دوشنبه 18 تير 1403 - 29 ذيحجه 1445 - 8 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
اشكال شرائط متأخره و راه حل آن
تدریس استاد
متن
40 اشكال شرائط متأخره و راه حل آن 346
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
نظر امام (ره) در تقدم و تأخر اجزاء زمان و متضايف بودن معناى تقابل
امام بزرگوار(ره) در رابطه با اجزاء زمان مىفرمايند: تقدّم و همين طور تأخّر بعضى نسبت بهبعضى از اجزاء ثابت است، با اينكه هيچ گاه اين دو قطعهاى كه يكى متّصف به تقدّم است و ديگرىمتّصف به تأخّر است، در يك آنْ مجتمع نيستند و در يك آنْ تحقق ندارند، بلكه زمان آينده در زمانفعلى وجود ندارد و زمان فعلى هم در آينده متقضّى و متصرّم شده و منعدم شده است، ايشان مسألهعلت و معلول را در اينجا ذكر فرمودهاند.
يك دليل ديگرى كه اين معنا را توضيح مىدهد اين مطلب معروف است كه متقابلين را تقسيمكردهاند و براى متناقضين مقسم قرار دادهاند، متضادين و متضايفين و متخالفين. مقسم عبارت ازمتقابلين است. مىفرمايند: با قطع نظر از آن دقتى كه در مثل اجزاء زمان كرديم، اگر به ظاهر بخواهيممسأله را بررسى كنيم، يك اشكال مهمى به اين تقسيم مسلّم و معروف وارد است و آن اين است كهخود عنوان تقابل و متقابلين كه به عنوان مقسم مطرح شده، نفس عنوان و وصف تقابل، از مصاديقمتضايفين است. مقسم مصداق براى متضايفين است، تقابل مثل همان ابوّت و بنوّت است، مثل تقدّمو تأخّر است، يك امر اضافى است. اين سؤال پيش مىآيد كه چطور مىتواند مقسم يكى از مصاديقِيكى از اقسامش باشد؟ اقسام يكى از مصاديق مقسم است، اقسام بايد همان مقسم باشد بإے؛ظظ1!خصوصيت زائده اما مقسم يكى از مصاديق اقسام باشد؟ اين يك امر ممتنع و غير معقولى است. و نهتنها اين اشكال در مقسم هست، در قسيم هم اين اشكال هست مثلاً متضادّين، خود عنوان تضاد،مصداق تضايف است، يعنى تضاد يك چيزى است كه وصف براى دو وجود است. اگر بخواهيمسفيدى را متّصف كنيم به عنوان ضديت و تضاد، در همان رتبه سياهى هم بايد اتصاف به اين معناپيدا كند. تضاد يكى از مصاديق تضايف است و چيزى كه يكى از مصاديق تضايف است، چطورمىتواند قسيم براى تضايف واقع شود كه بگويند: «المتقابلان امّا متناقضان و اما متضادّان و امامتضايفان»؟ تضاد هم از مصاديق تضايف است، چرا آن را قسيم براى تضايف قرار دادهاند؟
خود عنوان تناقض هم همين طور است، آن هم از مصاديق تضايف است لذا شما چطور اينمشكله تضاد و تناقض را حل مىكنيد؟ شما وقتى مىخواهيد بگوييد: سفيدى اين جسم با سياهىاين جسم تضاد دارد، لامحاله يكى از اين دو وجود دارد. اگر هر دو مىتوانست وجود داشته باشد،تضادى تحقق نداشت. پس يا سفيدى وجود دارد دون سياهى و يا سياهى وجود دارد دون سفيدى.حالا كه سفيدى وجود دارد، شما مىگوييد: سفيدى متضاد با سياهى است، كدام سياهى؟ سياهىوجود ندارد، سياهى تحقق ندارد كه شما بگوييد: سفيدى مضاد با سياهى است. سياهى جسم ديگر ياسياهى هذا الجسم؟ آن كه سفيدى با آن تضاد دارد، آن سياهى هذا الجسم است. سياهى هذا الجسمكجاست كه شما كلمه تضاد را به كار مىبريد؟ كلمه تضاد مثل ابوّت و بنوّت است، همان طورى كهابوّت بدون بنوّت نمىشود، در باب تضاد هم شما بخواهيد بگوييد: سياهى موجود، متضاد باچيست؟ با سفيدى كه وجود ندارد؟ چيزى كه وجود ندارد كه نمىتواند اتصاف داشته باشد. قاعدهفرعيت مىگويد كه موصوف بايد تحقق داشته باشد تا وصف براى آن ثابت شود. سياهى غيرموجود «كيف يتّصف بعنوان التضاد»؟ چطور اين تضاد را
تضاد در مرحله وجود
ايشان مىفرمايند: راه حل همين است كه ذكر كرديم. بايد بگوييم: وقتى كه تضاد، قسيم براىتضايف واقع مىشود و مغايرت با تضايف دارد، آن تضاد را در رابطه با ذات بررسى كنيم، متضادّان،يعنى «الممتنعان فى الوجود بحسب الذات» ديگر به وصفش كارى نداشته باشيم، به «عنوان» كارىنداشته باشيم. اگر بخواهيم پاى عنوان را پيش بكشيم، هيچ گاه مسأله تضاد را نمىتوانيم پياده كنيم.
