• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 

25/12/77 سه شنبه

درس شماره (87) كتاب النكاح / سال اول

بسم الله الرحمن الرحيم‏

يك فرمايشى مرحوم آقاى خمينى دارند كه ما ديروز عرض مى‏كرديم به عصات خطاب شخصى هم به عاصى كردن اشكالى ندارد اگر به قيد عصيان نباشد چون به قيد عصيان يابه مطيع بقيد الاطاعه اگر امر شود يا اين قدرت بر امتثال چون نيست در هر دو فرض يكى ضرورى العدم يكى ضرورى الثبوت هست لذا لغو است ايشان بيانى دارند كه استفاده مى‏شود كه غيراز اينكه به قيد جايز نيست بقيد العصيان در ظرف عصيان هم ما مى‏گفتيم اشكالى ندارد به يك شخصى را كه من مى‏دانم عاصى است خطاب كنم بگويم آقا شما بايد اينكار را انجام دهى نماز بايد بخوانى ايشان مى‏فرمايند 01:12

آن هم صحيح نيست كه از بيان ايشان، مى‏فرمايند چون كسى را كه انسان مى‏داند منبعث از امر نيست داعى آن چيست براى خطاب كردن به آن شخصاً خطاب كند به او به داعى بحث كه نمى‏تواند چيز كند چون انبعاثى نيست به داعى انبعاث خطاب با كسى كه علم دارد انبعاثى در بين نيست خطاب به اين داعى نمى‏شود يكى به داعى امتحان طرف است و اتمام حجت است ايشان مى‏فرمايند اتمام حجت در آن امرى است كه به داعى انبعاث باشد آن وقت حجت هست مصحح عقوبت هست ولى اگر امرى به داعى انبعاث نباشد آن صحت عقوبت هم ندارد صرف امر امتحانى اين صحت عقوبت نمى‏آورد امر بايد به داعى انبعاث باشد تا مصحح پيدا شود براى عقوبت اين را ايشان دارند ولى به نظر مى‏رسد كه اينجور نباشد مطلب مولى اگر يك چيزى روى مصلحتى تشخيص داد يك موضوعى را كه صلاح در او هست 03:09

به جورى كه لايرضى تبركه مولى و نسبت به امر و نهى كردن او هم مفسده‏اى نيست چون گاهى يك چيزى مصلحت كامل هست ولى الزام، طرف او و ملزم بودن طرف او مفسده دارد يك سنگينى خاص مى‏كند كه آن شارع براى خاطر اينكه آن مفسده‏اى كه در ملزوم بودن طرف است الزام خودش را بر مى‏دارد لولا ان‏
اشق على امتى لامرتم بسواك اگر منشاء فشار به ملت نمى‏شد را بر مى‏دارد لولا ان اشق على امتى لامرتم بسواك اگر منشاء فشار به ملت نمى‏شد امتم نمى‏شد من امر، فرمان مى‏دادم نه تنها مستحب مى‏كردم الزام مى‏كردم كه شما مسواك كنيد كه گاهى متعلق كاملاً ذى صلاح است صلاحى كه لايرضى تبركه به هيچ نحو ولى در الزام و ملزم بودن طرف مفسده‏اى است و يا در ترخيص مصلحتى است كه آن مصلحت منشاء مى‏شود كه آن اقتضاء بعثى كه در موضوع هست آن اقتضاء به فعليت نرسد اثر نكند در ايجاد بعث اين هست
04:48

حالا اگر يك شيى‏ء مصلحتى دارد كه مولى لايرضى تبركه و ملزم بودن طرف هم هيچ مفسده‏اى در آن نيست يك يا مفسده‏اى كه بشود اين مصلحت خود فعل را خنثى كند اثر آن را، نباشد و مولى هم دستور بدهد كه اينكار را بكن اين عند العقل و العقلاء مى‏تواند احتياج كند به چنين امرى، شخص ى كه عصيان مى‏كندو مى‏داند عصيان مى‏كند مى‏تواند اين را احتجاج كند به آن، اگر يك چيزى مصلحتى در فعل نيست و يا مصلحت در فعل هست به حدى نيست كه ملزم باشد در طرف چون مفسده‏اى در ملزم بودنش است يا مصلحتى در ترخيص هست و در نتيجه الزامى هم در كار نيست خوب آن البته اگر كسى ترك كند مصحح عقوبت ندارد، ولى اما اگر از اين مراحل تكميل شده باشد آن بگويد من مى‏دانم عمل نمى‏كند با دانستن اينكه عمل نمى‏كند عذر براى او نيست اعذار نيست رحجت تمام است و اگر چنين چيزى تمام نباشد چيزهاى قانونى چه اثرى دارد من به قصد انبعاث بعضى‏ها حكم جعل مى‏كنند آنهايى كه قصد انبعاث ندارند يقه آنها را هم مى‏توانند بگيرند 06:05

