• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 تقسيم واجب به منجّز و معلّق 364

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    بيان مرحوم محقق اصفهانى(ره) در تعلق اراده تكوينى بر امر استقبالى

    مرحوم محقق اصفهانى صاحب حاشيه بر كفايه، ايشان از جمله بزرگانى هست كه قائل به‏استحاله واجب معلق است و ثبوتاً واجب معلق را ممتنع مى‏داند. كلام ايشان در حاشيه در دو بخش‏است:
    يك بخش مربوط به اراده تكوينيه است و يك بخش مربوط به اراده تشريعيه. در هر كدام مستقلاًبحث كردند. راجع به اراده تكوينيه و اينكه آيا تعلق اراده به امر استقبالى وجداناً يك امر ممكن ومحقّقى هست و آن اين است كه در اراده‏هاى تكوينيه، گاهى اراده به يك مراد فعلى و مراد حالى تعلق‏مى‏گيرد و گاهى اراده به يك امر استقبالى تعلق مى‏گيرد. الان اراده دارد كه فردا مسافرت كند، اراده‏فعليت دارد، لكن مسافرت زمانش فردا و امر استقلالى است. ايشان در اين بخش معتقد هستند كه‏اين معنا ممكن نيست. در اراده تكوينيه، اگر بخواهد اراده به يك مراد استقبالى تعلق بگيرد، ممتنع‏است. مبناى كلام ايشان تعريف مشهور است كه در باب اراده شده، بر مبناى آن تعريف ايشان‏توضيحاتى مى‏دهند.

