• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 تقسيم واجب به منجّز و معلّق 367

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    مدخليت مقتضى، شرط، عدم المانع در علت تامه

    در رابطه با مطلبى كه مرحوم محقّق اصفهانى«ره» ذكر فرموده بودند كه اراده جزء اخير از علت‏تامه است، معناى اين عبارت اين است كه آنچه در علت تامه دخالت دارد از مقتضى و شرط و عدم‏المانع، اينها بايد قبل از اراده تحقّق پيدا كند، موقعيتشان «قبل الارادة» است و اراده به عنوان جزء اخيرو مكمّل علت تامه مطرح است، يعنى بعد از آن كه اراده آمد، ديگر نبايد به انتظار شرط ديگر و به‏انتظار عدم المانع بنشينيم. مسأله مقتضى و شرط و عدم المانع و جميع آن چيزهايى كه در علت تامه‏مدخليت دارد، قبل از اراده بايد تحقّق پيدا كنند به مجردى كه اراده آمد، به نظر ايشان علت تامّه تحقق‏مى‏يابد و كامل مى‏شود؛ ديگر حالت انتظارى نيست و بلافاصله بعد از اراده كه مكمّل علت تامه‏است، معلول بايد تحقّق پيدا كند، مراد بايد حاصل شود. ما مؤيد فرمايش محقّق اصفهانى نبوديم،گفتيم: در آنجايى كه اراده به حركت عضلات تعلق مى‏گيرد، كه اين ديگر واضح ترين مصداق وروشن‏ترين مورد است كه در آن مسأله عليّت و معلوليّت تخيل مى‏شود، در همانجا بعد از آن كه اراده‏آمد در تحقّق اراده هيچ اشكالى نيست، معذلك مى‏بينيم مراد محقّق نشده، براى اين كه مانع در كاراست، شرط حاصل نشده است. مانع و عدم تحقّق شرط بعد از اراده موجود است. اراده هم كه آمد، درتحقّق اراده هيچ ترديدى نداريم، معذلك مى‏بينيم مراد حاصل نمى‏شود. براى اين كه مانعى در كاراست. مانع بعد از اراده، عدم تحقّق الشرط بعد از اراده است.
    اگر اراده جزء اخير علت تامه باشد ديگر معنا ندارد كه مانع از تحقّق مراد شود، يا عدم الشرطسبب عدم تحقّق مراد شود. در آنجايى كه مثلاً دست شما را يك كسى گرفته و رها نمى‏كند ونمى‏گذارد فرار كنيد، شما اراده داريد كه دست را حركت دهيد و از دست او خلاص شويد. نه تنهااراده داريد، يك اراده قويّه كامله هم داريد؛ تلاش و سعى هم مى‏كنيد كه دست را حركت دهيد و ازدست ظالم تخلّص پيدا كنيد. معذلك به دنبال اراده شما مراد تحقّق پيدا نمى‏كند، قدرت و نيروى‏ظالم به شما اجازه نمى‏دهد كه شما دست را حركت دهيد و از دست او تخلّص پيدا كنيد. آيا در اين‏مورد مى‏توانيم بگوييم اراده‏اى وجود ندارد؟ كسى كه اين همه تلاش مى‏كند كه خودش را از دست‏ظالم نجات دهد و دستش را از دست او بيرون بياورد و فرار كند، آيا مى‏توانيم بگوييم اراده ندارد؟اين مثل آن آدمى نيست كه در حال اختيار دستش را حركت مى‏دهد. او اراده دارد حركت عضلات را،اما اين شخص حركت عضلات را اراده ندارد. يا وجداناً اراده‏اى كه در اين وجود دارد، به مراتب‏قوى‏تر است از آن اراده‏اى كه انسان در حال اختيار دست خودش را حركت مى‏دهد و عضلات راتحريك مى‏كند. اما با اينكه اراده كاملاً قوى است، معذلك وجود مانع نمى‏گذارد كه مراد تحقّق پيداكند. در موارد زيادى اين معنا هست.

