جمعه 15 تير 1403 - 26 ذيحجه 1445 - 5 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
اصل برائت و استدلال به آن
تدریس استاد
متن
40 اصل برائت و استدلال به آن 315
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
رفع احكام تكليفى و وضعى با حديث رفع
بحث ما در برائت شرعيه بود كه از طريق حديث رفع و مثل اين حديث استفاده مىشود. عرضكرديم كه در حديث رفع به لحاظ اين كه به «ما لا يعلمون» نسبت داده شده و ماى موصوله عموميتدارد و جميع مصاديقى را كه صله (كه عبارت از عدم العلم است) در مورد آن تحقّق دارد، «ما لايعلمون» آن را شامل مىشود، منتها به لحاظ اين كه رفع به آن متعلّق شده است، «رفع ما لا يعلمون»روى اين جهت، يك محدوديتى پيدا مىكند و به آن چيزهايى محدود مىشود كه وضع و رفعش بهاختيار شارع و به دست شارع است. شارع وقتى كه مىفرمايد: «رفع ما لا يعلمون» معنايش اين استكه آن چيزهايى را كه من مىتوانم اثبات كنم و نفى كنم، آنها را مىخواهم نفى كنم. و گفتيم كه اين رفعاختصاص به احكام تكليفيه ندارد، همان طور كه در باب شرب التُتُن، اگر احتمال حرمت جريان پيداكرد و هيچ گونه دليل شرعى كه دلالت بر حرمت يا حلّيّت كند وجود نداشته باشد، «رفع ما لايعلمون» آن حرمت مجهوله را اگر به حسب واقع ثابت باشد، به حسب ظاهر رفع مىكند و حكممىكند «بانّه فى الظاهر حلال» همانطور در باب احكام وضعيه مثل مسأله جزئيت و شرطيّت ومانعيّت كه بحث ما در باب اجزاء در رابطه اين سنخ از احكام وضعيه است، شارع به مقتضاى حديثرفع اين طورى مىفرمايد كه اگر سوره به حسب واقع، جزئيت داشته باشد لكن شما بعد از تفحّصكامل اگر هيچ دليلى كه دلالت بر جزئيت و يا عدم جزئيت سوره داشته باشد پيدا نكرديد، اين جزئيتمشكوكه «تكون مرفوعة» شارع مىتواند هم اثبات جزئيت كند و هم نفى جزئيت. حالا بحث اينبود كه اين نفى كردن جزئيت سوره براى كسى كه شاكّ در جزئيت است و هيچ راهى براى اثبات ونفى جزئيت پيدا نكرده است، به چه كيفيتى است؟ اگر سوره به حسب واقع جزئيت داشته باشد، دليلرفع چه نقشى مىتواند داشته باشد؟ آيا دليل رفع يك تخصيصى در واقع ايجاد مىكند؟ يعنى دليلرفع مىگويد: «السورة بحسب الواقع ليست جزءً للصلاة بالاضافة الى الجاهل بالجزئية»؟ آيا حديثرفع اين نقش را دارد كه رسماً حكم واقعى با حديث رفع تقييد مىشود و دائره حكم واقعى تضييقپيدا مىكند؟
مسأله در اينجا به آن وضوحى كه در قاعده طهارت مسأله را مطرح مىكرديم نيست، امّا در عينحال همان برنامه و همان جريان اينجا با يك ظرافت بيشتر و يك دقت بيشترى در اين رابطه پيادهمىشود.
