• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 تقسيم واجب به منجّز و معلّق 366

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    حقيقت اراده و تفاوت آن با شوق

    اساس فرمايش محقق اصفهانى عبارت از اين بود كه ايشان اراده را «كما هو المشهور» از مقوله‏شوق مى‏گرفتند و اراده را مربوط به قوّه شوقيه نفس انسانى دانستند. منتها اين قوّه در صورتى كه به‏مرحله كمال برسد و تأكّد پيدا كند؛ آنچه كه هم عرف گواهى مى‏دهد و هم واقعيت مسأله است، اراده‏از مقوله شوق نيست، شوق يك حالت انفعالى و تأثّرى است كه براى نفس انسان پيدا مى‏شود. ازديدن يك چيزى شنيدن يك مطلبى، يا تصوّر كردن يك امرى، براى انسان حالت شوق به وجودمى‏آورد، يعنى نفس انسانى تحت تأثير آن مسايل قرار مى‏گيرد و متأثّر از آن مسايل مى‏شود. در حالى‏كه اراده از مقوله انفعال نيست.
    اراده يك نيروى فعّال و يك قوّه فاعله‏اى است كه در نفس انسان به وجود مى‏آيد و انسان راتحريك مى‏كند به انجام مراد و به ايجاد مراد. و نحوه به وجود آمدنش هم، همانطورى كه اشاره‏كرديم به خلاّقيت نفس تحقّق پيدا مى‏كند، نفس يك حالت خالقيتِ محدوده به عنايت پروردگاراست كه تفضّل الهى در آن تحقّق دارد. خداوند اين نيرو را به نفس انسانى عنايت كرده كه يك‏گوشه‏اى از خلاّقيت را داشته باشد. همانطور كه در رابطه با وجود ذهنى مسأله اين طور است، وجودذهنى واقعيت است و نياز به موجد دارد و موجدش غير از نفس انسانى چيز ديگرى نيست. اين نفس‏است كه لباس وجود به آن موجود ذهنى مى‏پوشاند و خودش را متوجه آن شى‏ء مى‏كند و آن شى‏ء رادر خودش حاضر مى‏كند و ملتفت‏اليه قرار مى‏دهد. همين نفسى كه در رابطه با تصور كه اولين مبدأاز مبادى اراده است، يك چنين حالت خلاّقيتى وجود دارد، نسبت به خود اراده هم مسأله اين طوراست، «النفس تخلق الارادة و توجد الارادة» اين اراده به خلاقيت نفس تحقّق پيدا مى‏كند و بعد به‏اصطلاح به عنوان يك عامل و يك محرّك انسان را به تحقّق مراد وادار مى‏كند، بلكه بعضى معتقدهستند كه شوق، نه تنها اراده نيست و اراده با شوق مغاير است، اصلاً شوق در مبادى اراده هم دخالت‏ندارد.

    نفى مبدئيت شوق براى اراده

    ايشان معتقدند كه شوق به عنوان مبدأ اراده هم مطرح نيست، يعنى كليت ندارد، به عنوان يك‏ضابطه ما در تمامى موارد اراده يك مبدأيى را به نام شوق لازم بدانيم، مسأله اين طور نيست. دربيشتر اوقات اين شوق تحقّق دارد و ما وجودش را انكار نمى‏كنيم. اما اين كه حتماً و «فى جميع‏الموارد» لازم باشد كه اين شوق تحقّق داشته باشد، بعضى‏ها اين معنا را منكر هستند و استدلال هم‏مى‏كنند به اين كه گاهى از اوقات انسان اراده مى‏كند چيزهايى را كه هيچ گونه علاقه و شوقى نسبت‏به آنها ندارد، مريض است مى‏بايست دواء بخورد، مسهل شرب كند با كمال كراهتى كه نسبت به اين‏دواء و شرب مسهل دارد، معذلك براى آن فايده‏اى كه مترتب بر اين شرب هست، آن را اراده مى‏كند،«اما فى حال كونه كارهاً له و غير شائقاً اليه» بلكه بالاتر گاهى از اوقات نياز پيدا مى كند و مبتلاءمى‏شود كه يك عمل جراحى بكند، اين عمل جراحى به اين صورت است، كه خدايى نكرده پاى اوقطع شود، دست او قطع شود، طورى كه اگر قطع نشود، جانش را تهديد مى‏كند و مشرف به هلاكت‏مى‏شود. آيا اين كسى كه قطع پا و يا قطع دست را اراده مى‏كند، مى‏توانيم بگوييم كه اين مرادمشتاقٌ‏اليه مريد است و اين نسبت به اين قطع رجل و قطع پا داراى شوقى است؟ در حالى كه كمال‏كراهت و ناراحتى را دارد، معذلك اراده مى‏كند، مثل آن بيانى كه امام بزرگوار «ره» در رابطه با پذيرش‏قطعنامه فرمودند كه من اين جام زهر را مى‏نوشم و قطع نامه را مى‏پذيرم. تا اين درجه نسبت به اين‏مسأله متنفّر و كاره است. اما در عين حال «يريده و يقصده». با اين بيان خواسته‏اند بگويند كه مسأله‏شوق حتّى مدخليتش در مبادى اراده معلوم نيست كه به صورت كلى باشد، كثيرى از اوقات چنين‏هست، اما به صورت يك ضرورت و به صورت يك كليّت اين مسأله مطرح نيست.