پس وقتى كه متضادّان در مقابل و به عنوان قسيم براى متضايفان واقع مىشود، بايد همان مرحلهذات را پيش بكشيم، ديگر به وصف مربوط به تضايف كارى نداشته باشيم، به عنوانى كه آن را جزءمتضايفان مىكند كارى نداشته باشيم، بايد بگوييم: فرض كنيم كه اصلاً تضايفى در عالم نبود، اگر اينعناوين هم در عالم نبودند، اين سياهى و سفيدى ذاتاً غير قابل اجتماع بودند، غير قابل جمع فى زمانٍواحد بودند. و همين طور آن تقابلى كه مقسم قرار داده شده براى همه اين اقسام، اگر بخواهيم آنتقابل را به معناى تقابل وصفى و تقابل عنوانى معنا كنيم، همان مشكل پيش مىآيد كه مقسم «صاربعض مصاديق احد الاقسام» مقسم يكى از مصاديقِ اقسام واقع شده براى اينكه در متضايفان عناوينديگرى غير از عنوان تقابل هم وجود دارد، تقدّم و تأخّر هم جزو متضايفان است. پس آن تقابلى كه بهعنوان مقسم براى اين اقسام واقع مىشود، آن تقابل وصفى نيست، تقابل عنوانى نيست، بلكه آنتقابل ذاتى است كه اين تقابل ذاتى با جميع اين اقسام سازگار است، با متناقضين مىسازد، بامتضادين مىسازد، با متضايفين هم سر و كار دارد، با متخالفين هم اگر قسم ديگر باشد، قابل جمعاست.
پس مقصود اين است كه در تفكيك بين اين دو مطلب در ذهن مشكل پيش نيايد، كه هم شيئىذاتاً تقدّم داشته باشد و هم عنواناً تقدّم نداشته باشد. ذاتاً امروز بر فردا متقدّم است، اما عنواناً تقدّمندارد، عنواناً و وصفاً در دايره تضايف مىرود. تضايف هم احتياج به طرفين دارد، طرفين هم نياز بهموضوع و موصوف دارد، قاعده فرعيت، ضرورت موضوع را مطرح كرده و آن مشكلات پيشمىآيد. همان طورى كه ذكر كردم، وجداناً مىبينيم اين معنا يك واقعيتى دارد كه امروز تقدّم بر فردادارد ولو اينكه فردا هنوز وجود پيدا نكرده و عنوان تضايف نمىتواند تحقق داشته باشد. اين مطلبرا امام بزرگوار در رابطه با اجزاء زمان مطرح مىكنند.
