دوشنبه 18 تير 1403 - 29 ذيحجه 1445 - 8 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
تقسيم واجب به منجّز و معلّق
تدریس استاد
متن
40 تقسيم واجب به منجّز و معلّق 368
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
بيان محقق اصفهانى(ره) در اراده تشريعيه
كلام مرحوم محقق اصفهانى «ره» داراى دو بخش است: يك بخش مربوط به اراده تكوينيه استو يك بخش مربوط به اراده تشريعيه. در بخش اول بحث ما با ايشان تمام شد. و روشن شد كه ارادهدر تكوين، همانطور كه مىتواند به يك امر حالى و مراد فعلى تعلق بگيرد، مىتواند به مراد استقبالىتعلق بگيرد. همان اراده و همان خصوصيتى كه در اراده متعلقه به امر فعلى هست، در اين اراده هموجود دارد. از نظر اراده هيچ كمبود و نقصى در آن مشاهده نمىشود.
و اما در باره اراده تشريعيه كه مطلب ايشان را بيان كرديم، خلاصه مطلب ايشان در اراده تشريعيهاين بود كه مولا گاهى اراده مىكند كه يك فعلى را خودش بالمباشرة انجام دهد؛ اينجا اراده تكوينيهمحقق است و به دنبالش عمل از خود مولا صادر مىشود؛ اما گاهى از اوقات مولا اراده مىكند صدوريك عملى را از عبد، آن هم با قيد اين كه اين عمل اختياراً از عبد صادر شود و «عن اختيارٍ» تحقق پيداكند «لا عن اكراهٍ و اجبارٍ». آن وقت ملاحظه مىكند، مىبيند نمىشود كه انسان اراده كند صدور فعلرا از غير، اختياراً. براى اين كه فعلى كه از غير اختياراً صادر مىشود، اين در اختيار غير است، دراختيار عبد است، نه در اختيار مولا؛ پس مولا چه كار كند؟ نمىتواند همانطورى كه ارادهاش متعلقبه فعل خودش بود، يك چنين ارادهاى متعلق به فعل عبد شود، آن هم «عن اختيار العبد». لذا اينجامسأله تسبيب مطرح مىشود، مولا مىبيند كه راه چاره منحصر به اين است كه يك دستورى صادركند و يك بعثى از ناحيه مولا تحقق پيدا كند كه اين بعث محرك براى عبد است و داعى براى عبداست و تحريك مىكند او را به انجام مأموربه. در نتيجه اراده تكوينيه مولا متعلق به بعث مىشود، نهمتعلق به «صدور العمل من العبد اختياراً» ارادهاش تعلق مىگيرد به اين كه امر صادر كند، دستورصادر كند، فرمان دهد. و چون ما در اراده تكوينيه گفتيم كه اراده جزء اخير از علت تامه است، لازمهآن حرف اينجا اين است كه اين ارادهاى كه از مولا تعلّق به بعث مىگيرد، لا محاله بايد بعثش، بعثفعلى باشد، دستور فى الحال باشد، فرمان در حال تحقق پيدا كند و الاّ اگر بخواهد اراده متعلق به بعثاستقبالى شود، همان تفكيك اراده از مراد در اراده تكوينيه تحقق پيدا مىكند. براى اين كه آن تالىفاسد تحقق پيدا نكند، ارادهاش متعلّق مىشود كه الان دستور صادر كند به اين كه «ادخل السوق واشتر اللحم» كه تكليف، تكليف فعلى و بعث هم فعلى است؛ براى اين كه اين بعث متعلّق اراده مولااست و نمىشود تفكيك اراده از مراد؛ پس بعث فعلى شد. حالا كه بعث مولا فعلى شد، انبعاث همبايد فعلى باشد. نمىشود بعث فعليت داشته باشد و انبعاث تحقق پيدا نكند، براى اين كه اين بعث وانبعاث مثل كسر و انكسار مىماند. آيا مىشود كسر تحقق پيدا كند؟ و انكسار متوقف بر زمان بعدباشد؟ الان «كسرة الكوز» بگويد، اما انكسارش دو روز بعد تحقق پيدا كند؟ اگر كسر تحقق پيدا كرد،بلا فاصله انكسار هم تحقق پيدا مىكند؛ بعث و انبعاث هم همين حالت را دارد.
