوله تكليف است، مانند وجوب و حرمت (لا يكلّف الله نفساً الاّ ما اي الاّ بوجوب او حرمه آتاها اي اعلمها)، اگر بگوئيم مراد از ماي موصوله تكليف است آنوقت (آتاها) به معناي دادن و يا قدرت بخشيدن نيست، بلكه به معناي اعلام و آگاه كردن است.
از اين سه احتمال آنچه كه ميتواند براي برائت مدرك باشد احتمال سوم است، يعني در صورتي كه (ما)ي موصوله به معناي تكليف باشد. _ اين از نظر ثبوت بود _
از اين سه احتمال آنچه كه متناسب با آيهي طلاق است احتمال اول است. يعني در صورتي كه (ما)ي موصوله را به معناي (مال) بگيريم، چون آيهي قبل اين آيه راجع به تكاليف مالي است، مثلاً قرآن ميفرمايد: حالا كه طلاق داديد ((اسكنوهنّ من حيث سكنتم مّن وجدكم و لا تضآروهنّ لتضيّقوا عليهنّ و ان كنّ اولت حمل فأنفقوا عليهنّ حتي يضعن حملهنَّ فان ارضعن لكم فاَتوهنّ اجورهنَّ و أتمروا بينكم بمعروف و ان تعاسرتم فسترضع له اخري)) ( طلاق/6). بايد در خانهاي كه مطابق شأنش هست او را سكني دهيد تا دوران عدهاش را بگذراند، چون در عدهي رجعيه سكني بر عهدهي شوهر است و براي آنها عمداً ضرر وارد نكنيد، (ضرار) به معناي ضرر عمدي است. و اگر بچهدار هستند تا موقع وضع حمل او را انفاق كنيد، و بعد از وضع حمل دربارهاي اين بچه با هم مشورت كنيد و كاري كنيد كه به بچه ضرري وارد نشود، (وأتمروا) به معناي مشاوره است. اگر زن و شوهر دربارهي يك مسئله به توافق نرسند بايد دايه بگيرند. تمام اين بحثها جنبهي مالي دارد و ارتباطي به باب برائت ندارد. احتمال دوم هم در درجهي دوم است، يعني در صورتي كه بگوئيم مراد از (ما)ي موصوله عمل خارجي است و انفاق هم يك نوع عمل خارجي است، ولي احتمال دوم بسيار بعيد است. بنابراين آيه هيچگونه ارتباطي به مسئلهي تكليف مجهول ندارد تا بگوئيم خدا تكليف مجهولي دارد، هرگز خدا عقاب نميكند، مگر اينكه تكليف را بيان كند.
فان قلت: در يكي از احاديثي كه كافي نقل كرده است حضرت با همين آيه در مورد معرفت استدلال كرده است. راوي سئوال ميكنند كه آيا مردم به معرفت مكلّفند؟ حضرت در جواب ميفرمايد: نه! مگر اينكه خدا بيان كند. (( عن ابي عبدالله قال: قلت له هل كلّفوا المعرفه؟ قال _ ع_: لا! على الله البيان)) (كافى، كتاب الحجه، باب البيان والتعريف، حديث5) تا بيان نكند تكليفي نيست. سپس حضرت اين دو آيه را تلاوت ميكند: ((لا يكلّف الله نفساً الاّ وسعها )) ( بقره/286)، ((لا يكلّف الله نفساً الا ما آتاها سيجعل الله بعد عسر يسرا)) ( سوره طلاق/7) . اگر واقعاً اين دو آيه ارتباطي به تكليف مجهول ندارد، پس چگونه امام صادق (عليه السلام) با اين دو آيه استدلال كرده است؟
قلت: مراد از اين معرفت معرفه الله نيست، چون معرفه الله واجب عقلي است نه واجب شرعي. بلكه مراد از اين معرفت، معارف و مسائل غيبي است، يعني مسائلي كه عقل به آنها راه ندارد، مانند عالم برزخ، اعراف، كيفيت بهشت، كيفيت دوزخ و... آيا مكلّف هستيم كه بدانيم اعرافي هست، يعني آيا ما به اين معارف عقلي غيبي كه عقل به آنها راه ندارد مكلّف هستيم؟ امام ( عليه السلام) ميفرمايد: نه! چرا؟ چون عقل راه ندارد، مثل معرفه الله نيست كه عقل راه دارد. وقتي عقل راه نداشت قهراً بايد نبي بگويد و تا نبي نگفته است ما مكلّف نيستيم. اگر مطلب از اين قرار شد، چنانچه خلاق متعال قبل از انبياء و قبل از بيان بر مردم واجب كند كه اين معارف علمي را تحصيل كنيد، اين تكليف به غير مقدور است. اگر ما به اين معارف غيبيه قبل از بيان انبياء مكلّف باشيم، اين تكليف به غير مقدور است. بنابر اين معني، آيه ارتباطي به شبههي حكميه ندارد، چون در شبههي حكميه احتياط امر ممكني است هر چند شارع بيان نكند.
