• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 جريان مسأله اجزاء در اصالة الطهارة 309

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اجزاء در قاعده طهارت

    بحث در اين بود كه آيا در رابطه با اصول عمليه بايد قائل به اجزاء شويم يا عدم اجزء؟ يا تفصيل‏در مسأله است؟ گفتيم كه يكى از اصول عمليه مسلّمه قاعده طهارت است، كه ما در مفاد و مجراى‏اين قاعده و نسبت آن با ادله اوليه بايد دقت كنيم. ادله قاعده طهارت مثل روايات «كل شى‏ء طاهرحتى تعلم انّه قذر» و امثال اينها است كه بعضى‏هايشان هم در خصوص «ماء» وارد شده، «الماء كله‏طاهر حتى تعلم انّه نجس»، مشهور در رابطه با مفاد اين عبارات، معنايى دارند كه قاعده طهارت برهمان مبناى استفاده مشهور است.

    تفسير مرحوم آخوند(ره) از روايت «كل شى‏ء طاهر»

    مرحوم آخوند «قدس سره» در كفايه در ضمن ادله استصحاب، همين روايات را نقل مى‏فرمايد وآنها را طورى معنا مى‏كند كه ديگر ارتباطى به قاعده طهارت پيدا نمى‏كند، بلكه بنا بر معناى ايشان ازغايتى كه در اينها ذكر شده، استصحاب طهارت استفاده مى‏شود. ايشان اين طور معنا مى‏كنند،مى‏فرمايند: «كل شى‏ء طاهر» اين مغيّا، اين طاهرى كه قبل از غايت ذكر شده، مقصود طهارت واقعيه‏است، «كل شى‏ء طاهر»، يعنى هر چيزى به حسب عنوان اوليه خودش طهارت واقعيه دارد و البته اين‏روى معناى ايشان، منافاتى ندارد كه اين دليل عام نسبت به اعيان نجسه تخصيص خورده باشد، اين‏يك حكم كلى است، حكم كلى و عام هم «ربما يخصّص بتخصيص واحد، أو بأزيد» چه بساتخصيصات متعده‏اى بر يك عام وارد مى‏شود.
    لذا ايشان مى‏فرمايد: موضوع «كل شى‏ء طاهر» خود شى‏ء است، عناوين اوّليه و ذوات اشياءاست و كلمه «طاهرٌ» يعنى طهارت واقعى، يك حكم واقعى را بيان مى‏كند. اما وقتى كه نوبت به غايت‏مى‏رسد، مى‏فرمايد: غايات فرق مى‏كند. اگر غايت را يك مسأله‏اى غير از علم، كه حالت مكلّف است‏قرار دهد، مثلاً بگويد: «كل شى‏ء طاهرٌ حتّى يلاقى مع النجاسة» اين غايت هم در رابطه با حكم واقعى‏مى‏شود و مغيّا و غايت در «كل شى‏ء طاهر حتّى يلاقى مع النجس» هر دو حكم واقعى است، يعنى هم‏مغيّا طهارت واقعيه است و هم غايت كه نجاست مع الملاقاة باشد، نجاست واقعى است. اما اگرغايت را علم قرار دادند، گفتند: «حتى تعلم انه قذر»، به نظر ايشان معنا اين مى‏شود، كه اين طهارت‏واقعيه در «كل شى‏ء طاهر» اين استمرار پيدا مى‏كند، اما نه به استمرار واقعى، بلكه به استمرارظاهرى، استمرار پيدا مى‏كند، «حتّى يتحقق العلم بانّه نجس» آن وقت اين استمرار ظاهرى، همان‏چيزى است كه از آن تعيبر به استصحاب مى‏كنيد، استصحاب كه مى‏گوييد: «ابقاء ما كان» يعنى آن‏واقعيت موجوده قبلى استمرار پيدا مى‏كند، تا يك يقين بر خلاف آن بيايد. لذا در ساير ادله‏استصحاب هم مى‏فرمايد: «لا تنقض اليقين بالشك و لكنك أنقضه بيقين آخر»، پس ايشان «كل شى‏ءطاهر» را از نظر مغيا، طهارت واقعيه معنا مى‏كند و از نظر غايت هم آن را مربوط به استصحاب‏مى‏داند.
    لذا يكى از ادله استصحاب را مرحوم آخوند(ره) همين روايات قرار مى‏دهد. روى مبناى ايشان‏روايات ديگر ارتباطى به قاعده طهارت ندارد. البته از ايشان سؤال مى‏شود: ايشان كه اينها را اين طورمعنا مى‏كند، پس چگونه به قاعده طهارت معتقد است؟ لابد بايد يك دليلى مثل اجماع و امثال ذلك‏بر اين مطلب داشته باشد؟ و يا قاعده طهارت را ايشان انكار كند و الاّ دليل لفظى ديگرى روى مبناى‏مرحوم آخوند، بر قاعده طهارت نداريم. شايد در موارد جزئيه دليل بر قاعده طهارت باشد، آن وقت‏از آن موارد جزئيه ايشان الغاء خصوصيت كنند. بالاخره نظر ما اين نيست كه حالا اين روايت، آياهمين نظر مرحوم آخوند را مى‏گويد! يا آنچه را كه مشهور استفاده كردند؟ حق با كداميك از اينهإے؛ثثظظظاست؟ اين را «ان شاء الله» در همان ادله استصحاب بايد تحقيق كنيم. فقط نظر اين بود كه ما الان كه‏روى اين روايات بحث مى‏كنيم، با توجه به اين است كه ما مبناى مشهور را در رابطه با مفاد اين‏روايات دنبال مى‏كنيم، خلافاً لآن چيزى كه مرحوم آخوند(ره) در مفاد اين روايات قائل هستند.

