• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 ملازمه بين وجوب ذى المقدمه و مقدمه 326

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    ارتباط طرفين ملازمه با مقدمه واجب

    آن چه را كه سيدنا الاستاذ الاعظم الامام (قدس سره الشريف) در رابطه با تعيين محل نزاع دربحث مقدمه واجب مطرح فرمودند، ضمن اين كه بعضى از خصوصيات كه ايشان اضافه فرمودندكاملاً صحيح به نظر مى‏رسد؛ اما اصل مطلب - كه ما طرفين ملازمه را دو اراده فعليه متعلقه به بعث‏قرار دهيم؛ منتها يكى بعث الى ذى المقدمه و يكى هم بعث الى المقدمه، - به نظر قاصر ما خيلى‏روشن نيست. چرا طرفين ملازمه را عبارت از اراده فعليه بدانيم؟ اگر اراده فعليه در كار است و متعلق‏به بعث شده است «الى ما يراه المولا مقدمة و يكون فى نظره مقدمه» مراد به اين اراده، آيا تحقق دارد ياندارد؟ اگر مراد به اين اراده تحقق دارد، پس ما ملازمه را بين البعثين قرار مى‏دهيم و بين الوجوبين‏قرار مى‏دهيم. منتها مرحوم آخوند در ناحيه مقدمه، متعلق وجوب را مقدمه واقعيه قرار داد، اعم از آن‏چه را كه به نظر مولا مقدميت دارد و آنچه را كه مقدميت ندارد و اعم از آن مقدمه‏اى كه مورد التفات‏مولا واقع شده و مقدمه‏اى كه مورد التفات واقع نشده است. اما شما در حقيقت اصلاحيه‏اى در اين‏رابطه فرموديد كه مقصود از مقدمه، يعنى «ما يراه المولا مقدمةً» كه هم عنوان التفات در آن رعايت‏شده و هم آنچه را كه به نظر خود مولا مقدميت دارد. پس اگر مراد از اراده فعليه مقدمه كه عبارت ازبعث است، تحقق دارد؟ چرا ما طرفين ملازمه را خود وجوبين و بعثين قرار ندهيم؟ و اما اگر به دنبال‏اراده مربوط به مقدمه، بعث تحقق پيدا نكرده، اينجا سؤال پيش مى‏آيد، كه چه شد كه به دنبال اراده‏متعلقه به بعث الى ذى المقدمه، بعث الى ذى المقدمه تحقق پيدا كرد، اما به دنبال اراده مربوط به‏مقدمه بعث الى مايراه مقدمة تحقق پيدا نكرد؟ تفكيك به چه مناسبت و به چه علت؟
    آنچه به نظر ما مى‏رسد، اين است كه ما طرفين ملازمه را وجوبين قرار دهيم. وجوب متعلق به‏ذى المقدمه و وجوب متعلق به ما يراه المولا مقدمة. منتها اينجا يك نكته‏اى را ما بايد به آن توجه‏كنيم، آن نكته اين است كه در باره احكام شرعيه و شارع مقدس، ما اگر قائل به ملازمه شديم، ممكن‏است بگوييم: شارع مقدس ضمن اين كه ذى‏المقدمه را واجب كرده، مقدمات را هم واجب كرده، ولواين كه ايجاب بعضى از مقدمات بما نرسيده و ما با ملاحظه منابع فقهى، نتوانستيم دسترسى به‏ايجاب بعضى از مقدمات پيدا كنيم. اما در باب موالى عرفيه چطور؟ آن مثالى كه من ديروز عرض‏كردم كه مولا با اين كه توجه دارد به اين كه اشتراء لحم متوقف بر دخول سوق است و دخول سوق‏مقدميت براى اشتراء لحم دارد، الان هم در ذهنش اين مقدمه و مقدميت مطرح است، معذلك‏مى‏بينيم در مقام صدور فرمان، خودش را مخير مى‏بيند بين اين كه بگويد «ادخل السوق و اشترى‏اللحم»، يعنى همان طورى كه ذى المقدمه را تحت ايجاب و بعث در مى‏آورد، با مقدمه هم همين‏معامله را انجام دهد. منتها يكى وجوبش، وجوب غيرى و مقدمى هست، ديگرى وجوبش، وجوب‏نفسى و ذى‏المقدمه. همانطورى كه مولا مى‏تواند بگويد: «ادخل السوق و اشتر اللحم» و اصلاًايجابى ولو به صورت غيرى در باره دخول سوق از ناحيه مولا صادر نشود. بحث ما هم كه تنها درملازمه بين دو وجوب شرعى نيست، مسأله ملازمه، مسأله‏اى است كه در سطح وسيع مطرح است،اختصاصى به خصوص احكام شرعيه ندارد. در احكام مولويه هم اگر قائل به ملازمه شديم، بايدهمين معنا را در باره احكام مولويه عرفيه پياده كنيم.
