جمعه 15 تير 1403 - 26 ذيحجه 1445 - 5 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
اصل عملى و مسأله اجزاء
تدریس استاد
متن
40 اصل عملى و مسأله اجزاء 308
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
بحث أمارات و مبانى مختلف در آن
بحث در باب أمارات بود. اگر ما در باب أمارات دو مبنا قائل شويم: يكى اين كه مبناى حجّيتأمارات از نظر عقلاء، همان مسأله طريقيت و كاشفيت عن الواقع است و ديگر اين كه شارع هم درباب حجّيت امارات، جز مسأله امضا و تأييد آنچه كه بين عقلا در اين رابطه متداول است، چيز ديگرندارد، مثل بعضى از احكام وضعيه ديگر كه شارع جنبه تأسيسى ندارد، در آيه شريفه مثل «احل اللهالبيع» معنايش اين است كه چون موضوع «احل الله البيع» عبارت از بيع عرفى است، نه يبع شرعى.معنايش اين است كه آن بيع متداول و متعارف عند العقلاء، مورد تنفيذ شارع و مورد امضاء شارعاست. در اكثر ابواب معاملات مسأله به همين كيفيت است، در باب نكاح، مسأله نكاح يك امرعقلايى و متداول بين العقلاء است. و شارع هم همين معنا را تنفيذ فرموده، منتها گاهى يك اضافاتىدر شرائط عقلا شارع ذكر كرده، اگر بگوييم: در باب حجّيت هم مسأله به اين كيفيت است «خبر ثقهحجّة» يعنى عند العقلا و شارع هم همين معنا را تأييد كرده و امضا كرده است خبر الواحد حجّة رإے؛پپظظظروى اين دو مبنا مسأله عدم اجزاء به آن كيفيتى كه ملاحظه فرموديد خيلى روشن بود، يعنى چونعند العقلا اجزاء تحقق ندارد و خبر ثقه را در رديف واقع و در عرض واقع نمىبينند، بلكه به عنوانآينه واقع مطرح است، آنجايى كه كشف خلاف شد، آنجايى كه اين حكايت و كشف در خبر واحدوجود نداشت، بلكه مسأله تخيل كاشفيت بود، تخيل طريقيت بود، ديگر عنوانى براى خبر واحدوجود ندارد.
بنا بر مبناى ديگر هم مسأله همين طور است، منتها به وضوح فرض اول نيست و الاّ آن هم فىنفسه واضح است. اگر ما شارع را در حجّيت اين أمارات به عنوان يك مؤسس تلقى كنيم، همان طوركه نسبت به احكام تكليفيه شارع مؤسس هست، ايجاب را براى نماز، براى صوم و امثال ذلك جعلكرده، بگوييم: در رابطه با حجّيت مثلاً خبر ثقه هم مسأله به همين نحو است، يعنى شارع بر كرسىجعل نشسته و حجّيت را كه عبارت از يكى از احكام وضعيه است، خودش براى خبر ثقه جعل كرده،گفته: «جعلت خبرالثقة حجّة» يا صدّق العادل همين مفاد را دارد، براى اين كه آن وجوب تصديق،وجوب تصديق تكليفى نيست، آن وجوب تصديق، لازمه حجّيت خبر عادل و خبر ثقه است.
حتّى مرحوم آخوند(ره) با اين كه در يك قسمتى از احكام وضعيه مطلق جعل را، يا خصوصجعل استقلالى را انكار مىكنند، اما در رابطه با يك سرى از احكام وضعيه، كه حجّيت هم داخل دراين قسم و اين نوع است، براى جعل استقلالى منعى قائل نيستند، در حقيقت اين يك مخالفتى استبا مرحوم شيخ انصارى(ره) كه ظاهر كلامشان اين است، كه احكام وضعيه انتزاع از احكام تكليفيهمىشوند و خودشان مستقلاً مجعول نيستند، اما تحقيق اين است: همان طورى كه مرحوم آخوند درجانب اثبات مىفرمايند، اينها هم قائل به تعلق جعل استقلالى هستند.
