• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 335

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اقسام مختلف مقدمه

    در تقسيم مقدّمه به مقدّمه عقليه و مقدّمه شرعيه ملاحظه فرموديد كه روى هر دو مبنا مقدمه‏شرعيه رجوع به مقدّمه عقليه مى‏كند و يك مقابله‏اى در رابطه با حقيقت مقدميّت بين اينها وجودندارد. مرحوم آخوند(ره) مى‏فرمايند: دو احتمال در باره معناى مقدّمه عاديه مطرح است:
    احتمال اوّل اين است كه بگوييم: مقصود از مقدّمه عاديه، عبارت از آن مقدّمه‏اى است كه ذى‏المقدمه به حسب واقع هيچ گونه توقّفى بر آن مقدّمه ندارد. اينطور نيست كه اگر اين مقدّمه نباشد،ذى المقدمه تحقق پيدا نمى‏كند بلكه به حسب واقع امكان دارد، نه تنها امكان ذاتى، بلكه امكان‏وقوعى دارد، كه بدون هيچ مسأله‏اى ذى المقدمه بدون اين مقدّمه تحقق پيدا كند. لكن چيزى كه‏مطرح است اين است كه عادت جارى بر اين معنا شده است كه از راه اين مقدّمه به ذى المقدمه‏دسترسى و تمكّن پيدا مى‏كنند. فقط صرف جريان عادت اين معنا را اقتضاء كرده است و الاّ هيچ‏مسأله‏اى در رابطه با توقّف واقعى و مقدميّت واقعى كه معنايش اين است كه ذى المقدمه بدون آن‏امكان تحقق نداشته باشد، يك چنين چيزى وجود ندارد.
    مثال عبارت از اين است كه اگر ما يك ارتفاع يك مترى داشته باشيم، انسان بخواهد از اين ارتفاع‏يك مترى بالا برود، هيچ گونه به حسب واقع توقّف بر اين ندارد كه يك نردبانى باشد، يا پلّه‏اى وجودداشته باشد، ارتفاع يك مترى را بدون هيچ گونه نردبان و پلّه‏كان انسان مى‏تواند در خارج محقق كند.امّا عادت بر اين جارى شده است كه همين ارتفاع يك مترى را هم به وسيله دو يا سه يا چهار پله مردم‏به آن مى‏رسند و تحقق پيدا مى‏كند. پس ما اگر گفتيم كه ارتفاع يك مترى مقدمه‏اش عبارت از سه‏تاپلّه است، اين معنايش اين نيست كه اين ارتفاع با نبودن اين پلّه‏ها امكان وقوعى ندارد كه تحقق پيداكند بلكه معنايش اين است كه كاملاً امكان تحقق دارد، لكن «لسهولة الامر» عادت بر اين جريان پيداكرده است كه همين ارتفاع كم هم به وسيله پلّه‏هاى متعدّد تحقق پيدا كند. پس احتمال اوّل در رابطه بامقدمه عادى، عبارت از يك چنين معنايى است كه عادتاً، عادت جارى شده بر اينكه از اين راه به ذى‏المقدمه برسد و الاّ به خود عرف هم شما بگوييد امكان دارد كه بدون پلّه انسان ارتفاع يك مترى رابالا برود؟ عرف مى‏گويد: بله! هيچ مسأله‏اى نيست، هيچ گونه امتناعى ندارد، حتّى امتناع وقوعى درآن تحقق ندارد، امّا معمولا از طريق پلّه هم اين ارتفاع كم تحقق پيدا مى‏كند.

