جمعه 15 تير 1403 - 26 ذيحجه 1445 - 5 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جريان مسأله اجزاء در اصالة الطهارة
تدریس استاد
متن
40 جريان مسأله اجزاء در اصالة الطهارة 312
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
كلام محقق نائينى(ره) در بيان حاكم و محكوم
اشكالاتى را محقق نائينى (اعلى الله مقامه الشريف) در اين رابطه بيان كرده بودند كه قاعدهطهارت وقتى كه ملاحظه شود با ادلهاى كه احكام و آثارى را روى طهارت بار مىكند، نسبت به آنهاحكومت دارد و ايجاد توسعه در آن ادله مىكند. ايشان اشكالات متعددى در اين رابطه دارند كه دو تااز آن اشكالات بيان شد، با جوابى كه به نظر مىرسيد. اشكال سوم ايشان عبارت از اين معناست، كهمىفرمايند: ما دو جور حكومت داريم، حكومت على نحوين: يك قسم حكومت واقعيه و يك قسمحكومت ظاهريه. حكومت واقعيه عبارت از آن حكومتى است كه در دليل حاكم و در موضوع دليلحاكم، هيچ وقت شك در حكم در دليل محكوم اخذ نشده باشد. دليل محكوم، خودش يك واقعيتىرا روى موضوع خودش بيان مىكند. دليل حاكم هم واقعيتى را روى موضوع خودش بيان مىكند.موضوع دليل حاكم شك در دليل محكوم و در حكم دليل محكوم نيست، بلكه موضوعش يكواقعيت مستقلهاى هست، بدون اين كه ارتباطى به حكم دليل محكوم داشته باشد. مثالى ذكرمىفرمايند: در باب شكوكِ نماز، مثلا يك دليل اينطور مىگويد: «اذا شككت فى الصلاة بين الثلاث والاربع فابن على الاربع»، اين يك حكم واقعى است. مسأله بنا بر اكثر در مورد شك در عدد ركعاتصلاة، خيال نشود كه چون موضوعش، موضوع شك است، اين «فابن على الاكثر» به عنوان يكحكم ظاهرى مطرح است! نه اين به عنوان حكم واقعى است كه در شك در عدد ركعات بين سه وچهار، «يجب البناء على الاكثر بحسب الواقع»، نمىگويند كه «اذا شككت فاحكم بانه اربع»، يا بهعنوان حكم ظاهرى، مسأله اربع مطرح است! نه اين يك بناى عملى و وجوب بناء عملى بر چهار تااست و به عنوان يك حكم واقعى مطرح است. به دنبال اين دليلى وارد شده است، مىگويد: «لا شكلكثير الشك»، شما اين دليل «لا شك لكثير الشك» را كه خودش هم به عنوان يك حكم واقعى ديگرمطرح است، اين را حاكم بر دليل «اذا شككت بين الثلاث و الاربع، فابن على الاربع» قرار مىدهيد؛اين حكومت حكومت واقعيه است، چرا؟ براى اين كه موضوع دليل حاكم چيست؟
موضوع دليل حاكم عنوان كثير الشك است كه عنوان كثير الشك خودش يك واقعيت است ويك حقيقت است. كلمه كثير الشك ربطى به دليل «اذا شككت فابن على الاربع» ندارد. به اين معنا كهدر دليل حاكم عنوان شك در دليل محكوم اخذ نشده است، اگر مىخواست اخذ شود، بايد به چهكيفيتى اخذ شود؟ مىفرمايند: اگر مىخواست اخذ شود، بايد به اين كيفيت باشد، بگويد: در شك دربناء على الاكثر حكم عبارت از چيست؟ آن دليل بگويد: فابن على الاكثر، اين دليل بگويد: در موردشك در بناء على الاكثر حكم عبارت از فلان حكم است، اگر اين جورى تعبير مىكرد، اينجا شك درحكم دليل محكوم به عنوان موضوع در دليل حاكم اخذ شده بود. اما ما وقتى كه دليل حاكم را بررسىمىكنيم، مىبينيم كه موضوعش عنوان كثير الشك است و تازه متعلق اين شك در كثير الشك هم،مسأله بناى بر اربع نيست، بلكه متعلق شك در كثير الشك، همان عدد ركعات نماز است، يعنى كسىكه در عدد ركعات نماز زياد شك مىكند، نه اين كه متعلق شك در كثير الشك، آن حكم در دليلمحكوم باشد كه عبارت از وجوب بناء بر اربع است.
