يکشنبه 27 خرداد 1403 - 7 ذيحجه 1445 - 16 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 33
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
ماهيّت و حقيقت وضع
بعد از آنكه دلالت الفاظ بر معانى، يك امر ذاتى نبود، بلكه نياز به وضع داشت. ما هم ادله آنهايىكه قائل به دلالت ذاتى هستند را ملاحظه كرديم كه همه ناتمام بود و بعد از آنكه معلوم شد كه واضع،بشر بود نه خداوند، يك بحثى در ماهيّت وضع و حقيقت وضع واقع شده كه ماهيّت وضع چيست؟اگر بخواهيم وضع را يك تعريف ماهوى كنيم، چگونه بايد حقيقت و ماهيّت وضع را معرفى كنيم؟اينجا با ملاحظه كلمات و نظرات مختلف، آرائى و اقوالى در رابطه ماهيّت وضع وجود دارد، كه آياحقيقت وضع چيست؟ كه بايد ان شاء اللَّه اين اقوال ملاحظه شود و ببينيم كه حق با كدام يك از ايناقوال است. اولين تعريفى كه به آن برخورد مىكنيم، تعريفى است كه مرحوم محقق خراسانى(ره)صاحب كفايه، در كتاب كفايه بيان كردهاند كه ايشان در عبارت كوتاهى مىفرمايد: «الوضع هو نحواختصاص اللفظ بالمعنى». وضع را عبارت از اين قرار مىدهند كه يك نحو اختصاصى است كه لفظبه معنا پيدا مىكند و يك نوع ارتباط بين لفظ و معنا و يك نوع اضافهاى بين لفظ و معنا است.
وضع تعيينى و تعيّنى
بعد ايشان مىفرمايند: «و مِن ثَمَّ صح تقسيمه الى التعيينى و التعيّنى» كه اين «من ثمّ» علاوه بر اينكه معناى مطابقه خودش را افاده مىكند، به منزله يك تعليل هم براى تعريف مرحوم آقاىآخوند(ره) واقع مىشود. يعنى چرا مرحوم آقاى آخوند(ره) وضع را اين طور تعريف كرده است؟علّت اين تعريف چيست؟
مىفرمايد علتش، يك تقسيمى است كه ما در باب وضع ملاحظه مىكنيم كه مىگويند «الوضع اماتعيينى و اما تعيّنى» وضع، گاهى به نحو وضع تعيينى است و گاهى به نحو وضع تعينّى.
معناى وضع تعيينى، اين است كه واضعى با انتخاب و اختيار خودش، يك لفظى را در برابرمعنايى وضع مىكند، همانطورى كه پدر براى فرزند خودش با اختيار و انتخاب، نامگذارى مىكند،جعل لفظ هم در برابر معنا، اگر به اين كيفيّت باشد، از آن، تعبير به وضع تعيينى مىكنند.
اما وضع تعيّنى آن است كه نياز به واضع ندارد، نياز به وضع تعيينى ندارد، بلكه يك لفظى درمعناى مجازى به اندازهاى كثرت استعمال و شدّت استعمال پيدا مىكند كه ديگر در دلالتش بر اينمعناى مجازى، هيچ گونه نياز به قرينه مجاز ندارد و بر اثر كثرت استعمال، بىنياز از قرينه صارفهمجازيّه شده است و خود لفظ بدون قرينه هم حكايت از اين معناى مجازى مىكند. به اين وضع،اصطلاحاً وضع تعيّنى مىگويند.
