• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 اصل عملى و مسأله اجزاء 307

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    حجيت أمارات و مبانى مختلف

    در باب حجّيت امارات دو مبنا وجود دارد: يك مبنا كه مشهور قائل هستند، اين است كه حجّيت‏امارات از باب طريقيت و كاشفيت از واقع و جانشينى براى قطع است در مواردى كه قطع وجوب‏ندارد. مبناى دوم هم مسأله سببيت بود كه وجه معقولش به همان كيفيتى بود كه اشاره شد؛ روى‏مبناى اول كه مسأله طريقيت و كاشفيت است، يك بحث ديگرى است كه آن را هم بايد ملاحظه كنيم‏و بعد در رابطه با اجزاء و عدم اجزاء نتيجه گيرى كنيم. آن بحث اين است كه آيا حجّيت اين امارات ازنظر شارع يك حجّيت امضائيّه و تصويبيه است؟ يا اين كه حجّيت تأسيسيه وجود دارد؟ و ممكن‏است كه در اين جهت بين امارات اختلاف وجود داشته باشد، يعنى يك قسم از امارات حجّيتشان‏تأكيديه و امضائيه باشد و يك سرى ديگر حجّيتشان تأسيسيه باشد.
    معناى حجّيت تأكيديه و امضائيه اين است كه عقلا به لحاظ اين كه در مسائل فردى واجتماعيشان گرفتار يك مشكلات و يك جهاتى هستند؛ و ملاحظه مى‏كنند كه اگر راه را براى رسيدن‏به واقع بخواهند خصوص يقين و خصوص قطع قرار دهند، طبعاً كمتر در اينجا موفقيتى پيدامى‏كنند؛ براى اين كه يقين و قطع كمتر تحقق پيدا مى‏كند. لذا ملاحظه كردند، ديدند در مواردى كه‏اكثراً قطع وجود ندارد؛ بايد يك چيزهايى كه نزديك به قطع است، را جانشين قطع كنند، همان‏طورى كه در قطع مرآتيت از واقع مطرح است، منتهى، مرآتيتش كامل است و كشفش كشف تام است‏كه براى يك سرى از امور كه در رتبه دوم قرار گرفته‏اند مرآت هستند ولى نه به صورت كامل، كاشف‏هستند ولى نه به وصف تمام، اينها را هم در كارهايشان ملاك و منشأ اثر قرار مى‏دهند. مثل اعتماد به‏خبر ثقه كه اگر مخبر مورد وثوق و مورد اعتماد باشد و يك مطلبى را خبر دهد، اين خبر و اخبار ثقه«يعامل معه عند العقلاء معاملة القطع» آن وقت در اينجا بگوييم: شارع مقدس در اين رابطه هيچ گونه‏نظر تأسيسى نداشته است؛ شارع كأنّ تصديق و امضاء كرده است كه آنچه را كه عقلا در مسائل دنيوى‏و در امور معاش به آن اعتماد مى‏كنند، در شرع هم همان معنا را پياده كنند. نحوه امضاء شارع به هركيفتى باشد؛ امضاء عملى باشد يا امضاء قولى باشد و حتّى اگر «صدّق العادل»ى هم فرضاً وجودداشته باشد، ما بگوييم: اين «صدّق العادل» ارشاد به حكم عقل است، اين امضاء حكم عقلاء است، نه‏اين كه خودش يك حكم تأسيسى مستقلى باشد.