اين به چه مصححى من بتوانم بگيرم، اين جهتش عبارت از اين است چون همه آنهايى كه قادر هستند عاصى هستند يا مطيع همه از آنها مراحلى كه عقل حكم مى‏كند براى صحت عقوبت تمام است مصلحت در متعلق هست مفسده‏اى در ملزم بودن طرف نيست حالا طرف عمل نمى‏كند اين عذر نيست براى او عاجز هم كه نيست عذر نيست و اگر شرط اين باشد كه بايد به قصد انبعاث باشد اين چه چيزى است كه ما بگوئيم قصد انبعاث زيد حجت مى‏شود براى عمرو كه عمرو كه قصد انبعاث او را ندارم يقه او را بگيرم‏
اين بايد بگوئيم قصد انبعاث شرط نيست من مى‏دانم مبعث نمى‏شود آن كه هست آن مراحل بايد تكميل شود كه ملزم كردم طرف را، مصلحتى در متعلق بود و با ترك آن متعلق آن مقصود من و ملاكى را كه من در صود الزامش هم آمدم اين از بين مى‏رود حق ندارد يك كسى عبد منتصص محتثل اين را ترك كند با اينكه مفسده در الزام هم نيست.
07:58

خلاصه به نظر ما اوامر مطيع و عاصى همه از اينها را مى‏گيرد هم امر شخصى مى‏شود كه به عاصى و هم به طور كلى مى‏شود ولى عاجز را امر نمى‏شود لاشخصياً ولا به تحت العموم امرى كه اثر الزامى داشته باشد و آثار مثل خروج از محل ابتلاء چيز باشد امرهاى كه البته قصد جد نداشته باشد اشكالى نيست آنكه معلوم، بحث اين است كه يك امر قصد جد كه يك احكام خاصه براى اين اوامر هست آن نمى‏شود براى عاجز شود 08:56

س:؟ ج:به قصد عصيان مستحيل است اين را ديگر همه مى‏گويند نمى‏شود ان عصيت بجا بياور اين محال است به حفظ شرط اينكار را بكند، مى‏گويم امر بايد امكان يا عثيت داشته باشد اين را ما شرط مى‏دانيم، امكان انبعاث را شرط مى‏دانيم نه فعليت الانبعاث آقاى خمينى مى‏فرمايند فعلية الانبعاث هم شرط است در خطابات شخصيه نه امكان الانبعاث، ما مى‏گوئيم اگر بقيه الانبعاث باشد امكان انبعاث ندارد نمى‏تواند با فرض حفظ شرط خواهد چيز شود آنكه ميزان است امكان انبعاث است و ولو فعليت پيدا نكند عاصى هم هست باشد حالا بحث از اين مى‏آيد كه ما بعداز اينكه عاجز را گفتيم خطاب ندارد ما از كجا كشف ملاك بكنيم در موارد عجز خوب به نظر مى‏رسد كه آنجورى كه مرحوم آقا سيد محمد فشاركى مى‏فرمايد، مى‏فرمايند كه اگر قدرت اخذ شود در متعلق اين كاشف از ملاك ديگر نيست كه فاقد قدرت هم ملاك الزامى داشته باشد ويل اگر اخذ نشده باشد كشف مرحله اقتضاء و ملاك و اينها مى‏شود تعبير مى‏كنند به اطلاق ماده ما مى‏توانيم كشف كنيم 10:42