ريشه تعريف ماهيت وضع در بيان صاحب كفايه (ره)
مرحوم آقاى آخوند(ره) مىفرمايند كه اين وضعى كه مقسم براى وضع تعيينى و وضع تعيّنىواقع شده است، لابد ماهيّت وضع و معناى حقيقى وضع است، يعنى در حقيقتِ وضع، ما دو نوعتصور مىكنيم. يعنى ماهيّت وضع منقسم به دو قسم است. مثل اين كه شما گاهى تقسيم مىكنيد،مىگوييد «الانسان امّا كاتبٌ و امّا غير كاتب»، معنايش اين است كه اين دو نوع كاتب و غير كاتب درماهيّت انسانيّت مشتركند. آنچه را كه شما مقسم براى اين تقسيم قرار داديد، همان معناى حقيقىانسان است، همان ماهيّت واقعيّه انسان است. ماهيّت انسانى، دو نوع دارد، دو قسم دارد، يك قسمكاتب هستند و قسم ديگر، غير كاتب هستند. ايشان مىفرمايند: ظاهر تقسيم وضع هم همين است،وقتى كه به ما مىگويند: «الوضع اما تعيينى و اما تعيّنى» ظاهرش اين است كه وضع به معناى حقيقى رامقسم قرار دادهاند. وضع با ماهيّت واقعيهاش را مقسم قرار دادهاند. پس ما بايد در رابطه با اين ماهيّتهم وضع تعيينى را و هم وضع تعيّنى را ملاحظه كنيم. يعنى بگوييم همانطورى كه وضع تعيينى داخلدر ماهيّت وضع است و نوع و قسمى از دو قسم وضع است، وضع تعيّنى هم همينطور است در حالىكه ما در وضع تعيّنى، واضعى نداريم، در وضع تعيّنى، انسانى نيست كه لفظ را در برابر معنا وضعكرده باشد، بلكه وضع تعيّنى زاييده شده قهرىِ كثرت استعمال است و كثرت استعمال، وضع تعيّنىرا به وجود آورده است.
اگر وضع تعيّنى مثل وضع تعيينى در ماهيّت وضع، اشتراك پيدا كردند، پس ناچاريم كه براىوضع، يك معنايى بكنيم كه آن معنا، هم وضع تعيينى را بگيرد و هم وضع تعيّنى را بگيرد. و آن معناهمين است كه ايشان مىفرمايد و ما گفتيم و بايد بگوييم كه وضع يك نوع اختصاص لفظ بهمعناست. يك نوع ارتباط لفظ به معناست، كه اين نوع اختصاص، گاهى در اثر تعيين واضع تحقق پيدامىكند و گاهى در اثر كثرت استعمال، به صورت وضع تعيّنى تحقق پيدا مىكند.
در نتيجه؛ ايشان ريشه تعريف خودشان را بيان مىكنند. يعنى چه چيز موجب شده كه ما وضع رابه اين صورت بيان كنيم؟ آن چيز، مسأله تقسيم وضع است الى التعيينى و التعيّنى كه به منزله علّتاين تعريف است. اين ظاهر عبارت ايشان است.
مبهم بودن تعريف وضع
لكن دو اشكال به ايشان وارد است.
يك اشكال كه اشكال مهمى است؛ عبارت از اين است: كه حالا ما با آن تقسيم و آن مسائل، كارىنداريم، شما بالاخره مىگوييد «الوضع نحو اختصاص اللفظ» يا «للفظ بالمعنى» «نحو» به معناى نوعاست، وضع، يك نوع اختصاص لفظ به معنا است، يك نوع ارتباط لفظ به معنا است. اما بيان نكرديدكه چه نوع ارتباطى و چه نوع اختصاصى است شما يك اشاره اجماليه و يك معناى مبهمى درتعريف وضع ذكر كرديد. مثل اين مىماند كه به كسى بگويند: انسان را تعريف كنيد، او بگويد: يكنوعى از موجودات اين عالم است!. خوب البته اين واقعيّت است، انسان يك نوعى از موجودات اينعالم است. اگر بگويند شما ملائكه را تعريف كنيد؛ بگوييد: نوعى است از موجودات اما اين كهتعريف ملائكه نشد. اين تعريف انسان نشد. اين يك اشاره اجماليّه و يك معناى مبهمى است كه شمابيان كردهايد.