    بيان يك مثال بر نحوه تعلق اراده بر مراد

    فرض كنيد گاهى انسان اراده مى‏كند يك شى‏ء سختى را مثلاً يك سنگ خيلى محكمى را بشكند،ولى هر چه تلاش مى‏كند و هر چه انسان اعمال نيرو و قدرت مى‏كند آن سنگ شكسته نمى‏شود،بگوييم: حالا كه سنگ شكسته نشد، اين دليل بر اين است كه شما اراده شكستن سنگ را نداشتيد، اگراراده مى‏داشتيد، اراده چون جزء اخير علت تامه بود، بايد به دنبال اراده شما، شكستن سنگ حاصل‏شود، «فحيث انّه لم يحصل» مثل ساير مواردى كه معلول تحقّق پيدا نمى‏كند، ما كشف كنيم از اين كه‏علتى وجود نداشته است. علت چه بوده است؟ از عدم انكسار اين سنگ سخت، كشف كنيم كه اراده‏شما به كسر اين سنگ اصلاً متعلق نشده و الاّ اگر متعلق شده بود، چرا معلول حاصل نشد؟ چرا به‏دنبال اراده مراد تحقّق پيدا نكرد؟
    پس اشتباه نشود آن نكته اساسى كه در جواب مرحوم محقّق اصفهانى بيان كرديم، در اينجا كه‏نزديك ترين مورد به مسأله عليّت و معلوليت است، جواب اين است كه لازمه اين كه اراده جزء اخيرباشد، اين است كه تمامى اجزاء علت تامه قبل از اراده تحقّق داشته باشد و موقعيتشان، موقعيت قبل‏از اراده باشد، به طورى كه اگر اراده آمد ديگر هيچ گونه حالت انتظارى وجود نداشته باشد. در حالى‏كه وجداناً در اين مثالهايى كه ذكر كرديم اراده قويّه كامله تحقّق دارد، اما وجود مانع يا عدم شرط بعداز اراده نمى‏گذارد مراد تحقّق پيدا كند. پس چطور ما مى‏توانيم ادعا كنيم كه اراده جزء اخير از علت‏تامه است؟ نه! جزء اخير از علت تامه نيست، حتى در همين مواردى كه نزديكترين مورد وشبيه‏ترين مورد به مسأله عليّت و معلوليّت است.
    حالا از اين يك درجه بالاتر مى‏رويم. اگر اراده به غير از حركت عضلات متعلق شد، مثل اين كه‏اراده كرد «شرب الماء» را، كسى به علت تشنگى و عطش اراده مى‏كند «شرب الماء» را، بعد ملاحظه‏مى‏كند مى‏بيند «شرب الماء» متوقف بر اين است كه دست دراز كند ظرف آب را بردارد، محاذى‏دهان قرار دهد، تا بعد بتواند «شرب الماء» تحقّق پيدا كند. لذا دست دراز مى‏كند ظرف آب را برمى‏دارد مقابل دهان و نزديك دهان قرار مى‏دهد «شرب الماء»» اينجا نياز به يك تحليلى دارد و تحليل‏اينجا يك جواب روشنى از مرحوم محقّق اصفهانى است كه اراده را جزء اخير از علت تامه قرارمى‏دهد. براى اين كه تحليل اينجا روشن شود، دو مقدمه را ما بايد بيان كنيم، تا وضع اينجا كاملاًروشن شود.

    مقدمه اول در تقدم و تأخر علت و معلول

    يك مقدمه اين است در رابطه با علت و معلول، همان طورى كه در فلسفه مسلّم و محقّق است وشما ملاحظه كرديد. بين علت و معلول چه نوع تقدّم و تأخّرى تحقّق دارد؟ آيا تقدّم و تأخّر علت ومعلول، زمانى است؟ يعنى بين معلول و بين علت، ولو يك آنِ زمانى فاصله تحقّق دارد؟ علت درزمان متقدّم و معلول در زمان متأخّر است؟ يا اين كه نه همان طورى كه بزرگان و محقّقين گفته‏اند، ازنظر زمان بين علت و معلول تقارن تحقّق دارد، يعنى حتّى يك لحظه زمانى و يك آنِ زمانى بين علت‏و معلول فاصله نيست. پس چرا علت را مى‏گويند متقدّم بر معلول است؟ مى‏گويند مقصود از اين‏تقدّم و تأخّر، تقدّم و تأخّر رتبى است. رتبه علت متقدّم بر رتبه معلول است و رتبه معلول متأخّر ازرتبه علت است و الاّ از نظر زمان هيچ گونه فصلى و تقدّم و تأخّرى بين علت و معلول وجود ندارد.پس زماناً بين اينها مقارنه و تقارن تحقّق دارد. اين يك نكته.

