• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 اصل برائت و استدلال به آن 315

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    رفع احكام تكليفى و وضعى با حديث رفع

    بحث ما در برائت شرعيه بود كه از طريق حديث رفع و مثل اين حديث استفاده مى‏شود. عرض‏كرديم كه در حديث رفع به لحاظ اين كه به «ما لا يعلمون» نسبت داده شده و ماى موصوله عموميت‏دارد و جميع مصاديقى را كه صله (كه عبارت از عدم العلم است) در مورد آن تحقّق دارد، «ما لايعلمون» آن را شامل مى‏شود، منتها به لحاظ اين كه رفع به آن متعلّق شده است، «رفع ما لا يعلمون»روى اين جهت، يك محدوديتى پيدا مى‏كند و به آن چيزهايى محدود مى‏شود كه وضع و رفعش به‏اختيار شارع و به دست شارع است. شارع وقتى كه مى‏فرمايد: «رفع ما لا يعلمون» معنايش اين است‏كه آن چيزهايى را كه من مى‏توانم اثبات كنم و نفى كنم، آنها را مى‏خواهم نفى كنم. و گفتيم كه اين رفع‏اختصاص به احكام تكليفيه ندارد، همان طور كه در باب شرب التُتُن، اگر احتمال حرمت جريان پيداكرد و هيچ گونه دليل شرعى كه دلالت بر حرمت يا حلّيّت كند وجود نداشته باشد، «رفع ما لايعلمون» آن حرمت مجهوله را اگر به حسب واقع ثابت باشد، به حسب ظاهر رفع مى‏كند و حكم‏مى‏كند «بانّه فى الظاهر حلال» همانطور در باب احكام وضعيه مثل مسأله جزئيت و شرطيّت ومانعيّت كه بحث ما در باب اجزاء در رابطه اين سنخ از احكام وضعيه است، شارع به مقتضاى حديث‏رفع اين طورى مى‏فرمايد كه اگر سوره به حسب واقع، جزئيت داشته باشد لكن شما بعد از تفحّص‏كامل اگر هيچ دليلى كه دلالت بر جزئيت و يا عدم جزئيت سوره داشته باشد پيدا نكرديد، اين جزئيت‏مشكوكه «تكون مرفوعة» شارع مى‏تواند هم اثبات جزئيت كند و هم نفى جزئيت. حالا بحث اين‏بود كه اين نفى كردن جزئيت سوره براى كسى كه شاكّ در جزئيت است و هيچ راهى براى اثبات ونفى جزئيت پيدا نكرده است، به چه كيفيتى است؟ اگر سوره به حسب واقع جزئيت داشته باشد، دليل‏رفع چه نقشى مى‏تواند داشته باشد؟ آيا دليل رفع يك تخصيصى در واقع ايجاد مى‏كند؟ يعنى دليل‏رفع مى‏گويد: «السورة بحسب الواقع ليست جزءً للصلاة بالاضافة الى الجاهل بالجزئية»؟ آيا حديث‏رفع اين نقش را دارد كه رسماً حكم واقعى با حديث رفع تقييد مى‏شود و دائره حكم واقعى تضييق‏پيدا مى‏كند؟
    مسأله در اينجا به آن وضوحى كه در قاعده طهارت مسأله را مطرح مى‏كرديم نيست، امّا در عين‏حال همان برنامه و همان جريان اينجا با يك ظرافت بيشتر و يك دقت بيشترى در اين رابطه پياده‏مى‏شود.
