• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 تقسيم واجب به واجب مطلق و مشروط 359

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    حقيقت بعث و تحريك

    بحث در اين بود كه آيا حقيقت حكم و حقيقت وجوب، همان بعث و تحريك اعتبارى است كه‏يك امرى است كه منتزع از بعث و تحريك اعتبارى است؟ اين يك احتمال بود. احتمال دوم اينكه‏حقيقت حكم عبارت از آن اراده نفسانيه‏اى است كه متعلق به اين بعث اعتبارى و تحريك اعتبارى‏مى‏شود، به لحاظ اينكه اين بعث و تحريك «عملٌ للمولى و فعلٌ صادرٌ من المولى». آن اراده متعلقه به‏اين بعث و تحريك عبارت از حقيقت حكم است. آنجا هم دو احتمال بود: يكى نفس الارادة بدون‏هيچ قيد و شرط و ديگر اراده به شرط ابراز و اظهار كه شبيه آنچه است كه بعضى‏ها در انشاء گفته‏بودند. اين اختلاف در حقيقت حكم، در واجب مشروط، روى مبناى مشهور، ثمره بر آن مترتب‏است و ايجاد اختلاف مى‏كند براى اينكه اگر حكم را عبارت از نفس بعث و تحريك كه مفاد هيئت‏افعل و مفاد هيئت اكرم است، بگيريم يعنى حكم، همان مفاد هيئت افعل است، همان بعث و تحريك‏اعتبارى است. يا بعث و تحريك، منشأ انتزاع حكم است. وجوب، يك چيزى است كه از بعث وتحريك اعتبارى انتزاع مى‏شود و معنايش اين است كه تا بعث و تحريك نباشد، منشأئى براى انتزاع‏وجوب نيست. اگر ما اين حرف را بزنيم، لازمه آنچه كه مشهور در باب واجب مشروط، در مقابل‏شيخ انصارى(ره) قائل شدند كه در واجب مشروط، قيد تعلق به هيئت دارد و مادامى كه قيد حاصل‏نشود، مجى‏ء زيد در خارج تحقّق پيدا نكند، مفاد هيئت تحقّق ندارد، بعث و تحريك اعتبارى تحقّق‏ندارد و اگر ما وجوب و حكم را عين همين بعث و تحريك گرفتيم يا منتزع از اين بعث و تحريك‏گرفتيم، در نتيجه مى‏توانيم بگوييم: همان طورى كه بعث و تحريك نسبت به اكرامِ قبل از مجى‏ء زيدتحقّق ندارد، حكم هم تحقّق ندارد، وجوب هم تحقّق ندارد، تكليف هم تحقّق ندارد براى اينكه‏تكليف، همان بعث و تحريك است يا بعث و تحريك منشأ انتزاع آن است. اگر چيزى منشأ انتزاع‏چيز ديگرى شد، تا منتزع منه تحقّق نداشته باشد، جايى براى انتزاع و منتزع باقى نمى‏ماند. پس بايدبعث و تحريك تحقّق پيدا بكند تا زمينه انتزاع تكليف و وجوب شود و ما روى اين مبنا، فرض‏كرديم كه بعث و تحريك قبل از مجى‏ء زيد و تحقّق مجى‏ء زيد در خارج، تحقّق ندارد.
    پس در نتيجه دو مبنا هست: يكى اصل مبناى مشهور در رابطه با واجب مشروط و يكى هم مبناى‏حكم و وجوب و تكليف كه عبارت از نفس البعث و التحريك است يا منتزع از بعث و تحريك‏است، لذا مى‏توانيم هر دو تعبير را اينجا مطرح كنيم و بگوييم: قبل از تحقّق مجى‏ء زيد در خارج، نه‏بعث و تحريكى وجود دارد و نه وجوب و حكمى وجود دارد براى اينكه يا اين دوتا عينيت دارند يابعث و تحريك منشأ انتزاع است. لذا اجمالاً مى‏توانيم بگوييم: در واجب مشروط، «لا وجوب قبل‏تحقّق الشرط» كه اين تعبير، يك تعبير صحيحى مى‏شود، «لا وجوب قبل تحقّق الشرط، لا حكم قبل‏تحقّق الشرط». اما روى آن دو احتمال ديگر، در رابطه با حقيقت حكم كه حكم، عبارت از بعث وتحريك نيست بلكه حكم، عبارت از آن اراده كامنه و كائنه «فى نفس المولى» است كه آن اراده تعلق‏به تشريع گرفته، تعلق به بعث و تحريك گرفته، تعلق به تقنين گرفته، از آن اراده تعبير به وجوب وتعبير به حكم مى‏شود، يا «مطلقاً او مقيّداً بقيد الاظهار و الابراز» كه محقق عراقى(ره) همين اخير رااختيار فرمود.

