جمعه 15 تير 1403 - 26 ذيحجه 1445 - 5 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
اصل عملى و مسأله اجزاء
تدریس استاد
متن
40 اصل عملى و مسأله اجزاء 307
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
حجيت أمارات و مبانى مختلف
در باب حجّيت امارات دو مبنا وجود دارد: يك مبنا كه مشهور قائل هستند، اين است كه حجّيتامارات از باب طريقيت و كاشفيت از واقع و جانشينى براى قطع است در مواردى كه قطع وجوبندارد. مبناى دوم هم مسأله سببيت بود كه وجه معقولش به همان كيفيتى بود كه اشاره شد؛ روىمبناى اول كه مسأله طريقيت و كاشفيت است، يك بحث ديگرى است كه آن را هم بايد ملاحظه كنيمو بعد در رابطه با اجزاء و عدم اجزاء نتيجه گيرى كنيم. آن بحث اين است كه آيا حجّيت اين امارات ازنظر شارع يك حجّيت امضائيّه و تصويبيه است؟ يا اين كه حجّيت تأسيسيه وجود دارد؟ و ممكناست كه در اين جهت بين امارات اختلاف وجود داشته باشد، يعنى يك قسم از امارات حجّيتشانتأكيديه و امضائيه باشد و يك سرى ديگر حجّيتشان تأسيسيه باشد.
معناى حجّيت تأكيديه و امضائيه اين است كه عقلا به لحاظ اين كه در مسائل فردى واجتماعيشان گرفتار يك مشكلات و يك جهاتى هستند؛ و ملاحظه مىكنند كه اگر راه را براى رسيدنبه واقع بخواهند خصوص يقين و خصوص قطع قرار دهند، طبعاً كمتر در اينجا موفقيتى پيدامىكنند؛ براى اين كه يقين و قطع كمتر تحقق پيدا مىكند. لذا ملاحظه كردند، ديدند در مواردى كهاكثراً قطع وجود ندارد؛ بايد يك چيزهايى كه نزديك به قطع است، را جانشين قطع كنند، همانطورى كه در قطع مرآتيت از واقع مطرح است، منتهى، مرآتيتش كامل است و كشفش كشف تام استكه براى يك سرى از امور كه در رتبه دوم قرار گرفتهاند مرآت هستند ولى نه به صورت كامل، كاشفهستند ولى نه به وصف تمام، اينها را هم در كارهايشان ملاك و منشأ اثر قرار مىدهند. مثل اعتماد بهخبر ثقه كه اگر مخبر مورد وثوق و مورد اعتماد باشد و يك مطلبى را خبر دهد، اين خبر و اخبار ثقه«يعامل معه عند العقلاء معاملة القطع» آن وقت در اينجا بگوييم: شارع مقدس در اين رابطه هيچ گونهنظر تأسيسى نداشته است؛ شارع كأنّ تصديق و امضاء كرده است كه آنچه را كه عقلا در مسائل دنيوىو در امور معاش به آن اعتماد مىكنند، در شرع هم همان معنا را پياده كنند. نحوه امضاء شارع به هركيفتى باشد؛ امضاء عملى باشد يا امضاء قولى باشد و حتّى اگر «صدّق العادل»ى هم فرضاً وجودداشته باشد، ما بگوييم: اين «صدّق العادل» ارشاد به حكم عقل است، اين امضاء حكم عقلاء است، نهاين كه خودش يك حكم تأسيسى مستقلى باشد.
