دوشنبه 18 تير 1403 - 29 ذيحجه 1445 - 8 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
تدریس استاد
متن
40 335
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
اقسام مختلف مقدمه
در تقسيم مقدّمه به مقدّمه عقليه و مقدّمه شرعيه ملاحظه فرموديد كه روى هر دو مبنا مقدمهشرعيه رجوع به مقدّمه عقليه مىكند و يك مقابلهاى در رابطه با حقيقت مقدميّت بين اينها وجودندارد. مرحوم آخوند(ره) مىفرمايند: دو احتمال در باره معناى مقدّمه عاديه مطرح است:
احتمال اوّل اين است كه بگوييم: مقصود از مقدّمه عاديه، عبارت از آن مقدّمهاى است كه ذىالمقدمه به حسب واقع هيچ گونه توقّفى بر آن مقدّمه ندارد. اينطور نيست كه اگر اين مقدّمه نباشد،ذى المقدمه تحقق پيدا نمىكند بلكه به حسب واقع امكان دارد، نه تنها امكان ذاتى، بلكه امكانوقوعى دارد، كه بدون هيچ مسألهاى ذى المقدمه بدون اين مقدّمه تحقق پيدا كند. لكن چيزى كهمطرح است اين است كه عادت جارى بر اين معنا شده است كه از راه اين مقدّمه به ذى المقدمهدسترسى و تمكّن پيدا مىكنند. فقط صرف جريان عادت اين معنا را اقتضاء كرده است و الاّ هيچمسألهاى در رابطه با توقّف واقعى و مقدميّت واقعى كه معنايش اين است كه ذى المقدمه بدون آنامكان تحقق نداشته باشد، يك چنين چيزى وجود ندارد.
مثال عبارت از اين است كه اگر ما يك ارتفاع يك مترى داشته باشيم، انسان بخواهد از اين ارتفاعيك مترى بالا برود، هيچ گونه به حسب واقع توقّف بر اين ندارد كه يك نردبانى باشد، يا پلّهاى وجودداشته باشد، ارتفاع يك مترى را بدون هيچ گونه نردبان و پلّهكان انسان مىتواند در خارج محقق كند.امّا عادت بر اين جارى شده است كه همين ارتفاع يك مترى را هم به وسيله دو يا سه يا چهار پله مردمبه آن مىرسند و تحقق پيدا مىكند. پس ما اگر گفتيم كه ارتفاع يك مترى مقدمهاش عبارت از سهتاپلّه است، اين معنايش اين نيست كه اين ارتفاع با نبودن اين پلّهها امكان وقوعى ندارد كه تحقق پيداكند بلكه معنايش اين است كه كاملاً امكان تحقق دارد، لكن «لسهولة الامر» عادت بر اين جريان پيداكرده است كه همين ارتفاع كم هم به وسيله پلّههاى متعدّد تحقق پيدا كند. پس احتمال اوّل در رابطه بامقدمه عادى، عبارت از يك چنين معنايى است كه عادتاً، عادت جارى شده بر اينكه از اين راه به ذىالمقدمه برسد و الاّ به خود عرف هم شما بگوييد امكان دارد كه بدون پلّه انسان ارتفاع يك مترى رابالا برود؟ عرف مىگويد: بله! هيچ مسألهاى نيست، هيچ گونه امتناعى ندارد، حتّى امتناع وقوعى درآن تحقق ندارد، امّا معمولا از طريق پلّه هم اين ارتفاع كم تحقق پيدا مىكند.