در باب قاعده طهارت مىگفتيم: قاعده طهارت توسعهاى در دليل «صل مع الطهارة» مىدهد. اگرقاعده طهارت نبود، ظاهر «صل مع الطهارة» اين بود آن چيزى كه شرطيّت و قيديّت براى صلاة دارد،طهارت واقعيه است. ظاهر «صل مع الطهارة» چنين معنايى است. اما وقتى قاعده طهارت را با توجهبه حكومت قاعده طهارت ملاحظه كرديم با دليل «صل مع الطهارة» گفتيم: قاعده طهارت رسماًتوسعه در طهارت شرط نماز مىدهد، مىگويد: آن چيزى كه شرطيت دارد، اعم از طهارت ظاهريه وواقعيه است. اما شرطيتش چه نوع شرطيتى بود؟ طهارت ظاهريه بود، اما شرطيتِ طهارت ظاهريه،مثل شرطيتِ طهاريت واقعيه، شرطيتْ واقعيه بود. اين طور نبود كه بگوييم: در طهاريت واقعيه،شرطيت واقعيه تحقّق دارد و در طهارت ظاهريه، شرطيّت ظاهريه تحقّق دارد. لازمه حكومت قاعدهطهارت بر دليل «صلّ مع الطهارة» توسعه در واقعيت شرطيّت بود. مىگفت: آن چيزى كه در لوحمحفوظ و به حسب واقع شرطيّت براى نماز دارد، يك معنايى اعم از طهارت واقعيه و ظاهريه است،كه طهارت ظاهريه شرطيّت واقعيه بود، نه اين كه طهارت ظاهريه به عنوان يك شرطيّت ظاهريهمطرح باشد. توسعه قاعده طهارت در دليل «صل مع الطهارة» اين تبيينِ عموميتِ واقعيتِ شرطيّت،نسبت به طهارت واقعيه و طهارت ظاهريه است. آن چيزى كه به حسب واقع شرط است، اعم ازظاهر و باطن است. آنجا مسأله روشن بود. اما اينجا يك قدرى مسأله ظريفتر و دقيقتر است براىاين كه حديث رفع مىخواهد جزئيت سوره مشكوكة الجزئية را بردارد، يعنى مىخواهد بگويد: بهحسب واقع اصلا جزئيت سوره اختصاص دارد به آن كسى كه عالم به جزئيت سوره است. براى غيرعالم به جزئيت سوره، سوره جزئيت ندارد. دو دليل بر خلاف و بطلان اين قائم است:
يك دليل اين است كه اين تصويب محال هم اگر نباشد، براى اين كه اگر بخواهيم جزئيّت را براىعالم به جزئيت تثبيت كنيم، اينجا يك تقدّم و تأخّر دورى مطرح است. لكن اگر روى اين جهتمحاليتش هم تكيه نكنيم، اين يك تصويب باطلى است كه بگوييم كه حكم واقعى مال آن كسى استكه عالم به واقع باشد، اما اگر كسى جاهل به واقع شد، حكم واقعى در باره او تحقّق ندارد و اينتصويب مجمعٌ على بطلانه است.
علاوه؛ ما روايات متواتره داريم. آن رواياتى كه گفتند: «انّ لله تعالى فى كل واقعة حكماً يشتركفيه الجاهل و العالم» آيا اين حكماً حتما بايد حكم تكليفى باشد؟ در احكام تكليفيه يك واقعياتىهست كه «يشترك فيه الجاهل و العالم»؟ امّا در احكام وضعيه مسأله به اين كيفيت نيست؟ آيامىتواند كسى اين حرف را بزند يا اين كه «انّ لله تعالى فى كل واقعة حكماً» يعنى آن چيزى كهمربوط به شارع است، اعم از اين كه حكم تكليفى باشد، يا حكم واضعى باشد؟
اشتراك احكام بين عالم و جاهل
