• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 تقسيم واجب به واجب مطلق و مشروط 352

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    رجوع شرط به هيئت و يا ماده

    در قضاياى شرطيه از قبيل «ان جائك زيدٌ فاكرمه»، نزاع معروفى بين مشهور و بين شيخ بزرگوارانصارى(ره) واقع شده كه آيا شرط در اين قضيه شرطيه، ارتباط به هيئت «اكرمه» دارد و در حقيقت،آنچه معلق بر شرط است كه لازمه تعليق اين است كه تا او حاصل نشود، معلق‏عليه حاصل نمى‏شودعبارت از نفس حكم و نفس تكليف است، نفس وجوب است، وجوب معلّق بر مجى‏ء است، يعنى تازمانى كه مجى‏ء تحقق پيدا نكند، وجوب فعليّت پيدا نمى‏كند و حكم مولا به مرحله بعث و زجرنمى‏رسد؟ آيا مسأله اين طور است؟ مشهور قائل به اين معنا هستند اما شيخ بزرگوار مى‏فرمايند: اين‏مجى‏ء، قيد ثانى براى متعلق حكم است. متعلق حكم عبارت از ماده اكرام است. ماده عبارت از اكرام‏است و اين اكرام، همان طورى كه يك خصوصيت اضافى نسبت به زيد دارد و در رابطه با اين‏خصوصيت، اكرام عمرو خارج مى‏شود، اكرام بكر خارج مى‏شود. حتماً بايد اكرام اضافه به زيدداشته باشد، يك خصوصيت دومى هم وجود دارد كه زيد در تمام حالات، وجوب اكرام ندارد، تنهادر يك حالت و با يك وصف و با يك خصوصيت، وجوب اكرام دارد و آن خصوصيت مجى‏ء است.پس در حقيقت، مسأله مجى‏ء به عنوان خصوصيت دوم در متعلق حكم اخذ شده، در مأموربه اخذشده، در مكلّف‏به اخذ شده و هيچ ارتباطى به نحوه تعليق به خود تكليف ندارد. ثمراتى بر اين‏اختلاف مترتب است كه ان شاء الله بعداً عرض مى‏كنيم.