    مناقشه استاد در نفى مبدئيت شوق براى اراده

    البته اين حرف از نظر من مورد مناقشه است كه ما مدخليّت شوق را در مبادى اراده منكر شويم،اين را مى‏شود در آن مناقشه كرد، چرا؟ شوق را شما يك وقت در رابطه با مراد حساب مى‏كنيد، گاهى‏از اوقات هيچ گونه شوقى نسبت به مراد تحقّق ندارد. كسى كه پاى او را قطع مى‏كنند، دست او را قطع‏مى‏كنند، هيچ گونه علاقه‏اى نسبت به قطع رجل و قطع يد ندارد، اين حرف وقتى كه مسأله اين طور شد، پس ما بايد بگوييم شوق متعلّق به خود آن فايده است و مشتاق‏اليه‏نفس آن فايده است. لذا در اين مثالها هم به نظر مى‏رسد كه شوق تحقّق دارد. اما اين ضربه‏اى به اصل‏مسأله نمى‏زند، ولو اين كه در تمام موارد شوق هم تحقّق داشته باشد. اما مقوله اراده و سنخ اراده بامقوله شوق و سنخ شوق متفاوت است. آن حالت انفعالى است، اين يك حالت فعلى و تأثيرى است.جنبه تأثّر و موثّريت در آن تحقّق دارد. لذا ما به هيچ وجه اين تعريفى را كه براى اراده شده كه هى«عبارةٌ عن الشوق المؤكّد»، اين تعريف را نمى‏توانيم بپذيريم و عرف هم موافق با اين معنا نيست.كلمه شوق را در غير مورد اراده به كار مى‏برد و از شوق يك معنايى را عرف استفاده مى‏كند و از اراده‏معناى ديگرى، كما اين كه تعبيرات خود ما هم در موارد مختلف شاهد بر اين معنا است. پس اين كه‏اساس مطلب محقق اصفهانى بود، به اين كيفيت مورد مناقشه است.

