• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 جريان مسأله اجزاء در اصالة الطهارة 311

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اشكال مرحوم نائينى(ره) بر حكومت قاعده طهارت بر ساير ادله طهارت

    مرحوم محقق نائينى(ره) در رابطه با حكومت نسبت به قاعده طهارت در مقايسه با ادله احكام‏كه روى طهارت بار شده، اشكالات متعددى فرموده‏اند. اولين اشكال اين بود كه قاعده طهارت يك‏قاعده تسهيليه عُذريه است؛ و اين تا زمانى ارزش دارد كه كشف خلاف نشده باشد. بعد از كشف‏خلاف فقط نسبت به گذشته، مكلّف در مخالفت تكليف واقعى معذور است. يعنى مولا ديگر او راعقاب نمى‏كند كه چرا نماز با طهارت واقعيه لباس، واقع نشده است؟ در قاعده طهارت فقط جنبه‏معذّريت مطرح است. بعد از آن كه كشف خلاف شد، ديگر مسأله نفى وجوب اعاده و نفى وجوب‏قضا، از قاعده طهارت استفاده نمى‏شود. بيان ايشان كه مى‏فرمايد: «قاعدة تسهيليه» به منظور تسهيل‏و امتنان بر مردم جعل شده، مطلب روشنى است. ولولا اين قاعده، مردم در مضيقه هاى متعددى قرارمى‏گرفتند. اما اين كه مى‏فرمايد: عذريه، در آن دو احتمال مطرح است: يك احتمال، منافات با حرف‏ما ندارد؛ اما احتمال ديگر نياز به اثبات دارد.