پس همان طورى كه احكام تكليفيه واقعيه مشترك بين عالم و جاهل است، احكام وضعيه واقعيههم مشترك بين عالم و جاهل است. اگر سوره به حسب واقع جزئيت داشته باشد، «يشترك فيه العالمو الجاهل». معنا ندارد كه بگوييم: اين جزئيت واقعيه اختصاص دارد به كسى كه عالم به جزئيت باشدو اگر كسى جاهل به جزئيت بود، به مقتضاى حديث رفع «لا تكون السورة جزءً لصلاته فى الواقع».اين حرف را نمىشود زد. پس چه بايد گفت؟ از يك طرف اگر سوره به حسب واقع، جزئيت داشتهباشد واقعش را نمىشود دست زد، هم براى عالم جزئيت دارد، هم براى جاهل جزئيت دارد. ازطرفى هم حديث رفع، جزئيت مشكوكه را رفع مىكند. چه طور بين اينها جمع كنيم؟
اگر ما در حديث رفع فقط مسأله مؤاخذه را رفع مىكرديم، مثل قاعده قبح عقاب بلابيان مىشدكه قاعده قبح عقاب بلابيان فقط مسأله عقوبت را تقبيح مىكند، اما در رابطه اجزاء، ديگر قاعده قبحعقاب بلابيان نقش ندارد. اگر بنا بر بعضى از اقوالى كه در اين رابطه گفته شده حديث رفع هم فقطمؤاخذه را رفع مىكرد، اينجا هم مسأله روشن بود، مىگفتيم: حديث رفع هم استحقاق عقوبت ومؤاخذه را برمىدارد و مرفوع شدن مؤاخذه، منافاتى با عدم اجزاء و وجوب اعاده يا قضا ندارد. امافرض اين است كه مرفوع در حديث رفع را مؤاخذه نمىبينيم. ما ضرورتى نمىبينيم كه اينجا كلمهمؤاخذه در تقدير باشد. رفع به خود «ما لا يعلمون» نسبت داده شده، به نفس حكم مجهول نسبت دادهشده، به نفس حكم تكليفى مجهول و به نفس حكم وضعى مجهول نسبت داده شده است. پس چهكنيم هم نمىتوانيم دست به واقع دراز كنيم و محدوديت در واقعيّت جزئيت ايجاد كنيم و رفع هممتعلّق به خود جزئيت شده، اينجا چه معاملهاى بايد كرد؟
جمع بين حديث رفع و احكام واقعيه
اينجا بايد بگوييم: وقتى كه حديث رفع مىخواهد يك جزئيت را رفع كند، لابد امرى متعلّق بهمجموع مركّب وجود دارد. مسأله جزئيت كه بدون مجموع مركّب امكان ندارد، بايد يك مجموعمركّب و تعلّق امر به آن را فرض كنيم، براى آن كه وضع و رفع آن جزئيتى به يد شارع است كه دررابطه با مأموربه باشد و الاّ جزئيتى كه در رابطه با مأموربه نيست، چه ارتباطى به شارع نفياً و اثباتاًمىتواند داشته باشد؟ پس نفس رفع جزئيت، ملازم با اين است كه اينجا ما يك امر متعلّق به يكمجموع مركّبى داريم. يعنى رفع جزئيت مثلا در باب صلاة، با توجه به «اقيموا الصلوة» است، با توجهبه «اقم الصلوة لدلوك الشمس الى غسق الليل» است. پس خود حديث رفع وجود يك دليل دالّ برتعلّق امر به يك مركّبى را دلالت دارد. همان طورى كه در بحث قبل عرض كردم، ما وقتى مىتوانيم بهحديث رفع تمسّك كنيم كه اطلاقى در رابطه با دليل لفظى وجود نداشته باشد و الاّ اگر اطلاقى دررابطه با دليلى لفظى وجود داشته باشد، مثل اين كه در اين «اقيموا الصلاة»هاى قرآن فرض كنيمشرايط تمسّك به اطلاق وجود دارد، يعنى در مقام بيان خصوصيات و اجزاء و شرائط مأموربههست. اگر يك چنين اطلاقى براى «اقيموا الصلوة» وجود داشت، به اطلاقش تمسّك مىكرديم و درحقيقت اماره بر عدم جزئيت داشتيم و اگر اماره بر عدم جزئيت سوره در كار باشد، با وجود اماره و لواماره هم موافق باشد، نوبت به اصول عمليه نمىرسد. فرقى نمىكند كه اماره مخالف با اصل عملىباشد، يا حتى موافق با اصل عملى هم باشد، باز با وجود اماره، نوبت به اصل عملى نمىرسد.
