جمعه 15 تير 1403 - 26 ذيحجه 1445 - 5 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
قاعده فراغ و تجاوز و اجزاء
تدریس استاد
متن
40 قاعده فراغ و تجاوز و اجزاء 318
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
نسبت اصالة الحقيقة با اصالة الظهور
اصالة الظهور يكى از چيزهايى است كه مورد اعتنا و اعتبار عقلاست و معامله با ظهورات بهعنوان معامله با امارات است. ظهور، يك اماريت و كاشفيتى از واقع مراد متكلم دارد، همان طورى كهخبر ثقه از نظر عقلا روى مبناى اماريت، مورد اعتبار و اعتناست. اما در خصوص اصالة الحقيقةبحث واقع شده كه اصالة الحقيقة تنها در جايى است كه متكلّم لفظى را استعمال كرده و هيچ گونهقرينهاى بر اراده مجاز اقامه نكرده است «رأيت اسداً» گفته، بدون اين كه قرينهاى بر اراده رجل شجاعاقامه كرده باشد. اينجا بلا اشكال بناى عملى عقلا اين است كه كلام را حمل بر معناى حقيقى مىكنندو معناى حقيقى را مراد متكلم مىدانند، لكن بحث در اين واقع شده است كه آيا اصالة الحقيقة، يكشعبهاى از همان اصالة الظهور است؟ يعنى حمل لفظ بر معناى حقيقى به عنوان ظهور لفظ در معناىحقيقى است و در حقيقت اصالة الحقيقة يك شىء مستقلى نيست. اين يك قسمت از اصالة الظهوراست كه تنها در مورد استعمال حقيقى، عنوان ديگرى پيدا كرده است و الاّ مبناى اصالة الحقيقة، هماناصالة الظهور است، يعنى حجّيتش از باب همان طريقيّت و اماريت است. نوعاً اين معنا را در باباصالة الحقيقة معتقد هستند و روى اين مبنا، ديگر اصالة الحقيقة، يك اصل مستقل برأسه نيست بلكههمان اصالة الظهور است، منتها تنها در مورد استعمال خالى از قرينه، استعمال «رأيت اسداً» بدوناين كه مقترن به قرينه باشد.
اما احتمال داده شده است و لعلّ قائل هم داشته باشد كه اصالة الحقيقة، يك اصل تعبّدى عقلايىاست. يعنى عقلا در «رأيت اسداً» كلام را حمل بر معناى حقيقى مىكنند و مىگويند: مراد متكلّمهمين معناى حقيقى است، هيچ ارتباطى به ظهور ندارد و مربوط به وجود امارهاى بر معناى حقيقىنيست، بلكه اين يك روش عملى عقلايى است بدون اين كه متكى به عنوان اماريت و مربوط بهعنوان طريقيّت باشد. عقلا «رأيت اسداً» را حمل بر معناى حقيقى مىكنند عملاً و بناءً، بدون اين كهامارهاى در كار باشد. اين احتمال در باب اصالة الحقيقة جريان دارد. ما نمىخواهيم بگوييم كه ايناحتمال
قاعده فراغ و تجاوز از نظر عقلا
بحث در باب قاعده فراغ و قاعده تجاوز بود. (حالا يكى يا دو تا از آن را در جاى خودش بايدبحث كرد). صحبت در اين بود كه آيا قاعده فراغ و قاعده تجاوز، يك ريشه عقلايى دارد، همانطورىكه خبر ثقه، ريشه عقلايى داشت، آيا قاعده فراغ و تجاوز هم اين چنين است؟ اگر اينطور باشد،رواياتى كه در باب قاعده فراغ و تجاوز داريم، آنها را بايد حمل بر تأكيد و امضاء كنيم و بگوييم:همان طورى كه «صدّق العادل» امضاى روش معمول بين عقلا در رابطه با خبر ثقه است، رواياتى همكه در قاعده فراغ و تجاوز وارد شده است، امضاى همان معناى متداول بين عقلاست.
