جمعه 15 تير 1403 - 26 ذيحجه 1445 - 5 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
مقتضاى اصالة التخيير و استصحاب
تدریس استاد
متن
40 مقتضاى اصالة التخيير و استصحاب 317
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
رابطه دليل استصحاب با ادله شرائط
دليل استصحاب كه «لا تنقض اليقين بالشك» است وقتى كه با ساير ادله مقايسه مىشود مثلاً بادليل «صل مع طهارة الثوب و البدن» مقايسه مىشود، وقتى كه با دليل «لا صلاة الاّ بطهور» كه مقصودهمان طهارت از حدث است، مقايسه مىشود؛ چه مفادى دارد؟ و چه رابطهاى با آن ادله دارد؟ ايشانگفتهاند: ظاهر آن ادله فى نفسه، اين است كه طهارت واقعيه، شرطيت دارد، چه در رابطه با حدث وچه در رابطه با خبث. ظاهر آن ادله اعتبار طهارت واقعيه در نماز است. بطورى كه اگر معلوم شد كهنماز فاقد طهارت واقعيه بوده، در حقيقت فاقد شرط بوده و فاقد شرط «لا يكون مأموراًبه، لايكونصحيحاً مجزيا». امّا وقتى كه ما «لا تنقض اليقين بالشك» را ملاحظه كنيم، به هريك از دو معنايى كهآن روز اشاره شد كه يك معنا اين است كه مىخواهد «لا تنقض» حكم كند به اين كه اگر شك مسبوقبه حالت سابقه باشد و داراى حالت سابقه متيقّنه باشد، ظاهراً كانّه يقينٌ، يعنى در حقيقت اين طوربگويد «اذا شككت فى الوضوء و كنت على يقين من وضوئك السابق» در حقيقت «فأنت علىوضوءٍ»، يعنى وضوءٍ يقينى، منتها ظاهراً، چون موضوع شك است «فانت على وضوء»، معنايش«فأنت على وضوء ظاهراً» مىشود و چه «لا تنقض اليقين بالشك» را ما اين طور معنى كنيم كهمىخواهد مستقيماً دستور دهد كه آثار همان متيقّن را در زمان شك بار كن و اثر متيقّن در آنجايى كهمتيقّن وضو باشد، جواز دخول در صلاة است. آنجايى كه متيقّن طهارت ثوب و بدن باشد، اثر اينمتيقّن، جواز دخول در صلاة است. مىخواهد بگويد حالا كه شك در طهارت ثوب و بدن دارى، بهلحاظ اين كه اين شك مسبوق به حالت سابقه متيقّنه است، اثر همان متيقّن را در حال شك مترتببكن، يعنى «يجوز لك دخول فى الصلاة مع هذا الثوب، يجوز لك الدخول فى الصلاة مع هذا البدنمشكوك طهارته، يجوز لك الدخول فى الصلاة مع الوضوء مشكوك بقائه»، «على كلاالاحتمالين و على كلا التفسيرين» مسأله جواز دخول در صلاة را ما از «لا تنقض اليقين بالشك»استفاده مىكنيم.