پس ما يك «اقيموا الصلوة» داريم كه اطلاق ندارد و روى عدم اطلاقش نوبت به تمسّك بهحديث رفع رسيده است. در مقابل اين «اقيموا الصلوة» بايد ادلهاى كه دلالت بر اجزاء و شرائطمىكند، جزئيت اجزاء و شرطيّت شروط را روشن كند. آن ادله هم فرضا يك دليلى است كه به حسبواقع، دلالت بر جزئيت سوره كرده است. دليل دالّ بر جزئيت سوره وقتى كه با «اقيموا الصلوة»ملاحظه و مقايسه مىشود، معناى آن چيست؟ معنايش اين است كه اگر بخواهد «اقيموا الصلوة» درخارج امتثال شود، حتما بايد صلاة مشتمل على السورة باشد و الاّ اگر صلاة مشتمل بر سوره نباشد،«اقيموا الصلوة» در خارج امتثال نمىشود و تحقّق پيدا نمىكند. پس ادلهاى كه دلالت بر اجزاء اينمركّب و جزئيت اجزاء و شرطيّت شرائط اين مركّب مىكند، در مقام بيان اين هستند كه راه تحقّقامتثال را به راه و كانال خودشان منحصر كند. بگويند: «اقيموا الصلوة» از اين طريق امتثال مىشود.«اقيموا الصلوة» راه امتثالش به اين كيفيت است. حالا شما اسم اين را تقييد هم بگذاريد، هيچ مانعىندارد. بحث در اصطلاح نيست، بحث در واقعيت و نسبت بين اين ادله است. «اقيموا الصلوة» هست،فرض كنيم به حسب واقع دليل بر جزئيت سوره هم هست، اما اين مجتهد آنچه تفحّص كرد، به اينكيفيتى كه ما مىگوييم، معنا نكند، مثل قاعده طهارت مىشود كه اگر مسأله حكومتش مطرحنمىشد، «يلزم منه اللغوية» اينجا مىگوييم: حديث رفع نيامده كه مؤاخذه را رفع كند، حديث رفعآمده جزئيت را رفع كند. دليل كه به حسب واقع براى سوره جزئيت قائل است. حديث رفع هم كهنمىتواند در واقع تخصيص ايجاد كند و در حكم واقعى بين عالم و جاهل تفصيل قائل شود، بگويد:بين عالم و جاهل به حسب حكم واقعى تفصيل وجود دارد، اين هم كه امكان ندارد. پس چه بايدبگويد؟ غير از اين راهى ندارد، كه حديث رفع بگويد: «رُفع عن امتى» در مقام امتنان وارد شده است،من شارع به تو اجازه مىدهم كه در صورت شك در جزئيت سوره «اقيموا الصلوة» را بدون سورهامتثال كنى.
آيا غير از اين مىتوانيم براى حديث رفع معنايى فرض كنيم با توجه به اين كه پاى مؤاخذه مطرحنيست، نفس جزئيت مرفوع است. در حقيقت يك معنايى است نه مؤاخذه در كار است، نه تخصيصدر واقعيت جزئيت. يك معناى برزخى بين اينهاست و آن معنا اين است، مثل اين كه شارع همينعبارتى را كه من به كار مىبرم، را تعبير كند، بگويد: «ايّها الجاهل بالجزئية» من «بما انّى شارعٌ» به تواجازه مىدهم كه «اقيموا الصلوة» را بدون سوره امتثال كنى. آيا غير از اين مىتوانيم مفهومى
بحث اخلاقى
به مناسبت خصوصيّتى كه اين ايام دارد، نكتهاى به نظرم آمد به عنوان تذكّر خدمت شما عرضكنم. واقعش اين است كه ما بحمد الله در انقلابمان، نسبت به مسائل اساسى اسلام، خيلى توفيقبزرگى پيدا كردهايم و خداوند پيروزىهاى عجيبى نصيب ما كرده كه ان شاء الله اينها تكامل پيدامىكند و به حد كافى و لازم مىرسد. اما يك مسأله اين است كه مثل اين كه ما روى اين پيروزىهايك مقدار از مسائل فرعى اسلامى داريم فاصله مىگيريم. يك چيزهايى كه خيلى اسلام برايشاهميت قائل است، اما مىبينيم اينها در خانوادهها، مثل اين كه كمكم منسوخ مىشود، در حالى كه درزمان طاغوت در خانوادهها اين مسايل خيلى رعايت مىشد.
مثلا مسأله قرائت قرآن، در رابطه با بچهها، اين يك مسألهاى است كمكم اهميت خودش را ازدست مىدهد، مثل اين كه انسان يك حالت غرورى برايش پيدا مىشود. مىگوييم: ما حالا كهنظاممان، نظام اسلام است، ديگر چه ضرورتى دارد به اين مستحبات بپردازيم!!
يكى مسأله دعاست كه اين را به اين جهت بالخصوص ذكر كردم كه دعا مخصوصا در ماههاىخاص، مسألهاى بوده كه متدينين متهجّدين و اهل دعا، خيلى به اين مسائل توجه داشتهاند. واقعاوقتى ماه رجب وارد مىشده بر آنهايى كه اهل عبادت و دعا بودند، يك تغيير وضعى و يك تغييرحالتى پيدا مىشد. حلول ماه رجب را به عنوان يك موقعيتى براى استفادههاى معنوى مىدانستهاند.التزام به ادعيه ماه رجب، التزام به روزههاى ماه رجب، التزام به آن مسألهاى كه بر حسب روايات درماه رجب خيلى اهميت دارد، كه مسأله استغفار و طلب مغفرت از خداوند تبارك و تعالى است.