لذا اگر مبناى حجّيت روى پايه امضاء شد، معنايش اين است كه شرع از عقلا تأثير پذير شدهاست و آنچه را كه عقلا در مسائل خودشان مورد اعتماد و ترتيب اثر قرار مىدهند شارع هم همان راپذيرفت كه يك نوع پذيرفتنش هم همان عدم الردع است، يعنى وقتى كه يك مسأله عقلايى مبتلابهعقلا بود؛ شارع اگر بخواهد آن مسأله عقلايى در شرع پياده نشود، بايد از اين معنا ردع كند. شارع اگربخواهد كه خبر ثقه در شرع مورد اعتماد واقع نشود، بايد متشرعه را كه از عقلا هستند، ردع كند. آنهاخبر ثقه را مورد اعتنا قرار مىدهند، شارع بايد تذكر دهد و بگويد: اين خبر ثقه در امور معاش به دردمىخورد، اما در امور معاد كه به من ارتباط دارد، «لا يكون معتمداً عليه» و اگر ديديم كه شارع چنينبرخورد منفى با اين مسأله نكرد، از همين عدم برخورد منفى كشف مىكنيم كه نظر شارع در اينرابطه مثبت است، شارع مىخواهد بگويد: فرقى نمىكند خبر ثقه چه در امور معاش و چه در امورمعاد اين مورد اعتناء و مورد اعتماد است. اين معناى حجّيت تأكيديه و تصويبيه و امضائيه است.
حجيت تأسيسى و سببى
اما حجّيت تأسيسيه اين است كه بگوييم: خود شارع براى بعضى از امور مستقلاً جعل حجّيتمىكند و شايد در بين امارات هم ما داشته باشيم بعضى از اماراتى كه حجّيت تأسيسيه داشته باشد،مثلاً اگر شهرت در فتوا اعتبار داشته باشد كه اين محل بحث است، بعيد نيست كه اين اعتبارش،اعتبار تأسيسى باشد، يعنى شارع مقدس همان طورى كه احكام تكليفيه را جعل مىكند، مسألهحجّيت هم به عنوان يك حكم وضعى مطرح است و قابل جعل است؛ و امكان دارد كه جعل به همينحجّيت و اعتبار تعلق بگيرد، حتّى مرحوم آخوند(ره) كه در احكام وضعيه تفصيل قائل شدند كه دوسه مرتبه اشاره كرديم، مسأله حجّيت را داخل در آن قسم مىدانند كه مستقلاً مىتواند جعل شرعىبه آن تعلق بگيرد، حجّيت يكى از احكام وضعيه است، مثل ملكيت و زوجيت و امثال ذلك.
همان طورى كه شارع عقيب عقد نكاح جعل زوجيت مىكند، همان طور كه عقيب عقد بيعجعل ملكيت مىكند، مىتواند جعل حجّيت كند، بگويد: من شهرت فتوائيه را حجّت قرار دادم،جعل شرعى مستقيماً به نفس حجّيت متعلق شود. آن وقت در باب امارات يك احتمال است كهحجّيت، حجّيت تأسيسيه باشد و حتّى اين احتمال هم هست كه اين سيره عقلائيه در باب مثل خبرثقه، متأثر از جعل حجّيت شرعيه است، يعنى عقلا از شرع تأثير پذير شدند، نه اين كه شارع متأثر ازعقلا شده باشد، عقلا چون ديدند كه شارع خبر ثقه را مورد اعتماد و حجّيت قرار داده است، اين بهمسائل اجتماعى و فردى خود عقلاء سرايت كرده آن مسائلى كه به شرع ارتباط ندارد. پس بالاخرهدر باب حجّيت هم دو فرض وجود دارد: يك فرض حجّيت تصويبيه و امضائيه، يك فرض حجّيتتأسيسيه و ابتدائيه.
امكان دارد كه ما دو جور اماره داشته باشيم، بعضىهايشان از اين قسم و بعضىهايشان از آن قسمتأسيسى باشد. ما بايد مسأله اجزاء و عدم اجزاء را روى هر دو فرض ملاحظه كنيم. اگر حجّيتتصويبيه شد كه ظاهراً هم در قسمت مهمى از امارات همين طور است، مخصوصاً خبر ثقه. در بابخبر ثقه اين طور كه ملاحظه فرموديد، به آياتى و رواياتى استدلال شده است، به اجماع استدلالشد، لكن بهترين دليل بر حجّيت خبر ثقه كه دليل محكمى هست، همين معنا است كه سيره عمليهعقلاء بر اين استمرار و استقرار پيدا كرد كه به قول ثقه ترتيب اثر مىدهند و «يعاملون مع قول ثقهمعاملة القطع فى مورد عدم القطع» آنجايى كه قطع وجود ندارد، خبر ثقه را جانشين قطع مىدانند. وگفتيم كه مسأله در باب خبر واحد قاعدةً هم همين طور است.