اينجا بررسى مىكنيم كه اين «لا تنقض» كه براى ما تجويز مىكند دخول در صلاة را، با شك دربقاء وضو و شك در بقاء طهارت ثوب يا بدن، آيا در مقايسه با آن دليل شرطيت، كه ظهور در اعتبارواقعيت اين دو طهارت را دارد، در ملاحظه با آن دليل، اين «لا تنقض» چه مىخواهد بگويد، آيا درمقابل آن دليل ايستاده است؟ آيا نفى مى كند مفاد آن دليل را؟ يعنى مىگويد: آن دليل بىخود مىگويدكه طهارت واقعى شرط است؟ «لا تنقض» شرطيت طهارت واقعيه را نفى مىكند و شرطيّت طهارتواقعيه را اثبات مىكند، آيا چنين تعارضى بين اين دو دليل مطرح است؟ آيا آن، شرطيّت طهارتواقعيه را اثبات مىكند و اين، شرطيّت طهارت واقعيه را نفى مىكند؟ پس در حقيقت «لا تنقض»معارض با «لا صلاة الاّ بطهور» است، معارض با «صل مع الطهارة الثوب و البدن» است، آيا مسأله اينطور است كه عنوان معارضه در كار است؟ يا نه اين كه عقلاء بعد از آن كه اين دو تا دليل را با همملاحظه مىكنند، مىگويد: اين «لا تنقض اليقين بالشك» مفسّر آن دليل شرطيّت طهارت است؟ مرادواقعى از آن را تبيين مىكند. در حقيقت با توجه به همان دليل وارد شده است، نه براى معارضه با آندليل و مقابله با آن دليل، اين به عنوان مفسّر و مبيّن و به عنوان شارح دارد آن مراد واقعى را توضيحمىدهد. همانطورى كه شما در جمع بين دليل مخصّص و دليل عام، اين حرف را مىزنيد، چرا دليلعام را حمل بر خاص مىكنيد با اين كه اين دو با هم به حسب ظاهر معارضه دارند؟ مگر شما درمنطق نمىگوييد كه موجبه كليه نقيضش سالبه جزئيه است؟ مگر در منطق نمىگوييد سالبه كليهنقيضش موجبه جزئيه است؟ پس چرا «اكرم العلماء» را با «لا تكرم زيد العالم» بينشان معاملهمتناقضين نمىكنيد؟ آنجا همانطورى كه بعدا هم «ان شاء الله» بحث مىكنيم و مرحوم آخوند همبيان مىفرمايد، اينجا دليل مخصّص، در حقيقت مبيّن آن مراد جدّى مولى هست، مىخواهد بگويدولو مولى در اراده استعماليه يك ضابطه كليهاى را به نام اكرم العلماء بيان كرده، اما اين طورى نيستكه تمام اين مراد استعمالى، مراد جدّى مولى هم باشد، اراده جدّى مولى، به اكرام غير زيد عالم تعلّقپيدا كرده است. شما از راه دليل مخصّص، پى مىبريد به اين كه دائره مراد جدّى مولى محدوديتدارد، ولو اين كه مراد استعماليش به عنوان اين كه قانون مىخواسته وضع كند، ضابطهاى رامىخواسته القا كند، به حسب كلى مطلب را بيان كرده است.
مسأله ظهور در باب حكومت
در باب حكومت كه مسأله از باب تخصيص هم روشنتر و واضحتر است مىگوييم كه اينظهورى را كه شما نسبت به دليل محكوم ملاحظه مىكنيد، حتّى در اراده استعماليه هم اين معنا ارادهنشده است. شما خيال كرديد كه «لا صلاة الاّ بطهور» اى بالطهور الواقعى. «صل مع الطهارة، اى معالطهارة الواقعية» اما به حسب واقع حتى از نظر اراده استعماليه هم مراد مولى طهارت واقعى و طهورواقعى نيست، بلكه مراد مولى طهور اعم از واقعى و ظاهرى و طهارت اعم از واقعى و ظاهرى است.پس آن چه شرطيت براى نماز دارد، طهور به معناى اعم و طهارت به معناى اعم است. و اگر غير ازاين باشد، به طورى كه بخواهيم در رابطه با دليل شرطيّت حفظ ظاهر كنيم و بگوييم همين ظاهرمطرح و مراد است، جمع بين آن و بين «لا تنقض اليقين بالشك» نمىتواند تحقق پيدا كند. از يكطرف شارع بگويد: آن چه شرط است وضوء واقعى است، از يك طرف هم بگويد با شك در وضو،مىتوانى داخل در نماز بشوى. لذا از نظر عقلا همان طورى كه قاعده طهارت به آن كيفيتى كه بيانكرديم حكومت بر ادله شرائط داشت، «لا تنقض اليقين بالشك» هم حكومت بر ادله شرائط دارد ولازمه حكومت، مسأله اجزاء است. براى اين كه شرطيّت توسعه پيدا كرد، اگر دائره طهارتى كهمدخليت دارد اعم از واقعى و ظاهريه شد، اصلا عرض كرديم كه نبايد شما تعبير كنيد به اين كهكشف خلاف شده، كشف خلاف از چه شده است؟ آن چه شرط بوده اعم بوده و نمازى كه واقع شده،واقعا مع الشرط واقع شده، حقيقتاً مع الشرط واقع شده، منتهى شرط اعم بوده است، شرط اختصاصبه طهارت واقعى و طهور واقعى نداشته است. لذا با توجه به هر يك از دو معنايى كه ما «لا تنقضاليقين بالشك» را معنا كنيم، باز مسأله به حكومت بر مىگردد و لازمه حكومت هم عبارت از اجزاءاست.