    اختلاف از نظر مقام ثبوت و اثبات

    اختلاف بين شيخ و مشهور به حسب ظاهر، در مقام اثبات است، يعنى در مقام مفاد لفظ و مفادجمله شرطيه و قضيه شرطيه است. لكن چون بعضى از ادله‏اى كه در اين رابطه ذكر شده، مربوط به‏مقام ثبوت است لذا بايد اول مقام ثبوت را بررسى كنيم و حتّى اگر بعضى از اين ادله هم نبود، لازم‏بود كه يك بررسى اوّلى در رابطه با مقام ثبوت داشته باشيم ببينيم آيا در مقام ثبوت، قيد به ماده ارتباطدارد يا به هيأت ارتباط دارد؟ وضعش چه طورى است؟ تحقيقى در اين رابطه بايد ملاحظه شود كه‏اين چه آثارى دارد؟ آثارش اين است كه اگر در مقام ثبوت به اين نتيجه رسيديم كه تمام قيدها مربوطبه ماده است. مقام اثبات نمى‏تواند مغاير با مقام ثبوت باشد. اگر به حسب ظاهر لفظ هم مغاير باشد،بايد تصرّف در ظاهر لفظ بكنيم كما اينكه اگر تمام قيود به حسب مقام ثبوت، ارتباط به حكم داشته‏باشد، روى فرضى كه در مقام لفظ هم ظهور ارتباط به ماده داشته باشد، بايد در ظاهر لفظ تصرف‏كنيم براى اينكه نمى‏توانيم بين مقام ثبوت و بين مقام اثبات، مغايرت به اين كيفيت داشته باشيم كه‏قيدها در مقام ثبوت به هيئت برخورد كند اما در مقام اثبات، فرضاً رجوع به ماده كند.
    بله؛ اگر در مقام ثبوت، به اين نتيجه رسيديم كه قيدها به حسب مقام ثبوت، مختلف است بعضى‏ارتباط به ماده دارد و بعضى ارتباط به هيئت دارد، اينجا مى‏توانيم بحث كنيم كه اگر با يك قضيه‏شرطيه اثباتى مواجه شديم، بايد استظهار كنيم ببينيم آيا ظاهر قضيه شرطيه به حسب مقام اثبات، اين‏است كه قيد به ماده مى‏خورد يا قيد به هيئت مى‏خورد؟ در حقيقت وقتى نزاع در مقام اثبات، قابل‏طرح است كه در مقام ثبوت، دو نوع قيد داشته باشيم: بعضى از قيود مربوط به ماده باشد و بعضى ازقيود مربوط به هيئت باشد. اما اگر در مقام ثبوت ديديم كه تمام قيدها بدون استثنا به ماده مى‏خورد،ديگر چه وجهى دارد كه نزاع كنيم كه در مقام اثبات، وضعش چگونه است؟ براى اينكه به طور كلى‏نمى‏شود كه در مقام اثبات، مغاير با مقام ثبوت مسأله‏اى طرح شود لذا اگر در ضمنِ ادله مرحوم شيخ،يك دليل هم نبود كه در رابطه با مقام ثبوت بحث كرده باشد كه هست، ضرورت داشت كه اين مرحله‏را بررسى كنيم و مقام ثبوت را ببينيم به چه كيفيتى است؟ آيا قيود در مقام ثبوت تنوع دارد يايكنواخت است؟ اگر يكنواخت باشد، اثبات هم تابع مقام ثبوت است ولو ظاهرش هم خلاف مقام‏ثبوت باشد. بايد در ظاهر تصرف كنيم.
    پس اين يك مسأله ريشه‏اى در اين باب است. آيا در مقام ثبوت تنوع هست يا يكنواختى وجوددارد؟ تمام قيود مربوط به ماده است يا تمامى قيود مربوط به هيئت است؟ اگر بخواهيم در مقام‏ثبوت، اين مسأله را بررسى كنيم، راهش چيست؟ چگونه مقام ثبوت را بررسى كنيم؟