اگر ما اين مبنا را اخذ كنيم، لازم هم نيست كه ما در تمام أمارات بگوييم مسأله اين طور است. بازاشاره كردم كه اين طور نيست كه ما دليلى داشته باشيم بر اين كه همه أمارات يك نواخت هستند!ممكن است حجيت بعضى از أمارات تأسيسى باشد و بعضى امضائى، لازم نيست كه همه يكنواخت باشند. اگر ما اين حجّيت تأسيسيه را در باره همه أمارات يا بعضى أمارات قائل شديم، مثلاًشارع فرمود: «جعلت خبر الثقة حجة» اگر مسأله اين طور شد، آيا در رابطه با اجزاء و عدم اجزاءتغييرى در مسأله به وجود مىآيد كه اگر حجّيت امضائيه باشد، لازمهاش عدم اجزاء است، اما اگرحجّيت تأسيسيه باشد، لازمهاش اجزاء است؟ يا اين كه در اين جهت فرقى به وجود نمىآيد؟ ظاهراين است كه فرقى در كار نيست، چرا؟ براى اين كه بر فرض كه حجّيت را تأسيسيه بگيريم، ملاك ومبنا و علّت حجّيت براى ما روشن است. چون مبناى اول را كه از آن دست بر نداشتيم، مسألهطريقيت را به سببيت كه تبديل نكرديم، همان مبناى طريقيت بر فرض تأسيس هم در جاى خودشمحفوظ است، به اين معنا كه وقتى شارع مىفرمايد: «جعلت خبر الثقة حجّة» كانّ ما مىدانيم براى ماعلّت روشن است، ملاك براى ما مبيّن است، ملاكش اين است كه «لانّ خبر الثقة كاشف عنالواقع و طريقٌ الى الواقع».
كاشفيت و مراتب آن
اگر بخواهيم بيشتر دقت كنيم، بايد بگوييم: كاشفيت در حد خبر ثقه، چون كاشفيت از واقع هممراتب دارد، همان كشف غير تام كه در بين أمارات مطرح است، مراتب مختلفى در آن وجود دارد. ازمرحله شك كه بالاتر رفت، عنوان كاشفيت پيدا مىشود. حالا اگر با دقت بخواهيم اين معنا را تطبيقكنيم، بگوييم: «لانّه كاشف» يعنى در يك حد مخصوص، در يك مرتبهاى كه در خبر ثقه وجود دارد.اما اين علّت براى ما روشن است. وقتى كه علّت روشن شد، همه مشكلات حل مىشود. چطور درباب احكام تكليفيه آنجايى كه خود شارع علّت يك حكمى را مشخّص مىكند، شما تمام نظر و ديدرا در رابطه با آن علّت قرار مىدهيد، مىگوييد: «علّة، تعمَّم الحكمَ» يا «علّة تخصَّص الحكمَ» «علّةترفع الابهام عن وجه الحكم».
وقتى كه شارع مىفرمايد: «الخمر حرام لانّه مسكر» اين لانّه مسكر همه مسائل را روشن مىكند.اولاً رفع ابهام مىكند، يعنى اگر اين علّت نبود، آدم خيال مىكرد كه حرمت خمر مثلاً در رابطه با طعممخصوصش است، در رابطه با رنگ مخصوصش است، در رابطه با منشأ اتخاذش است، كه از چهگرفته شده، يك احتمال هم اين بود كه در رابطه با اسكار خمر باشد. اما تا شارع فرمود: «لانّه مسكر»،اين رفع ابهام مىكند و مشخّص مىكند كه تنها چيزى كه در حرمت خمر نقش داشته، مسألهمسكريت خمر است، آن وقت شما از اينجا استفاده يك قاعده كلى مىكنيد، كما اين كه از خود هميناستفاده مىكنيد كه اگر يك روزى خمر اسكارش را از دست داد، يا اين كه از اول يك خمرى در احكام تكليفيه ما اين مقدار روى علّت تكيه مىكنيم، مخصوصاً در علتهاى منصوصه، كهخود شارع به صراحت بيان علّت كرده باشد. در اينجا هم ولو اين كه فرض كنيم خود شارع تصريحنكرده، لكن وقتى كه ما اصل مبنا را پذيرفتيم، معنايش اين است كه كَانَّ در اينجا يك قرينه قطعيهاىبراين معنا قائم شده، كه شارع اين طور فرموده: «جعلت خبر الثقة حجتةً لانّه طريق الى الواقع» آن همطريقيت در مرتبه خبر ثقه و كاشفيت در حد خبر ثقه. اگر شارع فرضاً مثل «لا تشرب الخمر لانّهمسكر» تصريح به اين معنا مىفرمود، ولو اين كه تصريح نشده، لكن مبناى طريقيت را اگر ماپذيرفتيم، لازمهاش اين است كه يك قرينه قطعيهاى كانّ بر اين معنا قائم شده است. اگر اين طورفرمود «لان خبر الثقة طريق الى الواقع و كاشف عن الواقع» لازمه علّيت اين كاشفيت و طريقيتچيست؟ لازمهاش اين است كه اگر يك خبر ثقهاى روايت كرده كه «السورة ليست جزءاً من الصلاة»جزئيت سوره را از نماز نفى كرد، شرطيت يك شرط مشكوك الشرطية را نفى كرد و شما به استناداين خبر ثقهاى كه شارع مستقيماً و با تأسيس جعل حجّيت بر آن كرده، مدتى نماز را بدون سورهخوانديد، ثم انكشف كه اين خبر ثقه، مخالف با واقع بوده و سوره به حسب واقع جزئيت داشته، يافلان شرطى را كه ثقه نفى شرطيتش را روايت كرده، به حسب واقع شرطيت داشته است.