احتمال اول در معناى مقدمه عاديه
ايشان مىگويند: اگر مقدّمه عادى را اينجورى معنا كرديد، اين از نظر تصوير و از نظر معناىمقدّميّت، يك چيزى مىشود در مقابل مقدّمه عقليه براى اينكه مقدّمه عقليه آن بود كه واقعاً محالبود تحقق ذى المقدمه بدون آن «ما استحيل واقعاً وجود ذى المقدمة بدونه»، امّا در مقدّمه عادىچنين مسألهاى مطرح نيست، فقط جريان عادت در اين رابطه است. پس اين از نظر تصوير يكمعنايى در مقابل مقدّمه عقليه مىشود امّا يك معنايى است كه به درد ما نمىخورد، يعنى كسى كه قائلبه وجوب مقدمه است، كسى كه قائل به ملازمه است و مىگويد: بين وجوب ذى المقدمه و وجوبمقدمه ملازمه تحقق دارد و حاكم به ملازمه هم عبارت از عقل است، همان طورى كه ملاحظهفرموديد كه در بحث مقدّمه واجب، اوّلاً موضوع بحث مسأله ملازمه است و ثانياً حاكم به ملازمه برفرضى كه ملازمه باشد، عبارت از عقل است. آن كسى كه وجوب مقدّمه را مىگويد، مىگويد: «العقليحكم بثبوت الملازمة بين وجوب ذى المقدمة و وجوب المقدمة»، آيا عقلى كه حاكم به ملازمهاست در اينجا هم يك چنين حكمى دارد؟ در ارتفاع يك مترى كه امكان وقوعى دارد كه انسان بدونوساطت نردبان و پلّه اين ارتفاع را بالا برود، كدام عقلى حكم به اين ملازمه مىكند و روى چه جهتحكم به ملازمه مىكند؟ حكم به ملازمه بنا بر اينكه
احتمال دوم در مقدمه عاديه
احتمال دوّم اين است كه معناى مقدّمه عادى چيز ديگرى باشد كه بگوييم: وقتى مسأله را پيشعقل مىبريم، عقل روى آن ملاكاتى كه در دست خودش هست و روى آن مبنايى كه در باب استحالهقائل است - كه تمام مبناى عقل در باب استحاله روى مسأله ارتفاع نقيضين و اجتماع نقيضين دورمىزند و حتّى مسأله اجتماع ضدّين هم برگشت به اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين مىكند. ملاك ومحور استحاله، استحاله ذاتى از نظر عقل مسأله اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين است - ما وقتى كهبه عقل مراجعه كنيم، بگوييم: «ايّها العقل!» به نظر شما اگر اين ذى المقدمه بخواهد بدون اين مقدّمهعادى (به اين معناى دوّمى كه عرض مىكنيم) تحقق پيدا كند شما هيچ استحاله ذاتى در آن مىبينيد؟هيچ مسأله اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين در آن مىبينيد؟ مىگويد: نه. مثل همين مثالى كه زديم،منتها در رابطه با ارتفاع صد مترى حساب كنيم. به عقل مىگوييم: «ايها العقل!» اين ارتفاع صد مترىرا بالا رفتن بدون مسأله نصب سلّم و بدون مسأله پله و پلّكان به نظر شما استحاله ذاتى و عقلى دارد؟مىگويد: نه. مىپرسيم چرا؟ مىگويد: ممكن است از راه طيران پيدا شود. انسانى مثل يك پرندهحالت طيرانى داشته باشد. اگر يك انسان حالت طيران داشته باشد ديگر مستلزم يك امر محالىنيست، اين مستلزم اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين نيست. به عبارت اصطلاحى: از نظر استحاله وامكان ذاتى، طيران براى انسان امكان دارد، ذاتاً مستحيل نيست، براى اينكه اگر ذاتاً بخواهد مستحيلباشد بايد به مسأله اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين برگردد. طيران يك انسان كجا به مسأله اجتماعنقيضين و ارتفاع نقيضين ارتباط دارد؟ امّا در عين حال امتناع وقوعى دارد، امتناع عادى دارد، يعنىعادتاً محال است كه يك انسانى بتواند صد متر ارتفاع را پرش كند و طيران نسبت به آن داشته باشد،در حالى كه استحاله ذاتى در آن مطرح نيست.