تفكيك در زمانيات
ايشان مىفرمايند در رابطه با زمانيات، يعنى مسائلى كه در زمان واقع مىشود و امورى كه زمانظرفيت براى آن امور دارد، در آنها هم مطلب همين طور است. مثلاً زيد امروز قائم است، عمرو فردامىخواهد قيام كند. قيام زيد به لحاظ اينكه ظرف زمانىاش عبارت از امروز است و ارتباط به امروزدارد، يك تقدّم ذاتى دارد ضمن اينكه اين تقدّم ذاتى به تبع و به دنباله زمان است. و اگر يك قدرىدقيقتر بخواهيم تعبير كنيم بايد بگوييم: بالعرض تقدّم دارد. آن كه بالذات تقدّم دارد نفس الزماناست، اما چون همين نفس زمان متقدّم ظرفيت براى قيام زيد دارد و ظرف زمان فردا ظرفيت براىقيام عمرو دارد، بتبع الزمان و بالعرض مىتوانيم اينطور تعبير كنيم، بگوييم: «كما ان نفس هذا اليوممتقدّم ذاتاً» بر روز آينده، قيام زيدى هم كه ظرفيت زمانىاش عبارت از هذا اليوم است، تقدّم بر قيامعمرو دارد كه فردا قيام عمرو تحقق پيدا مىكند. منتها مسأله در زمان اصالت دارد، اما در زمانى بهعنوان تبع و بالعرض مطرح است.
يك فرق ديگر هم دارد كه در حل اشكال در شرعيّات نقش مهم دارد. در باب زمان به لحاظ اينكهآينده يعنى فردا مقطوع الوجود و قطعى التحقق است ديگر هيچ گونه حالت انتظارى در كار نيست،همين الان مىگوييم: «هذا اليوم متقدّم ذاتاً» بر فردا، براى اينكه فردا، يك وجود قطعى مسلّم در آيندهدارد. اما اگر اين مسأله را روى زمانيات خواستيم پياده كنيم، قيام زيد را با قيام عمرو در فردا مقايسهكنيم، قيام عمرو در فردا كه يك مسأله حتمى الوجود نيست، ممكن است قيام از عمرو فردا تحققپيدا كند، ممكن است فردا قيام از عمرو تحقق پيدا نكند. مثل زمان نيست كه مسأله حتميت و قطعيتداشته باشد. اين فرق اين اقتضاء را دارد، وقتى كه مىخواهيم بگوييم كه قيام زيد در امروز تقدّم ذاتىولو به تبع زمان بر قيام عمرو در فردا دارد، اين را نمىتوانيم الان به ضرس قاطع بگوييم، بايد منتظرفردا بشويم، ببينيم فردا قيام عمرو تحقق پيدا مىكند يا نه؟ اگر فردا قيام عمرو تحقق پيدا كرد، كشفمىكنيم كه قيام زيد امروز به حسب واقع اتصاف به تقدّم ذاتى داشته تبعاً للزمان. يا اگر كسى علمغيب داشته و يقين داشته باشد كه فردا قيام عمرو تحقق پيدا خواهد كرد، از حالا مىتواند بگويد كهقيام زيد الان تقدّم ذاتى دارد بر قيام عمرو در فردا. پس يك فرق بين زمان و بين زمانى غير از مسألهاصالت و تبعيت و غير از مسأله حقيقت و عرضيت، در اين جهت است كه در مسأله زمان، در تقدّمذاتى امروز، حالت انتظار وجود ندارد، لازم نيست منتظر بشويم اما در زمانيات چون به حسب نوع،انسان يقين ندارد به تحقق آن زمان در آينده، لذا بايد حالت انتظار داشته باشد. اگر قيام عمرو در فردامحقق شد، مىفهميم كه قيام زيد در امروز در هنگام تحققش، تقدّم ذاتى همراهش بوده، تقدّم ذاتىمقارنش بوده، تقدّم ذاتى در كنارش بوده، يك فرق اين چنينى پيش مىآيد. و اين فرق در اين مسائلىكه در شرع مورد اشكال واقع شده، اين نتيجه را مىدهد.
