دوشنبه 18 تير 1403 - 29 ذيحجه 1445 - 8 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
تقسيم واجب به منجّز و معلّق
تدریس استاد
متن
40 تقسيم واجب به منجّز و معلّق 366
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
حقيقت اراده و تفاوت آن با شوق
اساس فرمايش محقق اصفهانى عبارت از اين بود كه ايشان اراده را «كما هو المشهور» از مقولهشوق مىگرفتند و اراده را مربوط به قوّه شوقيه نفس انسانى دانستند. منتها اين قوّه در صورتى كه بهمرحله كمال برسد و تأكّد پيدا كند؛ آنچه كه هم عرف گواهى مىدهد و هم واقعيت مسأله است، ارادهاز مقوله شوق نيست، شوق يك حالت انفعالى و تأثّرى است كه براى نفس انسان پيدا مىشود. ازديدن يك چيزى شنيدن يك مطلبى، يا تصوّر كردن يك امرى، براى انسان حالت شوق به وجودمىآورد، يعنى نفس انسانى تحت تأثير آن مسايل قرار مىگيرد و متأثّر از آن مسايل مىشود. در حالىكه اراده از مقوله انفعال نيست.
اراده يك نيروى فعّال و يك قوّه فاعلهاى است كه در نفس انسان به وجود مىآيد و انسان راتحريك مىكند به انجام مراد و به ايجاد مراد. و نحوه به وجود آمدنش هم، همانطورى كه اشارهكرديم به خلاّقيت نفس تحقّق پيدا مىكند، نفس يك حالت خالقيتِ محدوده به عنايت پروردگاراست كه تفضّل الهى در آن تحقّق دارد. خداوند اين نيرو را به نفس انسانى عنايت كرده كه يكگوشهاى از خلاّقيت را داشته باشد. همانطور كه در رابطه با وجود ذهنى مسأله اين طور است، وجودذهنى واقعيت است و نياز به موجد دارد و موجدش غير از نفس انسانى چيز ديگرى نيست. اين نفساست كه لباس وجود به آن موجود ذهنى مىپوشاند و خودش را متوجه آن شىء مىكند و آن شىء رادر خودش حاضر مىكند و ملتفتاليه قرار مىدهد. همين نفسى كه در رابطه با تصور كه اولين مبدأاز مبادى اراده است، يك چنين حالت خلاّقيتى وجود دارد، نسبت به خود اراده هم مسأله اين طوراست، «النفس تخلق الارادة و توجد الارادة» اين اراده به خلاقيت نفس تحقّق پيدا مىكند و بعد بهاصطلاح به عنوان يك عامل و يك محرّك انسان را به تحقّق مراد وادار مىكند، بلكه بعضى معتقدهستند كه شوق، نه تنها اراده نيست و اراده با شوق مغاير است، اصلاً شوق در مبادى اراده هم دخالتندارد.
نفى مبدئيت شوق براى اراده
ايشان معتقدند كه شوق به عنوان مبدأ اراده هم مطرح نيست، يعنى كليت ندارد، به عنوان يكضابطه ما در تمامى موارد اراده يك مبدأيى را به نام شوق لازم بدانيم، مسأله اين طور نيست. دربيشتر اوقات اين شوق تحقّق دارد و ما وجودش را انكار نمىكنيم. اما اين كه حتماً و «فى جميعالموارد» لازم باشد كه اين شوق تحقّق داشته باشد، بعضىها اين معنا را منكر هستند و استدلال هممىكنند به اين كه گاهى از اوقات انسان اراده مىكند چيزهايى را كه هيچ گونه علاقه و شوقى نسبتبه آنها ندارد، مريض است مىبايست دواء بخورد، مسهل شرب كند با كمال كراهتى كه نسبت به ايندواء و شرب مسهل دارد، معذلك براى آن فايدهاى كه مترتب بر اين شرب هست، آن را اراده مىكند،«اما فى حال كونه كارهاً له و غير شائقاً اليه» بلكه بالاتر گاهى از اوقات نياز پيدا مى كند و مبتلاءمىشود كه يك عمل جراحى بكند، اين عمل جراحى به اين صورت است، كه خدايى نكرده پاى اوقطع شود، دست او قطع شود، طورى كه اگر قطع نشود، جانش را تهديد مىكند و مشرف به هلاكتمىشود. آيا اين كسى كه قطع پا و يا قطع دست را اراده مىكند، مىتوانيم بگوييم كه اين مرادمشتاقٌاليه مريد است و اين نسبت به اين قطع رجل و قطع پا داراى شوقى است؟ در حالى كه كمالكراهت و ناراحتى را دارد، معذلك اراده مىكند، مثل آن بيانى كه امام بزرگوار «ره» در رابطه با پذيرشقطعنامه فرمودند كه من اين جام زهر را مىنوشم و قطع نامه را مىپذيرم. تا اين درجه نسبت به اينمسأله متنفّر و كاره است. اما در عين حال «يريده و يقصده». با اين بيان خواستهاند بگويند كه مسألهشوق حتّى مدخليتش در مبادى اراده معلوم نيست كه به صورت كلى باشد، كثيرى از اوقات چنينهست، اما به صورت يك ضرورت و به صورت يك كليّت اين مسأله مطرح نيست.