به نظر ما اين وجهى ندارد چرا وقتى كه خود ايشان هيئت را كه خطابات را مخصوص قادرين مى‏كند حالا اگر من به زيد خطاب مى‏كنم چطور من از عمرو كشف بكنم درباره امر ملاك هست كاشف ملاك نسبت به عمرو با اينكه مخاطب نيست كشف ملاك نسبت به عمرو چطور ما بكنيم مورد خطاب شما مى‏فرمائيد كه قادرين است عاجزين چطور ما كشف ملاك بكنيم از اين خطابات به يك مطلبى هست كه ما عرض مى‏كنيم در عرفيات ما معمولاً، غير از باب عبادات و اينها غير از مسائل تعظيم و اينجور چيزها، عبارت يا شبيه بن عبادت بحث تعظيم و تخضع و خضوع غيراز اين باب در عرفيات متعارف يك چيزى كه قدرت دخيل در ملاك باشد در عرفيات نيست بچه مولى كه در حوض مى‏افتد مى‏خواهد من قادرباشم به استنقاذ يا نباشم ملاك هست يعنى مصلحت در استنقاذ او هست من نمى‏توانم اين مصلحت را استيفاء كنم دروغ گفتن مفسده دارد غيبت كردن اشخاص مفسده دارد اموال مردم را حيف ميل كردن مفسده دارد
12:02

قتل نفس مفسده دارد تمام اين چيزها كه هست عجز و قدرت من دخالت ندارد در صلاح و فساد اينجور امرو، چه اينجورى است ما به تناسب حكم موضوع ما مى‏فهميم بر اينكه بله بچه مولى كه در حوض افتاده مولى در سر خودش مى‏زند ناراحت است و اذيت مى‏شود از اين مفسده داشتن قابل انكار نيست اين هم نه از باب امر كشف مى‏كنيم از باب سنخيت اين احكام در خارج تناسبات حكم و موضوع اينجورى است ولى راجع به مسائل مربوط به تعظيم و احترام و عبادت و اينجور چيزها خود قدرت ممكن است دخيل باشد در غير از آن قسم اول كه ما مى‏گفتيم در لسان دليل هم اخذ شده باشد باز ما مى‏گوئيم دخالت ندارد بگويد هر كس قدرت دارد اين بچه را از اينجا استنفاذ كند برود دنبال اينكار اين قدرت دخالت در ملاك ندارد اين براى تنجز مطلب است صحت بعث آن است قدرت را در ج كرده و چه اخذ شود چه اخذ نشود در اينجور امور انسان مى‏فهمد كه ملاك عام است، ولى در مثل مسائل عبادى و تعظيم اگر گفتند آقا فلان كسى دارد مى‏آيد شماها برويد براى استقبال در كلمه شماها هيچ قيدى نزده براى چيز، كه شماها كه قادر هستيد، 13:42

ولى به حكم عقل مورد
خطاب عبارت از همان افرادى مى‏شود كه قادر است و آنهايى كه نرفتند براى استقبال او مستلى در بيمارستان افتادند مولى تو سر خودش نمى‏زند كه‏اى واى مثل اينكه بچه من در حوض افتاده غرق شود كسى نتوانست انجام دهد اين از آن بابت نيست اين نسبت به آنها اصلاً ملاكى هم خوت نمى‏شود اشخاصى كه عاجز هستند نماز يك مصالحى دارد براى انسان و يك رابطه‏اى است بين شخص با خداوند متعال اين معلوم نيست كه نماز غرقى كه با يك اشاره است از نظر آن مصالح كه كمتر نماز ما، عادى باشد كه واجد چيز هستيم آنجا قدرت و عجز دخالت در خود ملاك دارد من قادر اگر بخواهم غير از اين شكل بجا آورم هيچ به درد نمى‏خورد هيچ ارتباطى با خداوند پيدا نمى‏كنم، ولى آن عاجز كه با يك اشاره همه توان خودش را در آنجا اعمال مى‏كند چه بسا حتى آن خيلى ارتباطش با خدا اقوى باشد از من كه صلاة متخار به جا مى‏آورم خلاصه آنجا قدرت و عجز دخالت دارد مثل عبادت و امثال اينها
15:23