    مقدمه دوم در تشخّص اراده

    نكته دومى كه به صورت يك قاعده كليه مطرح است، اين است كه تشخّص اراده به واسطه مراداست، يعنى چه؟ يعنى يك اراده يك مراد لازم دارد. اما اگر شما دو مراد داشتيد، اين نه به اختيار شمااست، نه واقعيت است كه شما بگوييد: از من يك اراده به دو مراد متعلق شده است. من به يك اراده دوچيز را اراده كردم. نه، دو چيز دو اراده لازم دارد. كما اين كه در باب علم هم مسأله اينطور است. شمابه يك علم دو معلوم نمى‏توانيد داشته باشد. تشخّص علم به معلوم است. اگر معلوم واحد شد، علم‏هم واحد است. اگر معلوم متعدد شد، علم هم تعدد دارد. در نظائر علم و اراده هم مسأله همين طوراست. اينها تعدد و وحدتشان تابع تعدد و وحدت متعلقشان هست.
    لذا كسى نمى‏تواند بگويد من به ارادةٍ واحده دو چيز را اراده كردم. نه، حتى اين قدر مطلب دقيق‏و وسيع است كه در باره ذى المقدمة و مقدمه هم همين طور است. مثلاً شما اراده مى‏كنيد «كون على‏السطح» را كه «يتوقف على نصب سلّم». فرض كنيد همين يك مقدمه را هم بيشتر لازم نداريد. آيااراده شما متعلّق شد به «كون على السطح» و «كون على السطح يتوقف على نصب سلم»؟ پس همين‏اراده متعلق به نصب سلم مى‏شود كه دو عمل و دو فعل متعلق يك اراده مى‏شود. بالاخره «كون على‏السطح امرٌ و نصب سلم امرٌ آخر». ولو اين كه اينها احداهما مقدمه و الاخر ذى المقدمة. لكن خودهمين مقدّميت و ذى المقدمية دليل بر تعدد است، دليل بر تغاير است، دليل بر تكثر است و الاّنمى‏شود كه يك شى‏ء مقدمه براى خودش باشد، هم مقدمه باشد و هم ذى المقدمة باشد.
    پس با اين كه بين «كون على السطح و نصب سلّم» توقّف و مقدّميت هست و «لا يمكن عادتاً ان‏يتحقّق كون على السطح بدون نصب سلم» معذلك اينجا دو اراده لازم دارد: يك اراده بايد متعلق به«كون على السطح» شود، يك اراده هم متعلق به «نصب سلّم» شود. مقّدميت و توقّف، اقتضاء ندارد كه‏اراده، اراده واحده باشد. نه! مرادِ متعدد، اراده‏هاى متعدد لازم دارد. على حسب تعدد المراد. مراد دو تاشد، دو اراده. سه تا شد، سه اراده. ده تا شد، ده اراده. على حسب تعدد المراد، اراده بايد تعدد داشته‏باشد. دو مقدمه، يكى اين بود كه در باب علت و معلول تقدّم و تأخّر رتبى است نه زمانى. زماناً تقارن‏است و ديگر اين كه مراد متعدد، اراده‏هاى متعدد لازم دارد. در همان مثالى كه ذكر كرديم. اين اراده‏مى‏كند «شرب الماء» را و به دنبال آن دست دراز مى‏كند ظرف آب را بر مى‏دارد و مقابل دهان قرارمى‏دهد. براى اين كه مى‏بيند كه «شرب الماء» بدون اين معنا امكان ندارد. اين طورى نيست كه ازآسمان يك آبى متّصل باشد و محاذى دهان انسان باشد، بايد انسان دست دراز كند ظرف آب رابردارد تا بتواند تمكن از «شرب ماء» پيدا كند. سؤال اين است؟ اين كسى كه اينجا دست دراز مى‏كندو ظرف آب را بر مى‏دارد، آيا اين يك مراد ديگر است؟ يا همان مراد به اراده اوّل است؟ اين عين همان‏مسأله نصب سلم است؛ همان طورى كه نصب سلم يك اراده ديگرى لازم داشت غير از اراده متعلقه‏به «كون على السطح» اين هم يك اراده ديگرى ولو به عنوان المقدمية، بايد متعلق شود به اين كه‏دستش را دراز كند ظرف آب را بر دارد، مقابل دهان قرار دهد. حالا اگر نگوييم كه خود اينها هم افعال‏متعدده هستند، ديگر به اين جهتش ما كارى نداريم و فعل واحد هم باشد مطلب ما را ثابت مى‏كند.پس اين يك اراده ديگرى مى‏خواهد.