حالا روى اين مبنا كه دو جهت در كار است و دو حيث را در نظر گرفتيم؛ يكى حجّيت من بابالطريقية و الكاشفية و ديگر حجّيت به نحو تأكيد و امضاء، نه بنحو تأسيس و ابتداء. شارع خبر ثقه رابا همان ديدى كه عقلا به آن نگاه مىكنند و با همان كيفيتى كه عقلا با خبر ثقه برخورد مىكنند، درشرعيات با همان ديد و با همان كيفيت با خبر ثقه بر خورد كرده است، منتهى آنها موردشان مسائلدنيوى است، اين موردش مسائل مربوط به معاد و شرع است، فقط اختلاف در همين جهت است.
سيره عقلاء، دليل حجيت خبر ثقه
ببينيم عقلا در رابطه با اين جهتى كه محل بحث ما است، كه ما از آن تعبير به اجزاء و عدم جزاءمىكنيم، چگونه برخورد مىكنند؟ از باب مثال اگر يك مخبر ثقهاى خبر داد به اين كه «جاء زيد منالسفر» قطع هم وجود ندارد، يقين هم در كار نيست. عقلا بر اين خبر ثقه ترتيب اثر مىدهند، مثلصورتى كه قطع به اين معنا داشته باشد. حالا همه آثار را بار كردند «ثم انكشف» كه اين ثقه اشتباه كرديا فرضاً عمداً دروغ گفت، بالاخره منكشف شد كه اين خبر ثقه «كان مخالفاً للواقع و لم يكن مطابقاًللواقع» در برخورد با اين صحنه ما خودمان كه جزء عقلاء هستيم، چطورى برخورد مىكنيم؟ خبرثقهاى كه مورد اعتماد بود ترتيب اثر داده شد، حالا كشف شد كه اين خبر «كان مخالفاً للواقع، امّالاشتباه الثقه» يا كذب عمدى كه در رابطه با اين خبر داشته است.
حالا عقلاء چطورى برخورد مىكنند؟ عقلاء مىگويند: ما چون لباس واقعيت به خبر ثقهپوشانديم ديگر اين لباس را از تن او بيرون نمىآوريم، چنين حرفى مىزنند؟ يا مىگويند: خبر ثقههم خودش در مقابل واقع عرض اندام مىكند، چه كسى گفته كه ما هميشه روى واقع و واقعيت تكيهكنيم؟ نه! ما يك واقعيتى داريم و يك خبر ثقهاى داريم، حالا هم كه كشف خلاف شده، مثل همانوقتى است كه كشف خلاف نشده است، آيا اين طورى عقلا با خبر ثقه روى مبناى طريقيت وكاشفيت برخورد مىكنند؟ يا اين كه نه در اين جهت هم مسأله مثل همان صورت قطع مىماند، اگرخودشان قاطع مىشدند «بانّ زيداً جاء من السفر» و ترتيب آثار «مجىء زيد من السفر» رامىدادند و بعد برايشان معلوم مىشد كه اين قطعشان جهل مركب بوده است و بر خلاف واقع بود، دراينجا بر خورد عقلاء به چه كيفيتى است؟ جز اين كه روى دست مىزنند و مىگويند: عجيب ما اشتباهكرديم، بين ما و بين واقع يك پردهاى به عنوان جهل مركب حاجب شد، نتوانستيم به واقع برسيم، هركارى هم كه كرديم بى جا بوده است؛ هر كارى هم كه انجام داديم بى جهت انجام داديم.