س:؟ ج:نه آن مطلب ديگرى است، همانجاها هم كه حكمت است چرا ما چيز نمى‏كنيم آنجا مى‏فهميم شارع راجع به اين بى تفاوت نيست و لذا آقاى داماد ايشان مى‏فرمود هر كجا همان مطلب باشدبايد حكمش هم دنبالش بيايد ما اين را مى‏فهميم چطور نمى‏فهميم، چه حالت منتظره، يعنى ممكن است يك شيى‏ء يك چيز ديگر را نفهميم مصلحت آن را، آن وقت شارع بگويد ولى يك چيزى كه مصلحت آنرا فهميديم ممكن است يك چيز ديگر را ما متوجه نباشيم و تازه در آن موارد حكمت هم خيلى‏ها ما متوجه، بخواهيم حفظ اين باشد بايد قانون را كلى بكنند والا حفظ نمى‏شود بالاخره در اينكه شارع نمى‏خواهد مثلاً دزد مى‏شود اين را ما مى‏فهميم حكمت هم باشد بخواهيم بگوئيم كه شارع بى تفاوت است نسبت به دزدى نمى‏توانيم اين را بگوئيم حتى در موارد حكمت، حكمت اين است براى خاطر حفظ اين مى‏آيند يك موارد و اينها را هم چيز مى‏كنند مبادا دزدى شود خوب از اين استفاده مى‏شود 16:42

دزدى چه قدرت داشته باشد چه قدرت نداشته‏
باشيم اين عقل ما درك مى‏كند كه مبغوض مولى است حالا بحث مهمى كه هست راجع به مسئله خود ما است كه راجع به باب تزاحم آيا اين الفاظى را كه ما مى‏خواهيم بگوئيم اطلاق دارد صورتهاى متزاحمين را بگيرد يا نه چون متعلق هر كداميك از اينها انسان متعلق قدرتش است من كه مى‏گويم صل فرضى كسانى كه قدرت به صلات دارند حالا آنها را درمواردى كه متزاحم با ازاله انقاذ غريق يا چيزهاى ديگر آيا اين اطلاق اين مورد را مى‏گيرد يا نه، قادر هم هستم تنها يك مطلبى شيخ انصارى دارد، آقاى نائينى دارد، همه دارند كه مى‏گويند لفظ كه مى‏خواهد يك چيزى مطلق باشد بايد مولى حساب كند كه اين آيا اقسام مختلفى كه اين شيى‏ء دارد آن ملاكى كه براى استفاده او مى‏خواهد دستور دهد در تمام اقسامش هست ولو به نحو اجمال بايد ملحوظ باشد
18:23

يا در قسم خاص آن هست اعتاق رقبه بايدببيند كه آيا اعتاق رقبه هيچ بدون قيد و شرط اعتقا رقبه ذى صلاح است يا اعتاق رقبه كه با خصوصيت ايمان باشد ذى صلاح است اين بايد ملاحظه كند تا بعد خطاب بكند مقيد يا بى قيد اين بايد ملحوظ مولى باشد، آن وقت يك شيى‏ء كه مى‏خواهدمطلق شود تقسيماتى پيدا مى‏كند يك تقسيماتى قطع نظر از حكم است، در رتبه سابقه بر حكم است يك انتقساماتى هست لاحق بر حكم است نماز را شخص كه مى‏خواهد تصور كند مولى مى‏گويد نماز جهر، نماز اخفاء، نماز در مسجد نماز در خانه نماز وقت ظهر نماز وقت غروب اشكال مختلفى براى نماز تصور مى‏كند اين تصورات همه از اينها تصور اين متوقف ا ين نيست كه ما يك تصور حكم اين هم بكنيم بعد ملاحظه اين تقسيمات بكنيم اين تقسيمات قطع نظر از حكم يك چنين تقسيماتى نماز دارد.
19:52

خوب لفظ نسبت به تقسيماتى كه سابق بر حكم است آنها اطلاق دارد اگر گفتند كه اعتق رقبة ديگر آيا رقبه سياه باشد، سفيد باشد، بومى باشد رنگى باشد، ايرانى باشد امروز ظرف اعتاقش باشد فردا باشد فردا باشد، در اين مكان باشد، در آن مكان باشد نسبت به اينها اطلاق دارد ولى نسبت به تقسيماتى كه به لحاظ حكم است نمازى كه معلوم الحكم است معلوم الوجوب است، يا نمازى كه مشكوك‏
الوجوب است اين تقسيم به لحاظ حكم است يعنى در رتبه سابق بر حكم نيست به لحاظ حكم است اينها راآقاى نائينى دارند و البته قبل آن هم مال شيخ است كه اطلاقات اين حالات طاريه را نمى‏گيرد در تقريرات آقاى حاج شيخ و اينها اين مطلب هست همين بحث ما هست و روى اين جهت خواستند بگويند عناوين تزاح يك واجبى به واجب ديگر اين تقسيماتى است براى شيى‏ء به لحاظ بعد الحكم است بعد از حكم گاهى اين اطلاقات ناظر بر تقسيمات بعدالحكم نيست آن بايد يك دليل ديگرى متكفل شود حالا كه دو تا حكم با هم متزاحم شد كدام را ما صرف قدرت را در كدام بكنيم مى‏گويند با اطلاق ما چيزى نسبت به اين حالات تاريه بر حكم نمى‏توانيم كشف كنيم.
21:43