عدم فرق بين شرائط وضع و شرائط تكليف
امام بزرگوار(ره) اين راه حلى را كه ذكر فرمودند، هم در شرائط مكلّفبه كه قسم ثالث از آناقسامى است كه مرحوم آخوند ذكر كردند و هم در شرائط وضع كه قسم دوم از آن اقسامى است كهمرحوم آخوند ذكر كردند، با اينكه اين شايد به صورت يك اشكالى باشد بر كلام امام كه در شرائطوضع نمىبايست اين حرفها را پيش بياوريم، شرائط وضع با شرائط تكليف هيچ فرقى نمىكند،همانطورى كه تكليف يك امر اعتبارى است و شما آن قاعده عقليه را از راه اعتبارى بودن تكاليفحل كرديد، احكام وضعيه هم مثل احكام تكليفيه، امور اعتباريه است، مثل شرائط شرعيه نيست كهدر آن دو احتمال بدهيم: يك احتمال اينكه شرائط شرعيه امور اعتباريه باشد، يك احتمال اينكهشرائط شرعيه واقعياتى باشد كه شارع از آنها كشف كرده است. در احكام وضعيه اين دو احتمالجريان ندارد، بلكه احكام وضعيه جوابش همان جواب احكام تكليفيه است. اما امام بزرگوار شرائطوضع و شرائط مأموربه و مكلّفبه، هر دو را از همين راهى كه عرض كرديم جواب دادهاند. لذا مسألهفضولى و اجازه را پيش مىكشند، مىفرمايند: در باب فضولى، اجازه لاحقه كاشفيت دارد، كشفشهم كشف حقيقى است، كشف مىكند از ملكيت حال العقد. اگر بين عقد و اجازه يك ماه فاصله شده،چطور اين حل مىشود؟ مىفرمايد: راه حلّ اين است كه بگوييم: اجازه براى ملكيت شرطيت ندارد.آن كه شرطيت دارد، تقدّم العقد على الاجازه است، به همان تقدّم ذاتى، به تبع زمان. تقدّم ذاتى عقد براجازه كه اين تقدّم مقارن با عقد است و اين تقدّم همراه با عقد است، شرطيت دارد منتها تا اجازهنيايد، شما نمىدانيد كه اين عقد در حال وقوعش واجد شرط بوده. مثل زمان نيست كه قبلا شما يقينداشته باشيد به اينكه زمان آينده وجود پيدا مىكند، نه اجازه «يمكن ان يصدر من المالك، و يمكن انلا يصدر من المالك». اگر اجازه يك ماه بعد آمد، اما ايشان مىفرمايند: باطن مطلب اين نيست. باطن اين است كه آن چيزى كه شرطيت دارد براىصحت بيع فضولى و تأثير بيع فضولى در ملكيت، علاوه بر آن در خصوص بيع فضولى «يعتبر تقدّمالعقد على الاجازه، بتقدّم ذاتى، بتبع الزمان» منتها «تقدّم العقد على الاجازه» علم به توقف دارد بروجود اجازه فى ما بعد، اما اگر يك كسى عالم به غيب باشد و بداند كه اجازه يك ماه بعد تحقق پيدامىكند، مىداند كه الان عقد فضولى واجد شرط است، شرطش تقدّم ذاتى آن است، تقدّم ذاتى همهمراهش است و مقارنش است و عنوان تقدّم ذاتى هيچ گونه تأخّرى از عقد ندارد كه بگوييم آنقاعده عقليه انخرام پيدا مىكند و ضربه مىخورد. آن قاعده عقليه در صورتى ضربه مىخورد كهشرط متأخّر باشد، در حالى كه «الشرط ليس بمتأخّر، الشرط هو التقدّم، اى التقدّم الذاتى بتبع الزمانالمقارن للبيع الفضولى، المتحقق حال البيع الفضولى». لذا شرط، شرط مقارن است، ولو اينكه بهحسب تعبير ظاهرى، كلمه شرط را روى اجازه آوردهاند و خيال شده كه اجازه به عنوان يك شرطمتأخّر مطرح است و قاعده عقليه در اين رابطه انخرام پيدا كرده است، در حالى كه مسأله اينطورنيست، شرط، شرط مقارن است. اين را در رابطه با شرائط وضع مىگويند.
