• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 اشكال شرائط متأخره و راه حل آن 342

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    شرطيت وجود خارجى براى تكليف

    در رابطه با شرائط تكليف امورى داريم كه واقعيت و وجود خارجى آنها شرطيت براى تكليف‏دارد و نمى‏توانيم مسأله شرطيت آنها را تنها در رابطه با وجود ذهنى و مرحله نفسانى محدود كنيم.در آن حيثى كه مربوط به انشاى مولاست و مربوط به تكليف به معناى مصدرى است، طبعاً مراحل‏نفسانى نقش دارد ولى در آن جهتى كه مربوط به تكليفِ به معناى اسم مصدرى است و يا به اصطلاح‏ديگر: مربوط به فعليت تكليف است، در آن مرحله بايد مسأله وجود خارجى را مطرح كنيم. آنچه‏شرط براى فعليت وجوب نماز ظهر و عصر است، زوال خارجى و تحقق زوال شمس در خارج‏است و آنچه شرطيت براى فعليت وجوب نماز مغرب و عشاء دارد، به حسب خارج و به حسب‏واقع غروب شمس است، كما اينكه در آن مثال معروف «ان جائك زيدٌ فاكرمه» همان مجئى زيدخارجى است كه نقش در وجوب اكرام دارد منتها اين مثالهايى كه ذكر شد، جزء شرط مقارن است،يعنى نماز ظهر و عصر وجوبش با فعليت زوال و مقارن با فعليت زوال، فعليت پيدا مى‏كند، تقدّم وتأخّرى در كار نيست. در باب مجئى زيد و وجوب اكرام هم مسأله به همين كيفيت است. منتها عرض‏كرديم كه بايد يك راه حلى پيدا كنيم براى جايى كه شرط به همين نحو شرطيت داشته باشد، لكن به‏نحو متقدّم يا مقارن مطرح باشد. ديروز مثال آنرا عرض كرديم.

    اشكال در مثال شرط متقدم براى تكليف

    نسبت به مثال بحث قبل براى بعضى‏ها شبهه‏اى پيدا شده بود كه اگر ما واجب معلق را منكرشديم و گفتيم: استطاعت دو ماه قبل از موسم شرط است و مشروطش همان وجوب الحج فى زمن‏الحج است، (روى انكار واجب معلق) شبهه‏اى كه در ذهن اينها آمده بود اين بود كه در استطاعت،حدوثش به تنهايى كفايت نمى‏كند، بايد اين استطاعت تا زمان حج و تا موسم حج باقى بماند. به‏عبارت روشن‏تر: ما در باب شرط متقدّم، در جايى كه قاعده عقليه منخرم مى‏شد، فرض در جايى‏است كه شرط متقدّم وجود پيدا كند و بعد منعدم شود اما اگر شرط متقدّم وجود پيدا كرد و باقى بود تازمان مشروط، اسمش را بايد شرط مقارن بگذاريم براى اينكه بقاى اين شرط دخالت در مشروطدارد و بقائش مقارن با مشروط است. پس جايى محل اشكال است كه شرط متقدّم وجود پيدا كرده‏باشد و بعد از بين رفته باشد به طورى كه در زمان مشروط، ديگر شرط وجود نداشته باشد، اما اگر درزمان مشروط، همان شرطى كه قبلاً حادث شده، بقاء داشته باشد، اسمش شرط متقدّم نيست، اين‏شرط مقارن است براى اينكه ما در شرط مقارن گفتيم: معنايش اين نيست كه حدوث شرط با حدوث‏مشروط مقارن باشد بلكه معنايش اين است كه وجود شرط با حدوث مشروط مقارن باشد چه وجودشرط در همان زمان حادث شده باشد، يا قبلاً حادث شده باشد، لكن تا زمان مشروط باقى باشد.روى اين اساس؛ شبهه‏اى كه در ذهن اينها آمده بود، اينكه اين مسأله استطاعتى كه شما مثال زديد، اين‏استطاعت تا زمان حج باقى ماند يا اينكه در اين وسط منعدم شد؟ اگر فرض كنيد كه استطاعت در اين‏بين از بين رفت، ديگر اصلاً حج واجب نيست. اگر كسى امشب مستطيع شد، فردا شب دزد آمد واموالش را از بين برد، «هذا ليس بواجب الحج» پس بايد استطاعت را طورى فرض كنيد كه در زمان‏حج باقى باشد و اگر تا زمان حج باقى بود، اين ديگر اسمش شرط مقارن است، نه شرط متقدّم. اين‏يك شبهه خوبى است كه به ذهن مى‏آيد.