    جواب از اشكال اول مرحوم نائينى(ره) در توضيح قاعده عذرية

    آيا مقصود ايشان از قاعده عذريه اين است كه اين قاعده تا زمانى نقش دارد كه انسان، در طهارت‏و نجاست شاك باشد و هر زمان كه اين شك تبدل به يقين پيدا كرد؛ اين قاعده بساطش را جمع‏مى‏كند و ارزشى ندارد؟ اين معنا را ما قبول كرديم ولى گفتيم: مگر قاعده طهارت بعد از زوال شك‏هم جريان دارد؟ قاعده طهارت تا زمانى معتبر است كه شك وجود داشته باشد، آن زمانى كه شك‏كنار رفت قاعده طهارت هم كنار مى‏رود.
    نكته‏اى قبلاً اشاره كرديم كه لازم است آن را الان بيان كنيم: در قاعده طهارت، بعد از آن كه يقين‏كرديم كه نماز با «ثوب نجس» اقامه شده، تعبير به كشف خلاف اصلاً معنا ندارد، براى اين كه مااعتقادى نداشتيم به خلاف واقع تا كشف خلاف شده باشد. در مواردى كه طريق الى الواقع وجوددارد، علم و يا علمى باشد؛ بعد از آن كه خلافِ آن روشن شد، آيا اگر ما بوديم و شك در طهارت، شك كه طريقيتى ندارد، شك كه واقع را در اختيار انسان قرارنمى‏دهد. تا حالا شاك بودم، حالا يقين پيدا كردم، نه اين كه تا حالا معتقد به خلاف واقع بودم و حالاواقع منكشف شده است، چنين تعبيرى در رابطه با اصول عمليه غير صحيح است، تعبير انكشاف‏خلاف، در مورد قطع و مواردى است كه طريق الى الواقع وجود داشته باشد. لذا به مرحوم محقق‏نائينى«ره» روى اين احتمال مى‏گوئيم كه تا حالا شك داشتيم كه قاعده طهارت جارى شد؛ الان هم كه‏يقين پيدا كرديم به نجاست، گفتيم اين دليل بر اين نيست كه آن قاعده طهارت قبلى، جارى نبوده‏است، چون شكى كه در قاعده طهارت اخذ شده، مطلق الشك است «لا خصوص شك الباقى‏المستمر الى الابد» پس الان كه يقين به نجاست پيدا كرديد، تا حالا قاعده طهارت واقعاً جارى بود، ازحالا به بعد هم موضوع ندارد «و لا تكون جارية» پس جريان «قاعده عذريه»، تا زمانى است كه انسان‏شك داشته باشد. اگر ايشان اين را مى‏فرمايد كه ما قبول داريم، لكن نفى حرف ما را نمى‏كند، چه بسإے؛خخظظظآن را تأييد كند.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): مگر اصالت الطهارة مى‏گفت طهارة واقعى دارد كه كشف خلافش راكرديد؟ معناى كشف خلاف اين است. اگر اصالت الطهارة مى‏گفت «هو طاهر واقعاً» بعد كشف‏خلاف مى‏كرديد.
    اين در اصَلِّ مطلب نقش نداشت، فقط خواستم بگويم چنين تعبيرى حتى در اينجا غير مناسب‏است، اصالة الطهارة، طهارت ظاهريه را مى‏گويد و همين الان هم مى‏گويد در آن وقت، طهارت‏ظاهريه ثابت بوده و لو اين كه واقعاً هم نجس بوده شما الان عدم جريان قاعدة الطهارة را كشف‏نمى‏كنيد، تا حالا لوجود موضوعها كه شك بود، جارى بود، حالا كه متيقِّن شديد به احد الطرفين‏ديگر موضوعى براى قاعده طهارت باقى نيست.
    پس اگر آن احتمال اول را بگويد كه خلاف ظاهر بيان ايشان هست، ما قبول داريم و منافاتى باحرف ما ندارد. اما اگر بگويد: قاعده طهارت فقط در مورد شك در طهارت معتبر است، مثلاً اگر درلباس مشكوك الطهارة نماز خوانديد و بعد معلوم شد كه اين لباس نجس بوده، اين عذر براى شمااست، خدا عقوبت نمى‏كند كه چرا در لباس نجس نماز خوانديد؟ چرا نماز در لباس طاهرنخوانديد؟ بيشتر از اين مقدار قاعده طهارت دلالت ندارد. اما اين كه نمازهاى گذشته «لا يجب‏اعادتها و لا قضائها» اين را ديگر از قاعده طهارت استفاده نمى‏كنيم. اگر مقصود ايشان اين است،مى‏گوئيم كجاى قاعده طهارت كلمه عذر نوشته، كه قاعده طهارت را با عذر منطبق مى‏كنيد؟ قاعده‏طهارت، جعل حكم مى‏كند، منتها چون موضوعش شك است، آن حكم مجعول عنوان حكم‏ظاهرى پيدا مى‏كند، «كل شى‏ء طاهر» اين روى كرسى جعل حكم نشسته است و حكم جعل مى‏كند.چه حكمى؟ «الطهارة الظاهرية» كلمه عذر را به قاعده طهارت مى‏چسبانيد؟ آن كه مفاد كل شى‏ءطاهر است «جهل الطهارة الظاهريه» آن وقت حرفهاى ما پيش مى‏آيد كه اين طهارت ظاهريه براى‏چه جعل شده است؟ مى‏خواهد اين حرف را بزند با اين لباس نماز بخوان، مى‏خواهد بگويد كه اين‏آب مشكوك الطهارة را مى‏توانى شرب كنى؟ يا نمى‏خواهد اين حرف را بزند؟ اگر نمى‏خواهد اين‏حرفها را بزند «فمالفايده بجعل طهارة ظاهريه؟» اين طهارت ظاهريه چه اثرى براى آن بار مى‏شود؟اگر نتوانم با اين لباس نماز بخوانم، نتوانم از غذاى مشكوك الطهارة استفاده كنم؟ اگر ملاقاتى تحقق‏پيدا كرد نتوانم حكم به طهارت ملاقى كنم؟ «فما الفايدة بجعل الطهارة ظاهرية؟»
    چاره‏اى نيست كه بگوئيم جعل طهارت ظاهريه، به منظور ترتيب اثر دادن است، چه اثرى؟ آن‏آثارى كه بحسب ظاهر دليلش، طهارت ظاهريه در آن نقش دارد شارع مى‏خواهد بگويد«صَلِّ فى‏هذه الثوب» معناى طهارة ظاهريه اين است. مى‏گويد من بر تو نماز با اين ثوب را تجويز مى‏كنم.مى‏گويم تو كه گفتى «صَلِّ مع الطهارة الواقعيه»، چطور تجويز مى‏كنى نمازِ در اين ثوب مشكوك‏الطهارة را؟ يك جا مى‏گويد نماز بايد با طهارت واقعيه باشد، در جاى ديگر مى‏گويد كه اجازه دادم دراين ثوب كه طهارت واقعيه‏اش احراز نشده نماز بخوانى؟ جمع بين اين دو يك چنين اقتضائى دارد.مى‏خواهد بگويد آنجا كه گفتم با طهارت نماز بخوان، ولو اين كه ظاهر دليلش طهارت واقعيه بوده،لكن بدان كه مراد منِ شارع خصوص طهارت واقعيه نيست، آن كه قيديتى براى نماز دارد، طهارتى‏است «اعم من الواقعية و الظاهريه»، در طهارت ظاهرى هم مثل طهارت واقعى عنوان شرطيت و تأثيروجود دارد. وقتى طهارت ظاهريه شرطيتى مثل طهارت واقعيه داشت، پس چه كمبودى در عبادات‏گذشته ملاحظه مى‏شود كه مسأله، اعاده و قضا مطرح شود؟ لذا اين اشكال ايشان به نظر مى‏رسد غيرصحيح است.