    معناى مشهور از روايت «كل شى‏ء طاهر»

    اما مشهور مى‏گويند: در مواردى كه غايت علم قرار داده شده، اين «حتّى تعلم» به منزله بيان‏موضوع است و خصوصيت موضوع را بيان مى‏كند. به عبارت ديگر ما از اين «حتّى تعلم» استفاده‏مى‏كنيم، كه آن شيى‏ء كه در كل شى‏ء طاهر موضوع براى حكم به طهارت واقع شده، شى‏ء به عنوان‏اوليه نيست، بلكه «شى‏ء بما انّه غير معلوم النجاسة» است و به تعبير ديگر «بما انّه مشكوك الطهارة والنجاسة» كه معناى كل شى‏ء مثل اين كه يك صفتى در دنبال اين شى‏ء وجود دارد، يعنى «كل شى‏ءشكّ فى طهارته و نجاسته فهو طاهر» يعنى بالطهارة الظاهرية است. بعد معناى طهارت ظاهريه را «ان‏شاء الله» بيان مى‏كنيم.
    پس مشهور مى‏گويند: اين عبارات نه ربطى به طهارت واقعيه دارد و نه ربطى به مسأله‏استصحاب و اين «حتّى تعلم» غايت حكم نيست، بلكه براى بيان قيد موضوع است و خصوصيت‏موضوع را معنا مى‏كند و اشياء را به عناوينها الاوّليه مى‏گويد: موضوع نيستند. ما نمى‏خواهيم‏بگوييم: فلان شى‏ء به عنوان اوّلى طاهر است، نه، «شى‏ء بما انّه مشكوك النجاسة و الطهارة محكوم‏بانّه طاهر» اين عبارت يك مطلب هم بيشتر ندارد، اين طور نيست كه مغيّاى آن به يك مطلبى دلالت‏داشته باشد، غايتش به يك مطلب ديگرى دلالت داشته باشد؛ مجموع صدر و ذيل و غايت و مغيا درمورد اشياء مشكوك الطهارة و النجاسة حكم به طهارت ظاهريه است. منتها گفتيم: فرق نمى‏كند كه‏اين شك در طهارت و نجاست به عنوان شبهه حكميه مطرح باشد؟ يا به عنوان شبهه موضوعيه‏باشد؟ براى اين كه در هر دو عنوان «شى‏ء شك فى طهارته و نجاسته» وجود دارد. فرقى بين شبهه‏موضوعيه و حكميه نيست. حالا كه روى مبناى مشهور با اين قاعده برخورد مى‏كنيم، بايد نكات وخصوصياتى را در نظر بگيريم، آن وقت با توجه به آنها ببينيم آيا در بحث اجزاء راه ما منتهى به اجزاءيا منتهى به عدم اجزاء مى‏شود؟ اين خصوصيات را ملاحظه بفرماييد.