در حقيقت وقتى كه ما اين دو دليل را كنار هم مىگذاريم، دليل حاكم و محكوم را با هم ملاحظهمىكنيم، مىبينيم كه اين دليل حاكم يك تضييقى در دليل محكوم ايجاد كرده است، با ملاحظه دليلحاكم، مىفهميم كه وجوب بناى بر اربع، تنها در شك بين ثلاث و اربع مطرح نيست، بلكه يك قيدىهمراهش است و يك خصوصيتى همراه او است. بايد شك بين الثلاث و الاربع باشد بضميمه عدمكثرت شك، بضميمة عدم كونه كثير الشك، وقتى كه دو دليل كنار هم گذاشته مىشود، نتيجه اينمىشود كه «اذا شككت بين الثلاث و الاربع و لم تكن كثير الشك، يجب عليك البناء على الاربع» و الاّاگر كسى شك كند، اما عنوان لم تكن كثير الشك را نداشته باشد، بلكه اتصاف به كثرت شك داشتهباشد، اينجا «لا يجب عليه البناء على الاربع».
پس ايشان مىفرمايد: در حكومت واقعيه كه اثر حكومت واقعيه اين است كه يا تضييقى در دليلمحكوم ايجاد مىكند مثل همين مثال «لا شك لكثير الشك» كه قيدى را ضميمه دليل «اذا شككت فىالثلاث و الاربع» مىكند. و گاهى از اوقات هم دليل حاكم ايجاد توسعه در دليل محكوم مىكند، مثلاين كه مثلا اگر يك دليلى بگويد: «اكرم العلماء» بعد دليل ديگرى وارد شود بگويد: «العارف بالنحوعالمٌ» عارف به علم نحو هم عالم است، اين توسعه در «اكرم العلماء» مىدهد و مىگويد: «اكرمالعلماء» شامل علم نحو هم مىشود و لو اين كه فرضاً به حسب دلالت قصورى در آن وجود داشتهباشد، اما از نظر مراد مولا و متعلق اراده جدى مولا، دايره «اكرم العلماء» شامل علم نحو و عالم به علمنحو هم هست. پس مىفرمايد: در حكومت واقعيه، اوّلا حكومت واقعيه تقومش به اين جهت است،در دليل حاكم يك موضوع واقعى اخذ شده است و در آن موضوع شك در حكم دليل محكوم هيچگونه مدخليت و دخالتى ندارد، بلكه همان طورى كه خود دليل محكوم يك حكمى را روى واقعيتىبيان كرده و مترتب كرده است، دليل حاكم هم حكم را روى يك واقعيتى بار كرده و مترتب كردهاست و در عين حال كه هر دويشان روى دو موضوع واقعى حكم را بار كردهاند، مع ذلك دليل حاكمروى جنبه حكومت، گاهى ايجاد تضييق در دليل محكوم مىكند و گاهى هم ايجاد توسعه در دليلمحكوم مىكند. اين معناى حكومت واقعيه و نقش و اثر حكومت واقعيه است.
مراد از حكومت ظاهريه در كلام محقق نائينى(ره)
اما مىفرمايد: يك حكومتى هم به نام حكومت ظاهريه داريم، حكومت ظاهريه كدام است؟ اولامعنايش چيست؟ و ثانيا نقش اين حكومت چيست؟ ايشان مىفرمايد: حكومت ظاهريه آن است كهدر دليل حاكم شك در حكم دليل محكوم اخذ شده و موضوع دليل حاكم شك در حكم دليل محكوماست. مثال اين حكومت ظاهريه چيست؟ مىفرمايد: مثل قاعده طهارت در محل بحث ما كهموضوع قاعده طهارت عبارت از شك در نجاست و طهارت است. دليل محكوم چيست؟مىفرمايد: وقتى كه قاعده طهارت را با دليل «البول نجس» شما مقايسه مىكنيد، مىبينيد دليلمحكوم شما نجاست را روى بول بار كرده است، شك در همين نجاست در دليل حاكم كه عبارت ازقاعده طهارت است، اخذ شده است. آن مىگويد «البول نجس» و اين مىگويد «اذا شككت فى نجاسةشىء فهو طاهر». پس شك در نجاستى كه آن نجاست در دليل محكوم به عنوان حكم اخذ شده است،اين موضوع در دليل حاكم قرار گرفته است و ما از اين تعبير به حكومت ظاهريه مىكنيم.