    احتمال اول در معناى مقدمه عاديه

    ايشان مى‏گويند: اگر مقدّمه عادى را اينجورى معنا كرديد، اين از نظر تصوير و از نظر معناى‏مقدّميّت، يك چيزى مى‏شود در مقابل مقدّمه عقليه براى اينكه مقدّمه عقليه آن بود كه واقعاً محال‏بود تحقق ذى المقدمه بدون آن «ما استحيل واقعاً وجود ذى المقدمة بدونه»، امّا در مقدّمه عادى‏چنين مسأله‏اى مطرح نيست، فقط جريان عادت در اين رابطه است. پس اين از نظر تصوير يك‏معنايى در مقابل مقدّمه عقليه مى‏شود امّا يك معنايى است كه به درد ما نمى‏خورد، يعنى كسى كه قائل‏به وجوب مقدمه است، كسى كه قائل به ملازمه است و مى‏گويد: بين وجوب ذى المقدمه و وجوب‏مقدمه ملازمه تحقق دارد و حاكم به ملازمه هم عبارت از عقل است، همان طورى كه ملاحظه‏فرموديد كه در بحث مقدّمه واجب، اوّلاً موضوع بحث مسأله ملازمه است و ثانياً حاكم به ملازمه برفرضى كه ملازمه باشد، عبارت از عقل است. آن كسى كه وجوب مقدّمه را مى‏گويد، مى‏گويد: «العقل‏يحكم بثبوت الملازمة بين وجوب ذى المقدمة و وجوب المقدمة»، آيا عقلى كه حاكم به ملازمه‏است در اينجا هم يك چنين حكمى دارد؟ در ارتفاع يك مترى كه امكان وقوعى دارد كه انسان بدون‏وساطت نردبان و پلّه اين ارتفاع را بالا برود، كدام عقلى حكم به اين ملازمه مى‏كند و روى چه جهت‏حكم به ملازمه مى‏كند؟ حكم به ملازمه بنا بر اينكه

