جمعه 15 تير 1403 - 26 ذيحجه 1445 - 5 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
مقتضاى اصالة التخيير و استصحاب
تدریس استاد
متن
40 مقتضاى اصالة التخيير و استصحاب 316
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
ارتباط اصول عمليه با مسأله اجزاء
بحث در اين بود كه آيا اصول عمليه، اقتضاى اجزا دارد يا نه؟ و به تعبير مرحوم آخوند(ره) امرظاهرى در مورد اصول عمليه مقتضى اجزاء هست يا نه؟ ما راجع به قاعده طهارت و قاعده حلّيت وبرائت شرعى و عقلى بحث كرديم و امّا اصالة الاشتغال به طور كلى از موضوع بحث ما بيرون استبراى اين كه بحث ما در آن جايى است كه عملى كه انجام شده يا عبادتى كه تحقّق پيدا كرده، فاقدبعضى از اجزاء و شرائط بوده و به تعبير ديگر يك كمبودى به حسب واقع در آن تحقّق داشته است،در حالى كه اصالة الاشتغال در مواردى كه جريان پيدا مىكند، معنايش اين است كه هر چيزى كهاحتمال مدخليتش داده مىشود، در مأموربه رعايت شود و هر چيزى احتمال مانعيتش داده مىشود،در مأموربه ترك شود. لذا در موارد اصالة الاشتغال، هيچ موردى نداريم كه بعد كشف خلاف شود بهاين معنا كه بفهميم مأموربه يعنى آنچه كه در خارج واقع شده داراى نقيصه بوده و كمبود داشته است.لذا مورد اصالة الاشتغال از مسأله اجزاء بيرون است. حتى اين تعبير را هم نمىتوانيم بكنيم كه اصالةالاشتغال اقتضاى اجزاء دارد. اين تعبير هم غير صحيح است براى اين كه جزئى مفقود نشده است.مثلا در دوران بين اقل و اكثر ارتباطى، اگر قائل به اشتغال شديد و گفتيد: در شك در جزئيت سوره،عقل حكم به اشتغال مىكند، لازمه حكم عقل به اشتغال، اين است كه نماز با سوره بايد عملاً اتيانشود. هيچ نقصى در نماز مع السوره وجود ندارد. اگر بعد هم معلوم شد كه سوره جزئيت نداشته،نداشته باشد، به عنوان يك مستحب در نماز واقع شده و يا حداقل به عنوان چيزى كه قادح در صحّتنماز نيست، تحقّق پيدا كرده است. پس در موارد اصالة الاشتغال، اصلا موضوع براى بحث اجزاء بههيچ وجه تحقّق ندارد و چنين تعبيرى ولو به عنوان اجزاء هم نبايد در آنجا مطرح شود.
مقتضاى اصالة التخيير
اصالة التخيير كه در دوران بين محذورين به عنوان يك اصل عقلى جريان پيدا مىكند آيا مربوطبه ما نحن فيه هست يا نه؟ و اگر بعضى از مواردش ارتباط به ما نحن فيه پيدا كرد، آيا در آنجا مسألهاجزاء مطرح است يا مسأله عدم اجزاء؟
يك مورد اصالة التخيير جايى است كه شك داشته باشيم در اين كه عملى واجب است مستقلا يااين كه حرام است مستقلا؟ عملى سر تا پا مردد باشد بين الوجوب و الحرمة. اينجا چون ترجيحى دركار نيست و امر دائر است بين المحذورين، عقل چارهاى ندارد جز اين كه حكم به تخيير كند وبگويد: مىتوانيد اين عمل را انجام دهيد و مىتوانيد ترك كنيد. در اين فرض اصلا مسأله اجزاءنمىتواند مطرح باشد براى اين كه مكلّف يا اين فعل را انجام مىدهد و يا ترك مىكند؟ و على اىّتقدير، يا كشف خلاف مىشود يا نمىشود. آنجايى كه عمل را انجام داد و بعد كشف خلاف شد،يعنى معلوم شد «هذا العمل كان محرّماً» اينجا معنا ندارد كه بحثى را در رابطه با اجزاء مطرح كنيم.اجزاء چه چيز از چه چيز؟ عملى بوده مردّد بين وجوب و حرمت، عقل حكم به تخيير كرده و بعدمكلّف جانب فعل را عملا انتخاب كرده، «ثمّ انكشف انّ هذا العمل كان محرّماً» پس در اين فرض جابراى اجزاء نيست. و اما عكس اين فرض، يعنى اگر جانب ترك را انتخاب كرد و چيزى را انجام نداد«ثمّ انكشف انّ العمل كان واجباً بحسب الواقع» اينجا هم عدم ارتباطش به بحث اجزاء، روى اينجهت است كه اين چيزى انجام نداده كه بگوييم: «يجزى عن الواقع او لا يجزى عن الواقع»، او اينعمل را ترك كرده «و لم يأت بشىء اصلاً» بعد هم معلوم شده كه «انّ هذا الفعل كان واجباً»، اينجا كلمهاجزاء مطرح نيست. مأموربه را اصلا در خارج تحقّق پيدا نكرده است. پس ما چه چيز را مجزى ازمأموربه بدانيم؟ آنچه كه به حسب واقع مأموربه بوده، «كان هذا المكلّف تاركاً له بالمرّة و بالكليّة و لميأت بشىء اصلا»، پس معنا ندارد كه ما حكم به اجزاء كنيم. چيزى نياورده كه مجزى از واقع باشد؟ دراينجا حتما بايد مأموربه در خارج تحقّق پيدا كند و لو به عنوان القضاء، «لانّ المكلّف لم يأت بشىءاصلا». اين يك فرض اصالة التخيير است كه اين فرض باز به ما ارتباطى نداشت.
يك وقت دوران بين محذورين در رابطه با اَجزاء يك عملى است مثل اين كه يك جزئى بينالجزئية و بين المانعية مردّد است. يك طرف، احتمال جزئيت است كه معناى جزئيت مدخليّتوجودش در مأموربه است، يك طرف، احتمال مانعيت است كه معناى مانعيت، مانعيت وجودش ازمأموربه است، نمىگذارد كه مأموربه در خارج تحقّق پيدا كند. اين هم يك نوع دوران بين محذوريناست. در باب شرطيت هم همين طور است. اگر انسان احتمال بدهد كه فلان چيز شرطيت براىمأموربه دارد يا مانعيت از مأموربه دارد، اين دوران بين محذورين است. اگر عمل قابل تكرار باشدمثل مسأله نماز، اينجا اصلا اصالة التخيير جريان ندارد بلكه اصالة الاشتغال جريان پيدا مىكند ومىگويد: بايد دوتا نماز خواند. يك نماز با وجود اين شىء و يك نماز با عدم اين شىء. اگر دليلى ازخارج بر نفى و اثبات مسأله پيدا نشد، ما شك كرديم مثلا كه آيا سوره جزئيت براى صلاة دارد يا اينكه مانعيت از صلاة دارد، نماز هم قابل تكرار است، اينجا جاى اصالة التخيير نيست با اين كه امر دائربين محذورين است، اما چون عمل قابليت تكرار دارد، لازمه اصالة الاشتغال اين است كه انسان يكنماز را مع السورة بخواند و همان نماز را بدون سوره بخواند تا يقين پيدا كند به اين كه مأموربهواقعى تحقّق پيدا كرد. اگر سوره جزئيت داشته، مع السورة واقع شده و اگر سوره مانعيّت داشته،بدون سوره تحقّق پيدا كرده است.