    آن وقت سؤال اين است، الان كه اين نشسته و اراده كرده «شرب الماء» را، شما كه مى‏گوييد اين‏اراده جزء اخير علت تامه است، «لِمَ لَمْ يتحقّق شرب الماء» چرا به دنبال اين، «شرب الماء» تحقّق پيدانكرد؟ آن هم با آن خصوصيتى كه در مسأله عليّت و معلوليّت مى‏گوييد حتى يك لحظه فاصله زمانى‏و تقدّم و تأخّر زمانى مطرح نيست، آدمى كه اينجا نشسته ظرف آب هم مقابلش است، آيا الآن كه‏نشسته و دست دراز نكرده به طرف ظرف آب، آيا به «شرب الماء» اراده دارد يا اراده ندارد؟ اگر اراده‏ندارد، پس چرا دست دراز مى‏كند به طرف آب، براى اين كه ظرف آب را بر دارد و نزديك دهانش‏قرار دهد؟ و اگر اراده دارد «شرب الماء» را، علت حاصل است معلول كجاست؟ مگر شما نمى‏گوييد:اراده جزء اخير از علت تامه است؟ علت تامه «شرب الماء» به نظر شما به نفس اراده «شرب الماء»تحقّق پيدا كرد، «فاين معلوله»، معلولش كجاست؟ معلولش توقف دارد بر اين كه يك اراده ديگرى‏بيايد ولو اراده مقدّمى و آن اراده متعلق به دراز كردن و تحريك يد به طرف و برداشتن ظرف ومحاذى دهان قرار دادن، همه اينها بايد واقع شود، به دنبال همه اينها مسأله «شرب الماء» تحقّق پيداكند. چقدر فاصله زمانى بين علت و معلول تحقّق پيدا كرد؟ اين مقدار فاصله زمانى كه به دنبال اراده«شرب الماء» و ملاحظه مقدّميت برداشتن ظرف آب و مقابل دهان قرار دادن و تعلّق يك اراده جديدبه اين مقدمه و انجام اين مقدمه در خارج، آن وقت مراد به اراده اوّلى حاصل شود، آن وقت «شرب‏الماء» تحقّق پيدا كند، آيا كدام فيلسوف و حكيمى اجازه مى‏دهد كه بين علت و معلول اين مقدارفاصله زمانى تحقّق پيدا كند؟ پس خلاصه حرف اين شد. در اينجايى كه يك مطلب ديگرى غير ازحركت عضلات بنام «شرب الماء» مراد انسان است و ما ترديدى نداريم در اين كه اراده به «شرب‏الماء» متعلق است، ما اينجا اراده داريم «فى حال كون المراد لَمْ يتحقّق بعد الارادة بل يتوقف على‏تحصيل مقدمة و ايجاد مقدمته فى الخارج حتى يتحقّق» در آن مسأله «كون على السطح و نصب سلّم»هم همين است. آيا اين آدمى كه مى‏رود دنبال نصب سلّم با اين زحمت و با تلاش زياد نردبان تهيه‏مى‏كند، ما مى‏گوييم نه، اين اراده ندارد «كون على السطح» را، اراده بعد از آن كه نصب سلّم حاصل شدتحقّق پيدا مى‏كند. آيا هيچ وجدانى مى‏تواند با اين معنا موافقت كند؟
    اين جواب مرحوم محقّق اصفهانى در همين رابطه از مرحوم آخوند است و ما هم نقل كرديم كه‏در آنجايى كه يك ذى المقدمه‏اى هست و «له مقدمة او مقدماتٌ» مى‏گوييم نه، ذى المقدمة متعلق‏اراده واقع نشده، فقط يك شوقى نسبت به ذى المقدمه وجود دارد و اين شوق متعلق به ذى المقدمةكم‏كم سرايت مى‏كند به مقدمه و مقدمات و در مقدمات هم شوق پيدا مى‏شود، منتها شوق موجود درمقدمه به علت اين كه مقدمه يك امر فعلى است، يك امر استقبالى نيست، يك امرى است كه حاليّت‏دارد، اين شوق متحقّق در مقدمه به مرحله اراده مى‏رسد و به دنبال اراده مقدمه و مقدمات تحقّق پيدامى‏كند، بعد از آن كه مقدمه و مقدمات تحقّق پيدا كرد، آن وقت شوق موجود در ذى المقدمه به‏مرحله كمال و تأكّد مى‏رسد و حالت اراده و تصميم در او به وجود مى‏آيد.