اقتضاى جعل حجّيت تأسيسيه
با توجه به اين تعليل جعل حجّيت تأسيسيه چه اقتضا مىكند؟ اقتضا مىكند عدم اجزاء را، چرا؟براى اين كه الان كه براى شما مثلاً كذب راوى كشف خلاف شد، معناى اين كشف خلاف چيست؟معنايش اين است كه «انّه لم يكن طريقاً الى الواقع» براى اين كه طريق كه انسان را به غير مقصدنمىرساند، كاشف كه انسان را نسبت به واقع منحرف نمىكند. مرآت، يعنى آن كه واقعيت را نشانمىدهد، آن كه حقيقت را متجلّى مىكند.
شما الان كه برايتان كشف خلاف شد، نتيجه چه مىشود؟ نتيجه اين مىشود كه اين خبر ثقهگذشته «لم يكن طريقاً الى الواقع، لم يكن كاشفاً عن الواقع» شما خيال مىكرديد كه انّه كاشف، انّهطريق، كما اين كه در باب قطع هم مسأله اين طور است. انسان اگر به صورت قطع طريقى، قاطع بهيك مسألهاى شد و بعد از مدتى فهميد كه قطعش بر خلاف واقع بوده و در حقيقت جهل مركب بوده،الان كه كشف خلاف شد، نسبت به آن قطع گذشته، باز هم با ديد طريقيت نگاه مىكند؟ باز هم بهعنوان كاشفيت به آن نگاه مىكند؟ يا اين كه مىگويد: خيال مىكردم كه اين طريق الى الواقع است!خيال مىكردم كه به واقع رسيدهام!! آيا در باب «قطع مخالف للواقع بعد انكشاف الخلاف» باز عنوانطريقيت محفوظ است؟ يا آدم مىفهمد كه اعتقاد به طريقيت بوده؟ تخيّل طريقيت بوده و الاّ بهحسب واقع هيچ گونه طريقيتى در اين قطع وجود نداشته است.
تحقق كاشفيت تامه در قطع
همان طورى كه در باب قطع مسأله اين طور است، با اين كه در قطع كاشفيت تامه تحقق دارد، درباب خبر ثقهاى كه اتصاف به كاشفيت غير تامه دارد، بعد از آن كه كشف خلاف شد ديگر مانمىتوانيم به آن ديد، به آن خبر نگاه كنيم و اگر با همان ديد هم بخواهيد به آن نگاه كنيد، يعنى الان همفكر مىكنيد كه طريقيت دارد، پس ديگر الان هم بگوييد حجّيتش محفوظ است! الان مىفهميد كه«كان فاقداً لوصف الطريقية، فاقداً لوصف الكاشفية»، اگر فاقد وصف كاشفيت است «فلم يكن مناول الامر حجّة»، از اول امر حجّت نبوده براى اين كه حجّيت معلل است. براى حجّيت يك معيارمطرح است؛ هر كجا اين معيار باشد، حجّيت تحقق دارد. شما خيال مىكرديد كه اين معيار وجوددارد و در نتيجه خيال مىكرديد كه حجّيت براى اين مجعول است. اما بعد از آن كه كشف خلاف شد،به عنوان اين كه معيار و ملاك در آن وجود نداشته، بايد بفهميد كه «لم يكن من اول الامر حجّة» اگرحجّت نبوده، چگونه از واقع مجزى باشد؟ نماز مركب از ده جزئى را كه شما يك جزئش را كم اتيانكرديد، نماز مقيّد به شرطى كه فاقد شرط تحقق پيدا كرده، با اين كه «الكل ينتفى بانتفاء و لو جزءواحد و المقيّد ينتفى بانتفاء ولو بعض قيوده»، شما مأموربه را در خارج اتيان نكرديد، پس چرامجزى باشد؟ شما «اقيموا الصلوة» را امتثال نكرديد، صلاة مركب از ده جزء بود و ده جزء اتيان نشد.صلاة مقيّد به شرط بود، حالا معلوم شده كه فاقداً للشرط اتيان شده است.