تنها فرضى كه مىتواند به بحث اجزاء ارتباط داشته باشد، عبارت از اين فرض است كه امر دائربين جزئيت و مانعيّت باشد و عمل هم قابل تكرار نباشد، يك عمل است و تعدد پذير نيست. يكشىء مردد است بين اين كه جزء باشد و بين اين كه مانع باشد يا مردد بين شرطيّت و مانعيّت است،عمل هم قابل تكرار نيست. اينجا عقل حكم به تخيير مىكند. آن وقت شما يك طرفش را انتخابكرديد، فرضاً جانب جزئيت اين شىء را انتخاب كرديد و نماز را مع السورة خوانديد، بعداً معلومشد كه اين سوره مانعيّت داشته، نه اين كه جزئيت داشته باشد. اينجا با اين كه مورد جريان اصالةالتخيير است، جاى بحث اجزاء است. آيا اصالة التخيير در اينجا حكم به اجزاء مىكند يا حكم به عدماجزاء؟ همان بيانى كه ما در رابطه با برائت عقليه و قاعده قبح عقاب بلابيان ذكر كرديم، در اينجا همجريان دارد. ما مىگفتيم: قاعده قبح عقاب بلابيان كارى به اجزاء و عدم اجزاء ندارد، فقط در محدودهعقاب نقش دارد. مىگويد: قبح عقاب بلابيان قبيج است. مولى نمىتواند تو را عقاب كند كه چرا نمازبدون سوره بوده در حالى كه تبيينى راجع به جزئيت سوره در اختيار تو واقع نشده است. اما اين نمازبدون سورهاى كه خواندى و حالا كشف خلاف شد، آيا اين نماز به درد مىخورد يا نمىخورد؟ اينديگر از محدوده قاعده قبح عقاب بلابيان بيرون است. عين همين مسأله را البته نه به اين شدّتوضوح، در اصالة التخيير عقلى در همين مثالى كه عرض كرديم پياده كنيد. به عقل مىگوييم: تو روىچه مبنايى حكم به تخيير مىكنى؟ مىگويد: من مىبينم امر دائر بين محذورين است، هيچ ترجيحىهم در كار نيست، دليلى هم بر احد طرفين در كار نيست، مىگويم: تو مخيّرى. مخيّرى يعنى چه؟يعنى مولا ديگر نمىتواند تو را عقاب كند. اگر اين شىء به حسب واقع، واجب بود و تو ترك كردى،مولا در مقابل ترك، حق مؤاخذه ندارد و اگر اين شىء حرام بود و تو جانب فعل را اختيار كردى، مولادر برابر ارتكاب اين محرّم، حق مؤاخذه ندارد.
اما در آن جايى كه به حسب واقع واجب بوده و مثلا تو ترك كردى در همين جزئيت و مانعيّت،اين عمل گذشته به درد مىخورد يا به درد نمىخورد؟ اين ديگر از حيطه درك عقل بيرون است. عقلنمىتواند اين معنا را درك كند كه آيا اين عمل كافى است يا كافى نيست. به چه ملاكى بتواند بگويد:اين عمل كافى است يا كافى نيست؟ عقل مىگويد: در اين رابطه ما نقشى نداريم. ما همين مقدارمىتوانيم بگوييم: چوب و فلك در كار نيست، اما اين عمل گذشته «يجزى او لايجزى»؟ اين را ديگرما نمىتوانيم درك كنيم كه آيا مجزى است يا مجزى نيست.
لذا تنها موردى كه اصالة التخيير به بحث اجزاء ارتباط پيدا مىكند، همين مورد است كه امر دائربين جزئيت و مانعيّت يا شرطيّت و مانعيّت باشد و عمل هم قابل تكرار نباشد. اينجا اگر مكلّف يكطرف را اختيار كند و بعد كشف خلاف شود، مىگوييم: اصالة التخيير نقشى در مسأله اجزا ندارد وقاعده، اقتضاى عدم اجزا مىكند براى اين كه مأموربه با تمام خصوصيات واقع نشده است. اگر ايندخالت داشته به عنوان جزئيت يا شرطيّت، فرض اين است كه ترك شده و اگر مانعيّت داشته، فرضاين است كه در مأموربه اتيان شده. لذا در اين قسم كه ارتباط به ما نحن فيه دارد، اصل عقلى نمىتوانداقتضاى اجزاء داشته باشد، براى اين كه از محدوده عقل بيرون است.
(سؤال ... و پاسخ استاد): تمام موارد احتياط همين طور است. همان قصد قربتى كه در همهاحتياطها شما رعايت مىكنيد، آن جايى كه در مورد اشتباه قبله به چهار طرف نماز مىخوانيد، چهطور قصد قربت مىكنيد؟ همان قصد قربتى كه در ساير موارد احتياط وجود دارد، همان قصد قربتهم در اينجا وجود دارد.
(سؤال ... و پاسخ استاد): تكرار يعنى «فى وقته». «فى وقته» قابل تكرار نيست. مثل نماز نيست كهشما در وقتش مىتوانيد دو بار نماز بخوانيد هم رعايت كنيد وجود اين شى را و هم رعايت كنيدعدم شىء را. پيدا كردن مثالش كارى مشكلى است. اين را به عنوان يك فرض مطرح كردم.