    اراده مباشرى و تسبيبى

    اينجا يك مقدمه‏اى لازم است. با توجه به اين مقدمه، بررسى مقام ثبوت راهش باز مى‏شود كه آن‏وقت ملاحظه كنيم به چه كيفيتى اين قيود مطرح است؟ آن مقدمه اين است: اين امرى كه از مولاصادر مى‏شود و به عبدش مى‏گويد: «ادخل السوق و اشتر اللحم»، اين امر تسبيبى است كه از ناحيه‏مولا به اينكه مطلوب مولا در خارج به دست عبد تحقق پيدا كند، پس «امر المولى تسبيبٌ من‏المولى» براى اينكه به مطلوبش برسد و مطلوبش در خارج تحقق پيدا كند. اما «من ناحية العبد و من‏طريق العبد» و اين امر در حقيقت جانشين اراده فاعل است. آنجايى كه انسان «بالمباشرة» بخواهديك فعلى را انجام دهد و به دست خودش انجام دهد، اينجا اراده مى‏كند با توجه به مبادى اراده و بعدهم به دست خودش فعل را انجام مى‏دهد. مولايى كه مى‏خواهد گوشت بخرد، دو راه دارد: يك راه‏اينكه خودش بلند شود، لباسهايش را بپوشد و از منزل بيرون رود، وارد بازار شود و گوشت بخرد.راه ديگر اين است كه فرزندش يا عبدش را مأمور كند و به دست عبد و فرزند، اين مطلوب در خارج‏تحقق پيدا كند. پس در حقيقت، امر آمر جانشين اراده فاعل است، منتها دنبال اراده فاعل بالمباشرة،مراد تحقق پيدا مى‏كند. اما دنبال امر، مأموربه با طريقيّت مأمور تحقق پيدا مى‏كند كه اصطلاحاً از آن‏تعبير مى‏كنيم كه با تسبيب تحقق پيدا مى‏كند و الاّ هر دو مثل هم هستند و فقط اختلافشان در مسأله‏مباشرت و مسأله تسبيب است اما در مراحل ديگر، بين اينها فرقى وجود ندارد.
    اين مقدمه براى اين بود كه بررسى اراده فاعل در افعال مباشرى، ما را راهنمايى مى‏كند به اينكه‏در جايى هم كه مسأله امر در كار است و مسأله تسبيب در كار است، بدانيم وضع به چه كيفيتى است؟منتها بايد امر را جانشين اراده قرار دهيم. اراده آن شوق مؤكّد «محرّك للعضلات نحو المراد» است.امر هم آن سببى است كه «يتوسل به المولى الى مطلوبه بيد العبد و بواسطة العبد» با توجه به اين‏مطلب وقتى كه انسان در اراده فاعل، موارد را ملاحظه مى‏كند، اين موارد مختلف است گاهى ازاوقات اراده‏اى كه از انسان تحقق پيدا مى‏كند - به آن كيفيتى كه مكرر اشاره كرديم كه اراده به خلاّقيت‏نفس وجود پيدا مى‏كند و اين عنايتى است كه خداوند به نفس انسانى كرده كه يك شعبه كوچك ازخلاقيّت را در اختيار نفس انسانى قرار داده - اين اراده را وقتى كه با مراد ملاحظه مى‏كنيم، گاهى ازاوقات مطلب اين طور است كه تعلق اراده به مراد، مطلق است به صورتى كه هيچ قيدى در اينجا، نه‏در رابطه با اراده و نه در رابطه با مراد مطرح نيست. مثل يك آدمى كه از شدت گرسنگى و تشنگى،مشرف به هلاكت است. اينجا اراده‏اى كه از اين آدم نسبت «بشرب الماء» يا نسبت «بأكل الطعام»،تحقق پيدا مى‏كند هيچ گونه قيد و شرطى در آن وجود ندارد. او هدفش حفظ جان و رفع تشنگى‏است. حالا اين تشنگى رفعش به آب سرد شود، به آب گرم شود، در ظرف مثلاً بلورى باشد، ظرف‏گِلى باشد، با مشت باشد، هر چه مى‏خواهد باشد، براى او فرق نمى‏كند. او فقط مى‏خواهد جانش‏محفوظ بماند و حفظ جان توقف بر «شرب الماء» دارد كه «شرب الماء باىّ كيفيةٍ و اى خصوصيةٍ» وبا هر وصف و شرطى برايش فرق نمى‏كند. همين طور در رابطه با «أكل الطعام» در صورتى كه بدون‏آن خودش را در آستانه هلاكت و در آستانه مرگ ببيند، اينجا فقط اراده متعلق به حفظ جان است وحفظ جان هم متوقف بر خوردن طعام است. حالا طعام هر چه باشد و به هر كيفيتى باشد و در هرظرفى باشد و با هر شرايطى باشد، فرقى نمى‏كند.