    اشكال دوم محقق نائينى(ره) بر حكومت قاعده طهارت

    اما اشكال دوم ايشان كه يك قدرى دقيق‏تر و بهتر از اشكال اول است، تقريباً بيان ايشان باتوضيحى كه من بيان مى‏كنم، چنين است: اگر قاعده طهارت بخواهد حكومت داشته باشد، بايدقاعده طهارت دو مطلب را دلالت كند و اين دو مطلب در بيان يكديگر هم نيستند، نه اين كه در بيان‏هم به اين دو مطلب دلالت داشته باشد، مثل آنجاهايى كه لفظ در اكثر از معناى واحد استعمال‏مى‏شود، آنهايى كه استعمال لفظ را در اكثر از معناى واحد جايز مى‏دانند، مى‏گويند: هر دو معنا «فى‏رتبة واحده و فى بيان واحد مستعمل فيه» است، هيچ گونه تقدّم و تأخّر و ترتّب و طوليّتى درمستعمل فيه وجود ندارد. اما ايشان مى‏فرمايد: اينجا قاعده طهارت بايد دو مطلب را دلالت كند آن‏هم «لا فى بيان واحد و فى رتبة واحده»، بلكه دو مطلبى كه يكى تقدم بر ديگرى دارد. اگر قاعده‏طهارت توانست دو مطلب طولى را دلالت داشته باشد، آن وقت حكومت اما اگر نتوانست اين دو مطلب طولى را اثبات كند، ديگر مجالى براى حكومت باقى نمى‏ماند.حالا اين دو مطلب چيست؟ مى‏فرمايد: اولاً بايد قاعده طهارت چيزى بنام طهارت ظاهريه را كه تابحال نشنيديم، ما را نسبت به اصل طهارت ظاهريه روشن كند، بگويد خيال نكيند فقط يك نوع‏طهارت داريم بنام طهارت واقعيه، نه، سنخ ديگرى از طهارت وجود دارد، كه اسم آن را طهارت‏ظاهريه مى‏گذاريم. پس در رتبه متقدم بايد ما را اول در جريان طهارت ظاهريه قرار بدهد، بعد از اين‏كه اين مرحله را پشت سر گذاشتيم و فهميديم كه يك طهارتى بنام طهارت ظاهريه وجود دارد، آن‏وقت در رتبه متأخره قاعده طهارت بگويد: حالا كه فهميدى طهارتى بنام طهارت ظاهريه وجوددارد، در رتبه بعد مى‏خواهم به تو بگويم كه آن دليلى كه مى‏گويد «صَلِّ مع الطهارة»، بدان كه‏اختصاصى به طهارت واقعيه ندارد، بلكه طهارت ظاهريه را هم شامل مى‏شود. پس قاعده طهارت‏بايد دو لسان داشته باشد، آن هم نه فى بيان واحد، براى اين كه اين دو مطلب يكى تقدّم بر ديگرى‏دارد. اول بايد بفهميم كه طهارتى بنام طهارت ظاهريه وجود دارد، بعد نوبت به اين برسد كه دليل«صَلِّ مع الطهارة» اختصاص به طهارة واقعيه ندارد، بلكه اعم از طهارت ظاهريه و واقعيه هست، كأنّ‏ايشان اينجا را احاله به وجدان مى‏كند.