(سؤال ... و پاسخ استاد): حج قابل تكرار است. در باب حج شما فرض كرديد علم اجمالى داريدكه فلان شىء يا جزئيت دارد يا مانعيّت. اگر روى قاعده بحث كنيد، بايد دو مرتبه حج انجام دهيد. دردو سال بايد حج انجام دهيد. يك سال حج را بدون اين شىء انجام دهيد، يك سال حج را مع هذاالشىء انجام دهيد تا يقين پيدا كنيد به اين كه مأموربه كه مثلا عبارت از حجّة الاسلام است در خارجتحقّق پيدا كرد و الاّ در غير اين صورت شما يقين نمىكنيد كه حجّة الاسلام اين فريضه الهى درخارج محقّق مىشود. بايد حتما يك سال بدون اين شىء و يك سال مع هذا الشىء اتيان شود.
مقتضاى استصحاب در مسأله اجزاء
و اما در باب استصحاب كه رئيس اصول عمليه است، آيا مسأله اجزاء مطرح است يا عدم اجزاء؟محققين و بزرگان اصوليين معتقد هستند، استصحاب به عنوان يك اصل شرعى مطرح است، نه بهعنوان اصل عقلى و حتى به عنوان اصل عقلائى هم مطرح نيست، كه ما بگوييم: «لا تنقض اليقينبالشك» دارد ارشاد مىكند به آن استصحابى كه بين عقلاء مطرح است مثل اين كه در باب «صدّقالعادل» مىگفتيم: ارشاد مىكند به همان روش عقلاء و سيرهاى كه عقلاء در باب عمل به خبر ثقهدارند، گرچه در باب استصحاب يك چنين حرفى گفته شده: اما اين حرف خلاف تحقيق است. آنچهاكثر محققين بر آن هستند اين است كه استصحاب به عنوان يك اصل شرعى مطرح است و دليلشهمين روايات معتبره «لا تنقض اليقين بالشك» است، كه بعضيهايش در مورد شك در بقاى وضووارد شده است، مثل صحيحه اُولاى زراره كه بعضىهايش در مورد شك در بقاء طهارات ثوب واردشده است، مثل همان صحيحه ثانيه يا ثالثه زراره. اينها به عنوان «لا تنقض اليقين بالشك» يك صغرا وكبرايى ترتيب دادهاند «لانّك كنت على يقين من طهارتك فشككت و ليس ينبغى لك ان تقض اليقينبالشك». يا در روايت اول «فانّه على يقين من وضوئه و ليس ينبغى له ان ينقض اليقين بالشك». پساين يك اصل شرعى است با پشتوانه «لا تنقض اليقين بالشك». حالا اگر ما استصحاب بقاى وضوكرديم، چون حالت سابقه متيقّنه داشت، اول ظهر شك كرديم كه آن وضوى صبح، باطل شده است ياوضو باقى است؟ استصحاب بقاى طهارت از حدث كرديم و با طهارت استصحابيه نماز خوانديم،بعد در وقت يا خارج وقت معلوم شد كه در حين نماز اين شخص محدث بوده، «و لم يكن متطهّراً» وآن حالت سابقه متيقّنه به حسب واقع در حين نماز منتقض شده بود. يا در باب استصحاب طهارت ازخبث، لباس قبلا طاهر بود، حالا شك كرد در بقاى طهارت، استصحاب بقاى طهارت ثوب را جارىكرد و در اين لباس نماز خواند و بعد «فى الوقت او فى خارجه انكشف انّ الثوب كان نجساً و انّالصلاة وقعت فى الثوب النجس» اينجا مسأله اجزاء مطرح است.