    اراده مطلق

    گاهى انسان مى‏بيند مطلب اين طور است. اما گاهى از اوقات، مسأله اين طور نيست. انسان تشنه‏است اما نه بطورى كه مشرف به هلاكت باشد، آب مى‏طلبد، بلكه علاقه دارد «بشرب الماء». اما اگر به‏او بگوييم: آب گرم ميل داريد؟ مى‏گويد: نه. اگر بگوييم: در يك ظرف كثيفى آب را براى تو بياوريم؟مى‏گويد: نه، بلكه تشنگى را تحمل مى‏كنم اما آب را در ظرف كثيف نمى‏خورم. مثل اينكه گاهى ازاوقات انسان با يك غذاهايى برخورد مى‏كند كه مطبوعش نيست، مورد علاقه‏اش نيست، اين طورهم نيست كه اگر آن غذا را نخورد، هلاكتى برايش پيش بيايد، يك مقدار گرسنه است، تحمل‏گرسنگى برايش مسأله‏اى نيست. در اينجا اگر انسان خوردن آب را اراده كرد، أكل طعام را اراده كرد،آيا مثل همان صورت اول، هيچ گونه قيدى در كار نيست يا در كار هست؟ بر فرضى كه قيد در كارباشد - كه نكته اساسى اينجاست - آيا قيد به اراده ارتباط دارد يا به مراد ارتباط پيدا مى‏كند؟ چون درباب امر، امر جانشين اراده است و مأموربه هم جانشين مراد است. اينجا در رابطه با اراده و مراد، بعداز آن كه اطلاقى وجود ندارد و مثل آن صورت اول نيست كه براى حفظ جانش حاضر است حتّى آب‏گنديده متعفن را بياشامد براى اينكه جانش محفوظ بماند بلكه اينجا پاى خصوصيات و اوصاف‏مطرح است. آب بايد مثلاً سرد باشد، خوشگوار باشد، ظرف مثلاً تميزى باشد، كثافتى و آلودگى درآن نباشد، يك چنين خصوصياتى اينجا مطرح است. آيا اين خصوصيات و قيودى كه اينجا مطرح‏است به چه چيزى اضافه دارد؟ به اراده اضافه دارد يا به مراد ارتباط دارد؟
    اين آدم اراده كرده، شما مى‏گوييد: اراده مبادى دارد، يكى از مبادى تصديق به فائده است. فائده‏چه چيزى را تصديق كرده كه به دنبالش اراده آمده است؟ تصديق به فائده‏اى كه شما مى‏گوييد، «اى‏التصديق بفائدة المراد» كما اينكه سائر آن اولين مبدأ هم كه شما مى‏گوييد: عبارت از تصور است.تصور چه چيزى؟ تصور مراد نه تصور اراده است. شما مراد را اول تصور مى‏كنيد، مثلا «شرب الماء»را. بعد كه مسأله تصديق به فائده مطرح است، «اى التصديق بفائدة المراد». اين مرادى كه ايشان‏تصديق به فائده‏اش كرده، در اين مثال دوم و فرض دوم، آيا مطلق «شرب الماء» است يا «شرب الماءمع الخصوصية»؟ شرب الماء ولو اينكه آب گرم متعفن بد بو باشد؟ تصديق به فائده چنين چيزى راكرده است؟ اگر از او بپرسند كه آب گرم متعفن «هل لك فيه فائدة»؟ مى‏گويد: اصلا و ابدا صحبتش رانكن. غذايى كه

