• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 تقسيم واجب به منجّز و معلّق 365

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    استحاله واجب معلق

    بحث در اين بود كه آيا واجب معلّق از نظر مقام ثبوت استحاله دارد يا نه؟
    جماعتى از محقّقين قائل به استحاله واجب معلّق هستند و از جمله آنها محقّق اصفهانى صاحب‏حاشيه بر كفايه بود.
    كلام ايشان در دو بخش بود. يك بخش راجع به اراده تكوينيه و يك بخش راجع به اراده‏تشريعيه.
    در اراده تكوينيه بيان كردند كه محال است اراده به يك امر استقبالى تعلق بگيرد! هر كجا كه اراده‏و شوق مؤكّد در كار است، بايد تحريك عضلات نحو المراد تحقّق داشته باشد. پس آنجايى كه مرادانسان يك امر استقبالى است و اراده مى‏كند مسافرت فردا را، به نظر ايشان اراده در اينجا تحقّق ندارد،اراده هنگام شروع سفر و فردا تحقّق پيدا مى‏كند.
    حالا قسمت دوم بيان ايشان را هم نقل مى‏كنيم بعد مى‏پردازيم به اين كه آيا اين بيان كه مهمترين‏بيان در باب استحاله واجب معلّق است، آيا تمام است يا قابل جواب و مناقشه است؟