مناقشه استاد در نفى مبدئيت شوق براى اراده
البته اين حرف از نظر من مورد مناقشه است كه ما مدخليّت شوق را در مبادى اراده منكر شويم،اين را مىشود در آن مناقشه كرد، چرا؟ شوق را شما يك وقت در رابطه با مراد حساب مىكنيد، گاهىاز اوقات هيچ گونه شوقى نسبت به مراد تحقّق ندارد. كسى كه پاى او را قطع مىكنند، دست او را قطعمىكنند، هيچ گونه علاقهاى نسبت به قطع رجل و قطع يد ندارد، اين حرف وقتى كه مسأله اين طور شد، پس ما بايد بگوييم شوق متعلّق به خود آن فايده است و مشتاقاليهنفس آن فايده است. لذا در اين مثالها هم به نظر مىرسد كه شوق تحقّق دارد. اما اين ضربهاى به اصلمسأله نمىزند، ولو اين كه در تمام موارد شوق هم تحقّق داشته باشد. اما مقوله اراده و سنخ اراده بامقوله شوق و سنخ شوق متفاوت است. آن حالت انفعالى است، اين يك حالت فعلى و تأثيرى است.جنبه تأثّر و موثّريت در آن تحقّق دارد. لذا ما به هيچ وجه اين تعريفى را كه براى اراده شده كه هى«عبارةٌ عن الشوق المؤكّد»، اين تعريف را نمىتوانيم بپذيريم و عرف هم موافق با اين معنا نيست.كلمه شوق را در غير مورد اراده به كار مىبرد و از شوق يك معنايى را عرف استفاده مىكند و از ارادهمعناى ديگرى، كما اين كه تعبيرات خود ما هم در موارد مختلف شاهد بر اين معنا است. پس اين كهاساس مطلب محقق اصفهانى بود، به اين كيفيت مورد مناقشه است.
عدم شمول علت تامه بر اراده
اما يك مطلب ديگرى هم ايشان ذكر فرمودند كه آن را هم بايد پس اگر اراده به عنوان جزء اخير از علت تامه مطرح باشد، لا محاله معلول بايد بلا فاصله مترتّببر اين علت شود. حالا معلولش چيست؟ معلولش «تحريك العضلات نحو المراد». تا اراده تحقّقپيدا كرد، بايد عضلات جوارح تحرّك پيدا كند به جانب مراد و براى تحقّق مراد. اولاً از ايشان سؤالمىشود، چه كسى اين مطلب را گفته كه اراده جزء اخير از علت تامه است؟ آيا آيه و روايتى اينمطلب را تأييد مىكند؟ آيا در فلسفه به عنوان يك قاعده فلسفيه اين معنا به ثبوت رسيده است كه«الارادة جزءٌ اخير من العلة التامة» و خود ايشان هم در بيانشان به صورت يك مطلب مثلاً مسلّم اينمعنا را گرفتند. نه! برهانى براى اثبات اين مطلب اقامه كردند، حتّى استشهاد به وجدان هم براى اثباتاين مطلب نكردند. ما اينجا مىگوييم دليل شما بر اين مدعا چيست؟ استحاله واجب معلّق اين مدعامبتنى است بر اين كه اراده جزء اخير از علت تامه باشد. «ماالدليل» بر اين كه اراده جزء اخير از علتتامه است؟ مىفرماييد «قالوا» صرف اين كه «قالوا» كه مطلب را ثابت نمىكند. بايد مطلب مستندباشد، استناد به دليل داشته باشد، همين طورى ما بگوييم «الارادة جزٌ اخير من العلة التامة» اين يكمطلبى نيست كه بتواند مبناى يك استدلال قرار گيرد. اين اولاً از ايشان به اين صورت سؤال مىشود.ثانياً ما خودمان بررسى مىكنيم، ببينيم آيا واقعاً به حسب خارج و به حسب حقيقت، يك چنينمعنايى وجود دارد يا نه؟ اينجا در بررسى اين مطلب، ما مرادها و اختلافى كه بين مرادها تحقّق دارد،را بررسى مىكنيم، ببينيم در كجا اين عليت هست؟ و لعل به آنجا منتهى شويم كه در هيچ كجا اينمسأله عليت و جزء اخير از علت، تحقّق نداشته باشد؟ لذا لازم است كه مراد بررسى شود.