از شما مىپرسيم كه وضع چيست؟ شما مىفرماييد يك نوع ارتباطى بين لفظ و معنا است! آننوع ارتباط، چه نوع ارتباطى و چه نحو اختصاصى است در كلام شما، فقط به همين اجمال و ابهاماقتصار شده و روشن نكردهايد كه اين اختصاص چه اختصاصى است و اين ارتباط چه ارتباطى استلذا يك اشكال مهم به كلام ايشان، اين است كه شما در مقام تعريف وضع هستيد، در مقام بيان ماهيّتوضع هستيد. در مقام بيان ماهيّت، يك امر مبهم و يك اشاره اجماليه بيشتر ذكر نشده است. نظيرهمان مثالهايى كه ما عرض كرديم.
اختصاص لفظ به معنا ناشى از وضع است
و اما اشكال دوم اين است كه بعد از آن كه دلالت الفاظ را از ذاتى بودن خارج كرديم و گفتيم:دلالت الفاظ، منشأ وضعى دارد كه لفظ دلالت بر معنا مىكند و الاّ خود به خود و بالذات دالّ بر معنانيست و بعد از آن كه اين را مفروغ عنه گرفتيم، آيا اين اختصاصى كه شما مىفرماييد لفظ به معنا پيدإے؛ففظظمىكند، اين خودِ وضع است يا نتيجة الوضع است؟
به عبارت ديگر: ما اينجا سه مطلب داريم: يك مطلب اين كه الفاظ بالذات دلالت بر معنانمىكنند. اين طرف اوّل از سه مطلب است، مطلب سوم اين است كه الان مىبينيم بين «ماء» و معناى«ماء» يك ارتباطى وجود دارد، به قول شما يك نحو اختصاصى وجود دارد، آيا اگر اين دو را كنار همبگذاريم، در مطلب اوّل مىبينيم كه مىگويد: دلالت الفاظ ذاتى نيست و حالا در مرحله سوم مىبينيمالفاظ با معانى به قول شما يك نحوه اختصاص و ارتباطى پيدا كردهاند، آيا اين وسط، يك چيزديگرى وجود ندارد؟ آيا همين دو مرحله است؟ دلالت الفاظ ذاتى نيست، حالا هم مىبينيم لفظدلالت بر معنا مىكند، لفظ اختصاص به معنا پيدا كرده است، آيا اين وسط، يك چيز ديگرى وجوددارد يا نه؟ بلااشكال اين وسط، يك چيزى وجود دارد كه اين اختصاص را به وجود آورده است.
آن عبارت از وضع است و الا اين كه شما به عنوان «نحو اختصاصٍ» بيان مىكنيد، اين «نتيجةالوضع» است، يعنى به علّت وضع، اين نحو اختصاص و اين ارتباط بين لفظ و معنا به وجود آمدهاست وگرنه اين ارتباط از كجاست؟ شما كه ذاتى بودن را به طور كلى منكر شدهايد. با اين حالمىبينيم اين ارتباط هست. آيا اين ارتباط، سبب نمىخواهد؟ آيا اين ارتباط نياز به يك مرحلهمتوسطه ندارد؟ نياز دارد و آن مرحله متوسطه عبارت از وضع است.
به عبارت روشنتر وقتى كلمه وضع را به عنوان معرّف مىخواهيم تعريف كنيم، آيا وضع بهمعناى مصدرى را مىخواهيم تعريف كنيم يا وضع به معناى اسم مصدرى و نتيجة المصدر رامىخواهيم تعريف كنيم؟
باز روشنتر بگوييم؛ ما كه حالا مىخواهيم وضع را تعريف كنيم، آن عمل واضع را مىخواهيمتعريف كنيم يا آن چيزى كه «نتيجة عمل الواضع» است و يحصل من عمل الواضع؟
تعريف وضع مساوى با معناى مصدرى است، نه اسم مصدرى
پيداست كه آنچه ما مىخواهيم تعريف كنيم، وضع به معناى مصدرى است و مربوط به واضع وكار واضع است. اما اين كه شما در مقام تعريف ذكر كرديد، معناى اسم مصدرى است، كه معناى اسممصدرى، نتيجة المصدر و ما يحصل من المصدر است. پس وضعى را كه ما تعريف مىكنيم، بهمعناى وضع كردن است نه به معناى موضوع واقع شدن. وضع كردن را ما مىخواهيم تعريف كنيم واين «نحو اختصاص اللفظ بالمعنى» يا «نحو اختصاص للفظ بالمعنى» اين نتيجة المصدر است. لذا مانبايد اين معنا را در تعريف و ماهيّت وضع ذكر كنيم. منتها شما مىفرماييد كه پس با اين تقسيم چهبايد كرد؟
(پاسخ سؤال:) اينجا شرح اسم نيست، مثل ساير جاهايى كه مرحوم آقاى آخوند(ره) بيانمىكنند. اينجا دارند حقيقت وضع را بيان مىكنند.