    در باب قاعده طهارت مى‏گفتيم: قاعده طهارت توسعه‏اى در دليل «صل مع الطهارة» مى‏دهد. اگرقاعده طهارت نبود، ظاهر «صل مع الطهارة» اين بود آن چيزى كه شرطيّت و قيديّت براى صلاة دارد،طهارت واقعيه است. ظاهر «صل مع الطهارة» چنين معنايى است. اما وقتى قاعده طهارت را با توجه‏به حكومت قاعده طهارت ملاحظه كرديم با دليل «صل مع الطهارة» گفتيم: قاعده طهارت رسماًتوسعه در طهارت شرط نماز مى‏دهد، مى‏گويد: آن چيزى كه شرطيت دارد، اعم از طهارت ظاهريه وواقعيه است. اما شرطيتش چه نوع شرطيتى بود؟ طهارت ظاهريه بود، اما شرطيتِ طهارت ظاهريه،مثل شرطيتِ طهاريت واقعيه، شرطيتْ واقعيه بود. اين طور نبود كه بگوييم: در طهاريت واقعيه،شرطيت واقعيه تحقّق دارد و در طهارت ظاهريه، شرطيّت ظاهريه تحقّق دارد. لازمه حكومت قاعده‏طهارت بر دليل «صلّ مع الطهارة» توسعه در واقعيت شرطيّت بود. مى‏گفت: آن چيزى كه در لوح‏محفوظ و به حسب واقع شرطيّت براى نماز دارد، يك معنايى اعم از طهارت واقعيه و ظاهريه است،كه طهارت ظاهريه شرطيّت واقعيه بود، نه اين كه طهارت ظاهريه به عنوان يك شرطيّت ظاهريه‏مطرح باشد. توسعه قاعده طهارت در دليل «صل مع الطهارة» اين تبيينِ عموميتِ واقعيتِ شرطيّت،نسبت به طهارت واقعيه و طهارت ظاهريه است. آن چيزى كه به حسب واقع شرط است، اعم ازظاهر و باطن است. آنجا مسأله روشن بود. اما اينجا يك قدرى مسأله ظريف‏تر و دقيق‏تر است براى‏اين كه حديث رفع مى‏خواهد جزئيت سوره مشكوكة الجزئية را بردارد، يعنى مى‏خواهد بگويد: به‏حسب واقع اصلا جزئيت سوره اختصاص دارد به آن كسى كه عالم به جزئيت سوره است. براى غيرعالم به جزئيت سوره، سوره جزئيت ندارد. دو دليل بر خلاف و بطلان اين قائم است:
    يك دليل اين است كه اين تصويب محال هم اگر نباشد، براى اين كه اگر بخواهيم جزئيّت را براى‏عالم به جزئيت تثبيت كنيم، اينجا يك تقدّم و تأخّر دورى مطرح است. لكن اگر روى اين جهت‏محاليتش هم تكيه نكنيم، اين يك تصويب باطلى است كه بگوييم كه حكم واقعى مال آن كسى است‏كه عالم به واقع باشد، اما اگر كسى جاهل به واقع شد، حكم واقعى در باره او تحقّق ندارد و اين‏تصويب مجمعٌ على بطلانه است.
    علاوه؛ ما روايات متواتره داريم. آن رواياتى كه گفتند: «انّ لله تعالى فى كل واقعة حكماً يشترك‏فيه الجاهل و العالم» آيا اين حكماً حتما بايد حكم تكليفى باشد؟ در احكام تكليفيه يك واقعياتى‏هست كه «يشترك فيه الجاهل و العالم»؟ امّا در احكام وضعيه مسأله به اين كيفيت نيست؟ آيامى‏تواند كسى اين حرف را بزند يا اين كه «انّ لله تعالى فى كل واقعة حكماً» يعنى آن چيزى كه‏مربوط به شارع است، اعم از اين كه حكم تكليفى باشد، يا حكم واضعى باشد؟