نقش حكومت ظاهريه چيست؟ اثر حكومت ظاهريه چيست؟ ايشان مىفرمايد: اثر حكومتظاهريه اين است كه هيچ گونه تصرفى در دليل محكوم نمىتواند انجام دهد، نه به عنوان تصرفتضييقى مىتواند نقشى در دليل محكوم داشته باشد و نه به عنوان تصرف توسيعى و توسّعىمىتواند تصرفى در دليل محكوم كند. چرا نمىتواند در دليل محكوم نقش داشته باشد؟ مىفرمايد:براى خاطر اين كه دليلى مىتواند در دليل ديگر تصرف كند تضييقا او توسعة كه از نظر واقعيت ورتبه در عرض دليل محكوم باشد، در رتبه دليل محكوم باشد، مثل همان حكومت واقعيهاى كه مامثال مىزديم، آن «لا شك لكثير الشك» با «اذا شككت فى الصلاة بين الثلاث و الاربع فابن علىالاربع» اينها از نظر واقعيت و حكم واقعى، در يك رديف قرار داشتهاند، شك در هيچ كدام نقشى درديگرى نداشت، او موضوعش شك بين الثلاث و الاربع بود كه خودش واقعيت است و موضوع اينهم كثير الشك بود كه آن هم يك واقعيت ديگر است. اما در اينجايى كه شك در حكم دليل محكوم بهعنوان موضوع در دليل حاكم اخذ شده باشد، با دقتى كه ما مىكنيم، حكم دليل حاكم دو درجه تأخّر ازحكم دليل محكوم دارد، چرا دو درجه تأخّر دارد؟ براى اين كه حكم در دليل حاكم از موضوع خوددليل حاكم تأخر دارد. در تمام احكام هميشه حكم تأخر از موضوع دارد و موضوع در رتبه مقدمه برحكم است، اين يك تأخر.
در رابطه با موضوع مىبينيم چون موضوع شك در حكم دليل محكوم است، پس اوّل بايد دليلمحكوم حكمش را مطرح كند، بعد از مطرح شدن حكم دليل محكوم، شك در حكم دليل محكومپيدا شود، بعد از آن كه شك پيدا شد موضوع براى دليل حاكم تحقق پيدا مىكند، پس حكم در دليلحاكم با مقايسه با حكم در دليل محكوم، دو درجه و دو رتبه تأخّر دارد. حكم دليل حاكم از موضوعخودش تأخّر دارد. موضوعش هم چون شك در حكم دليل محكوم است، از حكم در دليل محكومتأخّر دارد.