(سؤال ... و پاسخ استاد): با توجه به دليل حاكم، ديگر چنين ظهورى براى دليل محكوم نيست. بهخلاف مسأله تخصيص كه مسأله عموميت دائره اراده استعماليه، هميشه به قوّت خودش باقىاست و لو اين كه شما صد تا تخصيص هم به يك عام هم بزنيد، ظهور استعماليش در جاى خودشمحفوظ است. فرق بين حكومت و تخصيص را بهتر و بيشتر از اين بايد در جاى خودش بحث كنيم.پس در باب استصحاب هم مسأله روشنشد كه حكم عبارت از اجزاء است.
قاعده فراغ و قاعده تجاوز
چند اصل عملى ديگر باقى مانده كه البته بعضى از آنها اصل بودنش محل بحث و اشكال است.لكن آنها را بايد بحث كنيم، ببينيم «ان شاء الله» در بحث اجزاء در باره آنها چه بايد گفت. يكى از آنهاعبارت از قاعده فراغ و قاعده تجاوز است كه اين قاعده فراغ و قاعده تجاوز، البته يك بحثى ابتدائاًدر اين هست كه خيلى به باب اجزاء ارتباطى ندارد، اما در جاى خودش بحث شده است، كه آيا قاعدهفراغ و قاعده تجاوز دو قاعده مستقل هستند؟ يكى به قاعده تجاوز، اين مربوط به اثناء عمل است.مثل اين كه در حال ركوع شك كند كه آيا قرائت الفاتحة تحقبق پيدا كرد يا نه؟ حتى اگر شك در اركانكند، مثل اين كه در حال سجود، شك كند كه آيا ركوع در ظرف خودش و در محل خودش تحقق پيداكرد يا نه؟ مقتضاى قاعده تجاوز، اين است كه اگر از محل تجاوز كرد، دخول در غير هم شرط است يانه؟ اين در قاعده تجاوز محل بحث است كه آيا صرف تجاوز كافى است، يا دخول در غير هم لازماست و آيا آن غير حتما بايد يكى از اجزاء عمل باشد، يا اگر از مقدمات جزء بعدى هم باشد اينهاكفايت مىكند، اينها بحثهايى است مربوط به قاعده تجاوز.
اما گفته شده كه قاعده فراغ يك قاعده ديگرى است مربوط به جايى كه مكلّف فارغ از عمل شدهباشد و عمل را تمام كرده، آن وقت شك مىكند كه آيا اين عملى را كه پشت سر گذاشت، فلان جزءدر آن واقع شد يانه؟ فلان شرط در آن رعايت شد يا نه؟ بعضيها گفتند: دو قاعده هست. لكن بعضيهامثل امام بزرگوار (قدس سره الشريف) معتقدند كه دو قاعده نيستند، يك قاعده است: قاعده تجاوزو قاعده فراغ هم يك شعبه و يك مصداق از قاعده تجاوز است. براى اين كه در زمان بعد از فراغ شكمىكند كه مثلا ركوع ركعت چهارم را انجام داده يا نه؟ طبيعتاً اين تجاوز از محل تحقق پيداكرده و حتّى اگر نسبت به جزء اخير صلاة كه تسليم است، اگر شك شود، گفتند كه در هر شك درتسليمى كه قاعده فراغ جريان ندارد! در شك در تسليم در جايى قاعده فراغ جارى مىشود كه يامكلّف وارد يك عملى غير از صلاة شده باشد و يا يكى از منافيات مطلقه صلاة را انجام داده باشدكالحدث و نحوه قاعده فراغ جارى مىشود و اگر اين قاعده اختصاص به چنين موردى پيدا كرد، اينهم يك شعبه از قاعده تجاوز مىشود، حالا اين در جاى خودش «ان شاء الله» بحث مىشود كه آياقاعده فراغ و تجاوز، «قاعدتان مستقلتان، ام مرجعهما الى قاعدة واحدة و هى قاعدة التجاوز» و قاعدهفراغ شعبهاى از قاعده تجاوز است كه امام بزرگوار(ره) اين وحدت و اتحاد را اختيار كردند.