    بررسى تحقق اراده قبل از بعث تعليقى

    روى اين مبنا، در واجب مشروط بايد بگوييم: بعث و تحريك قبل از مجى‏ء زيد تحقّق نداردبراى اينكه قيد به هيئت مى‏خورد چون روى اين مبنا داريم بحث مى‏كنيم كه مفاد هيئت، بعث وتحريك است. قيد كه به هيئت خورد، معنايش اين است كه تا اين قيد وجود پيدا نكند، مفاد هيئت‏تحقّق ندارد. پس تا مجى‏ء زيد در خارج محقق نشود، بعث و تحريك نيست. اما نباشد، ما كه حكم راكه عبارت از بعث و تحريك نمى‏دانيم، حكم را عبارت از آن اراده متعلقه به بعث و تحريك مى‏دانيم‏چه آن اراده تحقّق داشته باشد يا نداشته باشد. بحث اين است كه آيا قبل از تحقّق مجى‏ء زيد درخارج، همان طورى كه بعث و تحريك اعتبارى وجود ندارد، اراده‏اش هم وجود ندارد يا اينكه اراده‏وجود دارد منتها اراده به يك مراد معلق متعلق شده است. اگر در مراد انسان تعليق باشد، اگر در مرادقيدى وجود داشته باشد كه اگر آن قيد نباشد، آن مراد متعلق اراده نيست، آيا الان كه قيد وجود ندارد،اراده هم تحقّق ندارد يا اراده فعليت دارد؟ در اراده كه تعليق نيست، در اراده تقييد نيست. مراد شمامعلّق است، در مراد شما يك قيد وجود دارد. مثلاً در موارد ديگر اگر رفيق شما بگويد: "بيا با هم به‏سفر برويم"، شما هم به سفر برويد، مراد شما سفر على تقدير پيشنهاد رفيق شماست. الان كه رفيق‏شما به شما پيشنهاد نكرده، شما اراده‏اى نسبت به اين سفر معلق به اين پيشنهاد داريد يا نداريد؟ كسى‏نمى‏تواند اراده را انكار كند. شما اراده داريد، دليلش اين است كه قبل از اينكه يك چنين تصميمى‏براى شما پيدا شود، آن حالت قبل التصميم، با آن حالتى كه الان تصميم داريد، دو حالت است. به آن‏حالت قبل التصميم، اصلاً اراده‏اى تحقّق نداشت اما الان شما مصمّم هستيد، الان شما اراده داريد،منتها اراده شما متعلق شده به يك مرادى كه در آن مراد تعليق و تقييد است.
    اگر معلق‏عليه و قيد مراد تحقّق پيدا نكند، معنايش اين نيست كه شما اراده نداريد. صد درصدشوق مؤكّدى كه معناى اراده است، در شما همين الان وجود دارد، منتها اين شوق مؤكّد به سفر «على‏تقدير» پيشنهاد رفيق شما متعلق شده است. يك وقت انسان اراده‏اش متعلق به سفر مطلق مى‏شود.