    سؤال اين است، اينجايى كه مولا مى‏گويد «اشتر اللحم» و اصلاً اشاره‏اى به وجوب مقدمه‏نمى‏كند، اگر ما قائل به ملازمه شديم، طرفين ملازمه چيست؟ بگوييم بين وجوب شراء لحم ووجوب دخول سوق ملازمه تحقق دارد؟ وجوب دخول سوق يك مطلبى نيست كه ما شك داشته‏باشيم كه از مولا صادر شده يا نشده است. اگر شك داشتيم ممكن بود از راه ايجاب اشتراء لحم،كشف مى‏كنيم كه مولا ايجاب دخول سوق هم داشته ولو اين كه به ما نرسيده و به گوش ما نخورده‏است. اما آنجايى كه خودمان مولا هستيم، يا يقين داريم كه از مولا هيچ گونه ايجابى راجع به دخول‏سوق صادر نشده، با اين كه توجه هم داشته، دخول سوق هم مقدمه واقعى است، مولا هم توجهى به‏مقدمتيش داشته، مسأله طرفين ملازمه را چطور حلّ كنيم؟
    اينجا مسأله طرفين ملازمه بايد به اين صورت حل شود. - اينجا اجمالاً ذكر مى‏كنيم چون‏تفصيلش را بعد بايد بيان كنيم.
    در باب تقسيم واجب همان طورى كه يك تقسيمى بنام وجوب نفسى و وجوب غيرى داريم، كه‏وجوب نفسى مربوط به ذى المقدمه است و وجوب غيرى مربوط به مقدمه. يك تقسيم ديگرى هم‏داريم بنام وجوب اصلى و وجوب تبعى، كه اين تقسيم غير مسأله نفسيت و غيريت است. مرحوم‏آخوند در كفايه در رابطه با اين تقسيم بنام اصالت و تبعيت، نكته‏اى را ذكر مى‏فرمايند: اين تقسيم‏بلحاظ اصالت و تبعيت، مربوط به مقام ثبوت است، نه مربوط به مقام اثبات و مقام دلالت و مقام لفظباشد. نه، اين يك تقسيمى است قبل از آن كه به مرحله اثبات و به مقام دلالت برسد، اين دو نوع درواجب تحقق دارد. مى‏فرمايد: واجب اصلى، يعنى آن واجبى كه مولا خودش را ملاحظه كرده و اراده‏مولا به آن تعلق پيدا كرده، حالا اين كه خودش ملاحظه كرده و اراده مولا به آن متعلق شده، ممكن‏است واجب نفسى باشد، يعنى غرض اصلى مولا هم همين باشد، ممكن است در عين اين كه اصالت‏دارد، واجب غيرى باشد. مولا بيايد مثل همين جايى كه مى‏گويد: «ادخل السوق» معنايش اين است‏كه مولا به دخول سوق عنايت پيدا كرده، اراده‏اش متعلق به بعث به دخول سوق شده و ضمن اين كه‏اشترى اللحم را صادر مى‏كند، ادخل السوق را هم صادر مى‏كند. اينجا «ادخل السوق و اشتر اللحم»هردو واجب اصلى هستند ولو اين كه ادخل السوقش غيرى است و اشتر اللحم آن نفسى است،غيريت و نفسيت، غير از اصالت و تبعيت است. در «ادخل السوق و اشتر اللحم» هر دو اصالت دارد،يعنى نمى‏شود كه مولا بدون توجه به دخول سوق و مقدميت دخول سوق و مسأله مسبوقيت به‏اراده، ادخل السوق را گفته باشد. دخول السوق با اشتر اللحم در تمامى جهات يكسان است، فقط دريك جهت فرق دارد و آن اين است كه مسأله اشتراء لحم نفسيت دارد و هدف اصلى مولا است، امامسأله دخول سوق، مقدميت و غيريت دارد. اما در جهت اصالت، هر دو يكسان هستند. اما گاهى ازاوقات اينطورى است، يك چيزى مستقلاً و اصالتاً متعلق اراده مولا قرار نگرفته، لكن اراده متعلقه به‏آن چيز، تبع اراده متعلقه به آن چيزى است كه مورد تعلق اراده مولا قرار گرفته است. پس‏خصوصيتش اين است، نه اين كه مراد مولا نيست، نه اين كه از دايره اراده مولا خارج است. امامستقلاً يك اراده‏اى به او تعلق گرفته باشد، مسأله اينطور نيست، بلكه اين اراده‏اش تابع اراده متعلقه‏به يك شى‏ء ديگرى است.