در نتيجه حكم در دليل حاكم، با دو درجه و دو رتبه تأخّر از حكم در دليل محكوم مطرح است.وقتى كه مسأله اينطور شد، چطور مىتواند دليل حاكمى كه دو درجه تأخّر دارد، ايجاد تضييق دردليل محكوم كند؟ ايجاد توسعه در دليل محكوم كند؟ توسعه و تضييق در شأن آن دليلى است كهرتبهاش متأخّر از دليل محكوم نباشد. اما آن دليلى كه رتبهاش متأخّر است، آن هم نه با يك درجه،بلكه دو درجه تأخّر دارد، لا يمكن له، اين كه در دليل محكوم اثرى بتواند بگذارد، دليل محكوم راتوسعه دهد، دليل محكوم را تضييق كند؛ به آن صورتى كه در «لا شك لكثير الشك» بيان شد، گفتيم:بعد از آن كه دو دليل را روى هم مىريزيم، در حقيقت تضييق در دليل محكوم به اين صورت درمىآيد، كه «اذا شككت بين الثلاث و الاربع و لم تكن كثير الشك فابن على الاربع»، اما اينجا چطورىاين حرف را ما پياده كنيم؟ دليلى كه مىگويد: «البول نجس» ما بگوييم: «البول اذا لم تكن شاكاً فىنجاسته و طهارته، فهو نجس؟» هنوز نجس نيامده است، هنوز حكم البول تحقق پيدا نكرده است،البول به عنوان موضوع مطرح است، نجاست واقعيه روى عنوان البول مىخواهد بار شود، ما چطورمىتوانيم اين «البول» را مقيّد كنيم؟ بگوييم: «البول اذا لم تكن شاكاً فى طهارته و نجاسته فهو نجس»كه نتيجهاش بر فرض معقوليت و امكانش، اين طور بشود كه «البول اذا كنت شاكاً فى طهارته ونجاسته، فهو ليس بنجس، اى واقعاً» واقعا نبايد محكوم به نجاست باشد. لذا ايشان مىفرمايد: درحكومت ظاهريه، در حقيقت به عنوان يك لفظ ما كلمه حكومت ظاهريه را مطرح مىكنيم، اما بهعنوان نقش حكومت و اثر حكومت كه ايجاد تضييق و توسعه در دليل محكوم باشد، چنين نقشى درحكومت ظاهريه مطرح نيست. وقتى نتوانست مسأله تضييق و توسعهاى را دليل حاكم دلالت داشتهباشد، پس شما از كجا مسأله اجزاء را مطرح مىكنيد؟ از چه راهى مسأله اجزاء را به استناد قاعدهطهارت پيش مىكشيد؟ اين بيانى است كه ايشان ذكر فرمودهاند.
اشكال بر كلام مرحوم نائينى(ره) در حكومت ظاهرى و واقعى
لكن اولين اشكال به ايشان اين است كه ما تا به حال حكم ظاهرى و حكم واقعى شنيده بوديم، اماحكومت واقعيه و حكومت ظاهريه نشنيده بوديم كه در باب حكومت هم ما دو جور حكومت داشتهباشيم: يكى حكومت واقعيه و يكى حكومت ظاهريه و تازه حكومت ظاهريه هم فقط در محدودهلفظ باشد، يعنى هيچ اثرى بر حكومت ظاهريه مترتب نشود. براى آن اثرى كه ما از دليل حاكم انتظارداريم، توسعه و تضييق در دليل محكوم است. وقتى كه شما در حكومت ظاهريه اين مسأله توسعه وتضييق را منتفى دانستيد، پس اين حكومت ظاهريه به عنوان حكومت چه اثرى بر آن ترتب پيدامىكند؟
لكن حالا اينها لفظ است، هم نفيش و هم اثباتش لفظ است. اشكال عمده به ايشان اين است كه مادر باب اجزاء، قاعده طهارت را با «البول نجس» نمىسنجيم. اگر نظرتان باشد در تقريب اجزاء دررابطه با قاعده طهارت، عرض كردم كه اگر قاعده طهارت را با دليل «البول نجس» ملاحظه كنيم،مسأله حاكم و محكوم مطرح نيست، بلكه مسأله حكم واقعى و حكم ظاهرى مطرح است و آنحرفهايى كه در رابطه با جمع بين حكم واقعى و حكم ظاهرى گفته شده و اشكالاتى كه در اين راهجواب داده شده است، همه آنها در اينجا پياده مىشود. لكن مسأله اجزاى ما ربطى به ملاحظه قاعدهطهارت با «البول نجس» ندارد. آنجا اصلا مسأله حاكميت مطرح نيست، مسأله دو نوع حكم مطرحاست: يكى حكم واقعى و يكى حكم ظاهرى. اما آن كه در رابطه با قاعده اجزاء به عنوان حكومتمطرح است، ملاحظه قاعده اجزاء با دليل «صل مع الطهارة» است. گفتيم: يك جا شارع مىفرمايد:«صل مع الطهارة» و ظاهر اين دليل اگر دليل حاكمى در كار نباشد، يعنى «صل مع الطهارة» الواقعيةباشد. وقتى كه انسان نماز مىخواند طهارت ثوب و بدن را يا به يقين احراز كند، يا به چيزهايى كهشارع جانشين يقين قرار داده، مثل بينه و امثال بينه. اما وقتى كه ديديم كه شارع در كنار «صل معالطهارة»، قاعدهاى را جعل كرده به نام قاعده طهارت، گفت: «كل شىء شك فى طهارته و نجاسته،فهو طاهر»، ما نمىدانيم كه بين اين دليل و دليل «صل مع الطهارة»، چطورى جمع كنيم؟ بگوييم: اينقاعده طهارت چه چيزى مىخواهد بگويد؟ حرف حسابى قاعده طهارت چيست؟ آيا قاعدهطهارت با «صل مع الطهارة» معارضه با هم دارد؟ يعنى «صل مع الطهارة» مىگويد: حتما طهارتواقعيه معتبر است؟ قاعده طهارت مىگويد: نه، طهارت ظاهريه هم كافى است، پس بين اين دو دليلمعامله تعارض كنيم، مىبينيم عقلاء بين اين دو تا معامله تعارض نمىكنند. پس مسأله تعارض كنارمىرود.