    تعريف اراده و بيان قوه عاقله از مبادى اراده بنا بر مشهور

    تعريف مشهور كه براى اراده شده، عبارت از اين است كه «الارادة هو الشوق المؤكّد المحرك‏للعضلات نحو المراد» اراده عبارت از آن شوق مؤكّدى است كه به دنبال آن شوق مؤكّد عضلات وجوارح انسان به طرف مراد و براى تحقق مراد فعال مى‏شود، تحرك پيدا مى‏كند، آن شوق مؤكّدى كه‏اين تحريك در آن وجود دارد كه عضلات را به طرف مراد به حركت در آورد، اراده است. ايشان برمبناى همين تعريف توضيح مى‏دهند، توضيح ايشان خوب خيلى مفصّل است، لكن اصول‏مطالبشان را من «ان شاء الله» عرض مى‏كنم. ايشان مى‏فرمايد: نفس انسان با اينكه داراى وحدت‏است و اتّصاف به وحدت دارد، لكن در عين حال داراى قواى متعددى هست. و به تعبير ديگر داراى‏مراتب و داراى منازلى هست. و اين مراتب و منازل هر كدام هم مسمّاى به يك اسمى هست.
    يكى از قوايى كه در نفس وجود دارد و مربوط به اراده است، قوه عاقله كه در نفس انسان است واين خصوصيت را خداوند به او عنايت كرده كه تعقّل مى‏كند، ادراك مى‏كند، اين شيئى را كه‏مى‏خواهد متعلق اراده قرار دهد، ادراك مى‏كند كه اين داراى فائده است، داراى يك نفعى‏است و نفعش هم به خود نفس و به قواى نفس بر مى‏گردد. لذا اينكه شما در مبادى اراده و در مقدمات‏اراده مسأله تصديق به فائده مراد را مى‏بينيد يكى از مبادى اراده است، اين ارتباط به قوه عاقله نفسانيه‏دارد كه نفس بايد وجود اين فائده را درك كند و اينكه اين نفع به خودش بر مى‏گردد. منتها يا نفع‏دُنيوى و يا نفع اُخروى . (در كلام ايشان راجع به تصوّر كه اولين مبدأ از مبادى اراده است اشاره‏اى‏نشده، لكن آن هم ارتباط به همين قوه عاقله دارد، براى اينكه تصوّر هم عبارت از التفات نفس انسان‏و توجه نفس به آن شى‏ء متصوّر و ملتفت‏اليه است و ما تصوّر را هم اولين مبدأ از مبادى اراده‏مى‏دانيم) لكن حالا ايشان اشاره‏اى نكردند، در مقام حصر قوه عاقله به تعقّل تصديق به فائده و ادراك‏فائده هم نبودند، آن را حالا به عنوان مثال ذكر كردند. پس مى‏فرمايند: يك مرحله و يك منزل، منزلى‏است كه از آن تعبير به قوه عاقله مى‏شود كه شأنش ادراك و تعقّل است. از يك مرتبه ديگر آن تعبير به‏قوه شوق مى‏شود. شوق اين است كه نفس انسان تمايل پيدا كند، علاقه پيدا كند به آن شى‏ءمراد و محبّت پيدا كند. بعد مى‏فرمايد: اين شوق با اينكه خودش يك منزل و يك مرتبه است، لكن‏شدّت و ضعف دارد، كمال و نقص دارد و در آخر كلامشان اشاره مى‏كنند كه ممكن است گاهى ازاوقات انسان اشتياق به يك امر محال اصلاً پيدا كند. اوّلين مرتبه شوق، لازم نيست كه به يك شى‏ءمقدور تعلق بگيرد. اولين مرتبه شوق امكان دارد به يك امر محال تعلق بگيرد و هيچ مسأله‏اى هم‏نيست. اما اين شوق وقتى كه نسبت به شى‏ء مراد تعلق گرفت، اينجا نفس ملاحظه مى‏كند، مى‏بيند اگريك مانعى از تحقق اين شى‏ء در خارج تحقق دارد. همين اولين مرتبه شوق به جاى خودش باقى‏است و به حالت ركود ثابت مى‏ماند.