    بيان محقق نائينى(ره) در استحاله تعلق اراده تشريعى بر امر استقبالى

    در بخش دوم كلام كه در حقيقت اين بخش عين واجب معلّق است، اراده تشريعيه همان بعث‏اعتبارى و وجوبى است كه در واجب تحقّق دارد. در اين بخش ايشان در مورد استحاله اين طورمى‏فرمايند: ما خوب است اراده تشريعيه را يك قدرى معنا و بررسى كنيم، ببينيم اراده تشريعيه‏معنايش چيست؟ مى‏فرمايند: در شروع اراده تشريعيه و موردش، مسأله اين طور است كه انسان‏گاهى مى‏خواهد ديگرى اين مأموربه را انجام دهد و فعل از ديگرى صادر شود. گاهى انسان اراده‏مى‏كند خودش فعل را انجام دهد، اين مورد اراده تكوينيه است. اما در اراده تشريعيه اراده تعلق‏مى‏گيرد به اين كه مكلّف و عبد اين مأموربه را انجام دهد و فعل از غير صادر شود. نحوه صدور ازغير هم به صورت اختيارى و ارادى باشد. مولا مى‏خواهد كه عبد مأموربه را عن ارادةٍ انجام دهد، عن‏اختيارٍ انجام دهد، يك فعل ارادى صادر از عبد مى‏خواهد. مولا چطورى حساب مى‏كند؟ مى‏گويد:اگر فعل از خود من مى‏خواست صادر شود، راه تحقّق اين فعل، عبارت از اراده تكوينيه و باعثيت آن‏شوق مؤكّدى است كه «المحرك للعضلات نحو المراد». اما اينجا چه طورى مى‏شود؟ از يك طرف‏منِ مولا مى‏خواهم فعل از عبد صادر شود و از طرف ديگر صدورش هم من العبد اختيارى باشد، نه‏اين كه «عبد جبراً و اكراهاً» اين فعل را انجام دهد. پس صدور اختيارى فعل من العبد، اين كانّ متعلق‏اراده مولاست. مولا مى‏بيند اين معنا كه نمى‏شود، من چطور مى‏توانم اراده كنم صدور فعل اختيارى‏را من العبد؟ امر اختيارى زمام اختيارش به دست فاعلش است و فاعل هم عبارت از عبد است. من‏مولا اراده كنم صدور فعل اختيارى را از عبد، اين يك معناى غير معقولى است، در حقيقت فعل عبدتحت اختيار من مولا نيست، فاعلش عبد است، «و للعبد ان يفعل و يريد و ان لا يفعل و لا يريد» پس‏چطور مى‏شود اراده من مولا به صدور فعل اختيارى از عبد تعلق بگيرد؟ لذا وقتى كه مولا كانّ با اين‏مسأله برخورد مى‏كند و با اين مشكل مواجه مى‏شود، مى‏بيند راه حل اين مشكل اين است كه مولا ازراه تسبيب وارد شود. يعنى مولا براى عبد ايجاد داعى كند، ايجاد محرك كند، كه آن داعى و محرك‏عبد را تحريك كند به اين كه خودش فعل را اختياراً انجام دهد. راه حل اين مشلك اين است كه بايدبه تسبيب و ايجاب داعى و محرك مولا متوسل شود. حالا داعى و محرك عبارت از چيست؟ داعى ومحرك عبارت از همان ايجاب است، عبارت از الزام و دستورى است كه از ناحيه مولا صادرمى‏شود و بر حسب آن اصطلاحى كه مكرر ذكر كرديم آن بعث اعتبارى «صادر من ناحية المولى»است، كه مفاد هيأت افعل هم، همان بعث اعتبارى بود كه گفتيم: مقصود از بعث اعتبارى، در مقابل‏بعث تكوينى و بعث خارجى است. مقصود از بعث تكوينى اين است كه مولا عملاً دست عبد رإے؛غغظظ1!بگيرد و وادارش كند به اين كه مأموربه را در خارج انجام دهد. اما بعث اعتبارى فقط در قالب الزام وايجاب و دستور از ناحيه مولا تحقّق پيدا مى‏كند. لذا مولا مى‏بيند كه چاره‏اى نيست جزء اين كه يك‏بعث اعتبارى و الزامى در رابطه با اين عبد تحقّق پيدا كند.