    لذا اگر مبناى حجّيت روى پايه امضاء شد، معنايش اين است كه شرع از عقلا تأثير پذير شده‏است و آنچه را كه عقلا در مسائل خودشان مورد اعتماد و ترتيب اثر قرار مى‏دهند شارع هم همان راپذيرفت كه يك نوع پذيرفتنش هم همان عدم الردع است، يعنى وقتى كه يك مسأله عقلايى مبتلابه‏عقلا بود؛ شارع اگر بخواهد آن مسأله عقلايى در شرع پياده نشود، بايد از اين معنا ردع كند. شارع اگربخواهد كه خبر ثقه در شرع مورد اعتماد واقع نشود، بايد متشرعه را كه از عقلا هستند، ردع كند. آنهاخبر ثقه را مورد اعتنا قرار مى‏دهند، شارع بايد تذكر دهد و بگويد: اين خبر ثقه در امور معاش به دردمى‏خورد، اما در امور معاد كه به من ارتباط دارد، «لا يكون معتمداً عليه» و اگر ديديم كه شارع چنين‏برخورد منفى با اين مسأله نكرد، از همين عدم برخورد منفى كشف مى‏كنيم كه نظر شارع در اين‏رابطه مثبت است، شارع مى‏خواهد بگويد: فرقى نمى‏كند خبر ثقه چه در امور معاش و چه در امورمعاد اين مورد اعتناء و مورد اعتماد است. اين معناى حجّيت تأكيديه و تصويبيه و امضائيه است.

    حجيت تأسيسى و سببى

    اما حجّيت تأسيسيه اين است كه بگوييم: خود شارع براى بعضى از امور مستقلاً جعل حجّيت‏مى‏كند و شايد در بين امارات هم ما داشته باشيم بعضى از اماراتى كه حجّيت تأسيسيه داشته باشد،مثلاً اگر شهرت در فتوا اعتبار داشته باشد كه اين محل بحث است، بعيد نيست كه اين اعتبارش،اعتبار تأسيسى باشد، يعنى شارع مقدس همان طورى كه احكام تكليفيه را جعل مى‏كند، مسأله‏حجّيت هم به عنوان يك حكم وضعى مطرح است و قابل جعل است؛ و امكان دارد كه جعل به همين‏حجّيت و اعتبار تعلق بگيرد، حتّى مرحوم آخوند(ره) كه در احكام وضعيه تفصيل قائل شدند كه دوسه مرتبه اشاره كرديم، مسأله حجّيت را داخل در آن قسم مى‏دانند كه مستقلاً مى‏تواند جعل شرعى‏به آن تعلق بگيرد، حجّيت يكى از احكام وضعيه است، مثل ملكيت و زوجيت و امثال ذلك.
    همان طورى كه شارع عقيب عقد نكاح جعل زوجيت مى‏كند، همان طور كه عقيب عقد بيع‏جعل ملكيت مى‏كند، مى‏تواند جعل حجّيت كند، بگويد: من شهرت فتوائيه را حجّت قرار دادم،جعل شرعى مستقيماً به نفس حجّيت متعلق شود. آن وقت در باب امارات يك احتمال است كه‏حجّيت، حجّيت تأسيسيه باشد و حتّى اين احتمال هم هست كه اين سيره عقلائيه در باب مثل خبرثقه، متأثر از جعل حجّيت شرعيه است، يعنى عقلا از شرع تأثير پذير شدند، نه اين كه شارع متأثر ازعقلا شده باشد، عقلا چون ديدند كه شارع خبر ثقه را مورد اعتماد و حجّيت قرار داده است، اين به‏مسائل اجتماعى و فردى خود عقلاء سرايت كرده آن مسائلى كه به شرع ارتباط ندارد. پس بالاخره‏در باب حجّيت هم دو فرض وجود دارد: يك فرض حجّيت تصويبيه و امضائيه، يك فرض حجّيت‏تأسيسيه و ابتدائيه.
    امكان دارد كه ما دو جور اماره داشته باشيم، بعضى‏هايشان از اين قسم و بعضى‏هايشان از آن قسم‏تأسيسى باشد. ما بايد مسأله اجزاء و عدم اجزاء را روى هر دو فرض ملاحظه كنيم. اگر حجّيت‏تصويبيه شد كه ظاهراً هم در قسمت مهمى از امارات همين طور است، مخصوصاً خبر ثقه. در باب‏خبر ثقه اين طور كه ملاحظه فرموديد، به آياتى و رواياتى استدلال شده است، به اجماع استدلال‏شد، لكن بهترين دليل بر حجّيت خبر ثقه كه دليل محكمى هست، همين معنا است كه سيره عمليه‏عقلاء بر اين استمرار و استقرار پيدا كرد كه به قول ثقه ترتيب اثر مى‏دهند و «يعاملون مع قول ثقه‏معاملة القطع فى مورد عدم القطع» آنجايى كه قطع وجود ندارد، خبر ثقه را جانشين قطع مى‏دانند. وگفتيم كه مسأله در باب خبر واحد قاعدةً هم همين طور است.