شايد كسى به من بگويد كه تو از روى مزاج خودت طبابت مىكنى، ماه رجب كه وارد مىشود،براى ما با ماه جمادى الثانيه فرقى نمىكند، هر دويش يك جور بر ما حلول مىكند و نازل مىشود.حالا مىخواهم بگويم: شما اگر هم مثل من هستيد، اين طور نباشيد. انسان از اين موقعيتها بايدخيلى در جنبه تكامل و رشد معنوى استفاده كند و آنهايى كه اهل بودند در اين مواقع، خيلى استفادهكردهاند. آنهايى كه اهلش بودند، در كتاب الصوم هم در جاهاى مستحبى با يك كلمه كوتاه دارد: «ورجب كله و شعبان كله» با همين دو كلمه كوتاه، مجموعه روزههاى ماه رجب و ماه شعبان را به عنوانروزههاى مستحبى اعلام كردهاند.
برنامهاى كه سالهاست بحمد الله به عنوان سنّت حسنه مطرح است، مسأله اعتكاف در مسجدامام است كه يك موقعيت خوبى است. از اين موقعيت خوب استفاده كنيد و يكى از دعاهاى لازم كهحتماً آن را در رأس دعاهاى خودتان قرار دهيد، اين است كه كشور ما، اين جمهورى اسلامى نوپاىما، در اين شرايط، با اين جنگ خليج فارس كه جدّاً در بين جنگها كم نظير است، بلكه بى نظير، بايدخيلى دعا كنيد. (يك وقت خداى نكرده همه اين نقشهها ممكن است در رابطه با نظام ما باشد، حالانه به فوريت، در آينده مثلا نزديك خداى نكرده) واقعاً از خداوند بخواهيد كه اين جمهورى اسلامىما را از شرّ اين ابر قدرتها حفظ كند، به حق اين ايام و اين ماه پر ارزش و به حق مولودين كه در آن دعادارد «اللهم انّى اسئلك بحق مولودين فى رجب» ولى مولود مهمتر از آن دو مولود، ولادت با سعادتاميرالمؤمنين(ع) است. گرچه در اين دعا اشاره به اين نشده، حالا نكتهاش چه بوده، عللى ذكر شده كهحالا براى خود من چندان روشن نيست كه به چه علتى اشاره به اين مولودى كه ابوالائمه(ع) است،در آن دعاى رجبيه نيست. خداوند را به حق اين مولودهاى مبارك و به حق مبعث كه در آينده است،بخواهيد كه اين كشور ما را از شرّ اين توطئهها، اين نقشهها، اين قدرتها ان شاء الله حفظ بفرمايد وهمين طور مسلمانها را مخصوصا مسلمانان عراق و كويت را كه اينها گرفتار جاهطلبى و بىعقلىصدام شدهاند، اينها را دچار كرده و گرفتار كرده و اين طورى كه اخبار مىگويد، افراد غير نظامى، زنو بچه و پيرمرد و پيرزن در اين حوادث زياد از بين رفتهاند و علاوه تمام منابع، بالاخره منابع مربوطبه يك كشور اسلامى است، ولى به خاطر جاهطلبى يك مرد ديوانه، مسلمانها گرفتار شدهاند. آن همگرفتار يك قدرتى كه در چهره حمايت از كشورى كه به آن تجاوز شده، خودش بزرگترين تجاوز درتاريخ را دارد انجام مىدهد. چهره حمايت و دفاع از كشورى است كه به او تجاوز شده، اما باطنمسأله، تجاوز سراسرى و نسبت به تمام ممالك اسلامى در اين طرف است. از خداوند كه قدرتمطلقه است و قدرتش ما فوق همه قدرتهاست، بخواهيد خداوند به قدرت كامله خودش، تمامقدرتهايى كه ضد مسلمين و منافع مسلمين به كار مىرود، تمام آنها را منهدم كند و از بين ببرد، انشاء الله.
تمرينات
حديث رفع احكام وضعيه را رفع مىكند يا احكام تكليفيه را توضيح دهيد
تعارض حديث رفع با ادله اشتراك حكم بين عالم و جاهل به چه بيانى قابل حل است
چرا حديث رفع جزئيت واقعى سوره را برنمىدارد
جمع بين حديث رفع و احكام واقعيه را بيان كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...