    معيار حكومت قاعده طهارت بر ساير ادله

    آيا وجداناً قاعده طهارت دو مطلب را بيان مى‏كند؟ آن هم به طور طولى؟ يا از هر كسى بپرسى،قاعده طهارت جز يك معنا و يك مفاد بيشتر نمى‏تواند داشته باشد. اگر بخواهد مسأله حكومت‏مطرح باشد، متوقف بر اين است كه قاعده طهارت دو مطلب طولى را بيان كند، در حالى كه بلااشكال قاعده طهارت به دو مطلب دلالت ندارد و ديگر جائى براى حكومت قاعده طهارت نسبت به«صَلِّ مع الطهارة» باقى نمى‏ماند. براى اين كه اين حرف تكرار نشود، جواب آن را بيان مى‏كنيم، با اين‏كه قدرى هم مى‏خواستيم صحبت كنيم. معيار در تشخيص حكومت يك دليل بر دليل ديگر چيست‏و در تشخيص كيست؟ ما معتقديم كه حاكم در اين مجال همان عرف عقلا هستند. عرف عقلا كه بامفاد ادله سر و كار دارند، تعارض و عدم تعارض را آنها بايد تشخيص دهند، تفسير و تبيين احدالدليلين را نسبت به دليل ديگر، آنها بايد بيان كنند، پس بايد به عقلا مراجعه كنيم. همان طورى كه‏بيان كرديم به عقلا مى‏گوئيم كه قاعده طهارت دو مفاد ندارد، قاعده طهارت همان است كه شما اول‏اسمش را طهارت ظاهريه گذاشتيد، بيشتر از اين هيچ دلالت ندارد. طهارت ظاهريه مجعول درقاعده طهارة، ليس الاّ. اما همين عقلا وقتى «كل شى‏ء طاهر» را كه مفادش را كه فقط جهت جعل‏طهارت ظاهريه است مى‏گذارند كنار دليل «صَلِّ مع الطهارة»، كه «صَلِّ مع الطهارة» ظاهرش طهارت‏واقعيه هست، اين دو را كنار هم مى‏گذارند. دو دليل است، بيان كردم در باب تعارض هم همان‏طورى كه در بحث تعادل و ترجيح ملاحظه كرديد.