    اين بعث اعتبارى يك جهتش ارتباط به مولا دارد و آن اين است كه صدور اين بعث اعتبارى من‏المولى، اين صدور ارادى و اختيارى است و بين اراده و مرادش هم هيچ تخلّف و انفكاكى پيدا نشده،يعنى تا مولا اراده مى‏كند صدور اين عمل را «من العبد» در اراده تكوينى، اراده، مولا را تحريك‏مى‏كرد به اين كه مراد را خودش انجام دهد، فاصله‏اى بين مراد و اراده نبود، اما اينجا آن شوق مؤكّدمولا را تحريك مى‏كند به اين كه بعث اعتبارى از ناحيه مولا صادر شود، بعث فعلى از ناحيه مولاصادر شود كه مقصود از فعلى، يعنى بعث محقّق، بعثى كه الان تحقّق دارد و الان وجود دارد. پس‏همانطورى كه بين اراده و مراد در اراده تكوينيه فاصله و انفكاكى را ملاحظه نمى‏كنيد، در رابطه با اين‏بعث هم از نظر مولا هيچ گونه انفكاك و فاصله‏اى نيست. در حقيقت اينجا «الشوق المؤكّد المحرّك‏للعضلات نحو المراد»، به اين كيفيت است كه شوق مؤكّد مولا را تحريك مى‏كند به اين كه بلا فاصله‏و بدون انفكاك يك دستور الزامى را صادر كند. اين جهتش اشكالى ندارد.
    ولى ببينيم متعلّق اين دستور چيست؟ مأموربه اين امر چيست؟ در واجب معلّق مأموربه يك امراستقبالى است، يك امرى است كه بعداً مى‏خواهد تحقّق پيدا كند. پس اين بعث در رابطه با «مبعوث‏عليه» كه يك حالت استقبالى دارد، اين نتيجه را مى‏دهد، مولا عبد را بعث كرده، در ناحيه مولا هيچ‏انفكاك و فصلى وجود پيدا نكرده، ولى مى‏بيند در عبد هيچ گونه تحرّكى به وجود نيامد، هيچ گونه‏انبعاثى حاصل نشده است. نه از نظر اين كه عبد متخلّف و عاصى و غير فرمانبردار است! نه از نظراين كه عبد به مولا مى‏گويد: من تسليم محض هستم، اما مأموربه چيست؟ مأموربه مسافرت فردا.فردايى هنوز وجود پيدا نكرده و زمان آينده هنوز نيامده است. پس در حقيقت بعث كامل از ناحيه‏مولا تحقّق پيدا كرده و سر سوزنى در برابر اين بعث، انبعاث در عبد به وجود نيامده، «لا بلحاظالعصيان، بل بلحاظ الكون الواجب امراً استقباليا» پس بين بعث و انبعاث جدايى افتاد، انفكاك تحقّق‏پيدا كرد، اما با آن بيانى كه در رابطه با اراده تكوينيه ذكر شد، اينجا هم نبايد بين بعث و انبعاث اختلاف‏و فاصله‏اى وجود پيدا كند. همان طورى كه بين «بعث المولى و ارادة المولى المتعلق بالبعث» هيچ‏گونه انفكاكى پيدا نشد، بين بعث و انبعاث عبد هم معقول نيست به تعبير ايشان انفكاكى پيدا شود.چطور مى‏شود كه بعث فعليت داشته باشد، همه مراحل الان تحقّق داشته باشد، بدون هيچ گونه‏نقصان و كمبودى، معذلك در عبد هيچ گونه تأثّر و انبعاثى نباشد، به لحاظ اين كه مأموربه يك امراستقبالى است؟ مى‏فرمايند: اين هم مثل آن يك امر غير معقول است و امكان ندارد اين انفكاك تحقّق‏پيدا كند.
    در نتيجه به نظر اين محقّق بزرگوار هم در اراده تكوينيه و هم در اراده تشريعيه، بين اراده و مرادانفكاك، يك امر غير معقولى است. و اين بيانى كه ايشان كردند، شايد بهترين بيانها در رابطه بااستحاله واجب معلّق، همين بيان ايشان باشد. به طورى كه اگر اين بيان جواب داده شد و محل‏مناقشه قرار گرفت، بيانهاى ديگر در حقيقت به طريق اُولى جواب داده مى‏شود و مورد مناقشه قرارمى‏گيرد. لذا بايد در بيان ايشان كاملاً دقت كنيم، هم در اراده تكوينى و هم در اراده تشريعى، ببينيم اين‏حرف