    حالا روى اين مبنا كه دو جهت در كار است و دو حيث را در نظر گرفتيم؛ يكى حجّيت من باب‏الطريقية و الكاشفية و ديگر حجّيت به نحو تأكيد و امضاء، نه بنحو تأسيس و ابتداء. شارع خبر ثقه رابا همان ديدى كه عقلا به آن نگاه مى‏كنند و با همان كيفيتى كه عقلا با خبر ثقه برخورد مى‏كنند، درشرعيات با همان ديد و با همان كيفيت با خبر ثقه بر خورد كرده است، منتهى آنها موردشان مسائل‏دنيوى است، اين موردش مسائل مربوط به معاد و شرع است، فقط اختلاف در همين جهت است.

    سيره عقلاء، دليل حجيت خبر ثقه

    ببينيم عقلا در رابطه با اين جهتى كه محل بحث ما است، كه ما از آن تعبير به اجزاء و عدم جزاءمى‏كنيم، چگونه برخورد مى‏كنند؟ از باب مثال اگر يك مخبر ثقه‏اى خبر داد به اين كه «جاء زيد من‏السفر» قطع هم وجود ندارد، يقين هم در كار نيست. عقلا بر اين خبر ثقه ترتيب اثر مى‏دهند، مثل‏صورتى كه قطع به اين معنا داشته باشد. حالا همه آثار را بار كردند «ثم انكشف» كه اين ثقه اشتباه كرديا فرضاً عمداً دروغ گفت، بالاخره منكشف شد كه اين خبر ثقه «كان مخالفاً للواقع و لم يكن مطابقاًللواقع» در برخورد با اين صحنه ما خودمان كه جزء عقلاء هستيم، چطورى برخورد مى‏كنيم؟ خبرثقه‏اى كه مورد اعتماد بود ترتيب اثر داده شد، حالا كشف شد كه اين خبر «كان مخالفاً للواقع، امّالاشتباه الثقه» يا كذب عمدى كه در رابطه با اين خبر داشته است.
    حالا عقلاء چطورى برخورد مى‏كنند؟ عقلاء مى‏گويند: ما چون لباس واقعيت به خبر ثقه‏پوشانديم ديگر اين لباس را از تن او بيرون نمى‏آوريم، چنين حرفى مى‏زنند؟ يا مى‏گويند: خبر ثقه‏هم خودش در مقابل واقع عرض اندام مى‏كند، چه كسى گفته كه ما هميشه روى واقع و واقعيت تكيه‏كنيم؟ نه! ما يك واقعيتى داريم و يك خبر ثقه‏اى داريم، حالا هم كه كشف خلاف شده، مثل همان‏وقتى است كه كشف خلاف نشده است، آيا اين طورى عقلا با خبر ثقه روى مبناى طريقيت وكاشفيت برخورد مى‏كنند؟ يا اين كه نه در اين جهت هم مسأله مثل همان صورت قطع مى‏ماند، اگرخودشان قاطع مى‏شدند «بانّ زيداً جاء من السفر» و ترتيب آثار «مجى‏ء زيد من السفر» رامى‏دادند و بعد برايشان معلوم مى‏شد كه اين قطعشان جهل مركب بوده است و بر خلاف واقع بود، دراينجا بر خورد عقلاء به چه كيفيتى است؟ جز اين كه روى دست مى‏زنند و مى‏گويند: عجيب ما اشتباه‏كرديم، بين ما و بين واقع يك پرده‏اى به عنوان جهل مركب حاجب شد، نتوانستيم به واقع برسيم، هركارى هم كه كرديم بى جا بوده است؛ هر كارى هم كه انجام داديم بى جهت انجام داديم.