بله، اشكال در آن تقسيم واقع مىشود كه اگر شما در معناى مصدرىِ وضع داريد بحث مىكنيد وماهيّت وضع به معناى مصدرى را بررسى مىكنيد، پس اين تقسيم يعنى چه كه «الوضع اما تعيينى واما تعيّنى»؟
مىگوييم: حقيقت بودن، يك معناىِ اعم از وضع است. ممكن است يك معنا موضوع له نباشد، در عين حالمعناى حقيقى لفظ باشد. ما اطلاق كلمه وضع را در باب وضع تعيّنى اصلاً مجاز مىدانيم. وضع تعيّنىليس بوضع. بلكه در اثر كثرت استعمال، آن معناى مجازى، عنوان معناى حقيقى پيدا مىكند. اما اينكه هر معناى حقيقى هم بايد عنوان موضوع له داشته باشد و كلمه وضع در بارهاش صدق كند، موردقبول نيست.
پس ظاهر اين تقسيم ولو اين كه اين است كه هم وضع تعيينى حقيقتاً وضع است و هم وضعتعيّنى حقيقتاً وضع است، اما انسان، هر ظاهرى را تا زمانى اخذ مىكند كه قرينه بر خلاف نداشتهباشد. ما وقتى كه ماهيّت وضع به معناى مصدرى را مىبينيم كه در وضع تعيّنى اصلاً وجود و تحققندارد لذا مىگوييم: اين نوع، از انواع واقعى وضع نيست، بلكه اطلاق وضع بر وضع تعيّنى، بهصورت مجاز است نه به صورت حقيقت.
لذا آن چيزى كه علّت شده بر اين كه مرحوم آقاى آخوند(ره) وضع را به اين صورت معنا كنند،ملاحظه اين جهتى است كه عرض كرديم، و نمىشود كه اين معنا مورد قبول واقع شود. اين يك بياندر باب وضع كه ناتمام است.
(پاسخ سؤال:) مردم هيچ نقشى ندارند، كثرت استعمال را آنهايى كه مىگويند وضع است، يكوضع قهرى به وجود مىآورد، يك معناى حقيقىِ قهرى به وجود مىآورد و كثرت استعمال هم بهيكى و دوتا و دهتا ارتباط ندارد، يك امرى است كه خواه ناخواه خودش تحقق پيدا مىكند.
تعريف دوم وضع
و اما نظريه دوم، را بعض الاعلام على ما فى كتاب المحاضرات، نسبت به بعضى از اعاظممىدهند و معلوم هم نيست كه مقصود از بعض اعاظم چه كسانى هستند. ايشان حرفى را از بعضى ازاعاظم نقل مىكنند و بعد جوابى ذكر مىكنند كه آن جواب به نظر من قابل مناقشه است و جوابديگرى بايد از اين بعض الاعاظم داده شود.
حرف بعض الاعاظم اين است كه وضع، عبارت از ملازمه واقعيّهاى بين لفظ و معناست كه اينملازمه واقعيّه به دست واضع تحقق پيدا مىكند. چند نكته در اين حرف است كه خود بعض الاعاظمتوضيح مىدهند.