اينجا مراد مطلق است و هيچ قيد و شرطى ندارد اراده هم الان تحقّق دارد. اما اگر در مراد يك قيدى ويك تعليقى به وجود آمد، معنايش اين نيست كه پس اراده هم ديگر وجود ندارد. اگر اراده وجودندارد، آن حالت قبل از تصميم شما با حالت بعد از تصميم، نسبت به اين سفر معلق بايد يكسان‏باشد. ديروز شما هيچ تصميمى نداشتيد كه اگر رفيقتان هم پيشنهاد كند، مسأله سفر را مراد و متعلق‏اراده قرار دهيد اما امروز پس خيال نشود كه اگر در مراد يك تعليقى وجود داشت، لازمه‏اش اين است كه قبل از تحقّق آن‏معلّق‏عليه، اراده هم وجود نداشته باشد، بلكه اين لازمه‏اش نيست. در ما نحن فيه هم مسأله همين‏طور است. آنهايى كه حكم را عبارت از اراده مى‏گيرند، اراده متعلقه به بعث و تحريك اعتبارى معلّق‏بر مجى‏ء زيد براى اينكه بعث و تحريك ما در اينجا اطلاق ندارد. بعث و تحريك ما در اينجا معلّق به‏مجى‏ء زيد است، روى مبناى مشهور. پس مراد، مطلقِ بعث و تحريك نيست بلكه مراد، بعث وتحريك معلّق بر مجى‏ء زيد است. حالا كه مراد معلق شد، معنايش اين است كه قبل از تحقّق مجى‏ء،اراده هم وجود ندارد. اگر اراده وجود نداشت، پس اين «ان جائك زيد فاكرمه»، از كجا سبز شد؟ اين‏قول «ان جائك زيد فاكرمه» الان دارد صادر مى‏شود، اين انشا الان دارد تحقّق پيدا مى‏كند، فردا مجى‏ءزيد مى‏خواهد حاصل شود. اين «ان جائك زيد فاكرمه» كه مفادش يك بعث تعليقى است، مفادش‏اين است كه تا مجى‏ء نباشد، بعث وجود ندارد، اين الان بدون اراده سبز شد يا ناشياً «عن الارادة»تحقّق پيدا كرد؟ كسى نمى‏تواند بگويد: بدون اراده، «ان جائك زيد فاكرمه» سبز شد مثل آدمى كه درخواب مى‏گويد: «ان جائك زيد فاكرمه». اگر اين «ان جائك زيد فاكرمه»، مسبوق به اراده شد و شماهم وجوب را عبارت از همين اراده گرفتيد و تكليف را عبارت از همين اراده گرفتيد، پس در نتيجه‏بايد دو عبارت مختلف در سلب و ايجاب به كار ببريم. بايد بگوييم: در «ان جائك زيد فاكرمه»، قبل‏از آنكه مجى‏ء زيد تحقّق پيدا كند، بعث و تحريك اعتبارى وجود ندارد اما وجوب وجود دارد، حكم‏وجود دارد، تكليف وجود دارد براى اينكه وجوب، حكم، تكليف عبارت از آن نفس الارادة است‏بدون هيچ قيد و شرط يا اراده به ضميمه قيد اظهار و ابراز و فرض اين است كه اظهار و ابراز هم شده‏به «ان جائك زيد فاكرمه»، آن اراده كامنه، ظهور و بروز پيدا كرد.