    حقيقت شرط مقارن

    جواب از اين شبهه اين است: در آنجايى كه مى‏گفتيم: اگر شرط وجود پيدا كند و باقى بماند، اين«من الشرط المقارن» براى اين مى‏گفتيم: «من الشرط المقارن» كه آنچه دخالت در مشروط دارد،وجود شرط در همان زمان مقارن مشروط است. در حقيقت وجودش در زمانهاى قبلى هيچ گونه‏نقشى در مسأله ندارد. آنچه نقش در مسأله دارد، اين است كه وقتى كه مشروط مى‏خواهد تحقق پيداكند، اين شرط وجود داشته باشد. اما از ده روز قبل اين شرط وجود پيدا كرده، اين وجود از ده روزقبل، هيچ نقشى در تحقق مشروط ندارد. اما وجودش در آنِ مقارن با تحقق مشروط نقش دارد و لذاما از آن تعبير به شرط مقارن مى‏كنيم، ولو اينكه از ده روز قبل اين شرط وجود پيدا كرده چون وجوددر اين ده روزش هيچ گونه نقشى نداشته، بلكه وجود در آنِ مقارن مدخليت در مشروط داشته است.
    در باب مثال حج نمى‏توانيم مسأله را اينطور فرض كنيم.

    عدم ارتباط قواعد تكوينيات به شرعيات

    اين مثال خيلى روشنى است كه روى مبناى انكار واجب معلق ما مى‏توانيم مثال براى ما نحن فيه‏پيدا كنيم. منتها عرض كردم ما نبايد گير مثال باشيم، اين يك مشكله‏اى است كه بايد حل شود. در اين‏مواردى كه مسأله وجود ذهنى و مراحل نفسانى مطرح نيست، در اين مرحله چطور مشكل را حل‏كنيم؟ حالا مثال داشته باشيم كه داريم همانطورى كه ملاحظه فرموديد، يا مثال هم نداشته باشيم.اينجاست كه بهترين راه براى جواب، همان چيزى بود كه در كلام محقق عراقى به آن اشاره شده بود،منتها ايشان پا را خيلى فراتر گذاشته بود و مى‏خواست در تكوينيات هم مسأله را تصحيح كند، ماگفتيم: در تكوينيات نمى‏شود مسأله تصحيح شود. شما بخواهيد حقيقت شرط را به اضافه برگردانيدو در اضافه توسعه قائل شويد، بگوييد: مضاف اليه ممكن است مقارن باشد، ممكن است متقدّم‏باشد، ممكن است متأخّر باشد، اين حرف غير صحيحى است. اما اگر ما يك قدرى پا را فراترنگذاريم و به تكوينيات كارى نداشته باشيم و نخواهيم كه از راه تكوينيات مسائل اعتبارى شرعى راحل كنيم، بهترين راه اين است كه بين اين دو تفكيك كنيم، بگوييم: اين قاعده عقليه‏اى كه مرحوم‏آخوند ذكر كردند كه علت و اجزاى علت در رابطه با معلول، تقدّم رتبى دارد و مقارنت زمانى دارد،اين واقعاً براى علت و معلول است. علت و معلول جايى است كه يك واقعيتى مطرح باشد، جايى كه‏تأثير و تأثّرى مطرح باشد، جايى كه يك امر محسوس