در رابطه با شرائط مأموربه و مكلّفبه هم همان مثال صوم مستحاضه نسبت به اغسال ليليه آتيهاست. مىفرمايند: نظير همين معنايى كه در باب اجازه ذكر فرمودند، آنجا هم همين حرف را ذكرمىكنند، مىفرمايند: اگر كسى بگويد كه اين حرفهايى كه شما مىزنيد، يك حرفهايى نيست كه عرف درك كند؛جوابش اين است كه روايت را معنا نمىكنيم كه نظر عرف متّبع باشد بلكه مىخواهيم اشكال يكقاعده عقليه را حل كنيم و حل اشكال يك قاعده عقليه بايد با يك مسائل عقليه داده شود و الاّ مسأله،مسأله عرفى نيست كه كسى بگويد: عرف اين مسائل را درك نمىكند. عرف چه بسا اصل آن قاعدهعقليه را هم درك نكند، وقتى كه نوبت به مسائل عقليه رسيد، هم اشكال و هم جوابش هر دو بايد دريك مسير و به يك كيفيت باشد و الاّ مشكله عقليه، با مسائل عرفيه قابل پاسخ نيست. پس به ذهنكسى نرود كه عرف اين حرفها را درك نمىكند، درك نكند. عرف اصل اشكال را هم درك نمىكند.عرف از كجا مىفهمد كه بايد علت بر معلول تقدّم رتبى داشته باشد؟ تقارن زمانى داشته باشد؟ اينهايك مسائل عقليه است لذا براى حل مشكله عقليه بايد از همين راهحلهاى عقلى استفاده كرد، ولودرك عرف هم قاصر از اين مسائل باشد.
اين بيان امام بزرگوار كه جداً يك بيان بسيار دقيق و حاكى از احاطه و تسلط اين مرد بزرگ درمسائل فلسفى و دقتهايى است كه در مسائل فلسفى دارند. لكن عرض كرديم كه اولاً اين حرفضرورت نداشت كه در شرائط وضع پياده شود. در شرائط وضع كه عبارت از ملكيت، زوجيت،حرّيت، رقيّت و امثال ذلك است، اصلاً وارد اين وادى نمىشوند و اصلاً محل اين اشكال و مورداشكال نيست كه نيازى به اين معناى دقيق عقلى باشد.
نسبت به مطلب دومش هم گفتيم: در رابطه با شرائط مكلّفبه بر فرض كه نياز به اين راه حلداريم، كه شرائط شرعيه را واقعيات بدانيم، يك تأثير و تأثرهاى واقعى بين شرط و مشروط شرعىقائل شويم و بگوييم: شارع از اين واقعيات در رابطه با اين شرائط عنوان كاشفيت دارد، در حالى كهاصل اين مبنا بسيار ضعيف است، آن كه واقعيت دارد، خود شرائط شرعيه هم مثل شرائط تكليف ومثل شرائط وضع كه خود تكليف امر اعتبارى بود، خود وضع امر اعتبارى بود، شرطيت شرائطمأموربه هم يك امر اعتبارى است. همان طورى كه «وجود الصلاة امرٌ اعتبارىٌ، شرطية الوضوءللصلاة المأموربها» هم «امرٌ اعتبارىٌ»، اينطور نيست كه وجوب صلاة يك امر اعتبارى است، اماشرطيت وضو براى صلاة، يك واقعيت است مثل همان شرائط تكوينيهاى كه در مسأله نار و احراق ومحاذات و عدم رطوبت و امثال ذلك ملاحظه فرموديد.
پس بطور خلاصه؛ اشكال اين راهى كه طى كرديم، اين است كه اين اشكال اصلاً نه در شرائطتكليف وارد است، نه در شرائط وضع وارد است، نه در شرائط مكلّفبه «لان كلها اموراعتباريه» و مورد اين اشكال واقعيات و حقايق است، نه مسائلى كه مبنايى جز اعتبار ندارد، لكن كلامامام بزرگوار كه هم فى نفسه كلام بسيار ارزشمندى بود و هم روى يك احتمال كه اگر شرائط شرعيهواقعيه باشد، مىتوانست حل اشكال كند، را عرض كرديم. تا اينجا مطلب تمام است، لكن به لحاظاينكه اين مطلب تكميل شود ان شاء الله، بهتر اين است كه كلام محقق بزرگوار نائينى(ره) را هم دراين رابطه عرض كنيم، چون ايشان اصلاً براى تحرير محل نزاع، يك شرائطى را بيان كرده و براى حلاشكال هم راهى را ذكر فرمودند كه آن را هم براى تكميل بحث عرض مىكنيم ان شاء الله.
تمرينات
نظر امام (ره) در تقدم و تأخر اجزاء زمان را بيان كنيد
چرا تقابل و تضاد و امثال آن از مقوله تضايف است
عدم فرق بين شرائط وضع و شرائط تكليف را توضيح دهيد
چرا به راهحل امام(ره) در فرق بين شرائط وضع و شرائط تكليف نيازى نيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...