به نظر ما اين مطلب محل مناقشه است اين تقريب براى خاطر اينكه ما شيى‏ء معلوم الحكم را، مجهول الحكم را و امثال اذلك اينها تقسيماتى است بعد الحكم ولى بعضى از تقسيمات هست قبل الحكم است كه قبل از حكم آن تقاسيم و اما مى‏كنيم او اين است كه اين شيى‏ء ذى صلاح است يا ذى صلاح نيست صلاح داشتن كه آيا خودش يك مصلحتى دارد يا مصلحتى ندارد ملاكى دارد يا ندارد اين ذى صلاح بودن و ذى صلاح نبودن تقسيمى است قبل الحكم است از مبادى حكم است قبل از حكم اينها را انسان ملاحظه مى‏كند خوب من ملاحظه مى‏كنم آيا اين صلاح هست يا نه، بعد ملاحظه مى‏كنم كه گاهى بعضى از افراد يك فرد ديگرى هم هست كه او هم ذى صلاح است نمى‏شود جمع كرد ما بين هر دو از اينها اين هم قطع نظر از اينكه قانون الزامى روى شيى‏ء بيايد انسان صورت اينكه نمى‏شود با نماز خواندن انقاذ غريق كرد نمى‏شود با درس خواندن جبهه را هم اداره كرد 23:12

اين يك چيزى است قطع نظر از اينكه حكمى بيايدد براى شخص، شخص مى‏تواند اين را تصور كند كه گاهى بعضى از اشيايى كه با هم هر دو نمى‏شود وجود خارجى پيدا كند قطع نظر از امر و امتثال شارع وجود خارجى اين دو تا نمى‏شود نمى‏توانم من در آن واحد هم اين نقطه باشم و هم در نقطه ديگر در جبهه باشم و هم در قم باشم اين نمى‏شود اين نه اينكه بعد الحكم نمى‏شود حكمى هم در
كار نباشد يك چنين چيزى را انسان قدرت ندارد و تصور اينكه دو تا شيى‏ء ذى صلاح است هم بدون در قم ذى صلاح است و هم در جبهه بودن در مرز بودن ذى صلاح است اين هم ذى صلاح بودن را انسان مى‏تواند تصور كند و بدون اينكه حكم را تصور كند قطع نظر از حكم تصور كند خوب مى‏تواند تصور كند خوب اين دو تا با هم جمع نمى‏شود در آن واحد و حساب كند ببيند يكى صلاح است صد در صد است يكى فرض كنيد نود است يا پنجاه است
25:43

امثال اينها خوب همه تصورات ممكن است خوب اگر همه تصورات ممكن شد چه مانعى دارد بعد يك امر مطلق بكند بگويد بر اينكه آقا شما بايد اينجا در قم باشيد درس بخوانيد و اين اطلاق داشته باشد ولو در مرز هم نياز هست و مطلوب هم بوده و در مرز بودن ذاتاً مطلوب بوده آن مصالح از بين مى‏رود حساب كرده كه آن مصلحتش بيشتر است اين را تعبى كرده گاهى مى‏بيند كه نه بيشتر نيست قيد مى‏زند مى‏گويد شما بايد موقعى درس باشى كه مسئله جبهه در كار نباشد، اين تقسيم يا اطلاق مطلق مى‏شود يا مقيد حساب مى‏كند مصالح به لحاظ حكم نيست قبل الحكم است خوب قبل الحكم شد چه مانع دارد كه حساب مى‏كند مى‏بيند مصالحى بيشتراست على وجه الاطلاق حكم مى‏كند بر اينكه شما درس بخوانيد يا برويد جبهه على وجه الاطلاق ولو صورتى باشد كه يك مصلحت ديگرى كه آن هم مورد اهتمام شارع از بنى برود اين مانعى ندارد و هيچ اشكالى هم ندارد 26:23