    آيا مسأله وجداناً اين طور است؟ ما وقتى كه به وجدان خودمان مراجعه مى‏كنيم، چه در مثال«شرب الماء» ى كه ذكر كرديم، چه در مثال «كون على السطح و نصب سلّم» اين كسى كه الان ازتشنگى ناراحت است و شدت تشنگى به او فشار آورده، مى‏گوييم نه الان اراده ندارد «شرب ماء» را؟چه كسى گفته الان اراده «شرب الماء» را دارد؟ پس چرا اين قدر التماس مى‏كند؟ پس چرا اين قدراستعانت و يارى مى‏خواهد براى اين كه رفع عطشش شود؟ نه! اين اراده «شرب الماء» را ندارد. اراده‏ندارد ولى بعد از آن كه ظرف آب را برداشت و مقابل دهان قرار داد، آن وقت اراده «شرب الماء» راپيدا مى‏كند، آيا وجدان مى‏تواند اين مسأله را بپذيرد؟ وجدان مى‏تواند موافقت با اين مطلب داشته‏باشد؟ اين آدمى كه از شدت عطش دارد به خودش مى‏پيچد، فقط يك شوق رفع عطشى در او وجوددارد، آن هم نه شوق مؤكّد يك مرحله‏اى از شوق، اما وقتى ظرف آب را مقابل دهان آورد، آن وقت‏شوق مؤكّد مى‏شود و به مرحله اراده و مرحله تصميم مى‏رسد. آيا وجدان موافقت با اين معنا دارد؟آن هم با يك تعبيرى كه البته اين تعبير را گفتيم ما نمى‏پذيريم.
    اما اين محقّق بزرگوار تبعاً لاستاذه العظيم مرحوم آخوند صاحب كفايه، مى‏گويند: «اراده متعلقه‏به مقدمه، تترشّح من الارادة المتعلقة بذى المقدمة و تتولّد من الارادة متعلقة به ذى المقدمه» اصلاًاراده متعلقه به مقدمه را نشأت گرفته از اراده متعلقه به ذى المقدمة مى‏دانند. و منشأ را اراده متعلقه به‏ذى المقدمة مى‏دانند. البته اين حرف را مكرر هم گفتيم كه نمى‏پذيريم، ولى اين تعبير را خودشان‏دارند. حالا به اين كيفيت هم نپذيريم، ولى وجدان شاهد و گواه بر اين مطلب است، كه جايى كه‏انسان سراغ مقدمه مى‏رود، يك مرد متدينى كه مى‏خواهد نماز بخواند، مى‏بيند نماز توقف برتحصيل طهارت دارد، مى‏رود دنبال وضو، غسل، تيمم. بگوييم نه اين تا زمانى كه مقدمات را به آخرنرساند، «لم تكن الصلاة مرادةً له» بلكه فقط يك مرحله شوقى نسبت به نماز دارد. اما وقتى كه وضوگرفت و آمد روى سجاده روبروى قبله نشست، آن وقت است كه اراده متعلق به صلاة مى‏شود. آيامسأله اين است؟ وجدان مى‏تواند اين حرف را بپذيرد؟
    تنها چيزى كه اين انسان مسلمانِ متعهد را تحريك مى‏كند به اين كه مقدمات نماز را كه وضو و«طهارت مائيه» است تحصيل بكند، يك مرحله شوقى است كه نسبت به نماز دارد. اما اگر از اوبپرسيم كه تو اراده نماز دارى، تصميم دارى بر اين كه نماز بخوانى؟ بگويد فعلاً نه، اراده و تصميمى‏در من وجود ندارد، تنها يك مرحله‏اى از شوق در من وجود دارد، آيا مسأله اين طور است؟ ياواقعيت اين است كه در اينجايى كه فعل متوقّف بر يك مقدمه، يا مقدماتى هست، بلا اشكال اراده وشوق مؤكّد متعلق به ذى المقدمة است؟ و به دنبال او حالا يا كلمه ترشح و تولد را به كار ببريم، ياكلمه ترشح و تولد را به كار نبريم، به دنبال آن اراده متعلق به مقدمه و انجام مقدمه مى‏شود؟ اگر مسأله‏اين طور شد، «فاين العلية و المعلولية»، چطور اراده متعلق به ذى المقدمة است در حالى كه ذى‏المقدمة حاصل نيست؟ ذى المقدمة مقدمه لازم دارد، بلكه بعضى از موارد مقدمات عديده لازم‏دارد و ساعتها وقت بايد صرف مقدمات شود تا امكان تحصيل ذى المقدمه به وجود بيايد. پس اگركسى بگويد: در اين موارد قبل المقدمة او المقدمات، اراده‏اى نسبت به ذى المقدمة تكويناً وجودندارد، فقط «عاند الوجدان» با وجدان معاندت و مضادّه كرد. چطور اينجا بين عليّت و معلوليّت با آن‏خصوصيتى كه براى آنها ذكر كرديم كه حتى يك لحظه فاصله زمانى بين علت و معلول تحقّق‏ندارد و تقدّم و تأخّرشان تقدّم و تأخّر رتبى است، تفكيك قايل مى‏شويد؟