و مشاهدى مطرح باشد. اما در رابطه باتكليف، كه تكليف صرفاً يك امر اعتبارى است و همان طورى كه در مفاد هيأت «افعل» تفصيلاً بحث‏كرديم، گفتيم: مفاد هيأت «افعل» بعث و تحريك اعتبارى است منتها اين بعث و تحريك اعتبارى ازنظر عقلا جانشين بعث و تحريك تكوينى و حقيقى است، جانشين آن بعث و تحريك واقعى است‏اما خودش به حسب واقع هيچ بعث و تحريكى نيست، فقط اعتباراً يك بعثى است، اعتباراً يك‏تحريكى وجود دارد. اگر چيزى شرطيت براى اين بعث و تحريك اعتبارى پيدا كرد، ولو اينكه آن‏شى‏ء يك واقعيت خارجيه باشد مثل زوال شمس كه يك واقعيت خارجيه است اما وقتى كه شما به‏اين زوال شمس لباس شرطيت مى‏پوشانيد و از شما سؤال مى‏شود كه مشروط شما چيست؟ شماجواب مى‏دهيد كه مشروط ما وجوب نماز ظهر و عصر است. وجوب چيست؟ وجوب يك امراعتبارى است.
    آيا اينجايى كه مشروط ما يك امر اعتبارى باشد، مثل همانجايى است كه مشروط ما يك واقعيتى‏باشد؟ مسأله شرطيت زوال شمس براى وجوب نماز ظهر و عصر، مثل مسأله شرطيت مجاورت وقرب جسم براى احراق است. آنجا احراق يك واقعيت است، مقتضى و مقتضى واقعيت است، شرطيك امر واقعى است، شرطيت خودش يك واقعيتى دارد كه ما مى‏بينيم كه هزار آتش هم وجود داشته‏باشد، اگر مجاورت جسم و مقاربت جسم در كار نباشد، احتراق تحقق پيدا نمى‏كند. اين يك امرملموس و يك امر مشاهدى است. چطور در مسائل اعتباريه، اين قاعده فلسفيه كه اساس و محورش‏واقعيات و تكوينيات است را بياوريم پياده كنيم، بگوييم: همانطورى كه در تكوينيات روى آن قاعده‏عقليه نمى‏شود شرط تقدّم بر مشروط داشته باشد، نمى‏شود شرط تأخّر از مشروط داشته باشد،آنجايى هم كه مشروط يك امر اعتبارى است همين طور؟ چه كسى گفته همينطور است؟ آيا عقل‏يك چنين حكمى مى‏كند؟ آن يك قاعده عقليه است، حاكم بر آن قاعده عقل است. در امور اعتباريه‏كه هيچ واقعيتى ندارد و همه‏اش «يدور مدار الاعتبار» آيا آن مسأله عقليه واقعيه در اينجا هم پياده‏مى‏شود؟ هيچ ربطى به آن مسأله عقليه ندارد. لذا در همين قسمى كه محل بحث ماست كه شرائطالتكليف است، يعنى مشروط تكليف است يكى از احكام خمسه تكليفيه، حيث اينكه تمام اينها اموراعتباريه هستند، وجوب و حرمت كه در رأس اينهاست از امور اعتباريه است «فبالنتيجة المشروطيكون امراً اعتبارياً» وقتى امر اعتبارى شد، ديگر از مورد آن قاعده عقليه و مجراى آن قاعده عقليه‏بيرون مى‏رود.