بهترين مورد جايى است كه اراده انسان متعلق به نفس تحريك عضلات شود. براى اين كه اينجامراد ما، نه مقدمه لازم دارد، نه فاصله زمانى در كار است. كسى نشسته، قيام را اراده كند، قائم است،جلوس را اراده كند، اراده كند دستش را حركت دهد، اراده كند ببيند، اراده كند پايش را حركت دهد.مراد عبارت از نفس حركت عضلات مىباشد، هيچ گونه واسطهاى نيست، هيچ گونه ذى المقدمهاىهم وجود ندارد. نشسته «يريد ان يقوم» تا اراده مىكند كه بلند شود بلند مىشود، ايستاده اراده مىكند«ان يقعد» به مجردى كه اراده تحقّق پيدا كرد مىنشيند. اراده مىكند دستش را حركت دهد، ارادهمىكند ببيند اين سقف را، فورى چشمش به طرف سقف متوجه مىشود و مشغول ديدن است.
در اينجا آن كه خارجاً و واقعاً تحقّق دارد اين مسأله هست كه به مجرّدى كه انسان اراده كنددستش را حركت دهد، فورى پشت سر اين اراده، بلافاصله اين «حركت اليد» تحقّق پيدا مىكند، هيچترديدى در اين واقعيت نداريم. لكن بحث اين است كه اگر يك شيئى عقيب شىء ديگر بلا فاصلهتحقّق پيدا كرد، اين معنايش اين است كه ما بايد كلمه علت و معلول را در كار بياوريم و مطرح كنيم؟من اگر به مجرّد اراده حركت اليد دستم حركت كرد، هيچ فاصلهاى بين اين اراده و مراد تحقّقنداشت، آيا اين معنايش اين است كه حتماً بايد اراده علت براى تحقّق اين مراد باشد، آن هم به نحوجزء اخير از علت تامه؟ يا اين كه نه يك مسايل ديگرى مطرح است و يك واقعيات ديگرى اينجاوجود دارد؟
اولاً شما كه اراده مىكنيد حركت دادن دست را، اگر اين دست بخواهد حركت كند، يك شرطاوّلى دارد، شرط اوّليش اين است كه اين دست شما سالم باشد، به اختيار شما باشد، اگر دست كسىفلج بود و به اختيار او نبود، هزار مرتبه هم اراده كند دست خودش را حركت دهد، دست حركتنمىكند. تازه در آنجايى كه دست سالم است، اگر شما اراده كرديد حركت يد را، در صورتى يدحركت مىكند كه مانعى از اين قبيل نداشته باشد. اگر دست شما فرضاً در دست كس ديگرى هست،يك آدم نيرومندى دست شما را گرفته، دستتان هم سالم است، ولى هر چه شما مىخواهيد دستتان راحركت دهيد، آن «قوّه قاهره» و نيرومند، مانع از اين است كه شما بتوانيد حركت دهيد. مثل اين كهگاهى يك ظالمى انسان را مىگيرد، انسان تلاش مىكند كه خودش را از دست اين ظالم نجات دهد،مىبيند نمىتواند نجات دهد، اراده هم مىكند، ارادهاش هم خيلى اراده قويى است، اما وجود يكقاهر و يك ظالم نيرومند كه عضلات را در اختيار گرفته و دست شما در دست اوست، نمىگذارد اينحركت عضلات شما تحقّق پيدا كند.