چون تقسيم نسبت به ذى صلاح بودن قبل الحكم است نه بعد الحكم است اين از اين ناحيه هيچ اشكالى نيست بلكه من بالاتر مى‏خواهم عرض كنم شخصى كه مى‏آيد قانون مى‏گذراند مى‏آيد مصالح يك شيى‏ء را در نظر مى‏گيرد بعد مى‏بيند كه، اينكه قبلاً عرض كرديم دوباره هم عرض مى‏كنيم بعد مى‏بيند كه ملزم بودن آن مفسده دارد خود همين بار باشد بردوش مشخص نقش بار به نحو استحباب اگر الزام نكنند فشار روى شخص نمى‏آورد متعلق خودش آنجور نيست كه انسان را فه فشار بگذارد الزام به متعلق و ملزم بودن شخص به متعلق فشار مى‏آورد، من اين را مكرر عرض كردم اشخاص وسواسى ميبينيد نماز واجب را زبانشان بند مى‏آيد نمى‏توانند الله اكبر را درست‏
بگويند
27:56

اما مستحب كه هست عادى مى‏گويند و رد مى‏شوند خود نفس اينكه يك الزامى هست اگر نگفتيم جهنم هست و چطور گاهى خود همين يك فشار اعصابى روى شخص دارد شارع مقدس گاهى يك مطلبى خوب مسواك كردن يك مطلب چيزى نيست كه خودش حرج باشد ولى ملزم باشند مردم به مسواك كردن اين خودش يك نحوه حرجى است فشار روى اشخاصى لازم مى‏آيد كه شارع الزام نمى‏كند خوب بعد از اينكه شخص كه مى‏خواهد يك چيزى را الزام كند اون مى‏آيند مصالح روى متعلق را حساب مى‏كند بعد هم يك مفاسد مربوط به خود جعل را و ملزم بودن طرف را حساب مى‏كند و بعد مى‏بيند صلاح نيست ملزم بكند اين الان كه دارد چيز مى‏كند چه حساب كرده مى‏بيند كه اگر عبد بخواهد منبعث شود از اين امر تشخيص بدهد كه يك چنين تكليفى به ذمه او هست اين فشار مى‏آورد در آن اعصابش را خورد مى‏كند الزام نمى‏كند 28:42

آيا اين تشخيص عبد كه عبدبداند يك چنين تكليفى هست كه اين منشاء فشار مى‏شود اين جزء انقضامات لاحقه نيست تقسيمى است لاحق منتهى انسان تقسيمات لاحقه را تدريجاً ملاحظه مى‏كند، بعد ملاحظه مى‏كند كه بعد حالات لاحق را كه هم ملاحظه مى‏كند ديد مفسده دارد جعل نمى‏كند اگر بعضى از حالات شاريه مفسده دارد مطلقش نمى‏كند گاهى با عبارت اول نمى‏شود اداء چيز بكند مثل قصد امر و امثال اينها يا قيدعلم اينها بايداول قيد نزنند بعدقيد بزنند چون همان موقع كه مى‏خواسته قانون بگذارند همه حالات را در نظر گرفته منتهى متدرجاً لازم نيست دفعتاً، تصورات دفعى باشد را در نظر گرفته منتهى متدرجاً لازم نيست دفعتاً، تصورات دفعى باشد تدريجى تصورات شده بعدقانون را گاهى اصلاً جعل نمى‏كند گاهى مى‏بيند كه اطلاقش اشكال دارد مطلقش نمى‏كند قيودش اگر ممكن باشد با جعل اول قيد مى‏كند اگر ممكن نباشد با جعل دوم، به نظر ما اخذ به اطلاق كردن چه انقسامات سابق چه در انقسامات لاحق اشكالى ندارد و الفاظ مطلق است.
30:07

منتهى مطلبى كه هست اثباتاً به ظنر ما حرف هست او اين است كه ديروز هم عرض كردم آيا اينكه دارد صل مى‏گويد تمام اشياء به نحو اتفاق تزاحم با يك‏
مطلوب ديگرى به حسب متعارف پيدا مى‏كند يكوقت نماز آدم مى‏خواهد بخواند مى‏بيند يك چيزى‏هاى ديگرى در كار هست وقوع تزاحمات قابل انكار نيست كه بگوئيم اصلاً تزاحمى در كار نيست خوب معمولاً فى الجمله تزاحم در اشياء هست خوب اگر اطلاق دليل صورت تزاحم را بگيرد چه موقع من مى‏توانم امر على وجه الاطلاق به نماز بكنم حتى در آن زمينه‏اى كه بچه در نماز خواندن اهم از آن باشد والا نمى‏توانم امر اطلاق با اينكه افتاده در حوض بگويم بلند شو برو نماز ت را بخوان اين نمى‏شود امر اطلاقى، خوب اشياء اگر طلاق ناظر باشد حتى در زمينه تزاحمات اتفاقى را هم بگيرد.
31:42

