• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 اشكال شرائط متأخره و راه حل آن 339

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    تصوير شرط متأخّر و شرط متقدّم

    مرحوم محقق عراقى(ره) يك راه حلى براى تصوير شرط متأخّر و شرط متقدّم ذكر كرده‏اند ومى‏فرمايند: اين راه‏حل نه تنها در مسائل شرعى كه امور اعتباريه هستند جريان دارد، بلكه در امورتكوينى كه واقعيت محض هستند هم جريان دارد. در مثال نار و احراق مى‏فرمايند: - البته بعضى ازخصوصيات و تشبيهات را هم من اضافه مى‏كنم، براى اينكه بيان ايشان روشن‏تر و بهتر مفهوم شود -ما خارجاً ملاحظه مى‏كنيم كه طبيعت نار و طبيعى نار نمى‏تواند تأثير در احراق داشته باشد و الاّ اگر«نفس الطبيعة و نفس الماهية» بتواند مؤثر در احراق باشد، ديگر لازم نيست كه خصوصيتى در كارباشد، ديگر لازم نيست كه آن جسمى كه مى‏خواهد محترق شود، مجاورت با نار داشته باشد، لازم‏نيست در آن جسمى كه مى‏خواهد محترق شود، استعداد و قابليت احراق وجود داشته باشد. از اينجامى‏فهميم كه طبيعى نار نقشى در احراق ندارد بلكه اين طبيعت داراى حصصى است، - روى آن‏مبنايى كه خود ايشان در رابطه با حصص طبيعت دارد - اين طبيعى نار داراى يك حصّه خاصّه‏اى‏است، كه آن حصّه خاصّه مى‏تواند مؤثر در احراق باشد، بر آن حصّه خاصّه چنين اثرى مترتب است‏و در ساير حصص اين نقش و اثر و خصوصيت وجود ندارد. حالا اين حصّه خاصّه بايد داراى يك‏امتياز و يك خصوصيت غير موجوده در ساير حصص باشد.
    اصولاً مى‏فرمايند: معناى اينكه طبيعت تحصّص به حصص متعدده پيدا مى‏كند اين است كه هرحصّه‏اى يك مزيتى دارد كه در حصّه ديگرى وجود ندارد. و الاّ اگر قرار باشد كه تمام حصص همان‏طبيعت باشند و يك خصوصيت زائده‏اى در هر حصّه‏اى وجود نداشته باشد، اين مسأله حصص‏نمى‏تواند مفهومى داشته باشد و معنايى پيدا كند. پس نفس اينكه ما مى‏گوييم: «حصة من الطبيعة»ولو اينكه دنبال اين كلمه حصّه، يك كلمه خاصّه و صاحب مزيت هم نگذاريم، نفس عنوان حصّه‏يعنى اين طبيعت است با يك اضافه و خصوصيت مميزه و الاّ اگر اين حصّه، همان طبيعت است ليس‏الاّ، حصّه ديگر هم همان طبيعت است ليس الاّ، پس دو حصّه يعنى چه؟ حصص متعدده چه مفهومى‏مى‏تواند داشته باشد؟ پس نفس وجود حصص متعدده براى يك طبيعت، ما را هدايت و راهنمايى‏مى‏كند كه هر حصّه‏اى داراى يك ويژگى و خصوصيتى است كه آن خصوصيت در حصّه ديگر وجودندارد و الاّ تحصّص بحصص متعدده يك مطلب غير صحيحى خواهد بود. حالا ما با كلمه خاصّه‏ديگر توضيح مى‏دهيم و الاّ در خود عنوان حصّه خصوصيت هم مأخوذ است. پس آن چيزى كه‏تكويناً، تأثير در احراق مى‏كند «ليس طبيعة النار و ليس ماهية النار، يعنى فى ضمن أية حصةتحصصت» بلكه يك حصّه خاصّه‏اى از اين ماهيت نقش در احراق دارد و مؤثر در احراق است.
    اما آن حصّه خاصّه خصوصيتش چيست؟ آن خصوصيتى كه اين حصّه را جدا مى‏كند و اين‏حصّه امتياز پيدا مى‏كند بواسطه تأثير در احراق، آن خصوصيت چيست؟ مى‏فرمايد: اين خصوصيت‏عبارت است از يك اضافه‏اى كه بين اين مقتضى، يعنى نار تحقق دارد و بين آن خصوصيتى كه درجسم و مسبّب تحقق دارد. در حقيقت اين خصوصيت يك اضافه است، كه اضافه مضافى لازم دارد ومضاف اليهى لازم دارد. مضافش نار است و مضاف اليه آن خصوصيّات معتبره در جسم است كه‏عبارت از مجاور بودن آن جسم مع النار و يبوست و عدم رطوبت آن جسم و در هر حقيقت استعدادآن جسم براى تحقق احراق و قابليت احراق است. پس در حقيقت وقتى كه ما اين نار را با نارهاى‏ديگرى كه فاقد اين اضافه و فاقد اين خصوصيت است، ملاحظه مى‏كنيم مى‏بينيم كه فقط ويژگى اين‏حصّه در ثبوت همين اضافه است. اين اضافه سبب شده است كه اين حصّه اين خصوصيت را پيداكند و اين اثر خاص بر آن مترتب شود. پس ريشه و منشأ اين خصوصيت، همين خصوصيت است.نار از يك طرف اضافه است به نام مضاف و آن خصوصيات معتبره در جسم كه شما از آن تعبير به‏شرط مى‏كنيد، كه عرض كردم از عدم المانع هم ايشان تعبير به شرط كردند، آن طرفش هم به نام‏مضاف اليه همين شرايطى است كه در تحقق احراق اعتبار دارد. پس در حقيقت ما در ريشه‏يابى هرچه بحث داريم بايد روى اين اضافه پياده كنيم. ببينيم آيا يك شيئى همان طورى كه مى‏تواند به يك‏امر مقارن و به يك امر فعلى اضافه داشته باشد مى‏تواند به يك امر استقبالى هم اضافه داشته باشد؟مى‏تواند به يك امر ماضى متصرّم و منعدم هم اضافه داشته باشد؟