معناى ملازمه واقعيه لفظ و معنا
اولاً مىفرمايد: اين كه ما گفتيم ملازمه واقعيّه بين لفظ و معنا و كلمه واقعيّت را در اينجا به كاربرديم، شما فوراً از ما سؤال نكنيد كه حالا كه كلمه واقعيّت به كار برده شده است، بايد يا از قبيلجواهر باشد و يا از قبيل اعراض باشد.
به تعبير خود ايشان: واقعيّات ما يا از مقولات خمسه جوهريّه است، يا از مقولات نهگانه عرضيّهاست. وقتى كه واقعيت را به كار بردند، شما سؤال نكنيد كه از كداميك از اينهاست؟ آيا اين ملازمهواقعيّه بين لفظ و معنا از مقولات جواهر است و يا از مقولات اعراض است؟ تا من به شما جواببدهم كه از هيچ كدام نيست، نه از مقولات خمسه جواهر است، براى اين كه مقولات خمسه جواهرعبارت از عقل، نفس، صورت، مادّه و جسم است و اين ملازمه بين لفظ و معنا داخل در هيچ كدام ازاين عناوين خمسه نيست. همين طور داخل در مقولات عرضيه هم نيست براى اين كه همه مقولاتعرضيّه در يك جهت مشترك هستند و آن اين است كه اگر بخواهند در خارج تحقق پيدا كنند، اگربخواهند وجود پيدا كنند، حتماً بايد در ضمن موضوع تحقق پيدا كنند و در ضمن جوهر تحقق پيداكنند و فارق بين عرض و جوهر همين معناست، كه عرض يحتاج الى موضوع، اما جوهر لايحتاجالى موضوع، اين ملازمه بين لفظ و معنا نياز به موضوع ندارد، نياز به جوهر ندارد براى اين كه دوطرفِ اين ملازمه، دو طبيعت است، طبيعىِ لفظ، ملازمِ با طبيعىِ معناست. حالا مىخواهد اين دوطبيعت در خارج وجود پيدا كند يا نكند، اين لفظ در اين معنا استعمال شود يا نشود، فرقى نمىكند،بالاخره در اثر وضع، ملازمه بين لفظ و معنا تحقق پيدا كرده است، اگر تا روز قيامت هم كسى اين لفظرا در اين معنا استعمال نكند، اين ملازمه به قوت خودش باقى است. از اينجا مىفهميم كه اين ملازمهنياز به موضوع ندارد، اين يك واقعيّت است كه كسى اين لفظ را ايجاد كند يا نكند، در اين ملازمهفرقى نمىكند.
بعد مىفرمايند كه حرف اصلى ما اين است كه چه كسى گفته است كه همه واقعيّات بايد زيرپرچم جواهر و اعراض باشند؟ ما يك سرى واقعيّاتى داريم كه اصلاً هيچ ربطى به مسائل جوهر وعرض پيدا نكرده است.
نمونهاى كه داخل در مقولات جوهريه و عرضيه نيست
در باب ملازمات مىفرمايد، نوعاً مسأله اينطور است و مثال مىزند كه اگر شما گفتيد «ان كانهذا العدد زوجاً ينقسم الى متساويين و ان كان غير زوج لاينقسم الى متساويين»، ملازمه بين زوجيّتو بين انقسام به متساويين، ملازمه بين فرديّت و عدم انقسام به متساويين، آيا اين ملازمه، زير پرچممقولات خمسه جوهريه است، يا زير پرچم مقولات تسعه عرضيه؟ زير پرچم هيچ كدام نيست، درحالى كه يك واقعيّت مسلم است.