بحث ما اين است كه اگر كسى به استناد قاعده تجاوز يا به استناد قاعده فراغ، يك جزء يا شرطىرا رعايت نكرد، شك كرد كه آيا ركوع مثلا در ركعت اُولى را انجام داده يا نه؟ يا به استناد قاعده تجاوزبه اين شك اعتنا نكرد. يا بعد از نماز شك كرد كه اين نمازى كه گذشت، آيا با وضو انجام شد يا بدونوضو انجام شد؟ قاعده فراغ گفت: اعتنايى به اين شك نكن. او هم به اين شك اعتنا نكرد، لكن بعداًفى الوقت او فى خارجه، معلوم شد كه مسأله اين طور نبوده، ركوع در ركعت اُولى ترك شده، نمازبدون وضو انجام شده، آيا در اينجا اعاده و يا قضاء لازم است؟ يا چون امتثال اين مكلّف مستند بهقاعده فراغ و تجاوز بوده، «يجزى»، نظير آن كه در باب استصحاب و در باب قاعده طهارت از راهحكومت مطرح مىكرديم.
قاعده فراغ و تجاوز اصل عقلائى يا شرعى
مسأله چگونه قابل حلّ است؟ مطلبى را اوّل بايد بررسى كنيم و آن اين است كه ببينيم آيا قاعدهتجاوز و فراغ - حالا دوتا باشند يا يكى - اينها از قواعد عقلائيه هستند؟ و شارع در ضمن رواياتى كهاين دو قاعده را بيان كرده است، در حقيقت امضاء كرده اين چيزى را كه بين عقلاء معمول و متداولبوده؟ نظير آن چيزى كه در باب حجيّت خبر ثقه عرض كرديم. گفتيم: خبر ثقه مطلبى است كه از نظرعقلاء مورد اعتنا و اعتبار است و اصلا قسمت مهمى از زندگى فردى و اجتماعى عقلاء روى محورخبر ثقه و اعتماد به خبر ثقه دور مىزند. و شارع هم در تعبيراتى مثل «صدّق العادل» اين روش عقلاءرا به اين كيفيت تأييد فرموده، يعنى فرموده: همين روشى را كه عقلاء در رابطه با خبر ثقه نسبت بهمسائل دنيوى دارند، همين روش در باب شرعيات هم همين است. همان طورى كه در امور دنيوىروى خبر ثقه تكيه مىشود، در امور اخروى و معاد هم روى خبر ثقه تكيه مىشود. در حقيقت شارعروش معموليه بين عقلاء را تأييد كرده. آيا در باب قاعده تجاوز و فراغ هم يك چنين مسألهاى وجوددارد؟ عقلاء شبيه اين مسألهاى را كه در باب نماز و امثال ذلك پياده مىكنيم، آيا در رابطه امور دنيوىو معاش خودشان، مسألهاى شبيه قاعده تجاوز و شبيه قاعده فراغ دارند؟ اين خودش جاى بحثدارد.