    اشكال بر استحاله تكوينى محقق اصفهانى(ره)

    در اراده تكوينى اشكالاتى به حرف ايشان متوجه است. يك اشكال كه در حقيقت اساس اشكال‏است و اساس كلام ايشان را از بين مى‏برد، اين است كه تمام بيان ايشان با آن طول و تفصيلى كه‏ملاحظه فرموديد، مبتنى بر اين معنا است كه ما اراده تكوينيه را به آن كيفيتى كه ايشان تعريف كردند -كه تعريف مشهور هم تقريباً به همين كيفيت است - و در كتاب كفايه هم اين تعريف براى اراده ذكرشده كه اراده عبارت از آن شوق مؤكّدى است كه «المحرك للعضلات نحو المراد و جانب المراد» بعدايشان نظرتان هست كه توضيح دادند، كه نفس با اين كه وحدت دارد داراى مراتب و قواى متعددى‏هست، قوّه عاقله دارد، قوّه شوقيّه دارد، قوّه عامله دارد كه منبعث در عضلات و جوارح است و آن‏قوّه شوقيه وقتى كه به مرحله كمال مى‏رسد، براى اين كه در قوّه شوقيه مراتب وجود دارد، مرتبه‏ضعيفه دارد، مرتبه متوسطه دارد و مرتبه شديده و كامله دارد. وقتى كه به مرتبه كمال رسيد كه ما از آن‏تعبير به شوق مؤكّد مى‏كنيم، آن وقت است كه عنوان اراده و عنوان قصد تحقّق پيدا مى‏كند. آيا واقعاًمسأله اين طور است؟
    به عبارت ديگر، آيا اراده و قصد از مقوله شوق است و مربوط به قوّه شوقيه است به تعبيرى كه‏ايشان ذكر فرمودند؟ اين تعريفى كه مشهور براى اراده كردند، اين يك تعبيرى نيست كه «وردت به‏آيةٌ اَو روايةٌ» يك مطلب تعبّدى نيست كه ما مجبور باشيم كه اين تعريف را تعبّداً بپذيريم. بايدحساب كنيم ببينيم آيا اراده و شوق با هم سنخيت دارند؟ اراده يك شعبه‏اى است از شوق كه او مرحله‏كامله شوق و شوق مؤكّد است؟ يا اين كه نه اصلاً بين اين دو تا هيچ گونه سنخيتى وجود ندارد؟ وعلت اين كه سنخيت وجود ندارد، اين است كه شوق به طور كلى در هر كجا تحقّق پيدا كند، ولومرتبه ضعيفه شوق باشد، شوق يك حالت انفعالى براى نفس انسان است. انسان فايده يك چيزى رادنبال مى‏كند، مثلاً يك طلبه‏اى حالا مى‏خواهد وارد رشته طلبگى شود، فايده اين رشته را با سؤال، يإے؛ف‏ف‏ظظ1!با فكر بررسى مى‏كند، كه چه فوايدى بر آن مترتب است؟ اين تداوم راه انبياء است، اين مسئوليت‏هدايت جامعه را به عهده دارد، طبيبى است كه عقايد را از انحراف جلوگيرى مى‏كند، اين فوايد را درنظر مى‏گيرد. بعد تحت تأثير اين فايده قرار مى‏گيرد، تحت تأثير آن كه قرار گرفت، حالت شوق وعلاقه در او به وجود مى‏آيد؛ حتّى اگر به سر حد عشق هم برسد، عشق هم يك حالت انفعالى براى‏نفس انسان است، در رابطه با هر موضوع و مسأله‏اى باشد، اين يك حالت انفعالى است، يعنى نفس‏تحت تأثير آن معشوق واقع شده، تحت تأثير آن فايده‏اى كه مترتب بر راهى است كه حالا علاقه به‏آن راه پيدا كرده و شوق به آن راه پيدا كرده، شوق يك چنين حالتى است.
    لذا مى‏بينيد كه معمولاً هم شوق بر حسب موارد عرفى، مى‏گويد: فلان شخص مثلاً از فلان كتاب‏خيلى تعريف كرد، من شايق شدم به اين كه اين كتاب را مطالعه كنم، يعنى تحت تأثير تعريف او قرارگرفتم. مثلاً فلان پارچه را خيلى تعريفش كردند، من شايق شدم كه اين پارچه را تهيه كنم. تمام اينهاحالتهاى انفعالى است و لازم هم نيست كه انفعال من الغير باشد. انفال از خود انسان، خود انسان‏وقتى كه فايده يك چيزى را بر حسب دقت و فكر به آن تصديق كرد و عظمت آن فايده برايش روشن‏شد، به تحصيل آن فايده علاقمند مى‏شود. لذا شوق يك حالت انفعالى است، حتّى اگر اين شوق به‏مرحله كمال برسد و به مرحله تأكّد برسد. براى اين كه كمال و تأكّد كه حقيقت را تغيير نمى‏دهد و درماهيت ايجاد انقلاب نمى‏كند. اگر سنخ يك امرى سنخ انفعالى بود، اين در تمام مراتب حالت انفعالى‏دارد. مى‏خواهد اوّلين مرتبه باشد يا مرتبه متوسطه يا شديده و كامله باشد، اين مراتب مختلف به‏لحاظ شدت و ضعف و نقص و كمال، اين ماهيت شى‏ء را منقلب نمى‏كند. ماهيت همان ماهيت‏است، بدون اين كه فرق كند. حتّى فرض كنيد كه در مسأله وجود، كه ما واجب الوجود داريم، ممكن‏الوجود داريم و اين قدر بين واجب و ممكن فاصله وجود دارد، اما مى‏توانيم بگوييم كه اين وجود«مضاف الى الواجب» غير از «وجود مضاف الى الممكن» است؟ يعنى حقيقت واجب الوجودِمضاف‏اليه با ممكن الوجود فرق مى‏كند. وجود در هر دو يك معنا دارد، يك حقيقت دارد. منتها دريك مورد اين وجوب، وجود وجوب پيدا كرده و در موارد ديگر اتّصاف به امكان دارد. پس اين‏اختلاف، حقيقت را عوض نمى‏كند. پس شوق در هر مرحله‏اى كه باشد، اين يك حالت انفعالى براى‏نفس انسان است.