    كيفيت ارجاع مقدمات شرعيه به مقدمات عقليه

    نكته‏اى را من لازم است تذكر دهم، شايد در ذهن بعضى از شما به صورت «ان قلت» اين حرف‏آمده باشد و آن اين است كه شما از يك طرف مى‏گوييد: اين مسائل، مسائل اعتباريه است و آن قاعده‏عقليه‏اى كه مرحوم آخوند هميشه صحبت از انخرام و عدم انخرامش مى‏كند، اصلاً مورد آن قاعده‏عقليه نيست. و از طرف ديگر حرفى قبلاً زديد كه در تقسيم شرائط، به شرائط عقليه و شرائط شرعيه،گفتيد: شرائط شرعيه يرجع الى الشرائط العقليه، مقدمات شرعيه را ارجاع به مقدمات عقليه كرديد،اگر مقدمات شرعيه ارجاع به مقدمات عقليه داده شد، پس در نتيجه اين قاعده عقليه در مقدمات‏شرعيه هم بايد جريان پيدا كند، پس چطور اينجا تفكيك مى‏كنيد و مسائل شرعيه و شرائط شرعيه رااز شرائط عقليه جدا مى‏كنيد؟
    جواب اين «ان قلت» اين است كه ما كه شرائط شرعيه را ارجاع به شرائط عقليه كرديم، اگرنظرتان باشد دليلش را اينطور ذكر مى‏كرديم، مى‏گفتيم: در باب مقدّميت، يك صغرا و يك كبرا لازم‏است. در مقدمات شرعيه «هذا شرطٌ» را شارع مى‏گويد، شارع مى‏گويد: «الوضؤ شرط للصلاة»،شارع مى‏گويد: «الطهارة شرط للصلاة» شارع مى‏گويد: «الزوال شرطٌ لوجوب» نماز ظهر و عصر. اين‏صغرا را شارع مى‏گويد. منتها مى‏گفتيم: اساس مقدميت را كبرا تشكيل مى‏دهد و آن اين است كه بعداز آنكه شرطيت محرز شد، «من الذى يحكم بانّ المشروط لا يتحقق بدون الشرط؟» اين يك حكم‏عقل است و اساس مقدّميت در رابطه با اين كبراست اما صغراى مسأله يك چيزى است كه به شارع‏ارتباط دارد. عقل از كجا مى‏فهمد كه طهارت، شرطيت براى نماز دارد؟ تمام عقول عقلاى عالم راروى هم بگذارند، نمى‏توانند درك كنند كه طهارت و وضو به اين كيفيت، ارتباطى با مسأله نماز داردلذا صغراى مسأله، يك صغرايى است كه بايد از شرع گرفته شود. حالا كه اينطور شد، در اين حرفى‏كه امروز مى‏زنيم به كبرا كارى نداريم كه شما بگوييد: محور در باب مقدّميت، كبراى مسأله است‏بلكه ما امروز داريم صغرا را معنا مى‏كنيم مى‏خواهيم بگوييم: وقتى كه شارع مى‏گويد: «زوال‏الشمس شرطٌ لوجوب الصلاة» اين را داريم معنا مى‏كنيم، مى‏گويد: مشروطش يك امر اعتبارى‏است. مشروط عبارت از وجوب الصلاة است، ولو اينكه شرطش عبارت از يك واقعيتى است به نام‏زوال، اما مشروطش يك امر اعتبارى است. زوال خارجى شرطيت دارد براى يك امر اعتبارى. همين‏صغرا مسأله را از اين قاعده عقليه‏اى كه ما در باب شرط متقدّم و متأخّر رويش بحث داريم بيرون‏مى‏برد براى اينكه در شرط متقدّم و متأخّر، آنجايى است كه شرط و مشروط هر دو واقعيت داشته‏باشد، شرط و مشروط هر دو، يك امر تكوينى و يك حقيقتى باشد اما آنجايى كه يكى امر اعتبارى‏باشد ولو مشروط، اين از مورد قاعده عقليه كاملاً بيرون مى‏رود و اصلاً نبايد اين قاعده عقليه را اينجاپياده كنيم.