آيا مسأله اينطور است كه در مورد شك در تجاوز و شك بعد الفراغ، بناى عملى عقلا بر عدماعتنا به شك است در كارهايى كه مربوط به عقلاست و در مجموعههايى كه مربوط به عقلاست؟ اگريك شىء مركّبِ ذات اجزايى را بخواهند تهيه كنند، به طورى كه جزئيت هر جزئى، در تحقّق آنمركّب واقعاً نقش داشته باشد و به تعبير ما از اجزاء وجوبيه باشد، از اجزاء لازمه باشد، نه اين كه ما ازآن تعبير به ركن بكنيم بلكه صرف جزئيت وجوبيه كه معناى جزئيت وجوبيه، عدم تحقّق مركّببدون آن جزء است و الاّ نمىشود كه هم جزئيت وجوبيه باشد و هم مركّب بدون او تحقّق پيدا كند.آيا در مجموعههايى كه بين عقلا هست در هر بُعدى، در هر قسمتى - حالا در تجاوز كه يك مقدارىروشنتر است - اگر فرض كرديم كه يك جزئى مىبايست در يك موقعيت خاصّى قرار بگيرد،چنانچه محلش گذشت و شك كردند كه آن جزئى كه بايد در جاى خودش قرار بگيرد، در جاىخودش انجام دادهاند و در آن موقعيت خاص قرار دادهاند يا نه؟ آيا عقلا مىگويند: چون محلشگذشت و تجاوز تحقّق پيدا كرد، اين تحقّق تجاوز، سبب مىشود كه ما اعتنا به اين شك نكنيم؟ آيامسأله اينطور است؟
مثلاً فرض كنيد كه يك ساختمان عظيمى را مىخواهند بسازند، پايه اين ساختمان نياز به يكآهن مخصوصى دارد. حالا اين پايه را بنا كردند و يك قسمت ديوار را بالا آوردند، شك مىكنند كهآيا آن آهن مخصوص كه جزئيت وجوبيه در رابطه با مجموعه ساختمان دارد، اين را در جاىخودش و در محل خودش نصب كردند يا اين كه فراموش كردند كه اين جزء وجوبى را در محلخودش ايجاد كنند؟ عقلا در اينجا چه مىگويند؟ مىگويند: حالا چون وقت آن گذشت، ما يك مترديوار را بالا آورديم، شك ما بعد از تجاوز المحل است، ديگر اعتنا به اين شك نبايد بكنيم؟ آيا يكچيزى بين عقلا مطرح است كه از يك طرف ضرورت نصب اين آهن را در زير پايه معتقد هستند، ازطرف ديگر بگويند: حالا كه شك داريم و محل آن گذشت، اين تجاوز المحل اقتضا مىكند كه ما بهاين شك ترتيب اثر ندهيم؟ آيا چنين چيزى بين عقلا در اينجا و در موارد مشابه مطرح است؟
مثلاً يك دوا و معجونى مركّب از اجزايى را مىخواهند تهيه كنند و مخلوط كنند و بپزند. اجزا همداراى نقش وجوبى و لزومى در رابطه با ترتّب آن اثرى كه اين معجون دارد، مىباشد. فرض كنيد كهزمان اختلاط و طبخ اين اجزاء گذشت، حالا شك مىكنند كه آيا فلان جزء را مخلوط كردند به اجزاءديگر يا مخلوط نكردند؟ شك در تحقّق يكى از اجزاء دخيله در ترتّب اثر بر اين معجون، آن هم بعداز تجاوز محل است. آيا عقلا مىگويند: چون اينطور است، ديگر نبايد اعتنا كرد؟ آيا همين دواء آناثر را دارد با اين كه نمىدانيم آن جزء در آن هست يا نه؟ بنا مىگذاريم بر اين كه اين معجون مؤثّر درآن اثر هست. آيا چنين چيزى از نظر عقلا مطرح است؟
ظاهر اين است كه مسأله اينطور نيست. اين غير از مسأله خبر ثقه و اعتماد بر خبر ثقه است، غيراز مسأله ظواهر و اعتماد بر ظواهر است و غير از ساير اماراتى است كه عقلا هم اعتماد بر آن اماراتمىكنند. اينجا چنين روشى اصلاً به نظر نمىرسد كه بين عقلا وجود داشته باشد.