    احتمال دوم در مقدمه عاديه

    احتمال دوّم اين است كه معناى مقدّمه عادى چيز ديگرى باشد كه بگوييم: وقتى مسأله را پيش‏عقل مى‏بريم، عقل روى آن ملاكاتى كه در دست خودش هست و روى آن مبنايى كه در باب استحاله‏قائل است - كه تمام مبناى عقل در باب استحاله روى مسأله ارتفاع نقيضين و اجتماع نقيضين دورمى‏زند و حتّى مسأله اجتماع ضدّين هم برگشت به اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين مى‏كند. ملاك ومحور استحاله، استحاله ذاتى از نظر عقل مسأله اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين است - ما وقتى كه‏به عقل مراجعه كنيم، بگوييم: «ايّها العقل!» به نظر شما اگر اين ذى المقدمه بخواهد بدون اين مقدّمه‏عادى (به اين معناى دوّمى كه عرض مى‏كنيم) تحقق پيدا كند شما هيچ استحاله ذاتى در آن مى‏بينيد؟هيچ مسأله اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين در آن مى‏بينيد؟ مى‏گويد: نه. مثل همين مثالى كه زديم،منتها در رابطه با ارتفاع صد مترى حساب كنيم. به عقل مى‏گوييم: «ايها العقل!» اين ارتفاع صد مترى‏را بالا رفتن بدون مسأله نصب سلّم و بدون مسأله پله و پلّكان به نظر شما استحاله ذاتى و عقلى دارد؟مى‏گويد: نه. مى‏پرسيم چرا؟ مى‏گويد: ممكن است از راه طيران پيدا شود. انسانى مثل يك پرنده‏حالت طيرانى داشته باشد. اگر يك انسان حالت طيران داشته باشد ديگر مستلزم يك امر محالى‏نيست، اين مستلزم اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين نيست. به عبارت اصطلاحى: از نظر استحاله وامكان ذاتى، طيران براى انسان امكان دارد، ذاتاً مستحيل نيست، براى اينكه اگر ذاتاً بخواهد مستحيل‏باشد بايد به مسأله اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين برگردد. طيران يك انسان كجا به مسأله اجتماع‏نقيضين و ارتفاع نقيضين ارتباط دارد؟ امّا در عين حال امتناع وقوعى دارد، امتناع عادى دارد، يعنى‏عادتاً محال است كه يك انسانى بتواند صد متر ارتفاع را پرش كند و طيران نسبت به آن داشته باشد،در حالى كه استحاله ذاتى در آن مطرح نيست.
    بگوييم كه معناى مقدّمه عادى اين است، وقتى كه شما به عقل مراجعه كنيد، هيچ گونه توقّفى دررابطه با مسأله امكان و استحاله ذاتى نمى‏بيند، عقل نمى‏گويد: ارتفاع صد مترى را بالا رفتن حتماًتوقّف بر نصب سلّم دارد، مثل آن كه مى‏گفت: ممكن حتماً نياز به علّت مرجّحه و علّت موجِده داردو امكان ندارد وجود يك ممكن بدون علّت موجده و علّت مرجحه تحقق پيدا كند، اينجا نمى‏گويد:امكان ندارد كه صعود بر سطح صد مترى بدون نصب سلّم تحقق پيدا كند، ذاتاً يك امر محالى نيست.امّا وقتى كه به عقل بگوييم: مرحوم آخوند در تعريف مقدمه عاديه فرمود: «ما استحيل واقعاً وجود ذى المقدمة بدونها» آيامقصود از اين «ما استُحيل» چيست؟ يعنى استحاله ذاتى داشته باشد يا اينكه اين «ما استحيل» اعم ازاستحاله ذاتى و استحاله وقوعى است؟ ظاهر اين است كه اعم است. اين كه با ديد عقل محال است كه‏ذى المقدمه بدون مقدّمه واقع شود، آيا معنايش اين است كه محال ذاتى است؟ اگر معنايش محال‏ذاتى باشد، مقدّمه عادى به اين معناى دوّم برگشت به مقدّمه عقليه نمى‏كند امّا اگر «ما استحيل» يك‏معناى عامى شد، هم استحاله ذاتيه را گرفت و هم استحاله وقوعيه را، آن وقت مقدّمه عادى به اين‏معناى دوّم هم بازگشت به مقدّمه عقليه مى‏كند براى اينكه طيران انسان به صورت طائر و به صورت‏پرنده ولو اينكه استحاله ذاتيّه ندارد، امّا استحاله وقوعى و امتناع وقوعى دارد و چون استحاله‏وقوعى دارد، همان عنوانى كه در تعريف مقدّمه عقليه ذكر شد، آن عنوان شامل اين مقدّمه عاديه‏مى‏شود.
    در نتيجه، در مقدّمه عاديه دو احتمال است: احتمال اولش از نظر تصوير تقسيم سوّمى كه براى مقدّمه شده اين است كه فرموده‏اند: «المقدّمة امّا مقدّمة الوجود و امّا مقدّمةالصّحة و امّا مقدّمة الوجوب و امّا مقدّمة العلم»، كه چهار قسم در اين تقسيم براى مقدّمه ذكر شده‏است. قسم اوّل همان مسأله مقدّمه وجود است، كه از تعبير و عنوانش روشن است كه وجود ذى‏المقدمه بدون آن امكان ندارد، اصل تحقق ذى المقدمه بدون آن ممكن نيست. اين هم معنايش‏روشن است و هم قدر متيقّن در نزاع است. در بحث مقدّمه واجب همين مقدّمة الوجود است.آنجائى كه وجود ذى المقدمه متوقّف بر وجود مقدّمه باشد آيا در اين صورت عقل حكم به ملازمه‏بين الوجوبين مى‏كند يا حكم به ملازمه بين الوجوبين نمى‏كند؟ قائل به مقدّمه قائل به ملازمه است ومنكر وجود مقدّمه منكر ملازمه است. اين مقدّمة الوجود هم اصل عنوانش و هم دخولش در محل‏بحث يك چيز روشن و قدر متيقّن است.
    امّا قسم دوّم؛ «مقدمة الصّحة»، وقتى خود عنوانش را ملاحظه مى‏كنيم، معنايش اين است كه اين‏مقدّمه در صحّت مأموربه نقش دارد، در وصف مأموربه نقش دارد. اگر مأموربه بخواهد اتّصاف به‏صحّت پيدا كند، حتماً بايد اين مقدّمه وجود داشته باشد، مثل طهارت نسبت به صلاة، كه نقش‏طهارت رابطه با صحّت صلاة دارد. اينجا چطور با مقدّمه صحت برخورد كنيم؟ آيا مقدّمه صحت رامغاير با مقدّمه وجود بدانيم؟ يك قسم ديگرى از مقدّمه بدانيم يا نه؟ با يك توضيحى كه عرض‏مى‏شود در مانحن فيه مقدّمه صحّت نمى‏تواند يك چيزى غير از مقدّمه وجود باشد، بلكه عنوان‏مقدّمه وجود شامل مقدّمة الصحّة هم مى‏شود براى اينكه يك بحث مفصّلى در اوائل علم اصول‏داشتيم كه آيا موضوع‏له اين عناوين و اسامى عبادات مثل عنوان صلاة و صوم و حج و امثال ذلك‏چيست؟ آيا موضوع‏له نماز خصوص صلاة صحيح است، بطورى كه نماز فاسد اصلاً عنوان نمازحقيقتاً بر آن اطلاق نمى‏شود و اگر اطلاق هم شود بنحو تجوّز و مسامحه و با عنايت است؟ آيا مطلب‏اين است يا اينكه اين اسامى براى اعّم از صحيح و فاسد وضع شده است؟ همان طورى كه نمازصحيح حقيقتاً عنوان صلاة بر آن منطبق است، نماز فاسد هم حقيقتاً عنوان صلاة بر آن منطبق است؟دو قول بود: يكى اينكه براى خصوص صحيحه وضع شده است، ديگر اينكه وضع براى اعم ازصحيحه و فاسده است. حالا ما روى هر دو مبنا بايد اينجا بحث كنيم.
    اگر ما معتقد شويم به اينكه اسامى عبادات براى خصوص معانى صحيحه از اين عبادات وضع‏شده است نماز يعنى نماز صحيح، صلاة يعنى صلاة صحيحه و «صلاة فاسده ليست بصلاة حقيقة بل‏انّما صلاة مجازاً و مسامحةً»، اگر ما اين مبنا را اختيار كرديم، آنچه كه به عنوان مقدّمه صحّت مطرح‏است، برگشت به مقدّمه وجود مى‏كند براى اينكه شما مى‏گوييد: طهارت شرط براى نماز است.مى‏پرسيم براى چه چيز نماز شرط است؟ شما مى‏گوييد: براى صحّت صلاة. مى‏گوييم كه صحّت درموضوع له اخذ شده است، نماز يعنى نماز صحيح. وقتى كه صحّت در موضوع له اخذ شد معنايش‏اين است كه نماز حقيقى نمى‏تواند بدون طهارت وجود پيدا كند. اگر ما اين تعبير را روى اين مبناكرديم، آيا اين تعبير غير صحيح است كه موضوع له صلاة را را صلاة صحيح مى‏دانيم بعد مى‏گوييم:صلاة صحيح «لا يمكن ان يوجد بدون الطهارة»، پس طهارت شرط وجود صلاة صحيح است، شرطتحقق صلاة صحيح است. لذا روى اين قول و روى اين مبنا مقدّمة الصّحة مغاير با مقدّمة الوجودنيست، بلكه مقدّمه الصّحة هم برگشت به مقدّمة الوجود مى‏كند براى اينكه طهارت نقش در وجودصلاة دارد، بعد از آن كه موضوع له صلاة، صلاة صحيحه است.