    علت خلط بين مسائل شرعى و عقلى

    چيزى كه سبب شده اين دو مسأله به هم مخلوط شود، عبارت از اين است كه اين تعبيراتى كه به‏نام سببيت، به نام شرطيت، به نام مانعيت در تكوينيات به كار مى‏رود، اين اصطلاحاتى كه درتكوينيات مطرح است، چون در شرعيات هم اين اصطلاحات به كار رفته، هم كلمه سببيت هم كلمه‏شرطيت و هم كلمه مانعيت به كار رفته، اين تشابه و اشتراك اين دو در استعمال اين اصطلاحات و دربه كارگيرى اين اصطلاحات، سبب شده كه خيال كرده‏اند آن قاعده عقليه‏اى كه براى سببيت واقعيه‏است، در سببيت شرعيه هم بايد آن را پياده كنيم، آن قاعده عقليه كه براى شرائط تكوينيه است درشرائط شرعيه هم بايد آن را پياده كنيم در حالى كه قاعده عقليه ملاك دارد، آن روى استعمال واصطلاح دور نمى‏زند و دنبال همين بحث ذكر مى‏كنيم كه مسأله اين اصطلاحات در تكوينيات، هركدامشان روى يك محور و اساس است، يعنى شما حق نداريد از سبب تكوينى به شرط تعبير كنيد وحق نداريد از شرط تكوينى تعبير به سبب كنيد. مانع تكوينى همان مانع تكوينى است، اينطور نيست‏كه اختيار دست انسان باشد كه يك كسى بخواهد بگويد: «النار سبب للاحراق» ديگرى دلش بخواهدبگويد: «النار شرط للاحراق» مسأله اينطور نيست بلكه ملاك دارد، كه ملاكش را عرض مى‏كنيم. اماوقتى در شرعيات مى‏رسيم، با اينكه اصطلاح سبب را به كار مى‏بريم، اصطلاح شرط را به كارمى‏بريم اما شما هر چه فكر كنيد كه در شرعيات، آنجايى كه ولو فقها كلمه سبب را به كار مى‏برند، چه‏علتى داشته كه كلمه سبب را به كار برده‏اند و در آنجايى كه كلمه شرط را به كار مى‏برند چه ملاكى‏داشته كه كلمه شرط را به كار برده‏اند به طورى كه آنجاهايى كه كلمه سبب به كار گرفته شده، اگر شماتعبير به شرط كنيد، به نظر مى‏رسد كه هيچ اشكالى ندارد و آنجاهايى كه تعبير به شرط كرده‏اند، اگرتعبير به سبب كنيد، هيچ اشكالى وجود ندارد اما در تكوينيات روى يك اساس و ملاك مخصوصى‏اين اصطلاحات و اين تعبيرات به كار گرفته مى‏شود. اما اينكه آن ملاك چيست بعد مى‏گوييم. بعدهم در شرعيات بحث مى‏كنيم ببينيم آيا اين ملاكاتى كه در بكارگيرى اين اصطلاحات روى‏تكوينيات مطرح است، در شرعيات هم مى‏توانيم اين ملاكات را پياده كنيم مثلاً در همين مسأله نار واحراق؟