    خصوصيات روايت «كل شى‏ء طاهر» بنابر قول مشهور

    يك خصوصيت اين است كه اصولاً حكمى كه در موضوع آن حكم مسأله شك در واقع مطرح‏باشد، موضوع «شى‏ء شك فى طهارته و نجاسته» است و اگر ما يك تعبير بالاترى از اين «شى‏ء شك‏فى طهارته و نجاسته» كنيم، نه به لحاظ اين جهت كه مقصود شك متساوى الطرفين است و نه اين كه‏شك حتى در صورتى كه اگر بيّنه‏اى قائم شد، «على ان هذا الشى‏ء طاهرٌ» لكن شما از قول اين بينه‏يقينى برايتان پيدا نشد، اين هم آيا در مورد «شى‏ء شك فى نجاسته و طهارته» وارد است؟ اگربخواهيم يك تعبيرى كنيم كه روشن‏تر باشد بايد بگوييم: موضوع در قاعده طهارت عبارت از هرچيزى است كه شما نسبت به آن طريق معتبرى به واقعيت از نظر طهارت و نجاست نداريد. هرچيزى كه «ليس لكم طريق معتبر الى واقعيته، اعم من النجاسة و الطهارة» موضوع قاعده طهارت‏است؛ نه چيزى كه طريق معتبرى بر طهارت واقعيه‏اش داريد، مثل اين كه بينه‏اى بر طهارت قائم شده‏باشد. و نه چيزى كه طريق معتبرى بر نجاست واقعيه‏اش داريد، مثل اين كه بيّنه‏اى بر نجاست واقعيه‏آن قائم شده باشد. پس موضوع در قاعده طهارت شى‏ء به وصف اين كه «لم يكن هناك طريق معتبرالى الواقعية، اعم من النجاسة و الطهارة» است، اگر موضوع يك حكمى اين خصوصيت در آن مطرح‏شد، شما اينجا كشف مى‏كنيد كه پس خود اين حكم ديگر طريقيتى ندارد، براى اين كه حكم كه‏نمى‏تواند موضوع خودش را از بين ببرد.
    آيا قاعده طهارت مى‏خواهد بگويد: جاهايى كه شما طريق به واقعيت نداريد، من به عنوان قاعده‏طهارت طريق به واقعيت هستم، كل شى‏ء طاهر يك چنين حرفى مى‏زند، يعنى خود اين حكم‏موضوعش را از بين مى‏برد، براى اين كه موضوعش نبودن طريق الى الواقع است؟ يا اين كه قاعده‏طهارت مى‏گويد: جايى كه شما طريق به واقعيت نداريد، با حفظ عدم الطريقية، من مى‏خواهم يك‏طهارت ظاهريه برايتان جعل كنم، يك طهارت فى مرحلة الظاهر، با حفظ نبودن طريق الى الواقع، كه‏اين طهارت ظاهريه هيچ گونه ما را به واقع نمى‏رساند و نسبت به واقع هيچ گونه هدايت و كاشفيتى‏ندارد. پس اولين نكته‏اى كه در قاعده طهارت مطرح است، ملاحظه خصوصيت موضوع و با توجه به‏خصوصيت موضوع، «كون الحكم ثابتاً فى مرحلة الظاهر، من دون ان يكون طريقاً الى الواقع اصلا»است.

    شك مستمر و غير مستمر در ارتباط با قاعده طهارت

    خصوصيت دوم كه خيلى در مسأله ما نقش دارد اين است كه اين شكى كه در مجراى قاعده‏طهارت است، چه شكى است؟ ما دو جور شك داريم: گاهى براى انسان در رابطه با يك چيزى شك‏پيدا مى‏شود و اين شك «يستمر الى آخر العمر» همين طور اين شك نسبت به اين «شى‏ء مشكوك الى‏آخر العمر» باقى مى‏ماند، به اصطلاح علمى و به تعبير علمى اين شك للتّالى باقى است، يعنى تا آخرعمر همين مسأله شك به قوت خودش محفوظ است . اما نوع دوم اين است كه انسان در رابطه با يك‏چيزى شك مى‏كند، بعد از مدتى شكش برطرف مى‏شود، به واقعيت آن شى‏ء در همان زمان شك پى‏مى‏برد، امروز شك دارد در اين كه ثوبش نجس است يا طاهر؟ اما بعد از يك ماه ديگر برايش روشن‏مى‏شود كه امروز «كان ثوبه طاهراً، ام كان ثوبه نجسا» پس ما دو جور شك داريم: يك شكى كه‏استمرار ندارد و تبدّل به يقين پيدا مى‏كند، حالا چه يقين به جانب نجاست و چه يقين به جانب‏طهارت. يك شكى هم هست كه براى هميشه استمرار و بقاء دارد.
    آيا اين شكى كه مجراى قاعده طهارت است كدام شك است؟ اين كه مى‏گويد: «كل شى‏ء شُك فى‏طهارته و نجاسته» يعنى «شُك بالشك الباقى و المستمر الى الابد و آخر العمر»؟ آيا اين خصوصيت‏در مجراى قاعده طهارت و در شك مأخوذ در قاعده طهارت نقش دارد؟ يا اين كه لازم نيست كه شك‏در «كل شى‏ء شك فى طهارته و نجاسته» الى الابد باقى باشد؟ گاهى يك مرحله بدوى شك تحقق‏پيدا مى‏كند، يك آن انسان شك مى‏كند، اين مجراى قاعده طهارت و هيچ اصلى از اصول عمليه‏نيست. اما يك وقت اين است كه شك دارد واقعاً، از او سؤال مى‏كنند «هل ثوبك طاهر ام نجس»؟ يك‏مقدار هم فكر مى‏كند مى‏گويد: «لا اعلم به انّه نجس ام طاهر؟»، اين شك در طهارت و نجاست است.