تلازم بعث فعلى با انبعاث فعلى
اگر «بعث صادر من المولى» به لحاظ اين كه متعلق اراده مولاست يك بعث فعلى باشد، لا محالهبايد انبعاثش هم فعليت داشته باشد؛ واگر بخواهد انبعاث فعليت داشته باشد، بايد واجب، واجبمنجّز باشد، واجب فى الحال باشد و الاّ واجب فى الاستقبال، انبعاثش در استقبال مىخواهد تحققپيدا كند و در نتيجه بين بعث و انبعاث تفكيك و جدايى تحقق پيدا مىكند. پس در نتيجه در ارادهتشريعيه كه واجب معلّق محل بحث ما هم در رابطه با همين اراده تشريعيه است، در اينجا بايدبگوييم: يا بعث تحقق ندارد! يا اگر بعث فعلى تحقق پيدا كرد انبعاثش هم بايد فعلى باشد؛ بعث فعلىو انبعاث استقبالى مثل كسر فعلى و انكسار استقبالى مىماند؛ چطور آنجا تصوّر تفكيك بين كسر وانكسار نيست، اينجا هم تصوّر جدايى بين بعث و انبعاث نمىشود در كار باشد. پس در نتيجه واجبمعلّق كه حقيقتش به اين بر مىگردد كه بعث الان باشد اما انبعاث فردا تحقق پيدا كند، اين يك امر غيرمعقول و امر مستحيلى به نظر ايشان خواهد بود. اين فرمايش ايشان و خلاصه بيان ايشان در ارادهتشريعيه و در خصوص همين محل بحث و واجب معلق است.
تفاوت بعث و انبعاث اعتبارى با بعث و انبعاث تكوينى
لكن جوابهاى متعددى اين فرمايش ايشان دارد؛ يك جواب اين است كه يك خلطى در كلام شماو در بيان شما شده. اين كه شما مىفرماييد: بعث نمىتواند جداى از انبعاث باشد، كدام بعث وانبعاث را مىفرماييد؟ ما دو جور بعث وانبعاث داريم. يك بعث و انبعاث حقيقى و خارجى وتكوينى داريم كه بعث تكوينى اين است، كه مولا بيايد با آن قوّه قاهره خودش دست عبد را بگيرد واو را بكشد و وادارش كند به اين كه مأموربه را در خارج انجام دهد، اين بعث حقيقى است، بعثتكوينى است. در اين بعث تكوينى بين بعث و انبعاث هيچ گونه تفكيك و فاصلهاى وجود ندارد. وآن كه با مسأله كسر و انكسار مشابه است، اين بعث و انبعاث تكوينى است. براى خاطر اين كه اينكسر و انكسارى هم كه شما مثال مىزنيد و مثلاً اين را مقيسعليه قرار مىدهيد، كدام كسر و انكساراست كه «لا يتحقق انفكاك بينهما»؟ كسر واقعى و تكوينى؟ نمىشود الان ظرف را شما بشكنيد، امابگوييد: انكسار براى ظرف حاصل نشده، انكسار فردا تحقق پيدا مىكند. در تكوينيات مسأله بههمين صورت است كه شما بيان مىكنيد. در بعث و انبعاث تكوينى هم مسأله همين طور است. اگرواقعاً مولا دست عبد را گرفت و كشيد و او را وادارش كرد به انجام مأموربه، ديگر نمىتوانيم بگوييم«مِن ناحية المولى» بعث تحقق پيدا كرده، اما انبعاث حاصل نشده.
اما نوع دوم بعث و انبعاث، عبارت از بعث اعتبارى است. آن كه شما در باره مفاد هيأت افعلبحث كرديد، آن كه با طول و تفصيلش از آن گذشتيد، گفتيد: «هيأت افعل يدل على البعث»، اما كدامبعث مفاد هيأت افعل است؟ بعث تكوينى است؟ يعنى هيأت افعل مثل يك چماق تكوينى است كهعبد را وادار به انجام مأموربه مىكند؟ يا بعث همان است كه عقلاء از آن تعبير به فرمان و دستورمىكنند؟ و ما در اصطلاح فقه و اصول از آن تعبير به امر مىكنيم. آيا امر عبارت از يك بعث تكوينىاست؟ يا اين كه نه عقلاء وقتى كه ديدند مولا با شرائط خودش يك دستورى از آن صادر شد، آن همبه صورت يك دستور الزامى، اينجا مىگويند: عبد بايد در مقابل اين دستور پاسخگو باشد، بايداطاعت كند امر مولا را. اما اين طور نيست كه در خارج يك قوّه قاهريهاى اين عبد را بلا اختيار بهجانب مأموربه و انجام مأموربه سوق دهد و مأموربه بلا اختيار از عبد تحقق پيدا كند.