    عدم دخالت قيود در اراده

    لذا وجداناً مى‏بينيم كه در اين فرض آن قيودى كه مدخليت دارد، قيودى است كه به مراد مربوطاست و هيچ قيدى در اراده نيست و چون قيود به مراد مربوط است و اين اراده عبارت از آن شوقى‏است كه فاعل مريد را تحريك مى‏كند به جانب مراد. معنايش اين است كه به جانب مراد «مع‏خصوصيّاته» تحريك مى‏كند، يعنى اين آدم وقتى برود آب تهيه كند، سراغ تهيه آبى مى‏رود كه واجداين خصوصيات باشد و آبى كه واجد اين قيود باشد براى اينكه تحريك عضلات «نحو المراد اذا كان‏المراد مقيداً»، همان طورى كه در رابطه با ذات مراد، انسان در مقام تحصيلش برمى‏آيد. اگر مراد هم‏قيود و خصوصيّاتى داشته باشد، در رابطه با تحصيل اين خصوصيات و اين قيود، در مقام تحصيل‏آنها هم برمى‏آيد، مى‏رود سعى مى‏كند آب خنك تهيه مى‏كند، در ظرف نظيف تهيه مى‏كند و با كمال‏علاقه اين آب را شرب مى‏كند.
    پس در اين فرض دوم، اين قيودى كه مطرح است در رابطه با مراد است و هيچ ارتباطى به مسأله‏اراده ندارد. لكن بعضى موارد ديگر را ملاحظه مى‏كنيم، يك قيودى در كار هست اما اين قيود به مرادارتباط ندارد. مراد يك مرادِ مطلقى است بدون هيچ قيد و شرط، اما يك موانعى در كار است، يك‏مسائلى در كار است كه آنها مانع شده از اينكه بتواند اراده به نحو مطلق، به اين مراد مطلق متعلق شود.مراد مطلق است و هيچ قيد و شرطى ندارد اما يك جهاتى در كار است، مسائلى در كار است كه اين‏مسائل نمى‏گذارد كه اراده به نحو اطلاق، به اين مراد متعلق شود. مثل اينكه انسان فرضاً يك دشمنى‏دارد، ميل ندارد كه با او ملاقات كند، ميل ندارد كه اين دشمن پايش را در منزل انسان بگذارد، چه بسااگر احتمال هم بدهد كه ممكن است يك روزى اين دشمن به فكر اين بيفتد كه به خانه انسان بيايد وبه واسطه آمدن در منزل، از عواطف انسان استفاده كند، چه بسا يك مقدماتى فراهم مى‏كند كه پايش‏به منزل انسان نرسد اما اگر يك وقت تصادفاً بدون اينكه انسان اطلاع داشته باشد يا اگر هم اطلاع‏دارد، قدرت ندارد بر اينكه جلوگيرى كند منزل انسان آمد، حالا انسان فرض كنيد يا روى آن خلق‏انسانيت يا روى بعضى از خلقهاى قوميّت كه مثلاً در عربها وجود دارد، مى‏بيند اگر اين وارد منزلش‏شود، بايد از او پذيرايى كند، بايد او را ببخشد، بايد دشمنى‏ها را فراموش كند، بايد او را مشمول‏محبّت و عنايت قرار دهد. اينجا مسأله چگونه است؟ اينجا پاى قيد در كار است. مراد مطلق است، درمراد قيدى نيست اما در اراده قيد هست. «ارادة اكرام العدو»، مقيّد به آمدن عدو به منزل انسان است درحالى كه هيچ ميل ندارد كه اين شرط حاصل شود و اگر احتمال هم بدهد و قدرت داشته باشد،نمى‏گذارد كه اين شرط اصلاً تحقق پيدا كند اما اگر تحقق پيدا كرد، اگر دشمن سرزده وارد منزل شد،اينجا ديگر اراده متعلق به اكرام او مى‏شود لا محاله.