    خلاصه اشكال استاد بر محقق نائينى(ره) در دو مقدمه مبناى ايشان

    خلاصة ما ذكرنا فى مقام الاشكال على المحقّق الاصفهانى، اين بود كه تمام فرمايشان ايشان براساس دو مطلب بود كه آن دو مطلب را ايشان مسلم گرفته بودند و اين فرمايشات را فرمودند: يكى‏اين كه اراده را از مقوله شوق و از سنخ شوق قرار دادند و در تعريف اراده «الشوق المؤكّد المستتبع‏للعضلات نحو المراد» و ما اين معنا را انكار كرديم. و ديگر اين كه اراده را جزء اخير از علت تامه قراردادند كه معنايش اين است كه بعد از اراده مسأله مانع و عدم شرط و امثال ذلك ديگر نبايد مطرح‏باشد. همه اينها بايد قبل الارادة مطرح شده باشد، ما هر دو مطلب ايشان را انكار كرديم و مورد اشكال‏قرار داديم.
    در نتيجه آنچه را كه ايشان در رابطه با اراده تكوينيه فرمودند، كه اراده تكوينيه نمى‏شود به امراستقبالى تعلق بگيرد، به لحاظ اين كه اين دو مبناى كلام ايشان مورد اشكال بود، لذا اين حرف باطل‏است و علاوه وجدان هم مؤيد، بلكه دليل بر همين مطلب است كه ما در تعلق اراده به مراد وجداناًمى‏بينيم، هيچ فرقى نمى‏كند. بعضى از چيزها را تصميم مى‏گيريم الان انجام دهيم، اراده تحقّق دارد.بعضى از چيزها را تصميم مى‏گيريم در آينده انجام دهيم، باز هم الان اراده تحقّق دارد. همه ما الان‏واقعاً اراده داريم كه بعد دخول وقت المغرب، نماز مغرب و عشاء را انجام دهيم. تصميم قاطع و اراده‏كامل نسبت به اين معنا تحقّق دارد. منتها مراد ما عبارت از نماز مغرب و عشاء است كه آن متوقف برزمان استقبال و آينده است. اما در تعلّق اراده به اين امر استقبالى، هيچ گونه مانعى و هيچ گونه شبهه‏اى‏وجداناً براى ما وجود ندارد. اين در رابطه با اراده تكوينيه در كلام محقّق اصفهانى بود تا بعد ان شاءالله.

    تمرينات

    عدم المانع چه مدخليتى در تحقق علت تامه دارد
    با بيان يك مثال نحوه تعلق اراده بر مراد را بيان كنيد
    دو مقدمه محقق نائينى(ره) بر اين كه اراده جزء اخير علت تامه است را بيان نماييد
    مناقشه استاد در هر دو مقدمه محقق نائينى(ره) بر اثبات اراده جزء اخير علت تامه، راتقريب نماييد