الآيه الثالثه: الاضلال فرع البيان. (( و ما كان الله ليضلّ قوماً بعد اذ هداهم حتّي يبيّن لهم ما يتّقون انّ الله بكلّ شئي عليم)) (التوبه/115).
كيفيت استدلال: كيفيت استدلال اين است كه ما قبول داريم كه عذاب از آثار ضلالت است، ضلالت هم معلّق بر بيان است. خدا اگر بخواهد گروهي را گمراه كند بيان ميكند، پس عذاب از آثار ضلالت است و ضلالت هم متوقف بر بيان است، يعني تا خدا بيان نكند گمراه نميكند، نتيجه ميگيريم كه عذاب از آثار بيان است. اضلال متوقف بر بيان است، تعذيب هم از آثار اضلال است، قهراً تعذيب متوقف بر اضلال است و اضلال هم متوقف بر بيان است، نتيجه ميگيريم كه تعذيب متوقف بر بيان است. اين آيه ميفرمايد: اضلال من بعد از بيان است، اگر اضلال بعد از بيان است، قهراً تعذيب هم كه از آثار بيان است بعد از بيان است. اين استدلال خوبي است و اشكالي هم ندارد، ولي اشكال كلامي دارد كه عرض خواهيم كرد.
بنابراين (التعذيب من آثار الضلاله من آثار الاضلال و الاضلال بعد البيان) نتيجه اين ميشود كه (التعذيب بعد البيان)، يعني تا خدا بيان گروهي را وارد جهنّم نميكند.
اشكال كلامي:
اشكال كلامي اين است كه اضلال چيست و چرا خدا اضلال ميكند؟ اينكه ميفرمايد: (و ما كان الله ليضلّ قوماً بعد اذ هداهم)، آيا اضلال الله قبيح نيست، خدا بايد بندگانش را هدايت كند نه اينكه بندگانش را به گمراهي بكشاند، پس چرا خداوند بعد از هدايت بندگانش را اضلال ميكند؟
جواب: جوابش اين است كه ما در قرآن دو نوع هدايت و يك نوع اضلال داريم.
1- هدايت عامه: هدايت عامه اين است كه خداوند منان راه را براي هدايت همهي بشر باز كرده است، يعني حتّي براي فرعون، نمرود و يزيد و همهي جباران جهان راه هدايت را باز كرده است، يعني عقل، فطرت داده و انبياء فرستاده، حكما، عالمان و واعظان را فرستاده است كه همه را به شاهراه هدايت دعوت كنند كه اين هدايت خدا عامه و همگاني است.
2- هدايت خاصه: مردم در اينجا دو دسته هستند، يك دسته از اين هدايت عامه بهره ميگيرند، يعني به نداي انبياء و اولياء و علما جواب مثبت ميدهند و از هدايت عامه بهره ميگيرند، اگر از هدايت اول بهره گرفتند هدايت دوم (يعني هدايت خاصه) شامل حال آنها ميشود كه اين هدايت دوم، هدايت همگاني نيست، بلكه هدايت خاص است و كساني كه از هدايت اولي بهره گرفتند و به نداي انبياء جواب مثبت دادند خدا هم لطف خودش را مبذول ميدارد و آنها را به حد كمال ميرساند، اين هدايت، هدايت خاصه است.
(( والذين اهتدوا زادهم هداً، _ يعنى _ والذين اهتدوا بهدايه العامه، زادهم هدى بالهدايه الخاصّه)) (سوره محمد). پس خدا دو نوع هدايت دارد: الف) هدايت همگاني، خواه گوش كنند و خواه گوش نكنند. ب) هدايت خاص، يعني كساني كه از هدايت عامه بهره گرفتند. اما كساني كه از هدايت اول بهره نگرفتند هدايت دوم شامل حال آنها نخواهد شد.
بعد از آنكه معناي هدايت فهميده شد، بايد به اين نكته توجه كرد كه خدا اضلال به معناي اول ندارد، يعني در مرحلهي اول اضلالي نيست، بلكه خدا همه را هدايت كرده است، مرحلهي اول كه هدايت هست در آنجا اصلاً اضلال نيست. ولي در مرحلهي دوم، مردم بر دو گروهند، الف) يا از هدايت عامه بهره ميگيرند و هدايت خاصه هم شامل حال آنها ميشود. ب) اما اگر كسي از هدايت اول بهره نگرفت در مرحلهي دوم هدايت خدا نيست، بلكه اضلال خداست، اضلال يعني بيبهرگي از هدايت خاصه، اضلالي كه در اين آيه مراد است جنبهي عدمي دارد (يعني به معناي سلب توفيق است).