وجود موانع در عدم تحقق اراده
پس گاهى از اوقات با اين كه اين اراده كامل است، معذلك وجود مانع، حايل مىشود و مانعيتپيدا مىكند از اين كه مراد شما كه حتماً هم اراده شما در اينجا تحقّق دارد و چه بسا اراده آن كسى كهدر اختيار ظالم است، براى فرار كردن، خيلى قوىتر از آن كسى است كه مىخواهد مثلاً بدود و فراركند. معذلك اراده مىكند، اما نمىتواند مراد تحقّق پيدا كند.
حالا فرض مىكنيم آنجايى كه دست سالم است و هيچ گونه مانعى هم وجود ندارد. به مجردىكه شما اراده مىكنيد حركت دادن دست را، دست حركت مىكند. ولى همين جا يك واقعيتى مطرحاست، آن واقعيت اين است، اين حركتى را كه شما اراده مىكنيد، آيا مطلق الحركة است؟ يا حركتهمين الان؟ شما كه نشستيد اراده مىكنيد قيام را، كدام قيام را اراده مىكنيد؟ قيام مقيّد به همين الان،قيام مقيّد به حال، قيام مقيّد به هذا الزمان. و الاّ گاهى از اوقات انسان حركت عضلات را اراده مىكند،اما اين مقيّد به يك زمان استقبال است.
شبيه اين كه شما الان اراده مىكنيد فردا صبح همان طورى كه عادت داريد پياده روى كنيد. پيادهروى كه الان مراد شما نيست، يعنى پياده روى مقيّد به حال مراد شما نيست، پياده روى مقيّد به فرداىقبل از طلوع آفتاب مراد شما هست. پياده روى حركت عضلات است. اينجا چطور الان اراده داريد ومراد شما تحقّق ندارد؟ براى اين كه در مرادتان يك خصوصيتى دخالت دارد كه آن قبل از آفتاباست، پياده روى قبل از آفتاب. چون مراد شما مقيّد به يك چنين خصوصيت است و اين خصوصيتهم الان تحقّق ندارد و فردا قبل از آفتاب اين خصوصيت تحقّق دارد، با اين كه اراده شما به غير ازحركت عضلات، به هيچ چيز ديگرى تعلّق نگرفته، اراده در همين محدوده نفس خودتان است، راهرفتن، پياده روى كردن، ورزش كردن اينها در محدوده عضلات و اعضاء و جوارح خود انسان است.معذلك چون مراد تقيّد به يك خصوصيت استقباليه دارد، اراده شما الان صد در صد محقّق است،مرادتان هم حركت العضلات است، اما چون مقيّد به خصوصيت زمانى است، معنا ندارد كه الان بلافاصله مراد شما تحقّق پيدا كند، امكان ندارد كه مراد شما با اين قيد الان، تحقّق پيدا كند.
پس يك واقعيت هم اين است كه وقتى ما اراده مىكنيم حركت يد را و بلا فاصله «بعد الارادة»حركت يد تحقّق پيدا مىكند، علاوه بر اين كه شرطش كه عبارت از سلامت است، وجود دارد، علاوهبر اين كه مانع كه عبارت از يك قوّه قاهرهاى است كه اين دست را در اختيار گرفته، وجود ندارد،علاوه بر اينها يك مطلب ديگرى تحقّق دارد و او اين است كه مراد شما حركت اليد فى الحال است،اين قيد فى الحال كنار شما مراد شما و به عنوان قيد مراد شما در كار است و الاّ اگر كسى قيام را ارادهكرد، اما نه قيام مقيّد به حال را، هيچ ضرورتى ندارد كه به مجرد اراده، قيام تحقّق پيدا كند. اين ارادهقيام كرده، نگفته قيام الان، چون يك چنين چيزى در مرادش به صورت قيديت وارد نيست، مىسازدبا اين كه الان اراده صد در صد نسبت به قيام داشته باشد، اما قيامش هم يك ساعت بعد تحقّق پيداكند. پس اين خصوصيت الان و حاليّت است كه به مجردى كه شما اراده مىكنيد حركت عضلات را،حركت عضلات تحقّق پيدا مىكند و الاّ اگر اين خصوصيت كنار رفت، باز جايى براى تحقّق اين مرادباقى نمىماند.