    اگر بخواهيم مثالى را بر «ما نحن فيه» پس حالا كه براى ما روشن شد كه اين مركب يازده جزء است، هيچ چيز از ما كأنّ تحقق پيدانكرده است، در برخورد با قطع مسأله اين طور است، در برخورد با جانشينان قطع هم از نظر عقلامسأله به همين كيفيت است. يك مخبر ثقه‏اى گفت: اين مركب كه مؤثر در علاج فلان مرض است ده‏جزء است، بعد از مدتها معلوم شد كه اين اشتباه كرده است، اين مركب يازده جزء داشته است و طبعاًچيزى كه مؤثر در معالجه است، حتماً بايد يازده جزء داشته باشد، شما مى‏گوييد: «الكل ينتفى بانتفاءاحد اجزاء» اين يك مسأله منطقى است و مركب تحقق ندارد، حالا بعد از آن كه كشف خلاف شد، آياعقلا مى‏گويند: ما چون خبر ثقه را معتبر مى‏دانستيم، اين هم همان واقعيت است، يا لا اقل در رديف‏واقع است، آيا اين حرفها در بين عقلا مطرح است؟ يا عقلا خيلى روشن و واضح مى‏گويند: اين‏كارهايى كه تا بحال انجام داديم، بى فايده بود، اينها به عنوان طريق الى الواقع نقش داشت، حالافهميديم كه اينها مخالف با واقع بود، آن كه مؤثر است مركب از يازده جزء است، مركب از يازده جزءهم كه تا به حال اتيان شد.
    لذا از اين مسأله و اين كيفيت برخورد عقلا، تعبير به عدم اجزاء مى‏كنيم، يعنى كارهايى كه تا به‏حال انجام شده است، «لا يجدى شيئاً، لا يفيد شيئا، لا يجزى عن شى‏ء» و بعد از آن كه شارع هم با ديدعقلاء به اين خبر ثقه توجه كرد، فرض ما اين است كه شارع طريقه عقلا را امضاء كرده است وحجّيت، حجّيت امضائيه است، روى قاعده ما بايد بگوييم: «هذا لا يجزى» اگر در نماز بر حسب خبرزراره روى اين مبنا سوره جزئيت نداشته باشد براى آن روايت صحيحه زراره قائم شد «على عدم‏كون سورة جزئاً» و ما مدتى نماز را بدون سوره خوانديم بعد معلوم شد كه عجب اين روايت‏مخالف با واقع بود و سوره جزئيت براى نماز مأموربه داشت؛ آيا چطور مى‏توانيم بگوييم: آن‏نمازهاى بدون سوره مجزى از نماز «مع السوره» است؟ گفتم در اين رابطه كارى به حديث «لا تعاد»نداشته باشيد؛ حديث «لا تعاد» يك حديث خاصى است آن هم در خصوص نماز وارد شده است؛ درحالى كه بحثمان يك بحث عامى است و اگر مثال به صلاة مى‏زنيم، فقط به عنوان مثال است، با قطع‏نظر از حديث «لا تعاد». پس ما «صلّينا زماناً كثيراً» بدون سوره «استناداً الى خبر زراره ثم انكشف‏الخلاف»؛ به چه مناسبت روى اين مبنايى كه ما بيان كرديم مسأله اجزاء در كار باشد؟ چه مجزى‏باشد؟ مأموربه اتيان نشده است، مركب تحقق پيدا نكرده است، شما خيال مى‏كرديد كه اين مركب‏مأموربه است، بعد معلوم شد كه مأموربه عبارت از مركب از ده جزء است و سوره هم به عنوان‏جزئيت نقش در اين مركب داشته است.
    نتيجه گيرى به اين مقدار است كه اگر حجّيت يك اماره‏اى از باب طريقيت باشد و امضاء شرعى‏هم به صورت همين امضاء باشد نه به صورت تأسيس، عدم اجزاء به طور وضوح روشن و آشكاراست، تا به فروض بعدى و به صور بعدى برسيم.