مثال روشنتر: خداوند تبارك و تعالى در قرآن مىفرمايد «لو كان فيهما آلهة الا اللَّه لفسدتا» بينتعدد آلهه و بين فساد زمين و آسمان ملازمه هست، همانطور كه در قرآن بيان مىشود كه مانمىتوانيم از اين روشنتر پيدا كنيم، آيا اين ملازمه، واقعيّت دارد يا نه؟ بلااشكال. اين ملازمه واقعيّتدارد، آيا داخل در تحت جواهر است، يا داخل در تحت اعراض است، يا داخل در هيچ كدام نيست؟
لذا مىفرمايد: علّتى ندارد كه تا كلمه واقعيّت مطرح مىشود، اذهان توجّه به مقولات جواهر واعراض داشته باشند. واقعيّت، يك معناى اعمى است كه گاهى هم «ليس بجوهر و لا بعرض».
بعد مىفرمايد: اين ملازمهاى كه ما اينجا بين لفظ و معنا مىگوييم، با ملازمات ديگر يك فرقىدارد. در عين اين كه هر دوى آنها واقعى است، در عين اين كه در هر دو، اين جهت وجود دارد. لكنيك فرقى دارد و آن اين است كه آن ملازمات ديگر عموم ازليّه هستند، يعنى كسى آن ملازمهها را بهوجود نياورده و ابداع و احداث نكرده است.
اينجا، من يك تأييدى ذكر مىكنم، يادتان هست كه مرحوم آقاى آخوند(ره) در بحث ملازمه بينوجوب مقدمه و وجوب ذى المقدمه، آن جايى كه مسأله اصل را مطرح مىكند، مىفرمايد: اگر ماشك كرديم كه آيا بين وجوب مقدمه و وجوب ذى المقدمه ملازمهاى هست يا نه؟ كسى حق نداردبگويد كه ما به استصحاب عدم ملازمه تمسك مىكنيم. زيرا اگر ملازمه تحقق داشته باشد، ازليّتدارد و اگر هم تحقق نداشته باشد كه اصلاً تحقق ندارد و ملازمهاى وجود ندارد. در ساير ملازمات،مسأله به صورت ازليّت مطرح است.
امّا اين بعض الاعاظم مىفرمايند كه در ما نحن فيه اين خصوصيت دارد كه اين ملازمه ازلىنيست، اين ملازمه به وضع واضع و با عمل واضع تحقق پيدا مىكند. ملازمهاى كه بين «ماء» و معناى«ماء» تحقق دارد، مثل ساير ملازمات، ازلى نيست، اين ملازمه به وسيله وضع، حادث شده است. بهوسيله عمل واضع، ملازمه تحقق پيدا كرده و حدوثش به واسطه واضع است، اما بقائش ديگرواقعيّت دارد. در بقاء، بين اين ملازمه و ملازمههاى ديگر هيچ فرقى وجود ندارد. فقط اختلافشان درمرحله حدوث است.
پس خلاصه حرف بعض الاعاظم اين است كه وضع عبارت است (البته كلمه ايجاد ايشاننمىگويد) وضع؛ عبارت است از ملازمه بين لفظ و معنا، يك ملازمه واقعيّت دار، يك ملازمهحقيقى، نه مثل مسايل اعتبارى كه دائر مدار اعتبار معتبِر باشد. نه مثل ملكيّت و زوجيّت و حريّت ورقيّت كه اينها حدوثاً و بقاءً مربوط به جهان اعتبار است و به يد من بيده الاعتبار است، يك روزىشارع زوجيّت اين زن را براى شما اعتبار مىكند، فردا كه طلاق مىدهيد عدم زوجيّت را اعتبارمىكند، پس فردا كه رجوع مىكنيد، دوباره اعتبار زوجيّت مىكند. امروز خانه را مىخريد، ملكشماست، فردا مىفروشيد، از ملكيّت شما زائل مىشود. اينها مسائل اعتبارى است. اما اينجا، اينبعض الاعاظم مىفرمايند كه اين مسأله اعتبارى نيست بلكه يك ملازمه واقعيّه است.
تساوى ملازمه بين لفظ و معنا براى عالم و جاهل
بعض الاعلام اشكالى به ايشان كردهاند كه ولو اين كه اين اشكال را در دوره قبل اينطورى كهملاحظه كردم، من پذيرفته بودم ولى حالا اين اشكال را نمىپذيرم.