    اشتراك احكام بين عالم و جاهل

    پس همان طورى كه احكام تكليفيه واقعيه مشترك بين عالم و جاهل است، احكام وضعيه واقعيه‏هم مشترك بين عالم و جاهل است. اگر سوره به حسب واقع جزئيت داشته باشد، «يشترك فيه العالم‏و الجاهل». معنا ندارد كه بگوييم: اين جزئيت واقعيه اختصاص دارد به كسى كه عالم به جزئيت باشدو اگر كسى جاهل به جزئيت بود، به مقتضاى حديث رفع «لا تكون السورة جزءً لصلاته فى الواقع».اين حرف را نمى‏شود زد. پس چه بايد گفت؟ از يك طرف اگر سوره به حسب واقع، جزئيت داشته‏باشد واقعش را نمى‏شود دست زد، هم براى عالم جزئيت دارد، هم براى جاهل جزئيت دارد. ازطرفى هم حديث رفع، جزئيت مشكوكه را رفع مى‏كند. چه طور بين اينها جمع كنيم؟
    اگر ما در حديث رفع فقط مسأله مؤاخذه را رفع مى‏كرديم، مثل قاعده قبح عقاب بلابيان مى‏شدكه قاعده قبح عقاب بلابيان فقط مسأله عقوبت را تقبيح مى‏كند، اما در رابطه اجزاء، ديگر قاعده قبح‏عقاب بلابيان نقش ندارد. اگر بنا بر بعضى از اقوالى كه در اين رابطه گفته شده حديث رفع هم فقطمؤاخذه را رفع مى‏كرد، اينجا هم مسأله روشن بود، مى‏گفتيم: حديث رفع هم استحقاق عقوبت ومؤاخذه را برمى‏دارد و مرفوع شدن مؤاخذه، منافاتى با عدم اجزاء و وجوب اعاده يا قضا ندارد. امافرض اين است كه مرفوع در حديث رفع را مؤاخذه نمى‏بينيم. ما ضرورتى نمى‏بينيم كه اينجا كلمه‏مؤاخذه در تقدير باشد. رفع به خود «ما لا يعلمون» نسبت داده شده، به نفس حكم مجهول نسبت داده‏شده، به نفس حكم تكليفى مجهول و به نفس حكم وضعى مجهول نسبت داده شده است. پس چه‏كنيم هم نمى‏توانيم دست به واقع دراز كنيم و محدوديت در واقعيّت جزئيت ايجاد كنيم و رفع هم‏متعلّق به خود جزئيت شده، اينجا چه معامله‏اى بايد كرد؟