    اما اگر ديد كه تحقق اين شى‏ء مراد يك امر مقدورى است، مانع و رادعى وجود ندارد، اگر مانع ورادعى هم هست، مى‏تواند آن مانع و رادع را برطرف كند و از بين ببرد. اينجا كم‏كم شوق قوت پيدامى‏كند و كمال پيدا مى‏كند، تا به حدى تكامل پيدا مى‏كند كه آنجا ديگر تعبيرات مختلفى از آن‏مى‏شود، گاهى از آن تعبير به تصميم و عزم مى‏شود. و گاهى هم به قصد و اراده. آن وقت مى‏فرمايد:اگر ما بخواهيم اراده تحقق پيدا كند، نمى‏توانيم بگوييم «الارادة مجرّد الشوق، الارادة نفس الطبيعةالشوق» آن مرتبه كامله شوق كه با توجه به امكان تحقق مراد، تحقق پيدا مى‏كند، از آن تعبير به اراده وشوق مؤكّد مى‏كنيم. منتها اين در حقيقت يك وصفى هم دارد، يا تعبير كنيد كه يك مبرزى هم براى‏اين شوق مؤكّد وجود دارد و آن اين است كه بعد از آن كه شوق به مرحله كمال رسيد، بلا فاصله روى‏يك قوه ديگرى در نفس تأثير مى‏كند كه از آن قوه به قوه عامله تعبير مى‏شود، يعنى قوه عمل كننده ونيروى فعّال و نيروى عامل.
    مى‏فرمايد: قوه عامله در اعضاء و جوارح به صورت پراكنده وجود دارد، شوق مؤكّد كه عبارت‏از آن مرحله كامله‏اى است كه بلا فاصله قوه عامله منبعثه در تمامى عضلات و جوارح را به كارمى‏اندازد و فعّال مى‏كند، آن عبارت از اراده و قصد است. آيا ما مى‏توانيم يك جايى آن شوق مؤكّدى‏كه عبارتٌ آخراى از اراده است، بگوييم: تحقق دارد؟ اما عضلات و جوارح كه قوه عامله نفس انسان‏است، در رابطه با آن شوق مؤكّد هيچ گونه تأثّرى در آنها به وجود نيامده است؟ مى‏فرمايد: اگر مابخواهيم بگوييم كه اراده تكوينيه به امر استقبالى تعلق مى‏گيرد، بايد چنين حرفى بزنيم، شمايى كه‏امروز اراده مى‏كنيد كه فردا مسافرت كنيد، الان اين قوّه شوقيه چه تأثيرى در قوّه عامله شما داشته‏است؟ الان عضلات و جوارح شما چه تأثّرى از اين قوه شوقيه پيدا كرد؟ اگر شما اراده هم نمى‏كرديدهمين طور آرام نشسته بوديد، الان چه اراده كنيد فردا مسافرت كنيد و چه اراده نكنيد فردا مسافرت‏كنيد، على كلا التقديرين الان آرام نشستيد و مشغول گوش دادن به بعد ايشان مى‏گويند: براى همين جهت است كه بزرگان اينجورى تعبير كرده‏اند كه «الاردة جزٌاخيرٌ من العلة التامة» اراده را جزء اخير علت تامه قرار دادند، يعنى با آمدن اراده ديگر مطلب تمام‏است. وقتى كه جزء اخير علت تامه آمد، ديگر حالت انتظار و توقعى وجود ندارد. اما شما مى‏گوييد:اراده مى‏آيد، علت تامه هم تحقق پيدا مى‏كند، معذلك معلول تحقق پيدا نمى‏كند. با اينكه علت تامه وجزء اخيرش بنام اراده تحقق پيدا كرد، معذلك اثرى از معلول به چشم نمى‏خورد، اثرى از تحقق‏مراد به چشم نمى‏خورد. بعد ايشان مى‏فرمايد: اگر شما بخواهيد اين حرف را بزنيد، بگوييد: چه‏اشكال دارد كه علت حالا تحقق پيدا كند، معلولش فردا واقع شود؟ مى‏گوييم: شما تفكيك علت ازمعلول شنيديد، آيا مى‏شود معلول جداى از علت باشد؟ چطور مى‏شود اراده كه جزء متمّم علت تامه‏است، الان تحقق پيدا كند؟ اما معلولش كه عبارت از مسافرت است، فردا تحقق پيدا كند؟ يك نكته‏دقيقى اينجا مى‏فرمايند: اگر شما بگويى كه معلول در اينجا در ذاتش تأخّر دخالت دارد، يعنى معلول‏مسافرت نيست، معلول مسافرت مقيّد بكونه غداً هست، كه در ذات معلول تأخّر مطرح است.