ما از «لا تنقض اليقين بالشك» چه استفاده مىكنيم؟ آيا از «لا تنقض اليقين بالشك» مسأله اجزاءرا استفاده مىكنيم يا مسأله عدم اجزاء استفاده مىشود؟ اينجا در «لا تنقض اليقين بالشك» در خوداين عبارت كه در چند روايت وارد شده است، در معناى اين بحث است كه آيا «لا تنقض اليقينبالشك» چه مىخواهد بگويد. مىخواهد بگويد: انسان شاكى كه حالت سابقه يقين داشته، الان هممثلا على يقين هست، منتها تعبّداً، آن يقين قبلى يك يقين وجدانى بوده، الان كه شك در بقاء حاصلشده است، «لا تنقض اليقين بالشك» مىخواهد بگويد: ما تو را به ديد يك متيقّن نگاه مىكنيم. اصلاتو را يقين دار فرض مىكنيم. تو الان يقين دارى به بقاى وضو، به بقاى طهارت ثوب يقين دارى.منتها يقين دارى، يعنى ظاهراً، يعنى تعبّداً، نه اين كه وجدانا يقين دارى. وجدانا كه جز حالت شك،چيزى واقعيت ندارد. اما شارع اين را ذات يقين و صاحب يقين مىبيند به حسب ظاهر و تعبّد كه درمعناى «لا تنقض» يك احتمال اين است.
احتمال ديگر اين است كه اين «لا تنقض اليقين بالشك» مقصود از يقين، متيقّن است، مىخواهدبگويد: آثار متيقّن را به واسطه شك نقض نكن. همان آثارى كه بر متيقّن بار مىكردى فى زمن اليقين،همان آثار را الان فى زمن الشك بر ميتقّن بار كن، «لا تنقض اليقين بالشك» نمىخواهد ما را ولو بهحسب ظاهر، ذات يقين فرض كند، بلكه يك حكمى است كه آمده در صورت شك «اذا كان مسبوقابالحالة السابقة» همان آثار متيقّن بار شود، يعنى آمده بگويد: آثار بقاى وضوى متيقّن را بار كن، آثارطهارت متيقّنه ثوب را بار كن. اين هم يك احتمال است در معناى «لا تنقض».
لكن روى هر دو احتمال، همان تقريبى كه ما در رابطه با حكومت قاعده طهارت نسبت به دليل«صلّ مع الطهارة» داشتيم (كه خلاصه آن تقريب اين بود كه آن كه جعل طهارت ظاهريه مىكند در«كل شىء شك فى طهارته و نجاسته فهو طاهر»، «فهو طاهر» چه مىخواهد بگويد؟ آيا «صلّ معالطهارة» به ظاهر خودش مراد و مقصود مولاست؟ يعنى از يك طرف مولا مىگويد: بايد با طهارتنماز بخوانيد و ظاهر كلام هم طهارت واقعيه است و در حقيقت، طهارت واقعيه شرطيت دارد؟ ازيك طرف مىگويد: من با ديد طهارت به تو و لباس تو نگاه مىكنم. من حكم مىكنم كه لباس تو طاهراست. من حكم مىكنم كه بدن تو طاهر است. «ماذا يترتّب على حكمك بالطهارة من الفائدة»؟ چهفايده بر اين طهارت مترتّب است؟ چه اثرى بر اين طهارت بار مىشود؟ جز اين كه شارع مىخواهدبگويد كه آثار طهارت را مىتوانى مترتّب كنى. يكى از آثار طهارت، جواز دخول در نماز با اين ثوبمشكوك الطهارة و بدن مشكوك الطهارة است. شارع مىگويد: من براى تو دخول در نماز را تجويزكردم. مىگوييم: در چه شرايطى شما تجويز مىكنى؟ در حالى كه طهارت واقعيه شرط است يا اعم ازطهارت واقعيه و ظاهريه؟ اگر بخواهد بگويد: هم طهارت واقعيه شرط است و هم من تجويز مىكنمبراى تو دخول در صلاة را با اين لباس و بدن مشكوك الطهارة، قابل اجتماع نيست. آنچه كه عرفمىفهمد، اين است كه قاعده طهارت را به عنوان يك مبيّن و مفسّرى براى «صلّ مع الطهارة» فرضمىكند. مىگويد:
تمرينات
چگونه اصالة الاشتغال در باب اِجزاء مىتواند نقش داشته باشد
مقتضاى اصالة التخيير را در باب اِجزاء بيان كنيد
نحوه حكومت استصحاب بر ادله اشتراط طهارت را بيان كنيد
در چه صورت بحث از اجزاء در جريان اصالة التخيير صحيح نيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...