بگوييم كه معناى مقدّمه عادى اين است، وقتى كه شما به عقل مراجعه كنيد، هيچ گونه توقّفى دررابطه با مسأله امكان و استحاله ذاتى نمىبيند، عقل نمىگويد: ارتفاع صد مترى را بالا رفتن حتماًتوقّف بر نصب سلّم دارد، مثل آن كه مىگفت: ممكن حتماً نياز به علّت مرجّحه و علّت موجِده داردو امكان ندارد وجود يك ممكن بدون علّت موجده و علّت مرجحه تحقق پيدا كند، اينجا نمىگويد:امكان ندارد كه صعود بر سطح صد مترى بدون نصب سلّم تحقق پيدا كند، ذاتاً يك امر محالى نيست.امّا وقتى كه به عقل بگوييم: مرحوم آخوند در تعريف مقدمه عاديه فرمود: «ما استحيل واقعاً وجود ذى المقدمة بدونها» آيامقصود از اين «ما استُحيل» چيست؟ يعنى استحاله ذاتى داشته باشد يا اينكه اين «ما استحيل» اعم ازاستحاله ذاتى و استحاله وقوعى است؟ ظاهر اين است كه اعم است. اين كه با ديد عقل محال است كهذى المقدمه بدون مقدّمه واقع شود، آيا معنايش اين است كه محال ذاتى است؟ اگر معنايش محالذاتى باشد، مقدّمه عادى به اين معناى دوّم برگشت به مقدّمه عقليه نمىكند امّا اگر «ما استحيل» يكمعناى عامى شد، هم استحاله ذاتيه را گرفت و هم استحاله وقوعيه را، آن وقت مقدّمه عادى به اينمعناى دوّم هم بازگشت به مقدّمه عقليه مىكند براى اينكه طيران انسان به صورت طائر و به صورتپرنده ولو اينكه استحاله ذاتيّه ندارد، امّا استحاله وقوعى و امتناع وقوعى دارد و چون استحالهوقوعى دارد، همان عنوانى كه در تعريف مقدّمه عقليه ذكر شد، آن عنوان شامل اين مقدّمه عاديهمىشود.
در نتيجه، در مقدّمه عاديه دو احتمال است: احتمال اولش از نظر تصوير تقسيم سوّمى كه براى مقدّمه شده اين است كه فرمودهاند: «المقدّمة امّا مقدّمة الوجود و امّا مقدّمةالصّحة و امّا مقدّمة الوجوب و امّا مقدّمة العلم»، كه چهار قسم در اين تقسيم براى مقدّمه ذكر شدهاست. قسم اوّل همان مسأله مقدّمه وجود است، كه از تعبير و عنوانش روشن است كه وجود ذىالمقدمه بدون آن امكان ندارد، اصل تحقق ذى المقدمه بدون آن ممكن نيست. اين هم معنايشروشن است و هم قدر متيقّن در نزاع است. در بحث مقدّمه واجب همين مقدّمة الوجود است.آنجائى كه وجود ذى المقدمه متوقّف بر وجود مقدّمه باشد آيا در اين صورت عقل حكم به ملازمهبين الوجوبين مىكند يا حكم به ملازمه بين الوجوبين نمىكند؟ قائل به مقدّمه قائل به ملازمه است ومنكر وجود مقدّمه منكر ملازمه است. اين مقدّمة الوجود هم اصل عنوانش و هم دخولش در محلبحث يك چيز روشن و قدر متيقّن است.
امّا قسم دوّم؛ «مقدمة الصّحة»، وقتى خود عنوانش را ملاحظه مىكنيم، معنايش اين است كه اينمقدّمه در صحّت مأموربه نقش دارد، در وصف مأموربه نقش دارد. اگر مأموربه بخواهد اتّصاف بهصحّت پيدا كند، حتماً بايد اين مقدّمه وجود داشته باشد، مثل طهارت نسبت به صلاة، كه نقشطهارت رابطه با صحّت صلاة دارد. اينجا چطور با مقدّمه صحت برخورد كنيم؟ آيا مقدّمه صحت رامغاير با مقدّمه وجود بدانيم؟ يك قسم ديگرى از مقدّمه بدانيم يا نه؟ با يك توضيحى كه عرضمىشود در مانحن فيه مقدّمه صحّت نمىتواند يك چيزى غير از مقدّمه وجود باشد، بلكه عنوانمقدّمه وجود شامل مقدّمة الصحّة هم مىشود براى اينكه يك بحث مفصّلى در اوائل علم اصولداشتيم كه آيا موضوعله اين عناوين و اسامى عبادات مثل عنوان صلاة و صوم و حج و امثال ذلكچيست؟ آيا موضوعله نماز خصوص صلاة صحيح است، بطورى كه نماز فاسد اصلاً عنوان نمازحقيقتاً بر آن اطلاق نمىشود و اگر اطلاق هم شود بنحو تجوّز و مسامحه و با عنايت است؟ آيا مطلباين است يا اينكه اين اسامى براى اعّم از صحيح و فاسد وضع شده است؟ همان طورى كه نمازصحيح حقيقتاً عنوان صلاة بر آن منطبق است، نماز فاسد هم حقيقتاً عنوان صلاة بر آن منطبق است؟دو قول بود: يكى اينكه براى خصوص صحيحه وضع شده است، ديگر اينكه وضع براى اعم ازصحيحه و فاسده است. حالا ما روى هر دو مبنا بايد اينجا بحث كنيم.