    تفكيك بين بعث و تحريك و حكم و تكليف

    پس ما بايد در واجب مشروط، روى اين دو مبناى اخير، بين بعث و تحريك و بين حكم وتكليف، تفكيك قائل شويم و بگوييم: بعث و تحريك «قبل تحقّق المجى‏ء» وجود ندارد اما وجوب،تكليف، حكم، تحقّق دارد. در واجب مشروط روى همان مبنايى كه مشهور قائل هستند، در عين‏اينكه قيد به هيئت مى‏خورد اما چون مفاد هيئت، مغاير با حكم است، مفاد هيئت غير از مسأله‏وجوب است. وجوب عبارت از اراده است، مفاد هيئت عبارت از بعث و تحريك است. آن چيزى كه‏در آن تعليق وجود دارد، بعث و تحريك است و آن چيزى كه حكم و وجوب است، هيچ گونه تعليقى‏در آن وجود ندارد. اگر هم قيدى دارد به نام ابراز و اظهار، فرض اين است كه قيدش حاصل شده و باگفتن «ان جائك زيد فاكرمه»، آن اراده نفسانيه به مرحله ظهور و بروز رسيده است. لذا محقق عراقى‏ضمن اينكه در آن مبناى اول، مخالف با مرحوم شيخ(ره) است و نظريه مشهور را قبول كردند، اما درعين حال، مى‏فرمايند: در واجبات مشروطه، وجوب قبل از تحقّق است. حكم قبل از تحقّق مجى‏ءزيد ثابت است. تكليف قبل از تحقّق مجى‏ء زيد ثابت است كه البته يك ثمراتى بر اين حرف ترتب‏پيدا مى‏كند كه ما اشاره مى‏كنيم به ثمره مهمه‏اى كه بر اين بحث ترتب پيدا مى‏كند.

    حقيقت حكم و تكليف

    قبل از اينكه به ثمره اين بحث بپردازيم خوب است همين جا مسأله‏اى را در رابطه با حقيقت‏حكم بررسى كنيم. آيا واقع وجوب و تكليف چيست؟ تكليف عبارت از همان بعث و زجر است؟بعثش در باب واجبات و زجرش در باب محرمات؟ آيا حكم عبارت از نفس همين بعث و زجراست كه هر دو هم اعتبارى است يا حكم عبارت از آن اراده نفسانيه، مطلقه يا «بقيد الظهور و الابراز»است؟ اينجا مؤيدات و شايد بعضى‏هايش هم جنبه دليلى داشته باشد - ولو اينكه در بعضى‏هايش‏امكان مناقشه دارد - دلالت بر اين معنا مى‏كند كه غير از اين بعث و تحريك اعتبارى، چيزى به نام‏حكم نمى‏توانيم بخوانيم و بدانيم، نه اينكه اراده وجود ندارد بلكه اراده كه يك امر طبيعى است، اراده‏همان طورى كه در ساير گفتارها، هر كلمه‏اى كه از انسان صادر مى‏شود، تمام مبادى اراده در آن‏وجود دارد اين هم همينطور است منتها از عناياتى است كه خداوند به نفس انسانى داده كه انسان دريك لحظه كلماتى را، تمام مبادى اراده را در آن ايجاد مى‏كند و اراده مى‏كند و به وجود مى‏آورد. كلمه‏زيدى كه از دهان انسان مى‏خواهد خارج شود، در حال اختيار و التفات، تمام مبادى اراده در آن‏وجود دارد. لذا يك كسى كه در يك ساعت سخنرانى مى‏كند، شايد ميليونها اراده در آن يك ساعت ازاين صادر مى‏شود و هر اراده هم مبادى دارد كه اين كارخانه نفس انسانى به عنايت الهى، اين طورسرعت عمل و شدت و فعاليت در آن وجود دارد و الاّ امكان ندارد كه يك سخنران حتّى يك واو رابدون اراده بگويد. ممكن است انسان يك وقت غفلت كند و وقتى غفلت كرد، يك حرف بى ربطى‏بزند اما وقتى يك ساعت دقيقاً صحبت مى‏كند، حتى يك واوش خالى از اراده و مبادى اراده نيست.
    پس مسلّماً مولايى كه «ان جائك زيد فاكرمه» را به عنوان يك حكم صادر مى‏كند، بلااشكال درنفس او اراده كه شما از آن تعبير به اراده تشريعيه و تقنينيه مى‏كنيد وجود دارد اما بحث اين است كه‏حكم چيست؟ آيا حكم: عبارت از آن اراده است كه قطعاً هست يا حكم عبارت از مفاد هيئت افعل‏است كه عبارت از آن بعث و تحريك اعتبارى است؟ اينجا شواهدى هست بر اينكه مقصود از حكم‏و تكليف و وجوب، همان مفاد هيئت افعل است كه از آن تعبير به بعث و تحريك اعتبارى مى‏كنيم،يعنى بين اين دو مغايرتى وجود ندارد.