    جمع بين حديث رفع و احكام واقعيه

    اينجا بايد بگوييم: وقتى كه حديث رفع مى‏خواهد يك جزئيت را رفع كند، لابد امرى متعلّق به‏مجموع مركّب وجود دارد. مسأله جزئيت كه بدون مجموع مركّب امكان ندارد، بايد يك مجموع‏مركّب و تعلّق امر به آن را فرض كنيم، براى آن كه وضع و رفع آن جزئيتى به يد شارع است كه دررابطه با مأموربه باشد و الاّ جزئيتى كه در رابطه با مأموربه نيست، چه ارتباطى به شارع نفياً و اثباتاًمى‏تواند داشته باشد؟ پس نفس رفع جزئيت، ملازم با اين است كه اينجا ما يك امر متعلّق به يك‏مجموع مركّبى داريم. يعنى رفع جزئيت مثلا در باب صلاة، با توجه به «اقيموا الصلوة» است، با توجه‏به «اقم الصلوة لدلوك الشمس الى غسق الليل» است. پس خود حديث رفع وجود يك دليل دالّ برتعلّق امر به يك مركّبى را دلالت دارد. همان طورى كه در بحث قبل عرض كردم، ما وقتى مى‏توانيم به‏حديث رفع تمسّك كنيم كه اطلاقى در رابطه با دليل لفظى وجود نداشته باشد و الاّ اگر اطلاقى دررابطه با دليلى لفظى وجود داشته باشد، مثل اين كه در اين «اقيموا الصلاة»هاى قرآن فرض كنيم‏شرايط تمسّك به اطلاق وجود دارد، يعنى در مقام بيان خصوصيات و اجزاء و شرائط مأموربه‏هست. اگر يك چنين اطلاقى براى «اقيموا الصلوة» وجود داشت، به اطلاقش تمسّك مى‏كرديم و درحقيقت اماره بر عدم جزئيت داشتيم و اگر اماره بر عدم جزئيت سوره در كار باشد، با وجود اماره و لواماره هم موافق باشد، نوبت به اصول عمليه نمى‏رسد. فرقى نمى‏كند كه اماره مخالف با اصل عملى‏باشد، يا حتى موافق با اصل عملى هم باشد، باز با وجود اماره، نوبت به اصل عملى نمى‏رسد.
    پس ما يك «اقيموا الصلوة» داريم كه اطلاق ندارد و روى عدم اطلاقش نوبت به تمسّك به‏حديث رفع رسيده است. در مقابل اين «اقيموا الصلوة» بايد ادله‏اى كه دلالت بر اجزاء و شرائطمى‏كند، جزئيت اجزاء و شرطيّت شروط را روشن كند. آن ادله هم فرضا يك دليلى است كه به حسب‏واقع، دلالت بر جزئيت سوره كرده است. دليل دالّ بر جزئيت سوره وقتى كه با «اقيموا الصلوة»ملاحظه و مقايسه مى‏شود، معناى آن چيست؟ معنايش اين است كه اگر بخواهد «اقيموا الصلوة» درخارج امتثال شود، حتما بايد صلاة مشتمل على السورة باشد و الاّ اگر صلاة مشتمل بر سوره نباشد،«اقيموا الصلوة» در خارج امتثال نمى‏شود و تحقّق پيدا نمى‏كند. پس ادله‏اى كه دلالت بر اجزاء اين‏مركّب و جزئيت اجزاء و شرطيّت شرائط اين مركّب مى‏كند، در مقام بيان اين هستند كه راه تحقّق‏امتثال را به راه و كانال خودشان منحصر كند. بگويند: «اقيموا الصلوة» از اين طريق امتثال مى‏شود.«اقيموا الصلوة» راه امتثالش به اين كيفيت است. حالا شما اسم اين را تقييد هم بگذاريد، هيچ مانعى‏ندارد. بحث در اصطلاح نيست، بحث در واقعيت و نسبت بين اين ادله است. «اقيموا الصلوة» هست،فرض كنيم به حسب واقع دليل بر جزئيت سوره هم هست، اما اين مجتهد آنچه تفحّص كرد، به اين‏كيفيتى كه ما مى‏گوييم، معنا نكند، مثل قاعده طهارت مى‏شود كه اگر مسأله حكومتش مطرح‏نمى‏شد، «يلزم منه اللغوية» اينجا مى‏گوييم: حديث رفع نيامده كه مؤاخذه را رفع كند، حديث رفع‏آمده جزئيت را رفع كند. دليل كه به حسب واقع براى سوره جزئيت قائل است. حديث رفع هم كه‏نمى‏تواند در واقع تخصيص ايجاد كند و در حكم واقعى بين عالم و جاهل تفصيل قائل شود، بگويد:بين عالم و جاهل به حسب حكم واقعى تفصيل وجود دارد، اين هم كه امكان ندارد. پس چه بايدبگويد؟ غير از اين راهى ندارد، كه حديث رفع بگويد: «رُفع عن امتى» در مقام امتنان وارد شده است،من شارع به تو اجازه مى‏دهم كه در صورت شك در جزئيت سوره «اقيموا الصلوة» را بدون سوره‏امتثال كنى.
    آيا غير از اين مى‏توانيم براى حديث رفع معنايى فرض كنيم با توجه به اين كه پاى مؤاخذه مطرح‏نيست، نفس جزئيت مرفوع است. در حقيقت يك معنايى است نه مؤاخذه در كار است، نه تخصيص‏در واقعيت جزئيت. يك معناى برزخى بين اينهاست و آن معنا اين است، مثل اين كه شارع همين‏عبارتى را كه من به كار مى‏برم، را تعبير كند، بگويد: «ايّها الجاهل بالجزئية» من «بما انّى شارعٌ» به تواجازه مى‏دهم كه «اقيموا الصلوة» را بدون سوره امتثال كنى. آيا غير از اين مى‏توانيم مفهومى