اگر ما معتقد شويم به اينكه اسامى عبادات براى خصوص معانى صحيحه از اين عبادات وضعشده است نماز يعنى نماز صحيح، صلاة يعنى صلاة صحيحه و «صلاة فاسده ليست بصلاة حقيقة بلانّما صلاة مجازاً و مسامحةً»، اگر ما اين مبنا را اختيار كرديم، آنچه كه به عنوان مقدّمه صحّت مطرحاست، برگشت به مقدّمه وجود مىكند براى اينكه شما مىگوييد: طهارت شرط براى نماز است.مىپرسيم براى چه چيز نماز شرط است؟ شما مىگوييد: براى صحّت صلاة. مىگوييم كه صحّت درموضوع له اخذ شده است، نماز يعنى نماز صحيح. وقتى كه صحّت در موضوع له اخذ شد معنايشاين است كه نماز حقيقى نمىتواند بدون طهارت وجود پيدا كند. اگر ما اين تعبير را روى اين مبناكرديم، آيا اين تعبير غير صحيح است كه موضوع له صلاة را را صلاة صحيح مىدانيم بعد مىگوييم:صلاة صحيح «لا يمكن ان يوجد بدون الطهارة»، پس طهارت شرط وجود صلاة صحيح است، شرطتحقق صلاة صحيح است. لذا روى اين قول و روى اين مبنا مقدّمة الصّحة مغاير با مقدّمة الوجودنيست، بلكه مقدّمه الصّحة هم برگشت به مقدّمة الوجود مىكند براى اينكه طهارت نقش در وجودصلاة دارد، بعد از آن كه موضوع له صلاة، صلاة صحيحه است.
بررسى مسأله طبق مبناى اعمىها
امّا اگر ما مبناى دوّم را اختيار كرديم، گفتيم: نماز براى اعم از صحيح و فاسد وضع شده است.ديگر روى اين حساب نمىتوانيد بگوييد كه طهارت شرط وجود صلاة است، صلاة دو وجود دارد:وجود صحيح دارد، وجود فاسد دارد. ديگر نمىشود گفت كه طهارت شرط وجود صلاة روى اينقول و روى اين احتمال است. امّا در عين حال يك نكتهاى اينجا وجود دارد، كه آن نكته اقتضاءمىكند كه ما مقدّمة الصّحة را روى همين قول هم ارجاع به مقدّمه وجود دهيم. آن نكته اين است كهنزاع ما در مقدّمه صلاة نيست، نزاع ما در مقدّمه واجب است، نزاع ما در مقدّمه مأموربه است. چهچيز مأموربه است؟ چه چيز واجب است؟ آنهائى هم كه قائل هستند الفاظ عبادات براى اعم وضعشده است، اگر از آنها بپرسيم «اقيموا الصلوة» مىگويد: تو برو نماز بخوان، مىخواهى نماز صحيحبخوان، مىخواهى نماز فاسد بخوان. آيا«اقيموا الصلوة» را آنها اينطور معنا مىكنند يا مىگويند: لذا روى اين قول هم كه ما اسامى را براى اعّم از صحيح و فاسد بدانيم، لكن چون بحث ما درمسأله مقدّمه واجب مضاف اليه مقدّمه الواجب است و الواجب و المأموربه عبارت از خصوص نمازصحيح است، لذا در رابطه مقدّمة الواجب ما بايد بگوييم: طهارت، عنوان شرطيّت براى وجود دارد.فبالنتيجه؛ شرط الصّحة و مقدّمة الصّحة يك چيزى در مقابل شرط الوجود نمىتواند باشد چه اسامىعبادات را براى خصوص صحيح موضوع بدانيم يا اسامى عبادات را براى اعّم از صحيح و فاسدموضوع بدانيم.
تمرينات
معناى مقدمه عادية را بيان كنيد
مقدمه وجود و مقدمه صحت را تعريف كنيد
برگشت مقدمه عاديه به كدام يك از مقدمات است توضيح دهيد
آيا مقدمه عاديه مىتواند يك مقدمه مستقل باشد
آيا فايدهاى بر تقسيم مقدمه به عقليه و شرعيه و عاديه مترتب است
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...