    بحث اخلاقى

    به مناسبت سالگرد شهيد بزرگوار استاد ارزشمند مرحوم مطهرى(ره)، دو سه جمله هم در رابطه‏با ايشان صحبت مى‏كنيم به عنوان اين كه هم يادى از اين بزرگمرد باشد و هم بهره‏اى هم از اين معناگرفته باشيم.
    من يك وقت پيش خودم فكر مى‏كردم كه اگر ما بخواهيم يك روحانى و به اصطلاح يك‏آخوندى را يقيناً بدانيم كه اين به عنوان يك روحانى شيعه، مورد قبول بزرگان شيعه است، موردقبول حضرت بقية الله (روحى و ارواح العالمين له الفداء) است، چه كسى را مى‏توانيم معرفى كنيم وبا چه ويژگيهايى مى‏توانيم معرفى كنيم؟ به نظرم رسيد كه قدر متيقّنى كه در همين بحثهاى خودمان،حالا امام بزرگوار كه بالاتر از مسأله طلبه و روحانى است، او اصلاً يك مرد استثنايى در تاريخ است،خيلى هم نبايد انتظار داشته باشيم كه به يك چنين مقامى برسيم قطعاً هم نمى‏رسيم اما در بين‏روحانيتى كه براى ما مى‏تواند الگو واقع شود و انسان مى‏تواند قسم بخورد كه اين روحانى با اين‏كيفيت و با اين ويژگى، مورد نظر امام زمان و مرضّى آن وجود مقدس است، به نظرم قدر متيقّن، اين‏شهيد بزرگوار آمد. چرا اينطور بود؟ براى اينكه اوّلاً از نظر مقام علمى و از نظر آشنايى با مسائل‏اسلامى در ابعاد مختلف، بدون هيچ شك و ترديد يك اسلام‏شناس واقعى بود، اسلام را به نظر من آنهايى بهتر از ما شخصيت اينها را درك كردند كه در مقام از بين بردن اينها برآمدند.آنها بهتر از ما فهميدند كه اينها چه اثر وجودى دارند و چه آثارى بر وجود اين شخصيتها مترتب‏مى‏شود و اگر اينها از جامعه گرفته شوند، جامعه چه محروميتهايى به واسطه فقدان اين شخصيتهاپيدا مى‏كند. به هر حال بعد از أئمه هدى و امام زمان (صلوات الله عليهم اجمعين) او يك چنين‏شخصيتى بود. براى ما بايد الگو و اسوه واقع شود. بايد همه ما مطهرى باشيم، بايد همه ما يك چنين‏شخصيتى باشيم، هم از نظر آشنايى با اسلام و هم از نظر خدماتى كه به اسلام در طول همان مدت‏كوتاه به دست اين مرد تحقق پيدا كرد.
    در نتيجه وقتى كه روزهايى مصادف با سالگرد چنين شخصيتهايى است كه عرض كردم: چنين‏شخصيتهايى بسيار نادر و كم هستند، آنچه بيش از همه اهميت دارد، اين است كه ما سعى كنيم روش‏آنها و راه آنها را در زندگى طلبگى و روحانى ادامه بدهيم. ببينيم اينها چطور به اين موقعيت رسيدند.چه اخلاصى در وجود اينها ثابت بود. چه مرارتهايى را در زندگى متحمل شدند و معذلك دست ازرشته روحانيت برنداشتند و چه وظائفى را احساس كردند.
    در آن روزگارى كه رفتن به دانشگاه، مسأله سنگينى بود، آخوند يك مغايرت كامل با مسأله‏دانشگاه داشت، لكن ايشان بر حسب وظيفه سعى كرد كه در دانشگاه راه پيدا كند، ولو اينكه سمت‏رسمى هم نداشت، داراى مسأله ليسانس و دكترا و امثال ذلك نبود، ولى به اتكاى آن مقام علمى كه دراو بود و مورد استفاده دانشجويان قرار مى‏گرفت، كم‏كم در دانشگاه موقعيت پيدا كرد و همينها زمينه‏شد براى اينكه دانشگاه در مسائل مبارزه جزو مردم شود و همگام با مردم شود. و الاّ دانشگاه صد وهشتاد درجه در نقطه مقابل حوزه و روحانيت قرار داشت و اصلاً انسان به خواب نمى‏ديد كه يك‏روز بين حوزه و دانشگاه رابطه‏اى برقرار شود، تا چه برسد به اينكه مسأله وحدت حوزه و دانشگاه‏پيش بيايد.
    روى اين شخصيت بزرگوار از تمام جهات اعتقادى اخلاقى، عبادى، اخلاص، اسلام‏شناسى،تلاش در معرفى اسلام، تحمل مرارتها و رنجها، واقعاً بايد تكيه كرد و ايشان را ما به عنوان يك‏اسوه‏اى قرار دهيم. اگر اينطور شديم، بدانيد يقيناً مرضىّ امام زمان هستيم و الاّ بايد كلمه «فيه تأمل»را در كنار مسائل بگذاريم و انسان اطمينان ندارد به اينكه واقعاً آن روحانى مطلوب امام زمان هست‏يا نه؟
    اميدوارم خداوند اين شخصيت بزرگوار و همين طور آن كسى كه اين شخصيت بزرگوار دردامان او تربيت شد كه عبارت از امام بزرگوار است، خدا هر دوى آنها را با اولياء و ائمه هدى (عليهم‏السلام) محشور بفرمايد و خداوند ما را هم موفق كند كه راه و روش اينها را ادامه دهيم و در همان‏راهى قدم بگذاريم كه اينها قدم گذاشتند و به نتايج مطلوب رسيدند. و السلام عليكم و رحمة الله وبركاته.

    تمرينات

    اشكال مثال شرط متقدم تكليف چيست
    حقيقت شرط مقارن را بيان كنيد
    چرا قواعد تكوينيات به شرعيات ارتباط ندارد توضيح دهيد
    كيفيت ارجاع مقدمات شرعيه به مقدمات عقليه به چه صورت است
    علت خلط بين مسائل شرعى و عقلى چيست