اشكال ايشان اين است كه مىفرمايند: اين ملازمه براى چيست؟ آيا براى عالم و جاهل به وضعمطلقا است، يا براى خصوص عالم به وضع است؟ براى كدام يك از اينهاست؟ اگر بگوييد ملازمهبراى عالم و جاهل مطلقاً هست، نتيجهاش اين است كه اصلاً ما نبايد جاهل به لغت داشته باشيم،جاهل ديگر چه معنايى دارد. اگر بين لفظ و معنا ملازمه واقعيّه تحقق دارد، ديگر شما جاهل به لغت راچطورى تصوير مىكنيد؟ اگر اين ملازمه براى عالم و جاهل هر دو هست، ديگر جاهل به لغت نبايدمعنا داشته باشد، ديگر بايد كتابهاى لغت و جهل به لغت، كنار بروند.
اگر بگوييد: نه؛ اين ملازمه براى خصوص عالم به وضع است، اين نتيجهاش اين است، -اشكالىكه ايشان مىكند اين است- كه اين نتيجة الوضع است نه خود وضع. شبيه همان اشكالى كه ما بهمرحوم آقاى آخوند(ره) ذكر مىكرديم و من در آن دوره، اين اشكال را با تعبير ديگرى كه بعضالاعلام هم ندارند، بيان كردم و گفتم اگر اين ملازمه، براى عالمِ به وضع است، تقريباً يك شبه دورىاينجا تحقق پيدا مىكند، براى اين كه معناى «وضعت هذا اللفظ بازاء هذا المعنى» اين مىشود«جعلت بين اللفظ و المعنى ملازمة، للعالم بهذا الجعل» اين «للعالم بهذا الجعل» هم در خود «جعلت»و معناى وضع مىآيد و در اينجا يك شبه دورى در حقيقت تحقق پيدا مىكند. اين اشكال را در آندوره من پذيرفته بودم، لكن به نظرم آمد كه اساس اين اشكال باطل است.
وضع، ملازمه بين لفظ و معنا است
اصلاً وضع به عالم و جاهل ارتباط ندارد، اين قائل مىگويد: واضع بين لفظ و معنا ملازمه ايجادكرده است، مخصوصاً كه ما كلمه ايجاد را هم كنارش بگذاريم كه در تعريف بعض الاعاظم كلمهايجاد نيست، اما خوب اگر اين ايجاد را پهلوى آن بگذاريم نتيجهاش مىشود ايجاد ملازمه واقعيّهبين لفظ و معنا. شما اگر بگوييد: براى عالم يا براى جاهل؟ مىگوييم: اين چه ربطى به مسأله وضعدارد؟ واضع ايجاد ملازمه مىكند، بعد در طول تاريخ يك عدهاى پيدا مىشوند و علم به اين وضعپيدا مىكنند و يك عدهاى هم جاهل به اين وضع هستند و بايد بروند تعلّم كنند. اين معنا ندارد كه مإے؛ككظظسؤال كنيم كه واضع براى چه كسى وضع كرده است؟ اصلاً در باب وضع، شخص مطرح نيست.واضع، لفظ را در برابر معنا وضع كرده است، بين لفظ و معنا ايجاد ملازمه واقعيّه (به قول بعضالاعاظم) كرده است. كه حالا اين ملازمه واقعيه را بعضيها مىدانند و بعضيها نمىدانند. مثل همينملازمهاى كه در آيه شريفه هست، مگر قرآن نمىگويد كه «لو كان فيهما آلهة الا اللَّه لفسدتا» براى چهچيز اين ملازمه را خدا بيان كرده است؟ به شخص كارى ندارد، خدا يك واقعيّتى را دارد بيان مىكندكه بين تعدد آلهه و بين فساد آسمان و زمين ملازمه است. خدا دارد اين را بيان مىكند. يك عدهاى كهبه قرآن معتقدند و با قرآن سر و كار دارند، اين ملازمه را مىفهمند، عالم به اين ملازمه مىشوند ويك عدهاى هم كه قبول ندارند، منكر اين ملازمه هستند. اما ما نبايد بگوييم كه قرآن براى چه بيانمىكند؟ قرآن دارد يك واقعيّتى را بيان مىكند.