    توضيح معناى تعارض

    تعارض، يك مفهوم عقلايى و عرفى است، عرف بايد تشخيص بدهد كه «هذان الخبران‏متعارضان» ما اين دو دليل را پيش عرف عقلا مى‏بريم، مى‏گوييم: يكجا شارع گفته «صَلِّ مع الطهارة»،يك جا هم گفته من در مورد شك در طهارت چيزى بنام طهارت ظاهريه جعل كردم، شما بين اين دودليل چطورى جمع مى‏كنيد؟ آيا اين دو دليل معارض با هم هستند؟ آيا دليل جعل طهارت ظاهريه،يك دليل، لغوى هست؟ يعنى هيچ اثرى بر آن بار نمى‏شود؟ آيا عرف با توجه به نفس همين مفادقاعده طهارت كه عبارت از طهارت ظاهريه هست، «ليس الاّ» همين يك مطلب را وقتى كنار «صَلِّ مع‏الطهارة» مى‏گذارد، چه كار كنيم بين اين دو دليل چطورى جمع كنيم از شما مى‏پرسيم؟ آيا جعل‏الطهارة الظاهريه لغوٌ؟ براى اين كه «صَلِّ مع الطهارة»، طهارت واقعيه را مى‏گويد؟ يا اين كه نه ليس‏بلغوٍ؟ اگر ليس بلغوٍ پس با «صَلِّ مع الطهارة» چطورى بايد معامله شود؟
    عرف مى‏گويد: معنايش اين است «صَلِّ مع الطهارة»، طهارتش اعم از واقعيه و ظاهريه است. واگر غير از اين باشد، از خود ايشان سؤال مى‏كنيم كه بين اين دو دليل چطورى جمع مى‏كنيد؟ آيا«هذان الدليلان متعارضان» شما احكام تعارض را روى اين دو دليل بار مى‏كنيد؟ نمى‏شود چنين‏حرفى زد. آيا جعل طهارت ظاهريه جعل لغو و بلا اثر است؟ آن هم كه نمى‏شود كسى ملتزم شود. اگرجعل طهارت ظاهريه لغو نشد و نسبت بين دليلين هم مسأله تعارض نبود، آيا عقلا غير از اين‏مى‏گويند كه قاعده طهارت حاكم بر «صَلِّ مع الطهارة» است؟ جمع بين اين دو راهى غير از اين‏ندارد و غير از اين واقعاً نمى‏شود راهى پيدا كرد، قاعده طهارت را با «صَلِّ مع الطهارة» چه كار كنيم؟چند تا راه اينجا وجود دارد؟ تعارض كه از بين مى‏رود، لغويت هم كه منتفى است، پس راه منحصراًعبارت از حاكميت و حكومت دليل قاعده طهارت است. به عبارت روشن‏تر به ايشان مى‏گوييم كه‏در رابطه با حاكميت قاعده طهارت، لازم نيست كه به دو مطلب دلالت كند. همان مطلب اول را كه‏دلالت كرد، خود عقلا مسأله حاكميت را پياده مى‏كنند. نيازى ندارد كه هم بيايد جعل طهارت كند،هم در مرحله دوم عنوان مبيِّنيِّت به خودش دهد، اين مبينيت نظر عقلا است، عقلا در جمع بين دودليل مسأله تفسير و تبيين را مطرح مى‏كنند، براى اين كه يا بايد گرفتار تعارض شوند، يا بايد قاعده‏طهارت را يك قاعده بى اثر و قاعده لغوى تلقى كنند. و چون هر دو باطل است، لذا راه، انحصار به‏همان حكومت پيدا مى‏كند و نتيجه حكومت همان اِجزايى است كه ما بيان كرديم. حالا با اين كه‏وقت گذشته متن حديث را تيمناً مى‏خوانيم، كه خلاف سنت نشده باشد.