    عدم نقش اراده كامنه در نفس در نزد عقلا

    يك شاهد مراجعه به عقلاست. عقلا وقتى كه با يك مولا و عبدى برخورد مى‏كنند، مى‏بينند مولابه عبدش گفت: «ان جائك زيد فاكرمه»، فورى مى‏گويند: اين مولا ايجاب كرد اكرام زيد را «على‏تقدير المجى‏ء». مى‏پرسيم كه به چه دليل مى‏گوييد: ايجاب كرد؟ دليل شما بر اينكه مولا ايجاب كردچيست؟ صحبت از اراده نمى‏كنند و نمى‏گويند: در نفس مولا يك اراده‏اى وجود دارد و آن اراده‏عبارتٌ اخراى از وجوب است، نمى‏گويند: آن اراده چون ابراز شده، وجود تحقّق پيدا كرده بلكه‏وقتى كه به عقلا مراجعه مى‏كنيد و علت اين معنا را از عقلا جويا مى‏شويد مثلاً مى‏گوييم: چرا نمازبراى ما واجب است؟ مى‏گويد: مگر قرآن نخوانده‏ايد؟ پس اين «اقيموا الصلوة» چيست؟ اين «اقيمواالصلاة»هاى مكرر در قرآن مجيد دليل بر وجوب نماز است. پس دليل را «اقيموا الصلوة» مى‏دانند وصحبتى از اراده و اراده مظهره و اراده ابراز شده، نمى‏كنند. نمى‏گويند: اين «اقيموا الصلوة بما انّه‏قانونٌ اختيارىٌ صادرٌ من المولى فلا محالة يكون مسبوقاً بالارادة و ذاك الارادة، عبارتٌ عن‏الوجوب». آيا خود ما «بما انّنا عقلاء»، وقتى كه مى‏خواهيم وجوب يك مسأله‏اى را، امرى را كه پدرى‏نسبت به فرزند يا زوجى نسبت به زوجه‏اش، مولايى نسبت به عبد، مرجع تقليدى نسبت به مقلد،ولىّ فقيهى نسبت به مردم دارد، ملاك وجوب در ذهنمان چيست؟ چه چيزى را معيار در مسأله‏وجوب قرار مى‏دهيم؟ آيا غير از مسأله امر و غير از هيئت افعل و امثال هيئت افعل در لغات مختلف‏و متعدد است؟ آيا در ذهن عقلا، مسأله اراده و مسبوقيت اين امر به اراده و اينكه آن اراده معيار براى‏وجوب است، خلجان مى‏كند يا اينكه در مسأله وجوب و حكم، روى نفس هيئت افعل، روى نفس«اقيموا الصلوة»، روى نفس «ان جائك زيدٌ فاكرمه»، تأكيد مى‏كنند؟ لذا نظر عقلا كه خود ما هم اگر درمحيطى كه خالى از اين شبهات باشد، باشيم همين معنا را تأييد مى‏كنيم كه بعث و تحريك اعتبارى،همان وجوب است. وجوب غير از بعث و تحريك چيزى نيست. حالا اراده هم قبل از «ان جائك»وجود دارد، داشته باشد اما اين معنايش اين نيست كه وجوب عبارت از اراده باشد و اين يك شاهدخوبى در مسأله است.