امكان جعل طهارت ظاهريه توسط قاعده طهارت
احتمال ديگر اين است كه بگوييم: قاعده طهارت مثل يك آدم چشم بسته چيزى گفته و رد شدهاست، مىخواسته جعل طهارت ظاهريه كند، بدون اين كه هيچ اثرى بر اين طهارت ظاهريه بار شود.به طورى كه اگر از شارع بپرسيم، آيا با طهارت ظاهريه من مىتوانم وارد نماز شوم؟ مىگويد: نه. بااين طهارت ظاهريه من مىتوانم با رطوبت ملاقات كنم؟ نه. با اين طهارت ظاهريه مىتوانم غذاىمشكوك الطهارة و النجاسة را بخورم؟ مىگويد: نه. «فما الفائدة فى جعل الطهارة الظاهرية؟» جعلاين طهارت ظاهريه لغو است و بلا اثر و بلا نتيجه خواهد بود. به اين هم كه نمىشود ملتزم شد.
پس چه بايد كرد؟ آيا راهى غير از اين هست كه ما وقتى دليل قاعده طهارت را با «صل معالطهارة» مقايسه مىكنيم، بگوييم: اين قاعده طهارت ناظر به آن «صل مع الطهارة» است و مىخواهدبگويد: آن طهارتى كه شرط نماز است و ظاهر دليلش طهارت واقعيه است، به حسب واقع مرادخداوند اين نيست، بلكه آن چيزى كه قيديت و شرطيت براى نماز دارد، يك طهارت اعم از طهارتواقعيه و طهارت ظاهريه است. و در حقيقت قاعده طهارت يك توسعهاى در دليل «صل مع الطهارة»ايجاد مىكند و دائره شرطيت شرط را توسعه مىدهد.
به نظر مىرسد كه مرحوم محقق نائينى(ره) در اين اشكال اصلا فراموش كردهاند كه طرفحساب ما در رابطه با قاعده طهارت، «البول نجس» نيست، بلكه طرف حساب در رابطه با اجزاء،«صل مع الطهارة» است كه اين قاعده طهارت با دليل «صل مع الطهارة» كه مقايسه مىشود، به همانكيفيتى كه گفتيم؛ چارهاى نيست جز اين كه به عنوان حكومت مطرح شود و توسعه در دليل شرطايجاد كند و لازمه توسعه هم مسأله اجزاء و عدم وجوب اعاده و قضا است، ظاهر اين است كه راهديگرى به نظر نمىرسد. پس اشكال سوم ايشان هم كه خيلى با آب و تاب مطرح شده است،نمىتواند بر مسأله ما وارد شود.
تمرينات
كلام محقق نائينى(ره) در اقسام حكومت را بيان كنيد
جمع بين قاعده طهارت و دليل «صَلِّ مع الطهارت» به چه نحو است
مراد از حكومت ظاهريه در كلام محقق نائينى(ره) را شرح دهيد
امكان جعل طهارت ظاهريه توسط قاعده طهارت را شرح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...