مبناى عقلا در صورت كشف خلاف
بر فرض اين كه چنين معنايى بين عقلا وجود داشته باشد، يعنى در مورد شك بعد تجاوز المحل،اعتنا به شك نكنند و بنا بگذارند بر اين كه آن جزء در محل خودش ايجاد و اتيان شده است و بنابگذارند بر عدم اعتنا به شك بعد تجاوز المحل، آيا در مواردى كه كشف خلاف مىشود عقلاء چهمىكنند؟
در همان مثال ساختمانى كه گفتيم، اگر فرض كرديم كه اعتنا به شك نكردند، لكن بعد معلوم شدكه آن آهنى كه مىبايست در زير پايه به عنوان استحكام و جزء وجوبى اين ساختمان نصب شود،نصب نشده است، چه مىكنند؟ عقلا نمىآيند مثل تعبيرى كه ما مىگوييم: بگويند مسأله اجزاء استو اين كافى است، چون ما شك بعد از تجاوز كرديم و شك بعد از تجاوز هم مورد اعتناء نبوده و درشك بعد از تجاوز هم مسأله اجزا را قائل هستيم، لذا حالا با اين كه اين جزء، جزئيت ضروريه داشتهاست، معذلك كارى به كار آن نداريم «نفرضه كالعدم» آن را كالعدم فرض مىكنيم.! آيا بين عقلا يكچنين مسائلى مطرح است؟
ظاهر اين است كه نه! اصلاً در قاعده فراغ و قاعده تجاوز، ما نبايد مسأله را به عقلا مرتبط كنيم!اگر مرتبط به عقلا شد، آن وقت بنشينيم بحث كنيم كه آيا از قبيل اصالة الظهور به عنوان يك اماره باشك بعد التجاوز رفتار مىشود، يعنى خود اين تجاوز المحل امارةٌ على تحقّق الجزء، امارةٌ علىالاتيان بالجزء. ببينيم به عنوان اماره با آن معامله مىشود يا به عنوان يك اصل تعبّدى عقلايى، مثلهمان اصالة الحقيقة روى مبناى آنهايى كه اصالة الحقيقة را يك اصل مستقل برأسه مىدانستند و نه بهعنوان يك شعبه از اصالة الظهور، خودش يك اصل تعبّدى عقلايى است.
اين بحث براى اين بود كه در قاعده فراغ و تجاوز، بايد تمام ديد خودمان را معطوف كنيم بهرواياتى كه در اين دو قاعده و يا يك قاعده وارد شده است، اصلاً سراغ عقلا نرويم براى اين كه در بينعقلا، اصلاً چنين مسألهاى وجود ندارد و بر فرضى هم كه وجود داشته باشد، در صورت كشفخلاف، اِجزائش مقطوع العدم است. اما مسأله چنين نيست كه ما روايات قاعده فراغ و قاعده تجاوزرا به عنوان يك بيان امضائى و بيان تأييدى مثل «صدّق العادل» نسبت به حجّيت خبر ثقه قرار دهيمبلكه حتماً بايد روى روايات و ادله شرعىِ اين دو قاعده يا يك قاعده تكيه كرد. در حقيقت اينها«قاعدتان شرعيتان» يا آنهايى هم كه مىگويند كه «قاعدة واحدة شرعية» هيچ گونه ارتباطى به عقلانمىتواند داشته باشد.