    حقيقت و منشاء اراده و تفاوت آن با شوق

    اما اراده چيست؟ اراده يك حالت فعلى براى نفس انسان است، نفس انسان بعد از آن كه اراده‏كرد، يعنى آن نيروى مؤثّر و آن قوّه محركه در ايجاد فعل، براى تحقّق فعل، نفس اراده يك حالت‏فعّاله و يك نيروى آمره و نيروى فعلى شناخته مى‏شود. لذا ما در تعبيرات عرفى خودمان هم اين معنارا مى‏بينيم. مثلاً رفيقتان در فكر اين است كه فرضاً خانه‏اى بخرد، شما از او مى‏پرسيد: اراده كردى‏خريدن خانه را، آيا اين دو عبارت يكى است؟ كه ما از رفيقمان بپرسيم كه آيا شما شوق مؤكّد به‏خريد خانه برايتان پيدا شده است؟ يا تعبير كنيم كه شما اراده و تصميم بر خريد خانه داريد يا نه؟ اين‏دو عبارت روى بيانى كه براى اراده مرحوم محقّق اصفهانى(ره) ذكر كردند، بايد يكى باشد. چه فرق‏مى‏كند كه شما سؤال كنيد كه آيا شوق مؤكّد براى خريدن خانه داريد؟ يا تعبير كنيد كه آيا تصميم واراده به خريدن خانه داريد يا نه؟ در تعبير عرفى مى‏بينيم كه بين اين دو تعبير خيلى فاصله است،خيلى فرق است.
    تصميم و اراده در آنجايى گفته مى‏شود كه يك نيروى فعلى و يك قوّه فعّاله براى نفس پيدا شده‏باشد، ما آن را تعبير به اراده مى‏كنيم. منتها همان طورى كه اگر نظرتان باشد و ما مكرر اين معنا را ذكركرديم؛ «لقائلٍ‏ان يقول» اين اراده از كجا پيدا مى‏شود؟ اين اراده از كجا نشأت مى‏گيرد و به وجودمى‏آيد؟ ما آنجا توضيح داديم، تبعاً لامام بزرگوار«ره» كه اراده به خلاّقيت نفس تحقّق پيدا مى‏كند،يعنى خداوند تبارك و تعالى با اين كه خالق مطلق است، يك شعبه محدودى از خلاّقيت را به نفس‏انسان عنايت كرد، يعنى براى نفس انسان خداوند حساب باز كرده و به او عنايت كرده و آن اين است‏كه آن نفس انسان گاهى حالت خلاّقيت پيدا مى‏كند. بعضى از چيزها را نفس انسان خلق مى‏كند، ازجمله اراده است كه حالا توضيح مى‏دهيم «ان شاء الله» يكى هم مسأله تصوّر است. تصور چيست؟مگر شما نمى‏گوييد تصوّر، وجود ذهنى است؟ آيا وجود ذهنى امر تخيلّى است يا واقعيت دارد؟آنهايى كه به وجود ذهنى قايل هستند كه اكثر محقّقين قايلند كه براى وجود ذهنى واقعيتى تحقّق‏دارد. حالا كه يك امر واقعى و حقيقى است موجد آن كيست؟ اين وجود ذهنى را چه كسى ايجاد كرده‏است؟ آيا غير از نفس انسان مى‏توانيد شما يك موجد و يك خالقى براى اين وجود ذهنى كه از آن‏تعبير به تصوّر مى‏كنيد پيدا كنيد؟ اين نفس انسان است كه وجود ذهنى را خلق مى‏كند «بعنايةٍ من الله‏و به تفصلٍ من الخالق المطلق» كه يك شعبه كوچكى از خلاّقيت را به نفس انسانى عنايت كرده است.مسأله اراده هم همين طور است.
    اراده به خلاّقيت نفس پيدا مى‏شود، يعنى بعد از آن كه مبادى اراده تحقّق پيدا كرد، انسان اراده راخلق مى‏كند. لذا ببينيد در تعبيرات عرفى هم كه اينها ريشه واقعيت دارد، تعبير مى‏كنند كه اراده‏كردى، تصميم گرفتى. در خود اين تعبير بايد دقت كرد، يعنى انسان مى‏تواند اراده كند مى‏تواند اراده‏نكند. مى‏تواند تصميم بگيرد مى‏تواند تصميم نگيرد. آن چيست كه مى‏تواند اراده كند و مى‏توانداراده نكند؟ آن نفس انسانى و خلاّقيت نفس انسانى است كه قدرت خلق اراده و ايجاد اراده را دارد،همان طورى كه قدرت ايجاد وجود ذهنى و تصوّر را نفس انسانى دارد. پس در حقيقت سنخ اراده باسنخ شوق، ولو اين كه شوق به مرحله مؤكّد برسد، اينها سنخشان با هم فرق مى‏كند. آن يك حالت‏انفعالى و تأثّر براى نفس است، اين يك حالت فعلى و مؤثّريت براى نفس است. آن وقت چطور مامى‏توانيم اراده را از مقوله شوق به حساب بياوريم؟ توضيح بيشتر در بحث بعد «ان شاء الله».

    تمرينات

    معناى اراده تشريعيه و وجه استحاله آن از نظر محقق نائينى(ره) را بيان كنيد
    بيان استاد در رد استحاله تكوينى تعلق اراده بر امر استقبالى را تقريب نماييد
    حقيقت و منشاء اراده و تفاوت آن با شوق را بيان نماييد