    عدم تأخر ذاتى معلول

    اگر در ذاتِ معلول، تأخّر مطرح است، پس حتماً معلول بايد متأخّر باشد. معلولى كه در ذاتش‏تأخّر مطرح است، اگر قبلاً حاصل شود ليس بمعلولٍ. حتماً بايد متأخّر حاصل شود. ايشان‏مى‏فرمايد: اين حرف بدتر است و فسادش روشن‏تر از آن حرف اول است، براى اينكه بازگشت اين‏حرف به اين است كه در ذات معلول تأخّر وجود دارد و در ذات معلول انفكاك از علت وجود دارد.چه فرق مى‏كند كه شما بگوييد در ذات معلول تأخّر مطرح است؟ يا بگوييد اصلاً در ذات معلول‏انفكاك از علت مطرح است؟ خيلى فساد هست در اينكه انسان مطلب را به اينجا بكشاند كه در ذات‏معلول انفكاك از علت مطرح باشد، در حالى كه قاعده عقليه حكم به عدم انفكاك مى‏كند و معقول‏نيست كه معلول انفكاك از علت داشته باشد.
    ايشان مى‏فرمايد: اگر شما اين حرف را بزنيد، چه مانعى دارد كه اين زمان فردا به صورت‏شرطيت مطرح باشد؟ نه، اين شرطيت دارد براى تحقق مراد و الاّ ذات علت متحقق است. ايشان‏مى‏فرمايد: ما سؤال مى‏كنيم براى چه شرطيت دارد؟ بفرماييد شما كه مى‏گوييد شرطيت دارد، براى‏چه شرطيت دارد؟ دو احتمال دارد: يك احتمال اين است كه بگوييد: شرطيت دارد براى اينكه مرتبه‏ناقصه شوق به مرتبه كامله برسد چون شوق مراتبى داشت. شما بگوييد: زمان متأخر شرط براى اين‏است كه اين سير از ناقص به كامل تحقق پيدا كند و مرتبه ناقصه تبدّل به مرتبه كامله پيدا كند، اين‏احتمال را ايشان مى‏گويد ما حرفى نداريم.
    اما اين احتمال معنايش اين است كه قبل از فردا اراده‏اى وجود ندارد، براى اينكه اراده مرتبه‏ناقصه شوق نيست، اراده مرتبه كامله شوق است. و شما هم مى‏گوييد: مرتبه كامله فردا تحقق پيدامى‏كند، ما هم همين را مى‏گوييم كه الان اراده نيست، شوق هست شوق مانعى ندارد، شوق به محال‏هم هيچ اشكالى ندارد. اصل و طبيعت الشوق كه به آن مرتبه ناقصه تحقق پيدا مى‏كند، هيچ مانعى‏ندارد و الان هم متحقق است. اما بحث در اين است كه اراده الان تحقق دارد يا ندارد؟ اراده آن مرتبه‏كامله است؛ شما مى‏گوييد: شرط تحقق آن مرتبه كامله، آمدن فردا است. فردا اراده پيدا مى‏شود و اگرفردا اراده پيدا شد، تعلقش به مسافرت، تعلق به يك امر حالى مى‏شود. اما آن كه مورد بحث است، اين‏است كه اراده الان باشد، شوق مؤكّد الان وجود داشته باشد، لكن مرادش مقيّد به زمان آينده باشد.پس اگر مقصود شما از شرطيت زمان متأخّر شرطيت اين زمان براى تبدّل مرحله نقص به مرحله‏كمال است، حرفى نداريم و با ادعاى ما منافات ندارد. اما اگر بخواهيد بگوييد: نه، در عين اينكه‏امروز شوق مؤكّد بنام اراده تحقق پيدا كرده، معذلك آمدن فردا براى تحقق مراد شرطيت دارد، براى‏تحريك اين شوق للعضلات نحو المراد. مى‏فرمايد: ما اين را نمى‏توانيم بپذيريم، برگشت اين به‏تفكيك معلول از علت است و منافات با آن چيزى دارد كه اراده را جزء اخير از علت تامه مى‏دانند.شما با يكى از اين دو مخالفت مى‏كنيد: يا مى‏خواهيد بگوييد اراده جزء اخير از علت نيست، با اينكه‏اراده آمده باز هم يك شرط ديگرى در كار است؟ يا مى‏خواهيد بگوييد در عين اينكه علت كامل‏شده، معذلك معلول منفكّ از علت است و فاصله زمانى بين معلول و علت وجود دارد، لذانمى‏توانيم ما اين معنا را بپذيريم.