    خصوصيات اضافه نسبت به امر گذشته و حال و استقبال

    ايشان مى‏فرمايد: در باب اضافه هيچ اشكالى ندارد. از خصوصيات اضافه اين است، كه مى‏توانديك طرف اضافه فعليت داشته باشد اما طرف ديگر اضافه يك امر استقبالى باشد يا يك طرف اضافه‏فعليت داشته باشد و طرف ديگرش امر متحقق در گذشته و متصرم و منعدم باشد. در باب اضافه هيچ‏ضرورتى ندارد كه مضاف اليه فعليت داشته باشد يا مقارن باشد، اينها ضرورتى ندارد. براى توضيح‏كلام ايشان مسأله علم را فرض كنيد. علم يك امرى است ذات اضافه، يك اضافه به انسان و نفس‏انسان دارد و يك اضافه هم به آن معلوم دارد. نمى‏شود كه انسان عالم باشد ولى معلومى در كار نباشد.علم هم نياز به عالم دارد و هم نياز به معلوم دارد، يك امر اضافى است. حالا در اين امر اضافى آياشرط اين است كه معلوم انسان هميشه فعليت داشته باشد؟ يا اگر معلوم انسان امر استقبالى هم باشدمانعى ندارد؟ الآن شما عالم هستيد كه فردا دوشنبه است. فردايى هم اكنون وجود ندارد، زمانى به نام‏فردا بعداً تحقق پيدا مى‏كند اما در عين اينكه تحقق ندارد، ولى براى شما معلوم است. يا گاهى يكى ازمسائلى را كه انسان در آينده يقين دارد، ولو خود زمان هم نباشد. انسان يقين دارد روى بعضى ازمسائل كه فلان حادثه در ماه آينده تحقق پيدا مى‏كند. يك خوابى ديده است، از اين خواب برايش علم‏پيدا شده است كه اين حادثه در ماه آينده تحقق پيدا مى‏كند. وقتى كه اين مسأله را انسان براى دوستش‏نقل مى‏كند ممكن است دوست انسان مناقشه كند كه خواب براى انسان نبايد علم بياورد. اما آيامناقشه مى‏كند كه علم به يك امر آينده متعلق مى‏شود؟ حادثه‏اى كه دو ماه ديگر مى‏خواهد تحقق پيداكند و الان تحقق ندارد، چطور مى‏شود براى انسان معلوم شود؟ نه! هيچ مانع ندارد. نسبت به گذشته‏كه ديگر بحث ندارد. اين همه حوادثى كه در گذشته واقع شده است و الان خارجاً اثرى از آن حوادث‏وجود ندارد، معلوم براى انسان است. علم فعليت دارد اما طرفش كه عبارت از معلوم است، «المعلوم‏قد وجد و تصرم» و الان اثرى از معلوم تحقق ندارد. و مثل اينكه در تاريخ چنين چيزى اصلاً وجودنداشته است.
    ايشان مى‏فرمايد: وقتى كه مسأله شرطيت باطنش به همان مسأله اضافه رجوع كرد، كار ما آسان‏مى‏شود. در اضافه، مضاف و مضاف اليه مى‏خواهد، اما مضاف اليه گاهى متقارن است و گاهى امرمتأخر و گاهى امر متقدّم. وقتى كه اين معنى را در تكوينيات و در واقعيات بتوانيم به اين صورت حل‏كنيم، در مسائل شرعيه كه از اول تا آخر امور اعتباريه است، چه در احكام تكليفيه آن و چه در احكام‏وضعيه آن، ديگر به طريق اُولى اشكال حل شده است، و هيچ مسأله‏اى در اين رابطه وجود ندارد. اين‏راه حل را ايشان ذكر كرده‏اند.