    حديث اخلاقى؛ حفظ لسان در كلام امام باقر (ع)

    در ذيل و در دنباله همان حديثى كه بحث مى‏كرديم كه مى‏گفت: «لابد للعاقل من ثلاث» يك‏جمله «و يحفظ لسانه» بود، به مناسبت «و يحفظ لسانه»، در كتاب تحف العقول برخورد كردم به يك‏روايتى از امام باقر (ع) كه هم با حديث ما مناسبت دارد و هم به مناسبت ولادت امام باقر (ع) كه درروز جمعه است از دو نظر متناسب است.
    امام مى‏فرمايد: «انّ هذا اللسان مفتاح كل خير و شر» مفتاح هر خير و شرى زبان است «فينبغى‏للمؤمن ان يختم على لسانه كما يختم على ذهبه و فضّته» همين طورى كه انسان ذهب و فضّه خودش‏را حفظ مى‏كند، به اين صورت كه كأنّ مُهر مى‏كند كه كسى دسترسى به آن پيدا نكند، مسأله زبان هم‏يك چنين حالتى دارد. در مسائل مالى شايد به مقتضاى طبع مادى انسان خيلى كم اتفاق مى‏افتد كه ازمال خودش غفلت كند، يعنى مالى را حفظ نكند، حتّى مالى را در اختيار بچه‏اش قرار دهد، خيلى كم‏اتفاق مى‏افتد، انسان به حفظ كردن مسائل مالى و امور مالى يك عنايت كاملى دارد. آيا در رابطه بالسان هم مسأله اين طور است؟ با اين كه شايد مسأله لسان در رابطه با سعادت و شقاوت انسان نقشى‏دارد كه امور مالى اثباتاً أو نفياً چنين نقشى را قاعدةً ندارد.
    حالا امام باقر(ع) مى‏فرمايد «ينبغى للمؤمن ان يختم على لسانه كما يختم على ذهبه و فضّته» بعدامام باقر، مى‏فرمايد: «فان رسول الله (ص) قال: رحم الله مؤمناً امسك لسانه من كل شرٍ فانّ ذلك‏صدقة منه على نفسه» در رابطه با صدقه، مى‏فرمايد: صدقه بر خود انسان اين است كه انسان لسانش‏را حفظ كند. اين صدقه‏اى است كه بر خود انسان است و مورد شخص انسان است. مثل صدقاتى كه‏انسان به ديگران مى‏دهد، صدقه‏اى كه به خودش مى‏دهد؛ عبارت از اين معنا است. حالا اين تشبيه به‏صدقه با اين كه صدقه واقعاً يكى از عبادات است و در آن قصد قربت هم معتبر است و فرقش با هبه‏هم همين معنا است، كه در ماهيت هبه قصد قربت معتبر نيست اما در ماهيت صدقه قصد قربت‏اعتبار دارد. كأنّ اين طور مى‏شود كه اين بيان رسول خدا (ص) را اصلاً به اين صورت مى‏شود درآورد، كه «امساك اللسان» نه تنها سبب مى‏شود كه انسان مصونيت پيدا كند، در دايره تهمت و غيبت واشاعه فحشا و امثال ذلك قرار نگيرد، نه تنها اين اثر را دارد، نفس اين عبادت است، «صدقة منه على‏نفسه» يعنى عنوان عباديت دارد كه انسان با لسان خودش اين طورى برخورد كند، محافظت ومراقبت داشته باشد.