اگر بخواهيم مثالى را بر «ما نحن فيه» پس حالا كه براى ما روشن شد كه اين مركب يازده جزء است، هيچ چيز از ما كأنّ تحقق پيدانكرده است، در برخورد با قطع مسأله اين طور است، در برخورد با جانشينان قطع هم از نظر عقلامسأله به همين كيفيت است. يك مخبر ثقهاى گفت: اين مركب كه مؤثر در علاج فلان مرض است دهجزء است، بعد از مدتها معلوم شد كه اين اشتباه كرده است، اين مركب يازده جزء داشته است و طبعاًچيزى كه مؤثر در معالجه است، حتماً بايد يازده جزء داشته باشد، شما مىگوييد: «الكل ينتفى بانتفاءاحد اجزاء» اين يك مسأله منطقى است و مركب تحقق ندارد، حالا بعد از آن كه كشف خلاف شد، آياعقلا مىگويند: ما چون خبر ثقه را معتبر مىدانستيم، اين هم همان واقعيت است، يا لا اقل در رديفواقع است، آيا اين حرفها در بين عقلا مطرح است؟ يا عقلا خيلى روشن و واضح مىگويند: اينكارهايى كه تا بحال انجام داديم، بى فايده بود، اينها به عنوان طريق الى الواقع نقش داشت، حالافهميديم كه اينها مخالف با واقع بود، آن كه مؤثر است مركب از يازده جزء است، مركب از يازده جزءهم كه تا به حال اتيان شد.
لذا از اين مسأله و اين كيفيت برخورد عقلا، تعبير به عدم اجزاء مىكنيم، يعنى كارهايى كه تا بهحال انجام شده است، «لا يجدى شيئاً، لا يفيد شيئا، لا يجزى عن شىء» و بعد از آن كه شارع هم با ديدعقلاء به اين خبر ثقه توجه كرد، فرض ما اين است كه شارع طريقه عقلا را امضاء كرده است وحجّيت، حجّيت امضائيه است، روى قاعده ما بايد بگوييم: «هذا لا يجزى» اگر در نماز بر حسب خبرزراره روى اين مبنا سوره جزئيت نداشته باشد براى آن روايت صحيحه زراره قائم شد «على عدمكون سورة جزئاً» و ما مدتى نماز را بدون سوره خوانديم بعد معلوم شد كه عجب اين روايتمخالف با واقع بود و سوره جزئيت براى نماز مأموربه داشت؛ آيا چطور مىتوانيم بگوييم: آننمازهاى بدون سوره مجزى از نماز «مع السوره» است؟ گفتم در اين رابطه كارى به حديث «لا تعاد»نداشته باشيد؛ حديث «لا تعاد» يك حديث خاصى است آن هم در خصوص نماز وارد شده است؛ درحالى كه بحثمان يك بحث عامى است و اگر مثال به صلاة مىزنيم، فقط به عنوان مثال است، با قطعنظر از حديث «لا تعاد». پس ما «صلّينا زماناً كثيراً» بدون سوره «استناداً الى خبر زراره ثم انكشفالخلاف»؛ به چه مناسبت روى اين مبنايى كه ما بيان كرديم مسأله اجزاء در كار باشد؟ چه مجزىباشد؟ مأموربه اتيان نشده است، مركب تحقق پيدا نكرده است، شما خيال مىكرديد كه اين مركبمأموربه است، بعد معلوم شد كه مأموربه عبارت از مركب از ده جزء است و سوره هم به عنوانجزئيت نقش در اين مركب داشته است.
نتيجه گيرى به اين مقدار است كه اگر حجّيت يك امارهاى از باب طريقيت باشد و امضاء شرعىهم به صورت همين امضاء باشد نه به صورت تأسيس، عدم اجزاء به طور وضوح روشن و آشكاراست، تا به فروض بعدى و به صور بعدى برسيم.