لذا طبق همين مبنا هم كه شارع در جعل همه أمارات و يا بعضى امارات، راه تأسيس را طى كردهباشد، چون اصل مبنا كه مسأله طريقيت و كاشفيت براى ما روشن است، در حقيقت او به منزله علّتاست و بعد از كشف خلاف، ما مىفهميم كه علّت وجود نداشته، اسكار كه نبود حرمت هم نيست،طريقيت كه نبود، حجّيت هم تحقق ندارد. وقتى كه حجّيت تحقق نداشت، فقط شما يك عذر بههمين مقدار داريد، كه چون خيال مىكرديد كه «انّه طريقاً الى الواقع» استحقاق عقوبت بر مخالفتنداريد. اما اين كه مأموربه را در خارج اتيان كرده باشيد كه ديگر اعاده نداشته باشد، قضاء نداشتهباشد، كه بحث ما در باب اجزاء در همين رابطه است، اين را ما از كجا استفاده كنيم؟ كدام دليلمىگويد: اين نماز نُه جزئى جاى ده جزء را پر مىكند؟ حديث «لا تعاد» را به آن كارى نداشته باشيد،ما با قطع نظر از حديث «لا تعاد» بحث مىكنيم و علاوه بحث ما هم كه منحصر به صلاة نيست، صلاةرا از باب مثال ذكر مىكنيم و حديث «لا تعاد» تنها در خصوص نماز جارى است، اما در عباداتِ ديگرما چيزى بنام «لا تعاد» نداريم كه مصحح عبادت نسبت به بعضى از اجزاء و شرائط مفقوده باشد.
لذا به نظر مىرسد همان طورى كه مرحوم آخوند(ره) در ضمن دو سطر كوتاه اين معنا را ذكركردند، كه اگر أمارات از باب طريقيت و كاشفيت حجّت باشد، ما راهى براى مسأله اجزاء نداريم،بلكه بايد قائل به عدم اجزاء شويم، در نتيجه يتحصّل روى تعبير معروف و مصطلح كه «هل اتيانبالمأموربه بالامر ظاهرى اذا كان مفاد الاماره - اين - لا يجزى عن الواقعى» اين مجزى از واقعى نيستبه هيچ كيفيت. اصول عمليه باقى مىماند چون امر ظاهرى دو شعبه دارد. اصول عمليه هر يكجداگانه ملاحظه شود، اين طور نيست كه انسان بتواند به طور يك نواخت در همه حكم به اجزاء ياعدم اجزاء كند. بايد يك يك ادله آنها ملاحظه شود، بعد ببينيم كه مفادشان اجزاء يا عدم اجزاء است؟اولين اصلى را كه ما بحث مىكنيم، آن اصلى است كه روى تسلّمش حتى بحث از آن نشده، نه در فقه
جريان مسأله اجزاء در اصالت الطهارة
در اصالت الطهارة، ببينيم آيا مسأله اجزاء مطرح است يا نه؟ به اين صورت اگر لباس انسان حالتسابقه متيقّنه از نظر نجاست و طهارت نداشته باشد، وضع سابقش براى انسان مجهول باشد. الانانسان شك مىكند كه «هذا اللباس طاهر، ام نجس؟» اينجا جاى اصالت الطهارة است، براى اين كه اگرحالت سابقه متيقّنه داشته باشد، ديگر نوبت به اصالت الطهارة نمىرسد. اگر حالت سابقه متيقّنهاشنجاست باشد، استصحاب نجاست جارى مىشود و اگر حالت سابقه متيقّنهاش طهارت باشد،استصحاب طهارت جريان پيدا مىكند و نوبت به اصالت الطهارة نمىرسد. اصالت الطهارة صرفاًبراى جايى است كه حالت سابقه متيقّنه نداشته باشد. آن وقت اصالت الطهارة هم در شبهات حكميهجريان پيدا مىكند، هم در شبهات موضوعيه. شبهات موضوعيه همين مثال لباسى بود كه ذكر كرديم.