    جواب امام(ره) از بيان محقق عراقى(ره)

    لكن امام بزرگوار(ره) جوابى از بيان مرحوم محقق عراقى(ره) ذكر فرموده‏اند، كه البته جواب‏ايشان هم يك مقدار نياز به توضيح و اضافه من دارد تا روشن شود. ايشان مى‏فرمايند: شما يك‏قاعده‏اى را در رابطه با علت و معلول در مسأله شرط متقدّم و مقارن مطرح كرديد و سعى شما اين بودكه با اين قاعده عقليه برخوردى پيش نيايد. آن قاعده عقليه اين بود كه علت بر معلول بجميع اجزائهاتقدّم رتبى دارد. از نظر زمان مقارنت زمانى با معلول دارد، اين وقتى كه اين قاعده در معقول و منطق، در هر دو ثابت شد، امام بزرگوار مى‏فرمايند: الآن كه نارتحقق دارد و شرط نيامده و در استقبال مى‏خواهد تحقق پيدا كند، شما مى‏گوييد: اضافه هست يا نه؟اگر مى‏گوييد: اضافه هست، معناى ثبوت اضافه اين است كه هم مضاف و هم مضاف اليه تحقق دارد.آيا مى‏شود ما براى يك پدرى عنوان ابوّت فعليه ثابت كنيم، در حالى كه دو سال ديگر فرزند پيدامى‏كند يا اينكه ابوّت و بنوّت متضايفين هستند. اگر يكى از آنها فعليت داشته باشد حتماً بايد ديگرى‏هم فعليت داشته باشد. نمى‏شود در فعليت، بين اينها تفكيك قائل شويم بگوييم: الان ابوّت هست،اما لازم نيست كه الان بنوّتى وجود داشته باشد و دو سال ديگر بنوّت تحقق پيدا مى‏كند، اين يك امرغير معقولى است. در اضافه هم نمى‏شود كه مضاف فعليت و تحقق داشته باشد اما مضاف اليه نباشد.مى‏گوييم: مضاف اليه كجاست؟ مى‏گويند: حالا لازم نيست مضاف اليه بالفعل وجود داشته باشد،بلكه مضاف اليه در آينده تحقق پيدا مى‏كند، مى‏فرمايند: اين يك امر غير معقولى است. وقتى كه شمابه ثبوت اضافه بالفعل حكم كرديد، لازمه حكم به ثبوت اضافه بالفعل اين است كه هم مضاف فعليت‏داشته باشد و هم مضاف اليه فعليت داشته باشد. ما نمى‏توانيم تعقل كنيم كه اضافه فعليت داشته‏باشد، اما از مضاف اليه الآن خبرى و اثرى نباشد. آن مسأله علم را كه من به عنوان توضيح بيان مرحوم‏محقق عراقى ذكر كردم، كه در رابطه با جواب امام كه خود ايشان على الظاهر ذكر نكرده‏اند، بايدجوابش را ذكر كنيم.
    بيان امام يك بيان صحيحى است. اضافه چه معنى دارد اگر مضاف اليه آن الآن وجود نداشته‏باشد؟ حتى نسبت به متقدّم هم همين طور است. پس چطور ما علم داريم كه فردا دوشنبه است؟ پس‏چطور ما علم داريم به اينكه ديروز شنبه بوده است؟ شنبه كه «مضى و انصرم» دوشنبه هم كه نيامده‏است، در حالى كه اين دو علم تكويناً تحقق دارد و نمى‏شود كسى وجود اين دو علم را انكار كند. علم‏به ديروز و علم به فردا را نمى‏شود انكار كرد يا علم به حادثه‏اى كه گذشته است، علم به حادثه‏اى كه‏يك نفر فوت شده است. ديگر نمى‏شود انكار كرد كه چون چهل روز از فوت او گذشته ما ديگر عالم‏به فوت او نيستيم. بلكه ما به فوت او عالم هستيم. يا نسبت به واقعه‏اى كه در آينده واقع مى‏شود، اگرما از طريقى عالم شديم، مثل اينكه گاهى ائمه هم نسبت به حوادث آينده بعضى از خواصشان را درجريان مى‏گذاشتند. اگر امام فرمود: فردا چنين حادثه‏اى واقع مى‏شود، از قول امام معصوم براى‏انسان علم پيدا مى‏شود، در حالى كه فعلاً حادثه‏اى وجود ندارد، فردا مى‏خواهد تحقق پيدا كند. لذاتكويناً كسى تعلق علم به «ما مضى و ما سيأتى» را انكار نمى‏كند. پس اين با قاعده فرعيتى كه امام‏بزرگوار ذكر مى‏كنند چگونه قابل جمع است؟ و چگونه در اين رابطه جواب محقق عراقى را بدهيم؟كلمه علم در عبارت ايشان نيست. ايشان مى‏فرمايد: همانطورى كه در علم مسأله اينطور است، درباب اضافه به شرايط هم ما همين حرف را مى‏زنيم.

    جواب استاد از محقق عراقى در توجيه كلام امام(ره)