    اين قيد اينجا در چه چيزى نقش دارد؟ اگر در مراد نقش داشته باشد، بايد مثل فرض دوم شود. درفرض دوم اين شخص از جاى خودش بلند مى‏شد و حركت مى‏كرد، آب سرد واقع در اناء نظيف رإے؛77ظظ1!تحصيل مى‏كرد و تهيه مى‏كرد. اينجا هم اگر قيد در مراد نقش داشته باشد، بايد زمينه فراهم كند كه‏دشمن به منزل او بيايد، بايد اين و آن را ببيند، راه را هموار كند براى اينكه دشمن حتماً به منزل اوبيايد، براى اينكه اراده به يك مراد مقيّد متعلق شده و اراده، آن شوق مؤكّدى است كه فاعل مريد را به‏جانب مراد و خصوصيات مراد تحريك مى‏كند؛ يعنى همان طورى كه فاعل، مراد را تحريك مى‏كندبه اينكه ذات مراد را تحصيل كن، فاعل مريد را تحريك مى‏كند به اينكه خصوصيات مراد را هم‏تحصيل كن. در فرض دوم اين طور بود. اين فرضى كه الان داريم ذكر مى‏كنيم، اگر اينجا هم‏خصوصيت آمدن دشمن به منزل، قيد براى اكرام باشد، بايد اين خصوصيت را هم تحصيل كند، بايدشوق مؤكّدى كه اين را تحريك مى‏كند به جانب اصل اكرام، بايد او را تحريك كند به جانب «اكرام مع‏انضمام القيود، مع ضمّ الخصوصيّة» در حالى كه اين شخص خدا، خدا مى‏كند كه چنين خصوصيتى‏واقع نشود و اگر هم احتمال دهد راه را طورى هموار مى‏كند كه اين حاصل نشود. اما اگر حاصل شد،اگر يك دفعه دشمن در زد و منزل آمد، اينجا اراده متعلق به اكرام مى‏شود، اينجا اراده متعلق به عفو اومى‏شود. پس اينجا جايى است كه در اراده فاعلى، آن خصوصيت و قيد به مراد ارتباط ندارد بلكه‏ارتباط به اراده دارد.
    نظير اينكه گاهى از اوقات، - اين يك مسأله وجدانى هم هست - يك كسى مريض است وخودش را در آستانه مرگ مى‏بيند، خودش را مى‏رساند به دكتر، به دكتر مى‏گويد: "اگر مى‏توانى من رااز اين كسالت نجات بده" اين "اگر مى‏توانى من را نجات بده" معنايش چيست؟ يعنى من اراده‏ام‏متعلق شده به نجات اگر مى‏توانى؟! كسى كه دلش مى‏خواهد نجات پيدا كند مرادش، مراد مطلق‏است. مريضى كه خودش را در آستانه مرگ مى‏بيند، فقط دلش مى‏خواهد كه شفا پيدا كند، به هروسيله‏اى، به هر كيفيتى. در مرادش كه عبارت از علاج و شفاست، هيچ گونه قيدى دخالت ندارد بلكه‏آنچه دخالت دارد «تحقق المراد، الشفاء و العلاج». امّا براى اينكه مى‏بيند كه هر طبيبى كه عيسىنيست كه مرده را زنده كند، هر طبيبى كه قدرت ندارد كه هر نوع كسالتى را معالجه كند، لذا اين اقتضامى‏كند كه در اراده‏اش تعليق بيايد، مى‏گويد: اگر قدرت داريد، اگر مى‏توانيد، اگر راه داريد، من رانجات دهيد. پس اين اگرها به مراد ارتباط ندارد بلكه مراد نجات است. هيچ ترديدى در اين نيست كه‏در مراد، قيد و شرطى وجود ندارد اما «لمانعٍ، لجهةٍ» كه آن جهت: اين است كه آدم غير قادر نمى‏توانداين مراد را ايجاد كند، آدمى كه خلاصه بحث اين شد: آنجايى كه اصلاً قيدى در كار نيست، به ما ارتباطى ندارد. اما آنجايى كه‏قيد در كار است، به حسب مقام ثبوت، «القيود على قسمين» وجداناً مسأله اينطور است؟ بعضى ازانواع قيود، رجوع به ماده و مراد مى‏كند مثل آن فرض دومى كه ذكر كرديم و بعضى از انواع قيود،رجوع به خود اراده و در مسأله امر كه جانشين اراده است، به امر ارتباط پيدا مى‏كند. پس اين رانمى‏شود انكار كرد كه «القيود بحسب مقام الثبوت على قسمين» لكن بعضى از ضوابطى كه در اين‏رابطه ذكر كرده‏اند را هم ملاحظه مى‏كنيم.

    تمرينات

    آيا شروط جمله به هيئت مى‏خورد يا به ماده نظر مشهور و شيخ(ره) را بيان كنيد
    نزاع شيخ(ره) و مشهور در رجوع قيد به هيئت يا ماده در مقام ثبوت است يا اثباتتوضيح دهيد
    اراده مباشرى و تسبيبى را توضيح دهيد
    يك مثال براى جايى كه قيود هيچ دخالتى در اراده نداشته باشد، بيان كنيد