    موضوع قاعده طهارت

    آيا موضوع قاعده طهارت مطلق الشك است؟ ولو بعداً به اصطلاح كشف خلاف شود كه حالابعد بيان مى‏كنيم كه تعبير به كشف خلاف هم مسامحه است؟ يا اين كه نه حتماً بايد شك مستمر الى‏الابد باشد؟ اگر كسى اين احتمال دوم را بدهد، كه موضوع قاعده طهارت شك مستمر الى الابداست، قاعده طهارت ديگر كمتر موضوع پيدا مى‏كند، كجا انسان يقين دارد به اين كه شكش الى الابدباقى مى‏ماند؟ آيا اين مواردى كه براى انسان شك پيدا مى‏شود، به دنبال اين شك يك يقينى هم‏هست به بقاء و دوام «هذا الشك» يا تصادفاً چنين يقينى كمتر تحقق پيدا مى‏كند، كه انسان علاوه براين كه شك در طهارت و نجاست ثوب دارد، يقين هم داشته باشد به اين كه اين شكش تا ابد باقى‏هست و للتّالى باقى مى‏ماند چنين شكى؟ كمتر براى انسان يك چنين معنايى پيدا مى‏شود. در حالى‏كه وقتى انسان به مذاق شرع مراجعه مى‏كند، مى‏بيند شارع قاعده طهارت را براى تسهيل بر اين‏مردم و امتنان بر اين ملت وضع كرده، اين به عنوان شريعت سمحه سهله و تسهيل بر مردم اين قاعده‏طهارت وضع شده است.
    اگر موضوع قاعده طهارت عبارت از شك باقى و مستمر باشد، «قَلَّما يتَفق» كه چنين موضوع وموردى براى قاعده طهارت بتواند انسان پيدا كند. لابد به ذهنتان مى‏آيد كه اگر ما به بقاء شك يقين‏هم نداشته باشيم، احتمال بقاء شك را كه مى‏دهيم، يك استصحابى در بقاء شك جارى مى‏كنيم. اول‏شك مى‏كنيم در طهارت و نجاست، بعد با يك استصحابى شك خودمان را شك مستمر مى‏كنيم، بعدآن وقت نوبت به جريان قاعده طهارت مى‏رسد. اگر كسى اين حرف را بخواهد بزند، در نتيجه بايدقبل از اجراء قاعده طهارت، اولاً يك استصحابى را در رابطه با امر مستقبل جارى كند، استصحاب‏براى آينده، استصحاب براى بقاء شك الى آخر العمر و تازه آن كسى كه اين حرف و اين احتمال را درقاعده طهارت مى‏دهد، فرضاً مثلاً مى‏گويد: در قاعده طهارت شكش بايد شك باقى «الى الابد» باشد،در استصحاب هم چنين حرفى مى‏زند، او مى‏گويد: «لا تنقض اليقين بالشك» آن هم شكى كه بعدمتبدل يه يقين شود، احتمالاً نيست، آن هم بايد شكش باقى الى الابد باشد و استمرار پيدا كند كه‏گرفتارى نه تنها در رابطه با قاعده طهارت است، بلكه اگر پاى استصحاب پيش آمد عين همين‏گرفتارى در باب استصحاب هم جريان دارد، كه آن هم شكش شك لتّالى و باقى تا ابد است.
    لكن واقعيت مسأله اين است كه اين طور نيست، اين «كل شى‏ء شُك فى طهارته و نجاسته» از نظرشك عموميت و اطلاق دارد، «سواء كان شك باقياً الى الابد، ام لم يكن باقياً الى الابد»، منتها نه به‏صورت يقين. كسى خيال نكند آنجايى كه يقين دارد كه اين شك يك ماه ديگر تبدّل به يقين پيدامى‏كند، پس معنايش اين است كه الان شك ندارد. فرض صورت احتمال بقاء بايد در كار باشد و الاّاگر از الان شك در طهارت و نجاست دارد، آيا مى‏شود اين شك با علم به اين كه يك ماه ديگرمى‏فهمد كه اين طاهر بوده، جمع شود؟ بين اين دو كه جمع نمى‏شود. آن چه با اين شك جمع‏مى‏شود، احتمال بقاء اين شك و احتمال زوال اين شك است، او با شك فعلى قابل اجتماع است. درنتيجه مورد قاعده طهارت عبارت از شك باقى با وصف بقاء نيست، بلكه هر دو نوع شك و هر دوجور شك را مى‏گيرد، سواء كان الشك به حسب الواقع باقياً الى آخر العمر، ام زال الشك بعداً الى‏اليقين باحد الطرفين. هر دو صورت مشمول قاعده طهارت است. اين هم يك نكته كه در نتيجه‏گيرى ما خيلى نقش دارد.