    موارد جريان واجب تبعى

    ايشان مى‏فرمايد: اين وجوب تبعى تنها در واجبات غيريه تصوّر مى‏شود. يك واجب نفسى‏نمى‏توانيم پيدا كنيم كه وجوبش، وجوب تبعى باشد، نتيجتاً هر واجب نفسى اصالت دارد، اما واجب‏غيرى دو نوع است. يك واجب غيرى است كه اتصاف به اصالت دارد، آنجايى كه مولا مستقيماً امرخودش را متوجه آن واجب كرده، اراده‏اش را متعلق به آن كرده، ولو اين كه غرضش هم در رابطه با آن‏يك غرض غيرى است و به عنوان رسيدن به ذى المقدمه مطرح است. اما يك وقت اين است كه نه،اصلاً اين بيچاره نه تنها در دايره لفظ نيامده، بلكه متعلق اراده مستقله مولا هم قرار نگرفته، اما روى‏مسأله ملازمه و تبعيّت، اين تبعيت است كه آن واجب اصلى متعلق اراده مستقله مولا قرار گرفته‏است. اگر اينطور شد، اينطور مى‏گوييم: اين مولايى كه مى‏خواهد دستور دهد كه اشترى اللحم، تارةكنار اين اشترى اللحم، ادخل السوق را هم ذكر مى‏كند، اينجا ادخل السوق ضمن اين كه وجوب‏غيرى دارد، وجوب اصلى هم دارد، براى اين كه ملتفت اليه و متعلق اراده اصلى مولا قرار گرفته. اماآنجايى كه ادخل السوق را نمى‏گويد، فرقش با آنجايى كه مولا ادخل السوق مى‏گويد، فقط در يك‏جهت است. نه اين كه آنجا ادخل السوق وجود ندارد، نه اين كه وجوب دخول سوق مطرح نيست،وجوب دخول سوق مطرح است، اما در چهره وجوب تبعى، به عنوان اين كه اين وجوبش تابع‏وجوب اشتراء لحم است، به عنوان اين كه اين به دنبال وجوب اشتراء لحم خواه نا خواه تحقق دارد،پس در باره موالى عرفيه هم، ولو اين كه شما يقين داريد كه قطعاً از اين مولا جز اشتر اللحم، چيزديگرى صادر نشده اما يقين داشته باشيد كسى كه قائل به ملازمه است، مى‏گويد: وجوب مقدمه‏به صورت وجوب غيرى مطرح است. حالا گاهى اين وجوب غيرى ضمن اين كه غيرى است، اصلى‏هم هست، آنجايى كه خود مولا ادخل السوق را ضمميه مى‏كند، اما آنجايى كه مولا ضميمه نمى‏كند،آنجا وجوب دخول سوق هست به عنوان غيريت، لكن فرقش با آنجايى كه مولا ذكر مى‏كند، درمسأله تبعيت و اصالت است و الاّ در عنوان غيريت هر دو صورت مشتركند.
    پس در عين اين كه ملازمه بين الوجوبين تحقق دارد و ما هم يقين داريم كه غير از اشتر اللحم ازمولا امرى صادر نشده، نه اين كه شك داشته باشيم، قسم هم مى‏خوريم كه مولا لبّ به ادخل السوق‏باز نكرده، اما در عين حال وجوب تبعى به اين بيانى كه ذكر شد، در جاى خودش محفوظ است. لذابه نظر مى‏رسد كه ما ملازمه را، ملازمه بين الوجوبين قرار دهيم، منتها با آن اصلاحيه‏اى كه امام‏بزرگوار فرمودند، نه اين كه حكم را ببريم و مربوط به اراده كنيم، ما فعلاً كارى به اراده نداريم، بلكه‏كار به حكم داريم و طرفين ملازمه عبارت از وجوبين است. آن كه به نظر مى‏رسد يك چنين مطلبى‏هست.