    بحث اخلاقى

    به مناسبت خصوصيّتى كه اين ايام دارد، نكته‏اى به نظرم آمد به عنوان تذكّر خدمت شما عرض‏كنم. واقعش اين است كه ما بحمد الله در انقلابمان، نسبت به مسائل اساسى اسلام، خيلى توفيق‏بزرگى پيدا كرده‏ايم و خداوند پيروزى‏هاى عجيبى نصيب ما كرده كه ان شاء الله اينها تكامل پيدامى‏كند و به حد كافى و لازم مى‏رسد. اما يك مسأله اين است كه مثل اين كه ما روى اين پيروزى‏هايك مقدار از مسائل فرعى اسلامى داريم فاصله مى‏گيريم. يك چيزهايى كه خيلى اسلام برايش‏اهميت قائل است، اما مى‏بينيم اينها در خانواده‏ها، مثل اين كه كم‏كم منسوخ مى‏شود، در حالى كه درزمان طاغوت در خانواده‏ها اين مسايل خيلى رعايت مى‏شد.
    مثلا مسأله قرائت قرآن، در رابطه با بچه‏ها، اين يك مسأله‏اى است كم‏كم اهميت خودش را ازدست مى‏دهد، مثل اين كه انسان يك حالت غرورى برايش پيدا مى‏شود. مى‏گوييم: ما حالا كه‏نظاممان، نظام اسلام است، ديگر چه ضرورتى دارد به اين مستحبات بپردازيم!!
    يكى مسأله دعاست كه اين را به اين جهت بالخصوص ذكر كردم كه دعا مخصوصا در ماههاى‏خاص، مسأله‏اى بوده كه متدينين متهجّدين و اهل دعا، خيلى به اين مسائل توجه داشته‏اند. واقعاوقتى ماه رجب وارد مى‏شده بر آنهايى كه اهل عبادت و دعا بودند، يك تغيير وضعى و يك تغييرحالتى پيدا مى‏شد. حلول ماه رجب را به عنوان يك موقعيتى براى استفاده‏هاى معنوى مى‏دانسته‏اند.التزام به ادعيه ماه رجب، التزام به روزه‏هاى ماه رجب، التزام به آن مسأله‏اى كه بر حسب روايات درماه رجب خيلى اهميت دارد، كه مسأله استغفار و طلب مغفرت از خداوند تبارك و تعالى است.
    شايد كسى به من بگويد كه تو از روى مزاج خودت طبابت مى‏كنى، ماه رجب كه وارد مى‏شود،براى ما با ماه جمادى الثانيه فرقى نمى‏كند، هر دويش يك جور بر ما حلول مى‏كند و نازل مى‏شود.حالا مى‏خواهم بگويم: شما اگر هم مثل من هستيد، اين طور نباشيد. انسان از اين موقعيت‏ها بايدخيلى در جنبه تكامل و رشد معنوى استفاده كند و آنهايى كه اهل بودند در اين مواقع، خيلى استفاده‏كرده‏اند. آنهايى كه اهلش بودند، در كتاب الصوم هم در جاهاى مستحبى با يك كلمه كوتاه دارد: «ورجب كله و شعبان كله» با همين دو كلمه كوتاه، مجموعه روزه‏هاى ماه رجب و ماه شعبان را به عنوان‏روزه‏هاى مستحبى اعلام كرده‏اند.
    برنامه‏اى كه سالهاست بحمد الله به عنوان سنّت حسنه مطرح است، مسأله اعتكاف در مسجدامام است كه يك موقعيت خوبى است. از اين موقعيت خوب استفاده كنيد و يكى از دعاهاى لازم كه‏حتماً آن را در رأس دعاهاى خودتان قرار دهيد، اين است كه كشور ما، اين جمهورى اسلامى نوپاى‏ما، در اين شرايط، با اين جنگ خليج فارس كه جدّاً در بين جنگها كم نظير است، بلكه بى نظير، بايدخيلى دعا كنيد. (يك وقت خداى نكرده همه اين نقشه‏ها ممكن است در رابطه با نظام ما باشد، حالانه به فوريت، در آينده مثلا نزديك خداى نكرده) واقعاً از خداوند بخواهيد كه اين جمهورى اسلامى‏ما را از شرّ اين ابر قدرتها حفظ كند، به حق اين ايام و اين ماه پر ارزش و به حق مولودين كه در آن دعادارد «اللهم انّى اسئلك بحق مولودين فى رجب» ولى مولود مهم‏تر از آن دو مولود، ولادت با سعادت‏اميرالمؤمنين(ع) است. گرچه در اين دعا اشاره به اين نشده، حالا نكته‏اش چه بوده، عللى ذكر شده كه‏حالا براى خود من چندان روشن نيست كه به چه علتى اشاره به اين مولودى كه ابوالائمه(ع) است،در آن دعاى رجبيه نيست. خداوند را به حق اين مولودهاى مبارك و به حق مبعث كه در آينده است،بخواهيد كه اين كشور ما را از شرّ اين توطئه‏ها، اين نقشه‏ها، اين قدرتها ان شاء الله حفظ بفرمايد وهمين طور مسلمانها را مخصوصا مسلمانان عراق و كويت را كه اينها گرفتار جاه‏طلبى و بى‏عقلى‏صدام شده‏اند، اينها را دچار كرده و گرفتار كرده و اين طورى كه اخبار مى‏گويد، افراد غير نظامى، زن‏و بچه و پيرمرد و پيرزن در اين حوادث زياد از بين رفته‏اند و علاوه تمام منابع، بالاخره منابع مربوطبه يك كشور اسلامى است، ولى به خاطر جاه‏طلبى يك مرد ديوانه، مسلمانها گرفتار شده‏اند. آن هم‏گرفتار يك قدرتى كه در چهره حمايت از كشورى كه به آن تجاوز شده، خودش بزرگترين تجاوز درتاريخ را دارد انجام مى‏دهد. چهره حمايت و دفاع از كشورى است كه به او تجاوز شده، اما باطن‏مسأله، تجاوز سراسرى و نسبت به تمام ممالك اسلامى در اين طرف است. از خداوند كه قدرت‏مطلقه است و قدرتش ما فوق همه قدرتهاست، بخواهيد خداوند به قدرت كامله خودش، تمام‏قدرتهايى كه ضد مسلمين و منافع مسلمين به كار مى‏رود، تمام آنها را منهدم كند و از بين ببرد، ان‏شاء الله.

    تمرينات

    حديث رفع احكام وضعيه را رفع مى‏كند يا احكام تكليفيه را توضيح دهيد
    تعارض حديث رفع با ادله اشتراك حكم بين عالم و جاهل به چه بيانى قابل حل است
    چرا حديث رفع جزئيت واقعى سوره را برنمى‏دارد
    جمع بين حديث رفع و احكام واقعيه را بيان كنيد