اگر اين حرف بعض الاعاظم را هم پذيرفتيم؛ عمل واضع، ايجاد ملازمه بين لفظ و معناست. بعددر طول تاريخ يك عدهاى علم به اين ملازمه و وضع پيدا مىكنند و يك عدهاى هم جاهل به وضعهستند و بايد بروند تعلّم كنند و اگر هم نخواستند تعلّم كنند، به جهل خودشان باقى مىمانند. منتهايك اشكال اين است كه در كلام ايشان، كلمه ايجاد ملازمه ذكر نشده است، بلكه همان معناى اسممصدرى، شبيه حرف مرحوم آخوند(ره) ذكر شده است، كه آن را ما مىتوانيم توجيه كنيم و بگوييم«ايجاد الملازمة الواقعية بين اللفظ و المعنى».
ملازمه بين لفظ و معنا تصوّر ندارد
اما در عين اين كه اين تعريف را توجيه مىكنيم، ولى اين حرف قابل تصور نيست. از راه ديگرىاشكال به اين حرف وارد است و آن اين است كه ما در باب ملازمه و ملازمات نمىتوانيم تصور كنيميك ملازمهاى، حدوثاً سابقه عدم داشته باشد و بقاءً واقعيّت داشته باشد.
به عبارت روشنتر: عمل واضع و اعتبار واضع يك عمل خارجى واقعيت دار نيست. انسان يكوقت ساختمانى مىسازد، ساختمان بقاء پيدا مىكند. اما نفسِ عمل واضع، يك امر اعتبارى در مقامحدوث است. اين كه چيزى در مقام حدوث، عنوان اعتبارى داشته باشد و در مقام بقاء، واقعيّت پيداكند، براى ما غير قابل تصور است. يا حدوثاً و بقاءً واقعيّت دارد، مثل ملازمات ازليّه، -كه تمامملازمات، ازليّه است، ملازمه بين وجوب مقدمه و وجوب ذى المقدمه ازلى است،- يعنى اگر عقلحكم به ملازمه كند، اين ديگر سابقه عدم ندارد، اين ملازمه عقلى بين وجوب مقدمه و وجوب ذىالمقدمه ازلى است. اما اين كه ملازمهاى اگر امر، امر اعتبارى است، امور اعتبارى حدوثاً و بقاءً اعتبارى است. مثل مسأله زوجيّت، خيالنشود كه فقط در هنگام ازدواج، شارع اعتبار زوجيّت مىكند بلكه اينها لحظه به لحظه است، هرلحظهاى شارع دارد اعتبار زوجيّت بين شما و همسرتان مىكند، هر لحظهاى اعتبار ملكيّتِ شمانسبت به ملكتان تحقق دارد. اگر امر، امر اعتبارى است، حدوثاً و بقاءً اعتبارى است، اگر هم واقعيّتدارد، واقعيّت اولاً ازلى است و ثانياً ما با اعتبار، نمىتوانيم يك واقعيّت لذا اشكال مهمى كه بعد از توجيه حرف ايشان به بعض الاعاظم وارد است، نفس اين معناست كهاين حرف قابل تعقّل نيست و ما نمىتوانيم اين معنا را بپذيريم.
تمرينات
وضع تعيينى و تعيّنى را تعريف كرده و فرق آن دو را بنويسيد
كلى بودن معناى اختصاص در تعريف آخوند(ره) و ايراد آن را بنويسيد
حلقه مفقوده در تعريف آخوند(ره) چيست توضيح دهيد
تعريف دوم در وضع را بيان و اشكال بعض الاعلام بر آن را بنويسيد
اشكال استاد بر تعريف دوم را بنويسيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...