تخصيص دليل استصحاب با قاعده فراغ و تجاوز
وقتى كه قاعده شرعيه شد، اين قاعده شرعيه در حقيقت يك تخصيصى در ادله استصحاباست. اينطور نيست كه «لا تنقض اليقين بالشك» قابل تخصيص نباشد بلكه در مواردى به عموم واطلاق «لا تنقض اليقين بالشك» به بيان خود شارع ضربه خورده است. بعضى جاها خود شارعفرموده است كه يقين را به شك نقض بكن. يكى همين موارد قاعده فراغ و تجاوز است. شما وقتىكه در سجود شك مىكنيد كه آيا ركوع را در جاى خودش انجام داديد يا نداديد «لا تنقض اليقينبالشك» مىگويد: ركوع را انجام نداديد. استصحاب عدم اتيان به ركوع، اقتضا مىكند عدم اتيان بهركوع را. شما كه بعد از نماز، شك مىكنيد كه آيا قبل از نمازتان وضو گرفتيد يا نگرفتيد «لا تقنضاليقين بالشك» اقتضا مىكند عدم اتيان به وضو را. استصحاب عدم وضو، مقتضى عدم وضو است.اما در مورد قاعده تجاوز و فراغ، شارع مىخواهد «لا تنقض اليقين بالشك» را تخصيص بزند.بگويد: اگر شما در وسط نماز شك در اتيان يك جزئى كرديد، با اين كه مقتضاى استصحاب، عدماتيان به آن جزء است، معذلك در صورتى كه تجاوز، تحقّق پيدا كرده باشد، شما اينجا اعتناى به اينشك نكن و بنا بر اتيان آن جزء بگذار. حتّى در بعضى از تعبيرات روايات قاعده تجاوز، تعبير اينطورى شده است كه اگر كسى در سجود شك كرد كه ركوع را انجام داده است يا نه؟ امام مىفرمايد:«بلى قد ركع» يا «ركعت»، خطاب به آن سائل، تو ركوع انجام دادى! اين نه بما اين كه امام علم غيبدارد مىخواهد بگويد: «بلى قد ركعت» يعنى استصحاب عدم ركوع را كنار بگذار، اينجا جاى «لاتنقض اليقين بالشك» نيست. كما اين كه در بعضى از موارد ديگر هم شارع در مقابل اين «لا تنقضاليقين بالشك» حكم مغاير دارد مثل شك در عدد ركعات نماز. شما كه شك مىكنيد كه سه ركعتخوانديد، يا چهار ركعت، استصحاب عدم اتيان به ركعت رابعه، مقتضى عدم اتيان است. شما شكدر ايجاد ركعت رابعه داريد، در حالى كه حالت سابقه عدميه متيقّنه داشته است و مقتضاىاستصحاب، عدم اتيان به ركعت رابعه است. اما در عين حال شارع مىفرمايد: «اذا شككت بين الثلاثةو الاربعة فابن على الاربع» بنا را بر چهار بگذار، بگو: «هذه الركعة الرابعة» در حالى كه مقتضاىاستصحاب اين است كه ركعت رابعه در خارج تحقّق پيدا نكرده است.
پس اينطور نيست كه خيال شود كه «لا تنقض اليقين بالشك» يك اصل شرعى غير قابلتخصيص است، بلكه تخصيص خورده است و مواردى خود شارع در مقابل اين «لا تنقض» بهصورت قاعده و اصل، مسائلى را مطرح كرده است. از جمله قاعده فراغ و تجاوز است، البته بنابراينكه قاعده فراغ و تجاوز از اصول باشد، اما اگر ما قاعده فراغ و تجاوز را از امارات بدانيم، آن وقتنسبت آن با استصحاب، مثل نسبت امارات ديگر بر استصحاب مىشود، يعنى اماره، حاكم بر اصلاست و تقدّم بر اصل دارد، نه اين كه مخصّص دليل اصل باشد. فرق است بين اين كه مخصّص باشدچون مخصِّص و مخصَّص در يك رتبه واقع هستند، در يك صف واقع هستند. اما به خلاف دليلحاكم و محكوم كه بين اينها مسأله تقدّم و مسأله تأخّر مطرح است.
پس بالاخره قاعده فراغ و تجاوز را تنها بايد در رابطه با روايات و ادلهاى كه در اين دو قاعده يايك قاعده وارد شده است بررسى كنيم. اگر ما قاعده فراغ و تجاوز را به عنوان يك اماره مطرح كنيمكما اين كه از بعضى از تعبيراتى كه در بعضى از روايات اين دو قاعده وارد شده است، بعضىخواستهاند استفاده اماريت كنند، يكى آن روايتى است كه كسى وضو مىگيرد و بعد از تماميت وضو،شك مىكند كه آيا مثلاً غَسل دست راست را انجام داد يا نه؟ آيا دست راست را در وضو شست يا نه؟امام مىفرمايد: اعتنايى به اين شك نكند. بعد يك علتى ذكر مىكند كه از اين علّت ربما يقال به اين كهاستفاده اماريت مىشود و آن علت اين است كه امام مىفرمايد: «هو حين يتوضىء اذكر منه حينيشك» اين شخص در حالى كه اشتغال به وضو داشت، در حالى كه زمان غَسل دست راست بود، آنزمان اَذْكر بوده است تا اين زمانى كه فاصله شده است و اجزاى بعدى را اتيان كرده است و يك مقدارزمان گذشته است. يعنى اين شخص در اين شرايط با همين شخص در حين اشتغال به وضو و درحالى كه مسأله غسل يد مطرح بوده است، وقتى كه اين دو حال با هم ملاحظه شود، پيداست كه در آنحال، اذكر بوده من حال الشك كه عبارت از بعد الوضو است. و بنابراين گفته شده است كه ايناذكريت، اين علت بودنش براى اين جهت است كه امام مىخواهد بفرمايد: اين اذكريت، اماريت الىالواقع دارد. آدمى كه بيشتر متوجه است، آدمى كه ذُكر و التفاتش زيادتر است، اين زيادتر بودن توجّهو التفات، اماره بر اين است كه غسل دست راست را انجام داده است و غسل در جاى خودش واقعشده است. اماره بر تحقّق اين جزء است و كاشف از تحقّق اين جزء است. از اين تعبير خواستهانداستفاده اماريت كنند.