    عدم شمول علت تامه بر اراده

    اما يك مطلب ديگرى هم ايشان ذكر فرمودند كه آن را هم بايد پس اگر اراده به عنوان جزء اخير از علت تامه مطرح باشد، لا محاله معلول بايد بلا فاصله مترتّب‏بر اين علت شود. حالا معلولش چيست؟ معلولش «تحريك العضلات نحو المراد». تا اراده تحقّق‏پيدا كرد، بايد عضلات جوارح تحرّك پيدا كند به جانب مراد و براى تحقّق مراد. اولاً از ايشان سؤال‏مى‏شود، چه كسى اين مطلب را گفته كه اراده جزء اخير از علت تامه است؟ آيا آيه و روايتى اين‏مطلب را تأييد مى‏كند؟ آيا در فلسفه به عنوان يك قاعده فلسفيه اين معنا به ثبوت رسيده است كه«الارادة جزءٌ اخير من العلة التامة» و خود ايشان هم در بيانشان به صورت يك مطلب مثلاً مسلّم اين‏معنا را گرفتند. نه! برهانى براى اثبات اين مطلب اقامه كردند، حتّى استشهاد به وجدان هم براى اثبات‏اين مطلب نكردند. ما اينجا مى‏گوييم دليل شما بر اين مدعا چيست؟ استحاله واجب معلّق اين مدعامبتنى است بر اين كه اراده جزء اخير از علت تامه باشد. «ماالدليل» بر اين كه اراده جزء اخير از علت‏تامه است؟ مى‏فرماييد «قالوا» صرف اين كه «قالوا» كه مطلب را ثابت نمى‏كند. بايد مطلب مستندباشد، استناد به دليل داشته باشد، همين طورى ما بگوييم «الارادة جزٌ اخير من العلة التامة» اين يك‏مطلبى نيست كه بتواند مبناى يك استدلال قرار گيرد. اين اولاً از ايشان به اين صورت سؤال مى‏شود.ثانياً ما خودمان بررسى مى‏كنيم، ببينيم آيا واقعاً به حسب خارج و به حسب حقيقت، يك چنين‏معنايى وجود دارد يا نه؟ اينجا در بررسى اين مطلب، ما مرادها و اختلافى كه بين مرادها تحقّق دارد،را بررسى مى‏كنيم، ببينيم در كجا اين عليت هست؟ و لعل به آنجا منتهى شويم كه در هيچ كجا اين‏مسأله عليت و جزء اخير از علت، تحقّق نداشته باشد؟ لذا لازم است كه مراد بررسى شود.
    بهترين مورد جايى است كه اراده انسان متعلق به نفس تحريك عضلات شود. براى اين كه اينجامراد ما، نه مقدمه لازم دارد، نه فاصله زمانى در كار است. كسى نشسته، قيام را اراده كند، قائم است،جلوس را اراده كند، اراده كند دستش را حركت دهد، اراده كند ببيند، اراده كند پايش را حركت دهد.مراد عبارت از نفس حركت عضلات مى‏باشد، هيچ گونه واسطه‏اى نيست، هيچ گونه ذى المقدمه‏اى‏هم وجود ندارد. نشسته «يريد ان يقوم» تا اراده مى‏كند كه بلند شود بلند مى‏شود، ايستاده اراده مى‏كند«ان يقعد» به مجردى كه اراده تحقّق پيدا كرد مى‏نشيند. اراده مى‏كند دستش را حركت دهد، اراده‏مى‏كند ببيند اين سقف را، فورى چشمش به طرف سقف متوجه مى‏شود و مشغول ديدن است.
    در اينجا آن كه خارجاً و واقعاً تحقّق دارد اين مسأله هست كه به مجرّدى كه انسان اراده كنددستش را حركت دهد، فورى پشت سر اين اراده، بلافاصله اين «حركت اليد» تحقّق پيدا مى‏كند، هيچ‏ترديدى در اين واقعيت نداريم. لكن بحث اين است كه اگر يك شيئى عقيب شى‏ء ديگر بلا فاصله‏تحقّق پيدا كرد، اين معنايش اين است كه ما بايد كلمه علت و معلول را در كار بياوريم و مطرح كنيم؟من اگر به مجرّد اراده حركت اليد دستم حركت كرد، هيچ فاصله‏اى بين اين اراده و مراد تحقّق‏نداشت، آيا اين معنايش اين است كه حتماً بايد اراده علت براى تحقّق اين مراد باشد، آن هم به نحوجزء اخير از علت تامه؟ يا اين كه نه يك مسايل ديگرى مطرح است و يك واقعيات ديگرى اينجاوجود دارد؟
    اولاً شما كه اراده مى‏كنيد حركت دادن دست را، اگر اين دست بخواهد حركت كند، يك شرطاوّلى دارد، شرط اوّليش اين است كه اين دست شما سالم باشد، به اختيار شما باشد، اگر دست كسى‏فلج بود و به اختيار او نبود، هزار مرتبه هم اراده كند دست خودش را حركت دهد، دست حركت‏نمى‏كند. تازه در آنجايى كه دست سالم است، اگر شما اراده كرديد حركت يد را، در صورتى يدحركت مى‏كند كه مانعى از اين قبيل نداشته باشد. اگر دست شما فرضاً در دست كس ديگرى هست،يك آدم نيرومندى دست شما را گرفته، دستتان هم سالم است، ولى هر چه شما مى‏خواهيد دستتان راحركت دهيد، آن «قوّه قاهره» و نيرومند، مانع از اين است كه شما بتوانيد حركت دهيد. مثل اين كه‏گاهى يك ظالمى انسان را مى‏گيرد، انسان تلاش مى‏كند كه خودش را از دست اين ظالم نجات دهد،مى‏بيند نمى‏تواند نجات دهد، اراده هم مى‏كند، اراده‏اش هم خيلى اراده قويى است، اما وجود يك‏قاهر و يك ظالم نيرومند كه عضلات را در اختيار گرفته و دست شما در دست اوست، نمى‏گذارد اين‏حركت عضلات شما تحقّق پيدا كند.