حديث اخلاقى؛ حفظ لسان در كلام امام باقر (ع)
در ذيل و در دنباله همان حديثى كه بحث مىكرديم كه مىگفت: «لابد للعاقل من ثلاث» يكجمله «و يحفظ لسانه» بود، به مناسبت «و يحفظ لسانه»، در كتاب تحف العقول برخورد كردم به يكروايتى از امام باقر (ع) كه هم با حديث ما مناسبت دارد و هم به مناسبت ولادت امام باقر (ع) كه درروز جمعه است از دو نظر متناسب است.
امام مىفرمايد: «انّ هذا اللسان مفتاح كل خير و شر» مفتاح هر خير و شرى زبان است «فينبغىللمؤمن ان يختم على لسانه كما يختم على ذهبه و فضّته» همين طورى كه انسان ذهب و فضّه خودشرا حفظ مىكند، به اين صورت كه كأنّ مُهر مىكند كه كسى دسترسى به آن پيدا نكند، مسأله زبان هميك چنين حالتى دارد. در مسائل مالى شايد به مقتضاى طبع مادى انسان خيلى كم اتفاق مىافتد كه ازمال خودش غفلت كند، يعنى مالى را حفظ نكند، حتّى مالى را در اختيار بچهاش قرار دهد، خيلى كماتفاق مىافتد، انسان به حفظ كردن مسائل مالى و امور مالى يك عنايت كاملى دارد. آيا در رابطه بالسان هم مسأله اين طور است؟ با اين كه شايد مسأله لسان در رابطه با سعادت و شقاوت انسان نقشىدارد كه امور مالى اثباتاً أو نفياً چنين نقشى را قاعدةً ندارد.
حالا امام باقر(ع) مىفرمايد «ينبغى للمؤمن ان يختم على لسانه كما يختم على ذهبه و فضّته» بعدامام باقر، مىفرمايد: «فان رسول الله (ص) قال: رحم الله مؤمناً امسك لسانه من كل شرٍ فانّ ذلكصدقة منه على نفسه» در رابطه با صدقه، مىفرمايد: صدقه بر خود انسان اين است كه انسان لسانشرا حفظ كند. اين صدقهاى است كه بر خود انسان است و مورد شخص انسان است. مثل صدقاتى كهانسان به ديگران مىدهد، صدقهاى كه به خودش مىدهد؛ عبارت از اين معنا است. حالا اين تشبيه بهصدقه با اين كه صدقه واقعاً يكى از عبادات است و در آن قصد قربت هم معتبر است و فرقش با هبههم همين معنا است، كه در ماهيت هبه قصد قربت معتبر نيست اما در ماهيت صدقه قصد قربتاعتبار دارد. كأنّ اين طور مىشود كه اين بيان رسول خدا (ص) را اصلاً به اين صورت مىشود درآورد، كه «امساك اللسان» نه تنها سبب مىشود كه انسان مصونيت پيدا كند، در دايره تهمت و غيبت واشاعه فحشا و امثال ذلك قرار نگيرد، نه تنها اين اثر را دارد، نفس اين عبادت است، «صدقة منه علىنفسه» يعنى عنوان عباديت دارد كه انسان با لسان خودش اين طورى برخورد كند، محافظت ومراقبت داشته باشد.