لزوم فحص در شبهات حكميه و عدم لزوم آن در شبهات موضوعيه
در شبهات حكميه آنجايى كه گاهى بعضى از چيزها را انسان شك مىكند، كه حكم كلى شارع دررابطه با آن طهارت است يا نجاست؟ مواردى در فقه پيش مىآيد، مثل يك حيوانى كه متولد شدهباشد از يك نجس العين و يك طاهر العينى و عنوان هيچ كدام هم بر آن منطبق نباشد، عناوين ديگرهم كه نجس هستند يا طاهر هستند، بر او منطبق نيست. انسان به نحو حكم كلى، شك مىكند كه آيااين حيوان طاهر است يا نجس؟ اينجا اصالت الطهارة در شبهه حكميه، حكم مىكند بانّه طاهرٌ. البتهاين فرق هم در ذهن شما هست، كه در شبهات حكميه هر كجا بخواهد اصلى جريان پيدا كند،مشروط به فحص و تتبع از دليل است، فحص كند و عن الظفر بالدليل مأيوس شود، آن وقت نوبت بهاصالت الطهارة در شبهه حكميه مىرسد. و همين طور اصول عمليه ديگر هم همين طور است.اصول عمليهاى كه مطلقا در شبهات حكميه جريان پيدا مىكند، شرطش عبارت از فحص است.
اما اصول عمليهاى كه در شبهات موضوعيه جريان پيدا مىكند، فحص در آن لازم نيست. هماجماع قائم بر عدم وجوب فحص است و هم در بين روايات هم دليل بر اين معنا هست: يكى از آنروايت صحيحه زراره است؛ در آن روايت مفصّل در باب استصحاب، زراره سؤالاتى از امام مىكند،عرض مىكند اگر من احتمال بدهم كه لباسم آلوده به نجاست شده باشد «فهل يجب علىّ ان اَنظُرفيه»؟ آيا لازم است كه در لباس دقت كنم، ببينم نجاست به او رسيده يا نه؟ قال: «لا»، فرمود نه لازمنيست. اما اگر دلت مىخواهد كه اين شك از تو بيرون برود، مانعى ندارد تحقيق و بررسى كنى، امالزوم ندارد بررسى كردن. و «ليكنّك تريد ان تذهب بالشك الذى وقع فى نفسك»، اما نظر كردن، نگاهكردن حتى هيچ ضرورتى ندارد، اين روايت زرارة تأييد مىكند كه در شبهات موضوعيه اصلاً فحصلازم نيست. پس اين فرق بين اصل جارى در شبهات حكميه و موضوعيه است.
قاعده طهارت و ادله آن
دليل قاعده طهارت اين روايات معروفه است «كل شىء طاهر حتّى تعلم انّه قذر»، يا «كل شىءنظيف حتى تعلم انّه نجس» يا «حتى تعلم انّه قذر»، اين سه روايت دليل بر قاعده طهارت است. ما بايديك بررسى در مفاد و مجرا و مورد اين قاعده طهارت و ملاحظه اين قاعده با ادله اوليه كنيم، بعد ازروشن شدن اين خصوصيات و جهات، آن وقت براى ما روشن مىشود كه آيا اگر به استناد قاعدهطهارت در لباسى كه قاعده طهارت جارى شد و نماز خواند و بعداً فهميد كه اين لباس در حال نماز«كان نجساً»، آيا از دليل قاعده طهارت ما اجزاء را استفاده مىكنيم كه اعاده و قضاء واجب نيست؟ يااين كه دليل قاعده طهارت هم مثل آنچه در أمارات كه اجزاء مطرح نيست، در اينجا هم نيست؟
تمرينات
ثمره خلاف در قول به حجيت أمارات به عنوان طريقيت يا كاشفيت را بيان كنيد
در چه مواردى اصالت الطهارة جارى مىشود
چه فرقى بين شبهه حكميه و موضوعيه در جريان اصالت الطهارة وجود دارد
دليل قاعده طهارت چيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...