    عقلى يا لفظى بودن ملازمه

    قبل از شروع در تقسيم مقدمه دو بحث را بايد ذكر كنيم: يكى مسأله عقلى بودن و لفظى بودن‏محل نزاع است. ثمره‏اى در همين بحث بين عرض ما و فرمايش امام بزرگوار هست كه آيا اين‏ملازمه همان طورى كه مرحوم آخوند(ره) ذكر كرده‏اند، يك مسأله عقليه محضه است و هيچ گونه‏ارتباطى به مقام لفظ و باب دلالات و مباحث الفاظ ندارد؟ يك مسأله عقليه محضه است، عرض كردم‏مثل همان مسأله ملازمه بين حكم عقل و حكم شرع كه هيچ گونه ارتباطى به مقام لفظ ندارد، آيا اينجاهم همين طور است؟ از مرحوم آخوند اين استفاده مى‏شود. لكن ربما يقال: اين تقسيمى را كه‏منطقيين براى دلالت الفاظ كرده‏اند و آن اين است كه گفته‏اند: دلالت گاهى بنحو مطابقه است و گاهى‏بنحو تضمن است، وگاهى بنحو التزام است. در مطابقه و تضمنش هيچ جاى بحث نيست كه دلالت‏مطابقه، يك دلالت لفظيه است بلا اشكال. دلالت تضمن هم، يا قابل مناقشه نيست، يا اگر كسى‏مناقشه هم كند، مناقشه‏اش قابل جواب است، كه دلالت تضمن هم به عنوان دلالت لفظى مطرح‏است. اما در دلالت التزام يك مقدار مسأله مورد مناقشه است، كه آيا دلالت التزام را بايد به حساب‏دلالت لفظى گذاشت يا دلالت التزام ربطى به دلالت لفظ ندارد؟
    دلالت التزام كدام است؟ عبارت از اين است كه لفظ شما به معناى موضوع له آن و بمقتضاى‏دلالت لفظيش يك ملزومى را دلالت مى‏كند، آن وقت شما از راه اين ملزوم، انتقال به لازم پيدامى‏كنيد، انتقال به تحقق لازم و ثبوت لازم پيدا مى‏كنيد. اينجا بحث شده كه آيا اين سراغ لازم‏رفتن و منتقل به لازم شدن را بايد پاى دلالت لفظ بگذاريم؟ يا اين كه نه اين كارى به دلالت لفظندارد؟ لفظ فقط ملزوم را دلالت دارد، فقط موضوع له آن را دلالت دارد، عرض كردم بالاتر لفظ حتى‏دلالت بر جزء موضوع له دارد. اما لازم موضوع له را به چه مناسبت ما به حساب دلالت لفظبگذاريم؟ لفظ دلالت بر ملزوم كرد، ديگر بساط دلالت لفظى با انتقال از لفظ به ملزوم تمام شد. حالاكه ما از ملزوم سراغ لازم مى‏رويم و انتقال به لازم پيدا مى‏كنيم، آيا اين هم از شئون لفظ است؟ اين هم‏ارتباط به مقام لفظ و دلالت لفظ دارد؟ اگر كسى گفت بله اسم اين را هم ما دلالت لفظى مى‏گذاريم،دلالت التزاميه هم يكى از انواع دلالات لفظيه هست، نمى‏شود دلالت التزامى را از مطابقه و تضمن‏جدا كنيم، بگوييم مطابقه و تضمن به عنوان دلالت لفظى مطرح است، اما دلالت التزام به عنوان‏دلالت لفظى مطرح نيست. اگر كسى اين حرف را زد كه اينها در يك رديف هستند، آن وقت ممكن‏است البته در بحث مقدمه واجب، با اين كه نزاع در ملازمه است، در عين حال مسأله را، مسأله لفظيه‏بحساب بياورد. براى خاطر اين كه دلالت التزام را يكى از دلالات لفظيه بشناسد و بگويد: شما هم كه‏در باب ملازمه بحث مى‏كنيد، اين هم ارتباطى به مباحث لفظيه و مباحث الفاظ دارد. و شايد اين معنارا هم مؤيد خودش قرار دهد. در تمام كتابهاى اصولى، بحث از مقدمه واجب را در مباحث الفاظمطرح كرده‏اند، كسى بحث مقدمه واجب را در جلد دوم مباحث عقليه مطرح نكرده است. اين را هم‏براى خودش يك مؤيّدى ذكر كند.
    اما آن كسى كه دلالت التزام را دلالت لفظيه به حساب نمى‏آورد، مى‏گويد: لفظ فقط دلالت برملزوم مى‏كند، ديگر پايش را از دايره ملزوم بالاتر نمى‏گذارد، آنجا عقل است كه از ملازمه بين لازم وملزوم، انتقال به لازم برايش پيدا مى‏شود، لذا دلالت التزاميه بنا بر اين قول كه شايد مقتضاى تحقيق‏هم همين قول باشد، دلالت التزاميه را نبايد به حساب دلالات لفظيه گذاشت، بلكه او يك مسأله‏عقلى است و ارتباط با عقل دارد، نه به مقام دلالت و لفظ. اگر كسى اين مبنا را اختيار كرد، طبعاً دربحث مقدمه واجب كه محل نزاع ملازمه است، بايد حكم كند به اين كه «هذه مسألة عقلية و لا يمكن‏عدُّها من مباحث الفاظ و فى رديف مباحث الفاظ».