    نحوه سببيت اراده

    بعد مى‏فرمايند: اصولاً يك نكته‏اى در كار هست و آن نكته اين است كه سببيت اراده، با سببيت‏ساير اسباب خارجيه، يك فرقى بينشان وجود دارد. در اسباب خارجيه امكان دارد كه يك چيزى‏سببيت داشته باشد، اما تأثير اين سبب موجود در خارج، مشروط به يك شرطى باشد. مثلاً نار سببيت‏براى احراق دارد، ممكن است كه نار وجود پيدا كند، اما شرط تأثيرش در احراق كه مثلاً عبارت ازمحاذات و مجاورت باشد، آن شرط تحقق پيدا نكند و روى عدم تحقق شرط محاذات و مجاورت،اين نار نتواند تأثير در احراق كند، با اينكه از نظر وجود خارجى در رابطه با نار هيچ كمبودى وجودندارد و هيچ نقصى در وجود خارجى‏اش تصوّر نمى‏شود. پس در اسباب خارجيه اين معنا ممكن‏است كه سببى بوجوده الخارجى سببيت داشته باشد، اما تأثيرش مشروط به يك شرط باشد، كه اگرآن شرط تحقق نداشته باشد، نتواند تأثير كند.
    اما در مسأله اراده كه يك طرفش ارتباط به نفس دارد، يعنى به قوه شوقيه و يك طرف ديگرش‏ارتباط به قوه عامله منبعثه فى العضلات و الجوارح دارد، اينجا ديگر جاى اين حرفها نيست،نمى‏توانيم بگوييم كه وقتى قوه شوقيه به مرحله كمال رسيد، قوه شوقيه به مرحله تأكّد رسيد،معذلك شرط محرّكيتش للعضلات، عبارت از يك زمانى است كه فردا مى‏خواهد تحقق پيدا كند.اينها ديگر مربوط به يك امر خارج از نفس است. اگر قوه شوقيه در نفس به وجود آمد، ديگر قوه‏عامله چه نقصى در آن وجود دارد كه حالت انبعاث و تأثّر در آن به وجود بيايد؟ لذا به مجرّد تحقّق‏اين مرتبه كامله، ديگر اصلاً معنا ندارد يك حالت انتظار و حالت توقّفى در كار باشد. يا شوق مؤكّدهست يا نيست؟ اگر شوق مؤكّد نيست كه «فلا يكون هناك ارادةٌ» و اگر شوق مؤكّد هست، ديگر چه‏معطلى دارد؟ ارتباطش كه با خارج نيست، ارتباطش با قوه عامله نفس و تأثير در قوه عامله نفسانيه‏است. لذا به مجرّدى كه اين قوه شوقيه به كمال رسيد، تأثير مى‏كند در هيجان قوه عامله و تحرك قوه‏عامله. در نتيجه مى‏فرمايد: ما نمى‏توانيم تصور كنيم در اراده تكوينيه با آن خصوصيتى كه در تعريف‏آن ذكر شده، فعليت و حاليت داشته باشد. اما مراد فاصله زمانى داشته باشد با اين اراده، مراد مسافرت‏فردا باشد، اما اراده با تمام شئونش الان تحقق پيدا كرده باشد.

    بيان صاحب كفايه(ره) در تعلق اراده بر امر استقبالى

    مرحوم آخوند در كفايه دليلى مى‏آورد بر اينكه اراده تكوينى، مى‏شود به امر استقبالى تعلق‏بگيرد. دليل ايشان اين است: آنجايى كه مراد انسان يك مقدماتى لازم دارد، فرض كنيد اين مقدمات‏يكى دو ساعت طول مى‏كشد. مرحوم آخوند مى‏فرمايد: اينجا آيا اراده به ذى المقدمه‏اى كه دوساعت بعد واقع مى‏شود، تعلق گرفته يا نه؟ اگر بگوييد: اراده به ذى المقدمه دو ساعت بعد متعلق‏شده، پس مانعى ندارد كه اراده به امر استقبالى تعلق بگيرد. و اگر بگوييد: نه، قبول نداريم كه اراده به‏ذى المقدمة دو ساعت بعد متعلق شده، مى‏فرمايد: پس چرا مقدماتش را انجام مى‏دهد؟ مگر اراده‏متعلقه به مقدمه، به تعبير ايشان متولّد از اراده متعلقه به ذى المقدمه نيست؟ آيا مى‏شود كسى اراده به‏ذى المقدمه نداشته باشد، اما اراده به مقدمه بما انها مقدمةٌ متعلق شود؟ پس اينكه شما مقدمات راانجام مى‏دهيد و يكى يكى مقدمات را عن ارادةٍ ايجاد مى‏كنيد، براى اين است كه اراده به ذى المقدمةمتعلق است و الاّ اگر اراده به ذى المقدمة متعلق نشده، پس چطور اراده به اين مقدمات تعلق مى‏گيرد؟با اينكه اينها به تبع او و در سايه اراده متعلقه به ذى المقدمة در كار است؟