پس بعثى كه مفاد هيأت افعل است، اين را شما نبايد با كسر تكوينى مقايسه كنيد؛ با بعث تكوينىهم كسى حق ندارد مقايسه كند. بعث تكوينى و وادار كردن با نيروى قاهره تكوينى يك مطلباست و اصدار امر و صادر كردن فرمان، اين يك مطلب ديگر است. و شاهدش اين است كه، حالا ماواجب معلق را كنار مىگذاريم. در همان واجبات غير معلقه كه خود شما قبول داريد، در واجباتمنجّزه كه شما قبول داريد مسأله را؛ از شما سؤال مىكنيم، آنجا شما مسأله بعث و انبعاث را چهطورى پياده مىكنيد؟ اگر بخواهيد شبيه كسر و انكسار در همان واجبات منجّزه مسأله را پياده كنيد،مىدانيد معنايش چه مىشود؟ معنايش اين مىشود كه احدى از مكلّفين و مأمورين، قدرت برمخالفت و عصيان مولا را ندارند؛ براى اين كه اگر يك مكلّفى عصيان كرد، پس «لم يتحقق منهالانبعاث» حالا كه «لم يتحقق منه الانبعاث» آيا بعث اينجا وجود دارد يا ندارد؟ شما نسبت به عُصاتمىتوانيد انكار كنيد وجود تكليف را؟ حتى نسبت به كفار هم مشهور اين است كه «الكفار مكلّفونبالفروع، كما مكلّفون بالاصول» يعنى اين «اقيموا الصلاة» اختصاص به مسلمانها ندارد، ولو اين كهدر بعضى از آيات تعبير به «يا ايها الذين آمنوا» شده، اما اين دليل بر اين نيست كه حكم اختصاص بهمؤمنين دارد. نه، احكام فرعيه من الصلاة و الصيام و الحج و امثال ذلك، كفار هم مكلّفِ به اينهاهستند و در روز قيامت هم عقاب مىشوند بر ترك نماز، عقاب مىشوند بر ترك روزه و همين طورساير واجبات فرعيه. شما اينجا مسأله بعث وانبعاث را چه طورى حل كرديد؟ حالا كه كفار مكلّفهستند، پس بعث تحقق دارد «فاين الانبعاث»؟ چطور بين انبعاث و بعث تفكيك پيدا شد؟ چطوربين كسر و انكسار مثلاً به تعبير شما تفكيك پيدا شد؟ و در باره عُصات كه ديگر مسأله جاى ترديدنيست، هيچ كسى نيامده بگويد كه آنهايى كه مخالفت مىكنند از مسلمانها، اينها اصلاً مكلّف نيستند،كه نتيجه اين شود كه اصلاً مخالفتى تحقق پيدا نكند، عصيانى تحقق پيدا نكند. آيا اين طور استمسأله؟ پس تفكيك بين بعث و انبعاث چه طورى اينجا تحقق پيدا كرد؟ شما كه مىگوييد تفكيكامكان ندارد، پس چطور اينجا تفكيك پيدا شد؟ اين براى اين است كه بعث اعتبارى را نبايد كسىمقايسه با بعث تكوينى كند. در بعث تكوينى تفكيك انبعاث از بعث نمىشود. اما در بعث اعتبارى كهحقيقتش يك امر و يك فرمان است، فرمان گاهى موافقت مىشود، گاهى هم مخالفت مىشود و چهبسا اكثراً در فرامين الهيه به لحاظ تكثر كفار، مخالفتش بيش از موافقت تكاليف الهيه است. پس اينشاهد بر اين است كه اينجا نمىشود مسأله عدم تفكيك انبعاث را از بعث پياده كنيد. تازه در آنجايىكه موافقت مىشود، به مجردى كه مولا به عبدش گفت: «ادخل السوق و اشتر اللحم» عبد بلند شد وكفشهايش را پوشيد و رفت به طرف بازار براى خريدن گوشت.