    طهارت ظاهرى در روايت «كل شى‏ء طاهر»

    نكته سوم راجع به «طاهرٌ» هست، اين طاهرٌ روى اين جهت كه موضوعش «شى‏ء مشكوك‏الطهارة و النجاسة» است، لا محاله مقصود طهارت ظاهريه است. طهارت ظاهريه با كل شى‏ء طاهرمطرح شد. اينجا دو دليل در مقابل «كل شى‏ء طاهر» داريم، كه بايد نسبت «كل شى‏ء طاهر» را با آن دودليل بررسى كنيم. يك دليل، فرض كنيد «نجاسة دم» هست به حسب واقع آنجايى كه ثوب به حسب‏واقع آلوده به دم و «متلطخ بدم» باشد، اما نفس اين حكم به طهارت ظاهريه با آن دليلى كه مى‏گويد: «الدم نجس واقعاً و ما يلاقى الدم‏فهو متنجس واقعاً» و به حسب واقع هم اين ثوب ملاقى با دم بوده، اين «كل شى‏ء طاهر» مى‏گويد: مانيامديم با اين دليل مخالفتى كنيم و در اين دليل تصرف كنيم، حتى نيامديم تقييد و تخصيصى در باره‏اين دليل وارد كنيم. مثلاً نيامديم اين طور بگوييم: «كل ما يلاقى الدم، فهو متنجس الاّ ما اذا كانت‏ملاقاته مشكوكة» كه يك استثنايى در دليل واقعيت به وجود بياوريم، بگوييم: بله آنجاهايى كه‏ملاقات مشكوك است، همان دليل واقعى «كلما يلاقى الدم فهو متنجس»، همانجا ضربه خورده،آنجا استثناء به آن وارد آمده، «الاّ ما اذا كانت الملاقات مشكوكة» نه اين حرفها نيست. «كل شى‏ءطاهر» مى‏گويد: ما كمال رفاقت با آن دليل واقعيت نجاست و ملاقات با نجاست را داريم و بين ما هم‏تعارضى نيست، وجه عدم تعارض هم مسأله جمع بين حكم ظاهرى و واقعى است، كه در جاى‏خودش بايد بحث شود. پس تا اينجا مسائل قاعده طهارت روشن است.
    آخرين چيزى كه باقى مى‏ماند، اين است كه مقصود از اين طهارت ظاهريه چيست؟ ما زياد به‏طهارت ظاهريه تعبير مى‏كنيم، اين طهارت ظاهريه چه مى‏خواهد بگويد و چه نقشى را مى‏خواهدايفاء كند؟ و در مقابل آن ادله‏اى كه مى‏گويد: «صل مع طهارة الثوب و مع طهارة البدن»، اين قاعده‏طهارت در مقابل آن ادله چه نقشى دارد؟ و چه مفادى را مى‏خواهد دلالت كند؟ كه آن وقت با توجه به‏اين مقايسه نتيجه ما از نظر اجزاء و عدم اجزاء روشن مى‏شود، توضيحش را «ان شاء الله» بعد عرض‏مى‏كنيم.

    تمرينات

    معناى مشهور از روايت «كل شى‏ء طاهر» چيست
    تفسير مرحوم آخوند(ره) از روايت «كل شى‏ء طاهر» چيست
    دو خصوصيتى را كه بنابر تعريف مشهور از روايت «كل شى‏ء طاهر» بايد مد نظرداشت، بيان كنيد
    توضيح دهيد آيا مراد از «طاهرٌ» در اين روايت، طهارت واقعى است يا ظاهرى