    جواب محقق اصفهانى(ره) از بيان آخوند(ره) در تعلق اراده بر امر استقبالى

    محقّق بزرگوار مرحوم محقق اصفهانى، از اين مطلب مرحوم آخوند در ذيل بحث اراده تكوينيه،جواب مى‏دهند و مى‏فرمايند: اما وقتى سراغ مقدمات مى‏آييم، چون مقدمات فعلى است، مقدمات قبلاً تحقق پيدا مى‏كند، اين‏شوق متعلق به مقدمات يكى پس از ديگرى تأكّد پيدا مى‏كند و به مرتبه كمال مى‏رسد و تبديل به‏اراده مى‏شود. شوق متعلّق به مقدمه اوّل كه چون وقت مقدمه است، هيچ مانع و رادعى هم وجودندارد، «شوقش يتبدل الى الارادة فيتولد المقدمة الاولى» اما اراده‏اش ترشحى نبوده، آن كه ترشحى وتولّدى بوده، اصل الشوق بوده نه عنوان اراده. منتها شوق در يك جايى كه پياده شد، وقتى كه مانع ورادعى نبود، «يسير و ينتقل و يتبدل الى الاراده» لذا مقدمه «اُولى عن ارادةٍ» واقع مى‏شود. مى‏آيد سراغ‏مقدمه دوم آن هم هكذا عن ارادةٍ. مى‏آيد سراغ مقدمه سوم شوقش تبدّل به اراده پيدا مى‏كند؛ تا تمامى‏مقدمات «عن ارادةٍ كل واحدة بعد اُلاخرى» تحقق پيدا كرد و در مدت دو ساعت مقدمات تمام شد،آن وقت سراغ ذى المقدمة مى‏آييم. شوق راكد در ذى المقدمة كه ركودش هم به علت اين بود كه‏مقدمه لازم داشت و بدون مقدمه امكان تحقق نداشت و ممكن نبود بدون مقدمه تحقق پيدا كند،حالا كه مقدماتش تحقق پيدا كرد و در نتيجه براى ذى المقدمة امكان تحقق پيدا شد، آن شوق ناقص‏راكد بعد تماميت المقدمات در ذى المقدمة «يتبدّل الى الارادة». پس اراده به ذى المقدمة بعد از تحقق‏مقدمات پيدا مى‏شود. اما آن كه سرايت مى‏كند از ذى المقدمة به مقدمه، آن فقط مجرّد شوق است و مامجرّد شوق را اراده نمى‏دانيم. لذا هر يك از مقدمات بايد شوقش به لحاظ امكان و ظرف زمانيش‏تبدل به اراده پيدا كند، بعد از آن هم كه مقدمات تمام شد و ذى المقدمة امكان تحقق پيدا كرد، شوق‏راكد ذى المقدمة هم «يتبدّل الى الارادة». لذا از آن دليل مرحوم آخوند در كفايه، اين محقق بزرگواركه از اجله تلامذه مرحوم آخوند بودند، اينجورى جواب مى‏دهند.

    تمرينات

    استدلال محقق اصفهانى(ره) بر عدم تعلق اراده به امر استقبالى را بيان نماييد
    اراده و مبادى آن را به طور اختصار توضيح داده و نحوه سببيت اراده را بيان كنيد
    كلام كفايه(ره) در امكان تعلق اراده بر امر استقبالى را تشريح كنيد
    جواب محقق اصفهانى(ره) را در تعلق اراده بر امر استقبالى تقريب نماييد