حقيقت بعث و انبعاث در بيان امام «ره»
در همين جا كه مسأله موافقت مطرح است، واقع مسأله همان طورى كه امام بزرگوار «ره» مكررمىفرمودند و در مواردى مخصوصاً در رابطه با بعضى از كلمات مرحوم محقق نائينى در چند مورداين مطلب را ذكر مىكردند، اينجا واقعيت مسأله چيست؟ تا مولا گفت: «ادخل السوق و اشتر اللحم»عبد بلند شد به طرف انجام مأموربه و موافقت كرد مأموربه را، يعنى در حقيقت به دنبال بعث،انبعاث در صورت موافقت تحقق پيدا كرد. اما اينجا هم بايد مسأله تحليل شود، ببينيم آيا آن كه موثّردر اين انبعاث است، نفس البعث است؟ بعث سبب شده كه اين انبعاث تحقق پيدا كند؟ يا اين كه نهيك مسايل مهمتر ديگرى مطرح است؟ و آن اين است كه تا مولا گفت: «ادخل السوق و اشتر اللحم»عبد پيش خودش حساب كرد كه اگر الان بلند نشود و تكليف مولا را انجام ندهد، چماق به دنبالشاست، تازيانه به دنبالش است، عقوبت به دنبالش است. و اگر انجام دهد، چه بسا تشويق و پاداش وجايزه و امثال ذلك به دنبالش است.
اين همان حرفهايى است كه خودمان در باب غايت عبادت مىزنيم كه عبادات ما نوعاً، امّا طمعاًفى الثواب است و امّا خوفاً من العقاب است. آن امير المؤمنين «صلوات الله و سلامه عليه» بود كهعرض كرد به خداوند «ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً فى جنتك، بل وجدتك اهلاً للعبادةفعبدتك» آن امير المؤمنين بود، اما من و شما «خوفاً من ناره و طمعاً فى جنته» است. پس محرك ماچيست؟ آتش، خوف از نار، بهشت و طمع در جنت؟ اين است كه ما را تحريك مىكند و الاّ اگرفرض كنيم كه نه بهشتى بود نه دوزخى بود، نه ثوابى بود نه عقابى بود، صدى نود و نه كه هيچ، از يكميليون، پنج نفر هم اعتناء به دستورات شارع مقدس نداشت، مىگفت: حالا چه فرقى مىكند، نمازبخوانيم كه اثرى ندارد، نخوانيم هم كه عقابى ندارد؛ ما هم كه «وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك»نيستيم، اصلاً تصورش براى ما مشكل است، تا چه رسد به اين كه قلب ما اين معنا را بپذيرد و باوركند كه معبود را به عنوان اهليت براى عبادت انسان عبادت كند.
اگر مسأله «طمعاً فى الجنة و خوفاً من النار» نبود، اين «اقيموا الصلاة»هاى مكرر قرآن اين بعثهاىاعتبارى مفاد هيأت «اقيموا» در قرآن هيچ گونه انبعاثى به دنبال نداشت. انبعاث براى «طمعاً فى الجنةو خوفاً من النار» است؛ بله اگر امر نباشد، زمينهاى براى مخالفت و موافقت در كار نيست؛ نقش بعثهمين مقدار است كه اگر «اقيموا الصلاة» باشد، موضوع براى موافقت و مخالفت هست. اما اگر«اقيموا الصلاة» وجود نداشته باشد و بعثى از ناحيه مولا تحقق پيدا نكند، ديگر «لا موضوع للعصيانو الطاعة» بعث موضوع پس بيان امام بزرگوار (ره) به اين بر مىگردد كه در همان مواردى هم كه به دنبال بعث، انبعاثتحقق پيدا مىكند، مسأله عليّت و معلوليّت نيست. بعث علت براى انبعاث نبوده، بعث فقط زمينهاىايجاد كرده و آن كه تحريك كرده است عبد را براى انجام مأموربه، همان خوفها و طمعها و علاقه بهپاداش و ترس از عقوبتها و مراتب جهنم است كه او را وادار كرده به اين كه مأموربه را در خارج انجامدهد.