اگر فرضاً چنين معنايى بين عقلاء معمول بود، در باب خبر ثقه ما دو مطلب را ذكر مىكرديم:يكى اين كه حجّيت خبر ثقه يك امر عقلائى است، سيره مستمره عقلاء بر اين استمرار پيدا كرده،روش معمول بين عقلاء چنين است. مطلب دوم در آنجا اين بود كه خبر ثقه را عقلاء به عنوانطريقيت و كاشفيت عن الواقع با آن معامله مىكند. به عبارت ديگر خبر ثقه در نزد عقلاء جنبهاماريت داشت. لذا در باب خبر ثقه هر دو جهتش مسلم بود. هم اصل اعتبار عقلائيش مسلم بود و هموجه اعتبارش روشن بود كه وجه اعتبارش همان كاشفيت عن الواقع و حكايت از واقع است. در بابقاعده فراغ و تجاوز، هم جهت اوّلش محل بحث و اشكال است و بر فرضى كه جهت اوّل هم مثلا مابپذيريم، اين جهت دوم محل بحث است كه آيا عقلاء با قاعده تجاوز خودشان به عنوان طريقيّت وكاشفيّت بر خورد مىكنند و روى اين مبنا مسأله قاعده تجاوز و فراغ را پذيرفتهاند؟ و يا به عنوان يكاصل عقلائى؟ مگر ما در بين عقلاء هم اصل داريم؟ بله. اين طور نيست كه هر كجا ما كلمه اصل رامطرح مىكنيم، اصل شرعى مراد باشد، در بين عقلاء هم مسائلى هست كه به عنوان اصل تعبّدىعقلائى مطرح است. اصل تعبّدى عقلائى. يعنى عقلاء آن را پذيرفتهاند و بر طبقش عمل كردهاندبدون اين كه هيچ عنوان كاشفيّت و اماريتى هم در آن وجود داشته باشد. ممكن است بپرسيد مثلچه؟ مرحوم آخوند(ره) در كفايه در جلد اول كفايه، مكرر اين مطلب را ذكر فرمودند، كه آيا اصالةالحقيقة، حجّيتش از باب اصالة الظهور است يا حجّيتش به عنوان يك اصل تعبّدى عقلائى است؟اصالة الحقيقة حجّة تعبّداً يا حجّة من باب اصالة الظهور؟
ما در جاهاى مناسب به اين اشاره كردهايم. در باب اصالة الظهور، مىدانيد ظهور يكى از اماراتاست، به اصطلاح علمى، يكى از ظنون خاصّه است، لذا مسأله حجّيت ظواهر در باب ظنون خاصّهمطرح است و بحث آن در باب ظنون خاصّه ذكر مىشود. حجّيت ظواهر، كه يك حجّيت عقلائيهاست، بلااشكال روى مبناى اماريت، يعنى ظهور لفظ در معنائى كاشف از اين معناست كه آن معنااراده شده است، آن معنا مراد متكلّم و مستعمل است، منتها گفتيم كه اصالة الظهور يك دائره وسيعىدارد، اصالة الظهور تنها محدود به استعمالات حقيقيه نيست، در استعمالات مجازيه هم شمامجبوريد به اصالة الظهور تمسك كنيد. شما اگر بگوييد: «رأيت اسداً» اين ظهور در معناى حقيقىدارد. اما اگر گفتيد: «رأيت اسداً يرمى» آيا اينجا كلام ظهور دارد يا اجمال پيدا مىكند؟ بلااشكالظهور دارد. منتها اينجا به وسيله كلمه يرمى اين ظهور در معناى مجازى پيدا مىكند. تا ما گفتيم«رأيت اسداً يرمى» ديگر «ليس لهذه الجملة ظهور»! اگر ليس له ظهور، پس چرا شما حمل بر رجلشجاع مىكنيد؟ در معانى مجازيه و استعمالات مجازيه هم، ما نياز به اصالة الظهور داريم، اگر اصالةالظهور نباشد، بايد با لفظ، معامله مجمل شود. در حالى كه معامله مجمل نمىشود. پس ترديدىنيست در اين كه اوّلا اصالة الظهور از باب اماريت و كاشفيّت، حجّيّت عقلائيه دارد، ثانيا اصالةالظهور يك دائره وسيعى دارد كه حتّى ظهورات در معانى مجازيه، را هم شامل مىشود. اما در مورداصالة الحقيقة به دنبال اين اصالة الظهور مختصرى بايد بحث كرد، بعد سراغ قاعده فراغ و قاعدهتجاوز بياييم.
تمرينات
رابطه دليل استصحاب با ادله اشتراط طهارت را ذكر كنيد
حجيت اصالة الحقيقة از چه باب است
قاعده فراغ و قاعده تجاوز را با ذكر مثال شرح دهيد
قاعده فراغ و تجاوز اصل عقلائى يا شرعى است
نظر امام (ره) در باره اين دو قاعده را بيان كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...