    فرق ميان كلام حضرت امام و استاد

    تا اينجا مطلب ما طرفين ملازمه را اراده مى‏دانيم و اراده مدلولٌ عليه لفظ نيست، ولو اين كه لفظ حكايت از اراده‏مى‏كند و كاشف از مسبوقيت اراده است، اما كشف از مسبوقيت اراده، غير از مدلول عليه بودن اراده‏به دلالت لفظيه است. لذا چون پاى دلالت لفظ اصلاً مطرح نيست، اينجا را ما نمى‏توانيم به عنوان‏دلالت لفظيه مطرح كنيم. لذا بين عرض ما و فرمايش امام ثمره ظاهر مى‏شود. اگر ما طرفين ملازمه رااراده بدانيم، همين بيان امام بزرگوار اگر ما دلالت التزاميه را دلالت لفظيه بگيريم، مى‏توانيم مسأله مقدمه واجب را روى اين مبنابه عنوان يك مسأله لفظيه با او برخورد كنيم. براى اين كه اولاً طرفين ملازمه وجوبين است، نه‏ارادتين كه خارج از دايره دلالت باشد. و ثانياً فرض هم كنيم كه دلالت التزاميه به عنوان دلالت لفظيه‏مطرح است، خيلى روشن مى‏توانيم با مسأله مقدمه واجب به عنوان يك مسأله لفظى و يك بحث‏لفظى برخورد داشته باشيم، اين يك جهت تا جهت ديگر را فردا «ان شاء اللّه».

    تمرينات

    در چه صورت بحث از وجود ملازمه بين ذى المقدمه و مقدمه يك بحث لفظى و در چه‏صورت يك بحث عقلى محسوب مى‏شود
    فرمايش حضرت امام (ره) در بيان طرفين ملازمه و اشكال استاد را بيان كنيد
    كلام آخوند در رابطه با واجب اصلى و تبعى را با ذكر مثال بيان كنيد