    وجود موانع در عدم تحقق اراده

    پس گاهى از اوقات با اين كه اين اراده كامل است، معذلك وجود مانع، حايل مى‏شود و مانعيت‏پيدا مى‏كند از اين كه مراد شما كه حتماً هم اراده شما در اينجا تحقّق دارد و چه بسا اراده آن كسى كه‏در اختيار ظالم است، براى فرار كردن، خيلى قوى‏تر از آن كسى است كه مى‏خواهد مثلاً بدود و فراركند. معذلك اراده مى‏كند، اما نمى‏تواند مراد تحقّق پيدا كند.
    حالا فرض مى‏كنيم آنجايى كه دست سالم است و هيچ گونه مانعى هم وجود ندارد. به مجردى‏كه شما اراده مى‏كنيد حركت دادن دست را، دست حركت مى‏كند. ولى همين جا يك واقعيتى مطرح‏است، آن واقعيت اين است، اين حركتى را كه شما اراده مى‏كنيد، آيا مطلق الحركة است؟ يا حركت‏همين الان؟ شما كه نشستيد اراده مى‏كنيد قيام را، كدام قيام را اراده مى‏كنيد؟ قيام مقيّد به همين الان،قيام مقيّد به حال، قيام مقيّد به هذا الزمان. و الاّ گاهى از اوقات انسان حركت عضلات را اراده مى‏كند،اما اين مقيّد به يك زمان استقبال است.
    شبيه اين كه شما الان اراده مى‏كنيد فردا صبح همان طورى كه عادت داريد پياده روى كنيد. پياده‏روى كه الان مراد شما نيست، يعنى پياده روى مقيّد به حال مراد شما نيست، پياده روى مقيّد به فرداى‏قبل از طلوع آفتاب مراد شما هست. پياده روى حركت عضلات است. اينجا چطور الان اراده داريد ومراد شما تحقّق ندارد؟ براى اين كه در مرادتان يك خصوصيتى دخالت دارد كه آن قبل از آفتاب‏است، پياده روى قبل از آفتاب. چون مراد شما مقيّد به يك چنين خصوصيت است و اين خصوصيت‏هم الان تحقّق ندارد و فردا قبل از آفتاب اين خصوصيت تحقّق دارد، با اين كه اراده شما به غير ازحركت عضلات، به هيچ چيز ديگرى تعلّق نگرفته، اراده در همين محدوده نفس خودتان است، راه‏رفتن، پياده روى كردن، ورزش كردن اينها در محدوده عضلات و اعضاء و جوارح خود انسان است.معذلك چون مراد تقيّد به يك خصوصيت استقباليه دارد، اراده شما الان صد در صد محقّق است،مرادتان هم حركت العضلات است، اما چون مقيّد به خصوصيت زمانى است، معنا ندارد كه الان بلافاصله مراد شما تحقّق پيدا كند، امكان ندارد كه مراد شما با اين قيد الان، تحقّق پيدا كند.
    پس يك واقعيت هم اين است كه وقتى ما اراده مى‏كنيم حركت يد را و بلا فاصله «بعد الارادة»حركت يد تحقّق پيدا مى‏كند، علاوه بر اين كه شرطش كه عبارت از سلامت است، وجود دارد، علاوه‏بر اين كه مانع كه عبارت از يك قوّه قاهره‏اى است كه اين دست را در اختيار گرفته، وجود ندارد،علاوه بر اينها يك مطلب ديگرى تحقّق دارد و او اين است كه مراد شما حركت اليد فى الحال است،اين قيد فى الحال كنار شما مراد شما و به عنوان قيد مراد شما در كار است و الاّ اگر كسى قيام را اراده‏كرد، اما نه قيام مقيّد به حال را، هيچ ضرورتى ندارد كه به مجرد اراده، قيام تحقّق پيدا كند. اين اراده‏قيام كرده، نگفته قيام الان، چون يك چنين چيزى در مرادش به صورت قيديت وارد نيست، مى‏سازدبا اين كه الان اراده صد در صد نسبت به قيام داشته باشد، اما قيامش هم يك ساعت بعد تحقّق پيداكند. پس اين خصوصيت الان و حاليّت است كه به مجردى كه شما اراده مى‏كنيد حركت عضلات را،حركت عضلات تحقّق پيدا مى‏كند و الاّ اگر اين خصوصيت كنار رفت، باز جايى براى تحقّق اين مرادباقى نمى‏ماند.