لكن ما در اين مرحله نمىتوانيم اين بحث را تمام كنيم كه آيا قاعده فراغ و تجاوز به عنواناماريت شرعيه حجّيت دارد يا به عنوان يك اصل شرعى مورد اعتبار است؟ لكن روى دو فرض ازنظر اجزاء بايد بحث كنيم. اگر قاعده فراغ و تجاوز را به عنوان يك اماره شرعى مطرح كرديم، آنوقت از نظر اجزا چطور مىشود؟ اين شخص بعد الوضوء شك كرد كه آيا غسل يد يمنى تحقّق پيداكرد يا نه؟ اينجا به استناد قاعده فراغ، حكم كرد به اين كه تحقّق پيدا كرده است و روى اذكريت همملاك اماريت و كاشفيت شد. بعد معلوم شد كه غسل يد ترك شده است «و لم يقع فى محله». همانمطلبى را كه در رابطه با امارات ذكر كرديم كه در مطلق امارات، چه آن اماراتى كه عقلائيه بوده و شارعآنها را تأييد و تصويب فرموده است و چه اماراتى كه خود شارع مستقلاً آن امارات را حجّت قرارداده است، اصولاً در باب امارات چون عنوان كاشفيّت و طريقيّت مطرح است، معناى طريقيّت وكاشفيّت اين است كه محور واقع و واقعيت است. اين هم چون دست شما را مىگرفته و به واقعمىخواسته است برساند، حجّيت پيدا كرده است.
پس آنچه اساس در باب امارات است، عبارت از واقع است. اين مسأله را در باب قطع هم عرضمىكنيم كه رئيس امارات و رئيس حجج، قطع است. حجّتى بالاتر و طريقيّتى كاملتر و كاشفيّتىبالاتر از قطع نداريم. اما در همان باب قطع، همانطورى كه بعد ان شاء الله مختصراً عرض مىكنيمهيچ راهى ندارد كه مسأله اجزا را قائل شويم، ولو اين كه قاطع باشد. اگر انسان قاطع شد به اين كهسوره جزء نماز نيست و مدتها نماز را بدون سوره خواند، بعد معلوم شد كه قطعش جهل مركّببوده است و سوره جزئيت براى نماز داشته است، اين نمازهاى گذشته به چه ملاكى به درد بخورد وبه چه ملاكى وجوب اعاده و وجوب قضاء نداشته باشد؟ با اين كه قطع هست و با اين كه بالاترينحجّت هست، معذلك اِجزاء دائر مدار حجّيت نيست. اجزا يك ملاك ديگرى دارد كه آن ملاك درباب قطع و امارات وجود دارد. اين بحث تتمهاى دارد كه بعد ان شاء الله عرض مىكنيم.
تمرينات
اصالة الحقيقه يك اصل تعبّدى يا شعبهاى از اصالة الظهور است توضيح دهيد
قاعده فراغ و تجاوز ريشه عقلايى دارد آن را از نظر روايات بيان كنيد
آيا قاعده فراغ و تجاوز در روايات تخصيص خورده است با مثال بيان كنيد
با ذكر مثال تخصيص دليل استصحاب به قاعده فراغ و تجاوز را توضيح دهيد
آيا اتيان نماز بدون سوره با قطع بر عدم جزئيت آن پس از كشف خلاف، وجوب قضادارد يا خير توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...