    «ثم قال (ع) لا يَسلمُ» اين ديگر تعبير بالايى است «لا يسلم احد من الذنوب حتى يخزن لسانه»هيچ كسى از گناهان، يعنى از هيچ گناهى سالم نمى‏ماند، تا اين كه زبان خودش را خزينه قرار دهد،يعنى حفظ كند، مثل مالهايى كه انسان در خزينه قرار مى‏دهد. آن وقت در حاشيه‏اش عبارت بالاترى‏را در همين رابطه ظاهراً از كافى از رسول خدا نقل كرده بود؛ عبارت رسول خدا اين است «و لايعرف عبدٌ حقيقة الايمان حتّى يخزن من لسانه» هيچ بنده‏اى حقيقت ايمان را نمى‏شناسد، تا قبل ازاين كه زبان خودش را حفظ كند، اين حقيقت ايمان را درك نمى‏كند و واقعاً هم مسأله اين طور است.انسان، نوع معاصى را از طريق زبان دچار مى‏شود. گاهى كه برخورد مى‏كنيم با افرادى كه در مقام‏تهذيب نفس بر آمده‏اند و خودشان را ساخته‏اند و موفق در اين رابطه بوده‏اند، آدم مى‏بيند كه چقدرآنها در رابطه با حرفشان مراقب هستند، گاهى مى‏بيند دو ساعت حرف بى خود از انسان مى‏شنود،لكن يك كلمه نفى و اثبات جوابى به انسان نمى‏دهد. در باره همين امام بزرگوار خودمان يكى ازمسائل مهم درباره ايشان كه ما بارها تجربه كرديم، اين معنا بود. گاهى اتفاق مى‏افتاد كه يك كسى دوساعت حرف مى‏زند، تمامش هم بر خلاف نظر امام و ميل امام بود، ولى يك كلمه جواب نفى‏نمى‏شنيد، شايد هم او خيال مى‏كرد كه تمام اين مطالب را ايشان پذيرفته، در حالى كه يك واوش راهم نپذيرفته بود.
    مسأله لسان خيلى مسأله عجيبى است و كنترلش هم كار مشكلى است، مخصوصاً آنجايى كه‏انسان با رفقاى خودش جلسه تشكيل دهد. اگر بخواهد انسان خودش را محدود كند كه ديگر حرفى‏كه شائبه غيبت در آن نباشد، شائبه تهمت نباشد، مسأله اشاعه فحشا نباشد، چون مشكلات فراوان‏داريم، حرفى كه موجب تضعيف نظام نباشد، حرفى كه تضييع حقى از حقوق ديگران نباشد، حرفى‏كه بالا بردن يك افرادى كه صلاحيت ندارند، نباشد، پايين آوردن يك افرادى كه نمى‏بايست به‏موقعيت آنها لطمه بخورد، نباشد، ديگر آن وقت بايد گفت: چه حرفى براى آدم مى‏ماند كه آدم بارفيقش صحبت كند، وقتى همه اينها را انسان بخواهد مراقبت كند، پس ديگر چه حرفى هست؟اينجا است كه كار، كار بسيار سنگين و مشكل است و آن روز هم اشاره كردم كه هيچ عضوى ازاعضاى انسان براى مبتلا كردن و وارد كردن انسان در محرّمات، نزديكتر، مهياتر، بى مؤونه‏تر،بى‏مقدمه‏تر از زبان نيست. هيچ مقدمه‏اى لازم ندارد، هيچ مشكلى در كار نيست، هيچ شرط و قيدى‏هم ندارد. براى رسيدن به معصيت كأنّ علّت تامه مى‏ماند.
    پس ان شاء الله به بركت اين روايت از امام باقر (ع) كه ذيلش هم اشاره‏اى از رسول خدا (ص)بود، اين معنا براى ما روشن باشد، در حرفها، صحبتها، انسان خيلى بايد مراقب باشد. لذا در آن‏روايت معروفه مى‏گويد: «المؤمن ملجَم»، كأنّ يك لجامى به دهان مؤمن گذاشته شده است، آزادنيست هر حرفى كه به ذهنش مى‏آيد بزند، مى‏گويد، فكر مى‏كنم كه فلان كس در صراط فلان مقام‏است. تو بى‏خود فكر مى‏كنى. مسأله نسبت دادنها، حرفها، مسائل اينها بايد همه‏اش روى ملاكهاى‏شرعى و روى مبانى شرعى باشد و الاّ مجوّزى براى اينها وجود ندارد.

    تمرينات

    فرق بين طريقيت و سببيت در حجيت امارات را بيان كنيد
    دليل حجيت خبر ثقه را بيان كنيد
    بحث از حجيت امارات چه ارتباطى با مسأله اجزاء دارد
    دليل حجيت خبر ثقه آيا با سيره عقلاء مطابقت دارد