    آيا اين كه شما به مجرّد اراده حركت عضلات الان اين حركت عضلات كه هيچ گونه مقدمه‏اى‏لازم ندارد و حتّى با كمترين افعال مثل شرب «ماء» كه نياز به بعضى از مقدمات دارد، فرق مى‏كند،اين بدون هيچ مقدمه به دنبال اراده حركت عضلات واقع مى‏شود، آيا اين وقوع حركت عضلات‏عقيب الارادة در همين جايى كه شرطش موجود، مانعش مفقود و مراد شما هم مقيّد به فعليت است،آيا اين چه دلالت بر اين دارد كه اراده علت تحقّق اين مراد است؟ و جزء اخير از علت تامه است؟ نه!اين عدم انفكاك و اين نبودن فاصله زمانى بين اراده و مراد، يك نكته ديگر و يك مبناى ديگرى دارد،كه آن مبنا ربطى به مسأله علت و معلول ندارد و آن مبنا اين است كه خداوند تبارك و تعالى روى‏عنايت و تفضّلى كه به انسان كرده، خداوند اعضاء و جوارح انسان را مقهور نفس انسانى قرار داده،يعنى اگر نفس انسان به چشم گفت: ببين، اين چشم مثل يك عبد مأمورى نيست كه در مقابل نفس‏انسان بايستد، بگويد: من اين مرتبه نمى‏خواهم ببينم، يا اگر به دست امر كرد كه حركت كن، امر به‏عنوان عصيان و به عنوان نافرمانى دست در مقابل نفس انسان بايستد، ولو احياناً در مقابل نفس‏انسان بايستد، بگويد: نه تو مى‏گويى من حركت كنم، اما نمى‏خواهم حركت كنم. نه، در اين اعضاء وجوارح در رابطه با نفس انسان، روى عنايت خداوند تبارك و تعالى يك حالت مقهوريتى وجود داردكه هيچ گاه در مقابل نفس انسان، روح عصيان و نافرمانى پيدا نمى‏كند.
    اگر نفس انسان ديدن را اراده كرده، بلا اشكال چشم مى‏بيند، چشم حالت عصيان ندارد. اين‏حالت مقهوريت اعضاء و جوارح در مقابل نفس انسان كه به عنايت بارى تعالى قاهريت براى نفس‏انسان تحقّق پيدا كرده و مقهوريت براى اعضاء و جوارح، موجب اين شده كه تا انسان اراده مى‏كندحركت اليد را، يد حركت مى‏كند.
    مسأله عليّت و معلوليّت مثل نار و احراق و اشباه ذلك وجود ندارد. يك حالت قاهريت براى‏نفس انسان هست، كه «اذا اراد ان يحرك العضلات و الاعضاء و الجوارح» اين اعضاء و جوارح فرمان‏بُردار مطلق و مطيع مطلق هستند براى نفس انسان. در نتيجه در بالاترين مورد كه عبارت از همين‏مورد ارادة تحريك عضلاتٍ‏النفس است كه بلا فاصله بعد از اراده مراد تحقّق پيدا مى‏كند، وقتى كه ماواقعيت را بررسى كرديم، ديديم مسأله عليّت و معلوليّت و جزء اخير از علت و تأثير و تأثّرى كه به‏نحوى كه از عليّت وجود دارد، آن مسأله مطرح نيست. و همين موجب خلط و اشتباه شده است.خيال كردند كه «اذا وجد شى‏ء عقيب شى‏ء بلا فصلٍ»، پس حتماً اين منطبق بر مسأله عليّت ومعلوليّت است، در حالى كه با اين خصوصياتى كه عرض كردم، هيچ گونه انطباقى بر آن مسأله ندارد.اين يك نوع مراد كه ما بررسى كرديم.

    تمرينات

    حقيقت اراده چيست و چه تفاوتى با شوق دارد
    آيا مى توان شوق را يكى از مبادى اراده دانست
    آيا اراده يكى از اجزاء علت تامه است توضيح دهيد
    با ذكر يك مثال تعلق اراده و شوق بر مراد را توضيح دهيد