«ثم قال (ع) لا يَسلمُ» اين ديگر تعبير بالايى است «لا يسلم احد من الذنوب حتى يخزن لسانه»هيچ كسى از گناهان، يعنى از هيچ گناهى سالم نمىماند، تا اين كه زبان خودش را خزينه قرار دهد،يعنى حفظ كند، مثل مالهايى كه انسان در خزينه قرار مىدهد. آن وقت در حاشيهاش عبارت بالاترىرا در همين رابطه ظاهراً از كافى از رسول خدا نقل كرده بود؛ عبارت رسول خدا اين است «و لايعرف عبدٌ حقيقة الايمان حتّى يخزن من لسانه» هيچ بندهاى حقيقت ايمان را نمىشناسد، تا قبل ازاين كه زبان خودش را حفظ كند، اين حقيقت ايمان را درك نمىكند و واقعاً هم مسأله اين طور است.انسان، نوع معاصى را از طريق زبان دچار مىشود. گاهى كه برخورد مىكنيم با افرادى كه در مقامتهذيب نفس بر آمدهاند و خودشان را ساختهاند و موفق در اين رابطه بودهاند، آدم مىبيند كه چقدرآنها در رابطه با حرفشان مراقب هستند، گاهى مىبيند دو ساعت حرف بى خود از انسان مىشنود،لكن يك كلمه نفى و اثبات جوابى به انسان نمىدهد. در باره همين امام بزرگوار خودمان يكى ازمسائل مهم درباره ايشان كه ما بارها تجربه كرديم، اين معنا بود. گاهى اتفاق مىافتاد كه يك كسى دوساعت حرف مىزند، تمامش هم بر خلاف نظر امام و ميل امام بود، ولى يك كلمه جواب نفىنمىشنيد، شايد هم او خيال مىكرد كه تمام اين مطالب را ايشان پذيرفته، در حالى كه يك واوش راهم نپذيرفته بود.
مسأله لسان خيلى مسأله عجيبى است و كنترلش هم كار مشكلى است، مخصوصاً آنجايى كهانسان با رفقاى خودش جلسه تشكيل دهد. اگر بخواهد انسان خودش را محدود كند كه ديگر حرفىكه شائبه غيبت در آن نباشد، شائبه تهمت نباشد، مسأله اشاعه فحشا نباشد، چون مشكلات فراوانداريم، حرفى كه موجب تضعيف نظام نباشد، حرفى كه تضييع حقى از حقوق ديگران نباشد، حرفىكه بالا بردن يك افرادى كه صلاحيت ندارند، نباشد، پايين آوردن يك افرادى كه نمىبايست بهموقعيت آنها لطمه بخورد، نباشد، ديگر آن وقت بايد گفت: چه حرفى براى آدم مىماند كه آدم بارفيقش صحبت كند، وقتى همه اينها را انسان بخواهد مراقبت كند، پس ديگر چه حرفى هست؟اينجا است كه كار، كار بسيار سنگين و مشكل است و آن روز هم اشاره كردم كه هيچ عضوى ازاعضاى انسان براى مبتلا كردن و وارد كردن انسان در محرّمات، نزديكتر، مهياتر، بى مؤونهتر،بىمقدمهتر از زبان نيست. هيچ مقدمهاى لازم ندارد، هيچ مشكلى در كار نيست، هيچ شرط و قيدىهم ندارد. براى رسيدن به معصيت كأنّ علّت تامه مىماند.
پس ان شاء الله به بركت اين روايت از امام باقر (ع) كه ذيلش هم اشارهاى از رسول خدا (ص)بود، اين معنا براى ما روشن باشد، در حرفها، صحبتها، انسان خيلى بايد مراقب باشد. لذا در آنروايت معروفه مىگويد: «المؤمن ملجَم»، كأنّ يك لجامى به دهان مؤمن گذاشته شده است، آزادنيست هر حرفى كه به ذهنش مىآيد بزند، مىگويد، فكر مىكنم كه فلان كس در صراط فلان مقاماست. تو بىخود فكر مىكنى. مسأله نسبت دادنها، حرفها، مسائل اينها بايد همهاش روى ملاكهاىشرعى و روى مبانى شرعى باشد و الاّ مجوّزى براى اينها وجود ندارد.
تمرينات
فرق بين طريقيت و سببيت در حجيت امارات را بيان كنيد
دليل حجيت خبر ثقه را بيان كنيد
بحث از حجيت امارات چه ارتباطى با مسأله اجزاء دارد
دليل حجيت خبر ثقه آيا با سيره عقلاء مطابقت دارد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...