پس معنايش اين مى‏شود كه تمام واجبات مى‏خواهند بگويند من اهم هستم بايد اهم باشد تا بگيرد امر تعيينى به مورد باشد والا اهم نباشد كه مساوى باشد امر مى‏شود تخييرى اگر آن طرف اهم باشد كه اصلاً امر به آن متعلق است آيا تمام واجبات همه مى‏گويند ما اهم هستيم ده هزار ممكن است واجب داشته باشد تمام آن وقت فقط يكى كه اهم از واجبات است آن فقط ظهورش مطابق واقع است و بقيه از آنها كه اهم نيستند تمام اينها خلاف ظاهر شده آنكه قطعاً اينجورى نيست پس از اينها استفاده مى‏شود كه يك تزاحم دائمى شما الان مى‏خواهيد درس بخوانيد يقيناً يكى از مطلوبات شارع كه مرزدارى بودن است ممكن است شما خيلى هم لازم است يا برويد يا مثلاً وهابى گرى كجا مثلاً شارع هم از بين مى‏رود با خواندن اين ردس ولى گاهى بعضى از موارد است كه دائماً يك شيى‏ء مبتلاء به مزاحم است اگر در جايى كه دائماً مبتلا به مزاحم است مولى امر كرد به شيى‏ء معلوم مى‏شود كه اين اهم است مى‏گويد درست است يا بودن آن از بين مى‏رود 33:25

ولى چون اهم است براى خاطر امر، تكليف را روى اين آورديم مى‏بينيد همينجورى كه در باب يك شيى‏ء ذاتاً مصالح و مفاسد سنجيده يم شود و بعد اهم اگر شد مصلحت آن اهم شد حكم روى آن مى‏رسود يسئولنك عن الخمر و الميسر كه آنجا قل فيهما اثم كثير و منافع للناس واثمهما اكبر من نفعهما آنها منافع دارند ولى بعد حساب مى‏شود مى‏بيند كه چون مضرب آن بالاتر از منفعت آن است اسمش اكبر است حكم حكم‏
تحريمى روى آن مى‏رود در شيى‏ء هم وقتى كه تزاحم خودش مفسده ذاتى ندارد ولى متزاحم با يك شيى‏ء است كه او از بين مى‏رود حساب مى‏كند مى‏بيند مصلحت آن اقوى است امر حكم مى‏كند روى اين در جايى كه تزاحم دائمى باشد خوب قهراً هر شيى‏ء كه متعلق او است كشف اهميت اين مى‏شود و محذور هم ندارد
35:23

اما يكمرتبه هم اتفاقى است كه اصلاً ناظر نيست ادله تاما كشف بكنيم اهميت را صورت اتفاقى را والا بايد بگوئيم همه مى‏گويند ما اهم هستيم آن هم بگويد ما اهم هستيم آنجا كشف اهميت نمى‏شود يكمرتبه نه اتفاقى نيست و دائمى هم نيست كثيراً ما بطور كثير تزاحم پيدا مى‏كند يك چيز با ديگرى اينجا اطلاقات ممكن است بگوئيم اطلاقات دلالت مى‏كند كه امر فعلى به يكى از اينهاست و در نتيجه كشف اهميت اين شيى‏ء را بكنيم با اطلاق، خوب فرض كنيد بطور متعارف تزاحم با يك مشتى از واجبات نه دائماً با يك مشتى از واجبات پيدا مى‏كند دستور اگر دادند كه شما بايد طلبه بشويد خوب از اين استفاده مى‏شود كه ولو دائماً هم تزاحم پيدا نكرده باشداطلاق دستور اقتضاء مى‏كند براى اينكه اين طلبگى اهم است حتى در آن مورد تزاحم هم چون بالاطلاق مى‏گوئيم دستور هست معلوم مى‏شود طلبگى اهم است 36:42