دو تا مطلب ديگر هم با ايشان داريم. يك مطلبش را مرحوم آخوند در كتاب كفايه اشاره كرده كهظاهراً هم غير از ايشان كسى اين مطلب را ذكر نكرده است. يك مطلب ديگر هم غير از حرف مرحومآخوند هست. حالا حرف مرحوم آخوند را بيان مىكنيم، آن مطلب ديگر موكول به بعد «ان شاء الله».
عدم رابطه على و معلولى بين بعث و انبعاث
مرحوم آخوند كانّ حرفهايى كه ما ذكر كرديم، اينها را «كان لم يكن» فرض كرد. ايشان اين طورىصحبت مىكند با تكيه بر آن حرفى كه در اگر مسأله، مسأله عليّت و معلوليّت است، حتى يك لحظه زمانى نبايد بين علت و معلول فاصلهوجود داشته باشد، در حالى كه وجداناً خارجاً بين بعث و انبعاث حداقل مختصر زمانى فاصلهخواهد بود؛ شما اين مختصر زمان فاصله را چه طور حل مىكنيد؟ آيا اين مختصر زمان با عليّت ومعلوليّت منافات دارد يا ندارد؟ اگر منافات دارد، كه دارد؛ مىگوييم چه فرق مىكند كه بين بعث وانبعاث يك دقيقه فاصله شود؟ يا بين بعث و انبعاث دو روز فاصله شود؟ مولا به عبدش بگويد«سافر الان» دو دقيقه ديگر عبد بلند شد و مهياى سفر شد. يا بگويد: «سافر غداً» يك شبانه روز فاصلهبيفتد، اين يك شبانه روز براى اين كه فاصلهاش بيشتر است امتناع دارد؟ در باب عليّت و معلوليّت كهمطلق فاصله مضر است. مىخواهد كم باشد يا زياد.
پس وقتى كه شما در مقدار كمّ مسأله را پذيرفتيد، معنايش اين است كه عليّت و معلوليّت در كارنيست. وقتى عليّت و معلوليّت در كار نبود و بين بعث و انبعاث حتّى دو دقيقه توانست فاصله وجودداشته باشد و استحالهاى در كار نباشد، ماالفرق بين دو دقيقه و بين يك شبانه روز و يك ماه و دو ماه؟آيا مىشود بين اينها فرق گذاشت؟ مسأله كه مسأله عرفى نيست كه كسى بگويد: عرف بين اينها فرقمىگذارد؟ مسأله روى استحاله عقليه و عدم استحاله عقليه است. آيا با توجه به حكم عقل، مىشودبين دو دقيقه و دو روز فاصله فرق گذاشت؟ بگوييم دو دقيقه اشكال ندارد بين علت و معلول جدايىباشد، اما اگر دو شبانه روز بين علت و معلول تفكيك شد، ممتنع است. پس مرحوم آخوندمىفرمايند: «خارجاً وجداناً» اين طور نيست كه بين بعث و انبعاث تقارن زمانى وجود داشته باشد،بلكه بين بعث و انبعاث، تقدّم و تأخّر زمانى ولو زمان قصير باشد، تحقق دارد. وقتى كه شما اينجا راپذيرفتيد، همين دليل بر اين است كه عليّت و معلوليّت مطرح نيست و اگر عليّت و معلوليّت مطرحنشد، ديگر بين زمان قصير و زمان طويل هيچ گونه فرقى از نظر حكم عقل وجود ندارد. اين هم يكاشكالى است كه البته مرحوم محقق اصفهانى(ره) شاگرد مرحوم آخوند بوده، لكن اين بيان ايشانجوابى مىتواند از فرمايش مرحوم محقق اصفهانى واقع شود.
يك مطلب ديگرى هم با مرحوم محقق اصفهانى هست كه «ان شاء الله» بعد عرض مىكنيم.
تمرينات
كلام محققق اصفهانى(ره) در استحاله تعلق اراده بر امر استقبالى چيست
بعث و انبعاث تشريعى و تكوينى را با ذكر مثال توضيح دهيد
عدم تقارن بين بعث و انبعاث اعتبارى كاشف از چيست
بيان امام «ره» در امكان تعلق اراده تشريعى بر امر استقبالى را تقريب نماييد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...