آيا اين كه شما به مجرّد اراده حركت عضلات الان اين حركت عضلات كه هيچ گونه مقدمهاىلازم ندارد و حتّى با كمترين افعال مثل شرب «ماء» كه نياز به بعضى از مقدمات دارد، فرق مىكند،اين بدون هيچ مقدمه به دنبال اراده حركت عضلات واقع مىشود، آيا اين وقوع حركت عضلاتعقيب الارادة در همين جايى كه شرطش موجود، مانعش مفقود و مراد شما هم مقيّد به فعليت است،آيا اين چه دلالت بر اين دارد كه اراده علت تحقّق اين مراد است؟ و جزء اخير از علت تامه است؟ نه!اين عدم انفكاك و اين نبودن فاصله زمانى بين اراده و مراد، يك نكته ديگر و يك مبناى ديگرى دارد،كه آن مبنا ربطى به مسأله علت و معلول ندارد و آن مبنا اين است كه خداوند تبارك و تعالى روىعنايت و تفضّلى كه به انسان كرده، خداوند اعضاء و جوارح انسان را مقهور نفس انسانى قرار داده،يعنى اگر نفس انسان به چشم گفت: ببين، اين چشم مثل يك عبد مأمورى نيست كه در مقابل نفسانسان بايستد، بگويد: من اين مرتبه نمىخواهم ببينم، يا اگر به دست امر كرد كه حركت كن، امر بهعنوان عصيان و به عنوان نافرمانى دست در مقابل نفس انسان بايستد، ولو احياناً در مقابل نفسانسان بايستد، بگويد: نه تو مىگويى من حركت كنم، اما نمىخواهم حركت كنم. نه، در اين اعضاء وجوارح در رابطه با نفس انسان، روى عنايت خداوند تبارك و تعالى يك حالت مقهوريتى وجود داردكه هيچ گاه در مقابل نفس انسان، روح عصيان و نافرمانى پيدا نمىكند.
اگر نفس انسان ديدن را اراده كرده، بلا اشكال چشم مىبيند، چشم حالت عصيان ندارد. اينحالت مقهوريت اعضاء و جوارح در مقابل نفس انسان كه به عنايت بارى تعالى قاهريت براى نفسانسان تحقّق پيدا كرده و مقهوريت براى اعضاء و جوارح، موجب اين شده كه تا انسان اراده مىكندحركت اليد را، يد حركت مىكند.
مسأله عليّت و معلوليّت مثل نار و احراق و اشباه ذلك وجود ندارد. يك حالت قاهريت براىنفس انسان هست، كه «اذا اراد ان يحرك العضلات و الاعضاء و الجوارح» اين اعضاء و جوارح فرمانبُردار مطلق و مطيع مطلق هستند براى نفس انسان. در نتيجه در بالاترين مورد كه عبارت از همينمورد ارادة تحريك عضلاتٍالنفس است كه بلا فاصله بعد از اراده مراد تحقّق پيدا مىكند، وقتى كه ماواقعيت را بررسى كرديم، ديديم مسأله عليّت و معلوليّت و جزء اخير از علت و تأثير و تأثّرى كه بهنحوى كه از عليّت وجود دارد، آن مسأله مطرح نيست. و همين موجب خلط و اشتباه شده است.خيال كردند كه «اذا وجد شىء عقيب شىء بلا فصلٍ»، پس حتماً اين منطبق بر مسأله عليّت ومعلوليّت است، در حالى كه با اين خصوصياتى كه عرض كردم، هيچ گونه انطباقى بر آن مسأله ندارد.اين يك نوع مراد كه ما بررسى كرديم.
تمرينات
حقيقت اراده چيست و چه تفاوتى با شوق دارد
آيا مى توان شوق را يكى از مبادى اراده دانست
آيا اراده يكى از اجزاء علت تامه است توضيح دهيد
با ذكر يك مثال تعلق اراده و شوق بر مراد را توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...