    حديث اخلاقى

    اين حديث از كلمات امام صادق «ع» است. عبارتش خيلى كوتاه است، ولى مسائل و مطالبش‏خيلى بلند، مى‏فرمايد: «ثلاثة مَن تمسك بهنّ نال من الدنيا و الاخرة بُغْيَتَه» سه موضوع است كه اگركسى تمسك به آنها داشته باشد و اين سه موضوع را در خودش ايجاد كند، «نال من الدنيا و الاخرةبغيته» آن مطلوب خودش را، آن كه دنبالش مى‏گردد و ميل دارد به او برسد، چه در رابطه با مسائل‏دنيوى و چه مسائل در رابطه با مسائل اخروى، به او خواهد رسيد. آنچه كه مورد نظر و مورد عنايت‏هر كسى هست. «من اعتصم باللّه و رضى بقضاء اللّه و احسن الظن باللّه» كه بيان كردم جملاتش‏خيلى كوتاه است، اما معنايش خيلى بالا است. يكى اعتصام به خداوند تبارك و تعالى است. اعتصام‏به نيروى الهى، اعتصام، يعنى تأثير ناپذيرى، از ماء كرّ در مقابل ماء قليل به ماء معتصم تعبير مى‏كنند،معتصم، يعنى تأثير ناپذير. در باره مقام شامخ عصمت هم روى همين معناست كه عنوان عصمت به‏انبياء و أئمه (ع) داده شده، يعنى ريشه لُغَوى و معنايش همين معناست. «من اعتصم باللّه» يعنى كسى‏با اتكاء به خداوند تبارك و تعالى، ديگر هيچ تأثير پذير نباشد، آسيب پذير نباشد، تحت تأثير هيچ‏جريانى، هيچ غضبى، هيچ شهوتى، هيچ مالى، هيچ جايى، هيچ حبى هيچ بغضى و امثال ذلك واقع‏نشود.
    يك حالت تأثير ناپذيرى، در رابطه با اين مسائلى كه هر كدامش به تنهائى كافى است انسان رامتزلزل كند و در برابر او زانو بزند. اگر انسان اعتصام به خدا پيدا كرد، ديگر اين مسائل پيش نمى‏آيد،مثل همان ماء معتصمى كه هر گونه ملاقاتى با نجس تحقق پيدا كند، سر سوزنى اثر نجاست در آن‏نمى‏گذارد، يك چنين اعتصامى با اتكاء به نيروى الهى براى انسان پيدا شود. حالا به طور اجمال بيان‏مى‏كنيم تا اگر بعدها وقت بود، به تفصيلش بپردازيم. «و رضى بقضاء اللّه» در باره مقدرات خدا هم‏آنچه باشد راضى باشد، رضايت «بما يحكم به اللّه فى حقه، من فقر او غنى او مرض او صحة» يا مقام‏پائين و مقام بالا.
    لابد در آن حديث جابر شنيده‏ايد، كه امام باقر (ع) به جابر فرمود: كه جابر تو به چه مقامى‏رسيدى! با اين كه مثلاً صد سال هم بيشتر از عمرت گذشته است و نبى اكرم «ص» را ملاقات كردى،الى هذه الزمان در معنويات به چه مرتبه‏اى رسيدى؟ جابر گفت كه من به حدى رسيده‏ام كه مرض رابيش از صحت دوست دارم! و فقر را بيش از غنى به او علاقه دارم! امام باقر «ع» فرمود: ما كه چنين‏نيستيم، جابر خيلى تعجب كرد! فرمود، شما چطورى هستيد؟ امام فرمود: آنچه خدا بخواهد مادوست داريم، اگر خدا مرض را بخواهد ما مرض را دوست داريم. اگر خدا صحت را بخواهد،صحت را دوست داريم. نه اين كه اگر خدا صحت را خواست ما مرض را دوست داشته باشيم، اگرخدا فقر را بخواهد ما فقر را دوست داريم و اگر غنا را بخواهد ما غنا را دوست داريم. واقعاً كلام‏عجيبى است و بالاترين مرتبه عرفان است كه امام باقر (ع) به جابر تعليم فرمود. «و رضى بقضاء اللّه»چنين معنائى دارد، يعنى انسان بايد در پيشگاه خدا تسليم باشد، آنچه را كه خدا مى‏خواهد انسان‏همان را دوست داشته باشد و راضى باشد هر مرتبه و مرحله‏اى و هر حالى. آخرش هم «و احسن‏الظن باللّه» كه اين هم يك مسأله‏اى است گاهى براى انسان چه بسا مشكلاتى پيش مى‏آيد، گاهى‏انسان منطق‏هاى غلطى هم پيش خودش

    تمرينات

    قاعده تسهيليه و اشكال مرحوم نائينى(ره) بر آن در صورت عدم كشف خلاف را بيان‏كنيد
    نحوه شمول قاعده طهارت بر طهارت واقعى و ظاهرى را توضيح دهيد
    نحوه حكومت قاعده طهارت بر دليل «صلّ‏مع الطهارة» را توضيح دهيد
    آيا قاعده طهارت داراى دو دلالت طولى بر مفاد خود است