    اتحاد بين ايجاب و وجوب

    شاهد دوم كه يك مقدار عنوان فلسفى هم دارد اينكه در فلسفه مى‏گويند: بين ايجاد و وجود، يك‏فرق واقعى وجود ندارد بلكه بين ايجاد و وجود يك فرق اعتبارى مطرح است و الاّ واقعيت ايجاد وواقعيت وجود يك شى‏ء است و آن امر اعتبارى اين است كه در ايجاد، يك اضافه به فاعل هم مطرح‏است اما در وجود آن اضافه به فاعل مورد نظر نيست. فرقشان در مسأله اضافه به فاعل و عدم اضافه‏به فاعل است و الاّ فرق حقيقى بين ايجاد و وجود تحقّق ندارد. روى اين مبنا در ما نحن فيه هم كه‏مسأله وجوب مطرح است، بايد بگوييم: نسبتى كه بين ايجاد و وجود حاكم است، همان نسبت بين‏ايجاب و وجوب هم حاكم است، يعنى يك فرق حقيقى و فرق ماهوى بين ايجاب و وجوب نيست.فرقش اين است كه ايجاب، اضافه به فاعل در كنارش مطرح است اما در مسأله وجوب، اضافه به‏فاعل مطرح نيست و الاّ با قطع نظر از مسأله اضافه به فاعل، ايجاب و وجوب يك واقعيت دارند.
    نتيجه اين است كه اگر ايجاب و وجوب يك واقعيت شد، در باب ايجاب، شما مى‏گوييد: ايجاب‏به چه چيزى تحقّق پيدا مى‏كند؟ ايجاب به غير از «ان جائك زيد فاكرمه»، به چيز ديگرى تحقّق پيدامى‏كند؟ ايجاب به اراده حاصل مى‏شود؟ ايجاب به اراده به قيد ابراز حاصل مى‏شود يا ايجاب به نفس«اقيموا الصلوة» حاصل مى‏شود؟ ايجاب به نفس «ان جائك زيد فاكرمه» تحقّق پيدا مى‏كند؟ اين‏تقريباً يك قدرى دور از انصاف است كه كسى بگويد: ايجاب با آن اراده نفسانيه كامنه در نفس مولاارتباط دارد بلكه ايجاب، يعنى قول «ان جائك زيد فاكرمه». ايجاب، يعنى «اقيموا الصلوة، آتواالزكوة». اگر ايجاب، عبارت از اين معنا شد، با توجه به اينكه بين وجوب و ايجاب، فرق اعتبارى‏وجود دارد كه فقط مسأله اضافه به فاعل و عدم اضافه به فاعل است، پس بايد بگوييم: وجوب هم‏همين مفاد «ان جائك زيد فاكرمه» است براى اينكه نمى‏توانيم بگوييم: ايجاب به «ان جائك زيدفاكرمه» است اما وجوب آن، اراده است. اگر اين طورى بخواهيم بين ايجاب و وجوب تفكيك قائل‏شويم، لازمه‏اش اين است كه يك فرق ماهوى بين ايجاب و وجوب قائل شده باشيم در حالى كه‏محققين و فلاسفه مى‏گويند: بين ايجاد و وجود و نظاير اينها، يك فرق اعتبارى وجود دارد و آن‏اضافه به فاعل و عدم اضافه به فاعل است. اما فرق حقيقى بين اين دو تحقّق ندارد.
    پس نتيجتاً همان طورى كه ايجاب به «اكرم زيداً ان جائك» تحقّق پيدا مى‏كند، بايد بگوييم:وجوب هم به همين عبارت حاصل مى‏شود و اين در صورتى است كه وجوب را عبارتٌ اخراى ازمفاد هيئت بدانيم و الاّ اگر مفاد هيئت را عبارت از يك امر بدانيم و وجوب را عبارت از آن اراده «على‏كلا احتماليه» بدانيم، لازمه‏اش اين است كه يك تفاوت ماهوى در كار باشد در حالى كه مسأله اينطورنيست.

    تمرينات

    احتمال دوم در حقيقت حكم و تكليف را بيان كنيد
    آيا قبل از بعث تعليقى در نفس انسان اراده تحقق دارد توضيح دهيد
    حقيقت حكم را با ارتباط آن با اراده بيان كنيد
    دليل اينكه حكم و تكليف، بعث و تحريك اعتبارى است چيست