    جواب متوقف بر يك نكته‏اى است كه ما چند مرتبه اين نكته را تذكّر داديم و خود اين نكته هم ازمعقول گرفته شده است و از امام بزرگوار استفاده كرده‏ايم؛ كه اصلاً در باب علم حتّى نسبت به آن‏چيزهايى كه الان وجود دارد مثل اينكه الان من عالم هستم به اينكه شما در اين مسجد حضور داريد،اين جاى بحث نيست. مقارن هم نيست، نه مستقبل و نه ماضى. لكن اينجا دو معلوم وجود دارد: يك‏معلوم بالذات وجود دارد و يك معلوم بالعرض وجود دارد. معلوم بالذات، شما نيستيد بلكه معلوم‏بالذات، آن صورت حاصله از حضور شما در اين مسجد است. آن است كه مى‏تواند در نفس من واقع‏شود، آن است كه مى‏تواند جايگاه نفسانى پيدا كند و ملتفت اليه نفس و حاضر در نفس باشد لذا وقتى‏كه مى‏گوييم: «مجئى زيد يكون معلوماً لى يعنى يكون معلوماً لى بالعرض» و الاّ آن كسى كه معلوم‏براى من است مجئى زيد نيست، مجئى زيد يك امر خارجى است. يك امر خارجى چطور مى‏تواندبا نفس من ارتباط پيدا كند؟ اما آن صورتى كه حاصل مى‏شود از مجئى زيد در نفس، معلوم بالذات‏است و عبارت از معلوم بالاصل است. لذا اطلاق معلوم بر اين موجودات خارجيه به عنوان اين است‏كه اينها معلوم بالعرض هستند و الاّ معلوم بالذات آن صور حاصله از اين موجودات خارجيه درنفس انسان است. وقتى كه معلوم بالذات اين شد، مسأله استقبال و مقارن و ما مضى ارتباط به‏وجودات خارجيه دارد اما از نظر حضور در نفس، همه آنها الان حاضر در نفس هستند. شما كه الان‏عالم هستيد به اينكه فردا دوشنبه تحقق پيدا مى‏كند، آن صورت حاصله از آن معلوم الان در نفس شماوجود دارد. شما كه عالم هستيد به اينكه ديروز شنبه تحقق داشت، در حالى كه الان اثرى از شنبه‏وجود ندارد، آن صورت حاصله الان تحقق دارد. لذا مسأله استقبال و مسأله تقارن و مسأله تقدّم درباب معلومهاى بالعرض مطرح است. اما از نظر معلوم بالذات همه آنها حاضر هستند. آن كسى كه دوماه پيش فوت شده است، آن صورت حاصله از موت او الان در نفس شماست ولو اينكه از نظرخارج و زمان، دو ماه از فوت او گذشته است. پس در باب مسأله علم كه واقعاً يك واقعيت است كه‏انسان نسبت به گذشته و آينده علم دارد، بايد آن معلوم بالذات را ملاحظه كرد. در معلوم بالذات‏استقبال و تقارن و تقدّم مطرح نيست. در معلوم بالذات هميشه علم حاضر است. علم اگر شد آن‏معلوم شما حضور دارد، آن وجود ذهنى تحقق دارد، آن وجود نفس شما تحقق دارد، ولو اينكه درخارج بعد بايد واقع شود، يا در گذشته دو ماه قبل واقع شده است. لذا حل مسأله در باب علم اين‏است.
    اما در باب شرايط اين طورى كه مرحوم محقق عراقى مطرح مى‏كنند و واقعش هم اين است،آنجا ديگر ما بالذات و بالعرض نداريم، آنجا ديگر جاى بالذات و بالعرض نيست. آن چه شرطيت‏براى احراق دارد چيست؟ اين است كه جسم خارجاً مجاورت با نار داشته باشد، جسم خارجاًيبوست و عدم رطوبت داشته باشد. آنجا ديگر بالذات و بالعرض ندارد، آنجا خارجيتش است، آنجاواقعيتش است، آنچه طرف اضافه است، آن واقعيت مجاورت جسم براى نار است، واقعيت يبوست‏و عدم رطوبت جسم است. لذا چون بالذات و بالعرض ندارد، بلكه روى همان واقعيت دور مى‏زندآنجا ما نمى‏توانيم تصور كنيم كه اضافه الآن باشد، اما مضاف اليه تحقق نداشته باشد. پس در حقيقت‏مقايسه كردن مسأله شرطيت مجاورت را با مسأله علم، غير صحيح است. در علم يك خصوصيتى‏هست كه اضافه (سؤال... و جواب استاد): وجود صورت يعنى وجود ذهنى. وجود ذهنى يك دايره وسيعى دارد.نسبت به فعل و گذشته و آينده اين وجود ذهنى بالفعل تحقق دارد و هيچ اشكالى نيست.
    پس در حقيقت مسأله علم را هم به عنوان توضيح بيان مرحوم محقق عراقى ذكر كرديم و هم درجواب امام هم خودمان اين مسأله را جواب داديم و مقايسه بين علم و بين مانحن فيه يك مقايسه غيرصحيح است. در نتيجه جواب مرحوم محقق عراقى نتوانست حل اشكالى در مسأله شرط متأخّر وشرط متقدّم را داشته باشد.

    تمرينات

    محقق عراقى(ره) چگونه شرط متأخر و شرط متقدّم را تصوير مى‏كنند
    جواب حضرت امام(ره) از مرحوم عراقى را بيان كنيد
    چرا راه حل مرحوم عراقى در حل اشكال شرط متأخر و متقدم مؤثر واقع نشد