    بررسى مسأله طبق مبناى اعمى‏ها

    امّا اگر ما مبناى دوّم را اختيار كرديم، گفتيم: نماز براى اعم از صحيح و فاسد وضع شده است.ديگر روى اين حساب نمى‏توانيد بگوييد كه طهارت شرط وجود صلاة است، صلاة دو وجود دارد:وجود صحيح دارد، وجود فاسد دارد. ديگر نمى‏شود گفت كه طهارت شرط وجود صلاة روى اين‏قول و روى اين احتمال است. امّا در عين حال يك نكته‏اى اينجا وجود دارد، كه آن نكته اقتضاءمى‏كند كه ما مقدّمة الصّحة را روى همين قول هم ارجاع به مقدّمه وجود دهيم. آن نكته اين است كه‏نزاع ما در مقدّمه صلاة نيست، نزاع ما در مقدّمه واجب است، نزاع ما در مقدّمه مأموربه است. چه‏چيز مأموربه است؟ چه چيز واجب است؟ آنهائى هم كه قائل هستند الفاظ عبادات براى اعم وضع‏شده است، اگر از آنها بپرسيم «اقيموا الصلوة» مى‏گويد: تو برو نماز بخوان، مى‏خواهى نماز صحيح‏بخوان، مى‏خواهى نماز فاسد بخوان. آيا«اقيموا الصلوة» را آنها اينطور معنا مى‏كنند يا مى‏گويند: لذا روى اين قول هم كه ما اسامى را براى اعّم از صحيح و فاسد بدانيم، لكن چون بحث ما درمسأله مقدّمه واجب مضاف اليه مقدّمه الواجب است و الواجب و المأموربه عبارت از خصوص نمازصحيح است، لذا در رابطه مقدّمة الواجب ما بايد بگوييم: طهارت، عنوان شرطيّت براى وجود دارد.فبالنتيجه؛ شرط الصّحة و مقدّمة الصّحة يك چيزى در مقابل شرط الوجود نمى‏تواند باشد چه اسامى‏عبادات را براى خصوص صحيح موضوع بدانيم يا اسامى عبادات را براى اعّم از صحيح و فاسدموضوع بدانيم.

    تمرينات

    معناى مقدمه عادية را بيان كنيد
    مقدمه وجود و مقدمه صحت را تعريف كنيد
    برگشت مقدمه عاديه به كدام يك از مقدمات است توضيح دهيد
    آيا مقدمه عاديه مى‏تواند يك مقدمه مستقل باشد
    آيا فايده‏اى بر تقسيم مقدمه به عقليه و شرعيه و عاديه مترتب است