اين هست گاهى مسئله اظهر و ظاهر پيش مى‏آيد كه يك طرف مى‏بينيد كه دائماً مزاحم با يك شيى‏ء است در يكى از اينها دوام ندارد ولو كثرت دارد خبو آنكه دائماً مزاحم است خوب قهراً از آن، چون امر هم رويش رفته آن كشف مى‏كند براى اينكه معلوم مى‏شود در مورد تزاحم اين اهم است چون دائماً آن امر را كه به كجا ما حمل بكنيم امرى را كه شده آن موقع ما كشف اهميت مى‏كنيم و قهراً تقييد خواهيم كرد اين دليى كه صورت تزاحم آن اتفاقى نيست صورت تزاحم دليل ديگر هم متعارف است ولى چون يك شيى‏ء ديگرى يا دائماً متزاحم است يا غالباً متزاحم است و اين طرف غلبه تزاحم ندارد آن طرف غلبه تزاحم دارد اين طرف غلبه تزاحم ندارد، چون ندارد آن طرفى را كه امر شده به آن و دائئم المزاحمه است يا غالب المزاحمه است ظهور آن يا گاهى بالنصوصيه گاهى بالظهور از آن كشف مى‏شود 38:04

اهميت او نسبت به اين و
مقدم مى‏داريم و گاهى اينجورى نيست هر دو از اينها يك چيزى متعارفى است هم نسبت به اين دليل مورد تزاحم صور متعارف آن است و هم نسبت به آن واجب صور متعارفش است در اينجا ما خود ادله نمى‏توانيم يكى را بر ديگرى مقدم بدانيم آن موقع از خارج اگر ما اثبات شد اهميت يك چيزى خوب قهراً حكم فعلى داير مدار اوست خود خطابات كفايت نمى‏كند براى كشف اهميت خلاصه كشف اهميت گاهى به وسيله قوانين باب تعارض ما كشف اهميت يكى از ديگرى مى‏كنيم يكى از قوانين تعارض اين است كه اظهر مقدم بر ظاهر بشود نص مقدم بر ظاهر باشد آن قوانينى كه در آنجا راجع به مداليل الفاظ هست با آن ما كشف اهميت مى‏كنيم اگر جورى شد كه نتوانستم دست ما از آنها كوتاه شد ما ديگر كشف اهميت را از جاى ديگر بايد بكنيم اينها كفايت نمى‏كند.
39:55

بنابراين ما مى‏خواهيم اين را عرض كنيم در بحثى كه از شخص مى‏خواهند كه بيايد نگاه كند به مثلاً شهادت بدهد براى يك موضوعى و آن شهادت هم متوقف است كه نظر كند به نامحرم اگر دو از اينها بگوئيم اتفاق كم مى‏افتد در باب نظر به نامحرمى كه مزاحم باشد با دليل مثلاً از بين رفتن حق يك كسى اين بگوئيم خوب نارد، كم اتفاق مى‏افتد يا از آن طرفى كه براى احقاق حق بيايند يك خلاف شرع از ديگرى كه مثل نظر به نامحرم را بخواهند اين هم بگوئيم كم اتفاق مى‏افتد ارگ اين باشد خوب اين دو ت ا دليل، دليل متزاحم است هيچكدام ظهور در مورد اجتماع ندارند به اگر هر دو از اينها متعارف باشد اينجا هم داخل باب تزاحم آنجورى نيست ولى چون ما نمى‏دانيم كه چون هيچكدام اظهر نيست نسبت به مورد اجتماع نه دليل حرمت نظر به نامحرم اظهر است نه آن دليلى كه مى‏گويد اگر خواستند شما بيايى شهادت بدهى كه حق مردم پايمال نشود هيچكدام ديديم كه اظهر نيست نسبت به مورد اجتماع انسان خوب گير مى‏كند.
04.
51< و به نظر مى‏رسد كه مااظهريتى نسبت به ادله نه باب شهادت نه ادله حرمت نظر به اجنبى نسبت به موردى كه با هم دو تا با هم نمى‏توانيم عمل كنيم اين اظهريتى در بين نيست نشد چون دوران اما بين محذورين است مقتضاى دوران اما بين‏
المحذورين عبارت از اين است كه مخيير ما بين اين است كه چه بيايد شهادت بدهد چه ترك شهادت كند هر دو اين خلاصه بحث.
41:23

«والسلام»