جمعه 15 تير 1403 - 26 ذيحجه 1445 - 5 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
عدم صحت تقسيم اوامر شارع به واقعى و ظاهرى
تدریس استاد
متن
40 عدم صحت تقسيم اوامر شارع به واقعى و ظاهرى 293
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
عدم ارتباط مسأله اجزاء به مسأله مره و تكرار
دو شبهه و دو سؤال اينجا وجود دارد؛ يكى اين كه مسأله اجزاء يا همان مسأله مرّه و تكرار است و يامتفرع بر آن مسأله است و يك حالت استقلالى بين المسألتين وجود ندارد. در حالى كه ظاهراصوليين از اين كه اينها را دو مسأله طرح كردند و در هيچ كداميك از اين دو اشارهاى به ديگرى نشده،معلوم مىشود كه آنها را دو مسأله مستقل قرار دادهاند، نحوه استقلال اين دو به چه كيفيت است؟ درجواب از اين اولاً مىگوييم: يك دليل بر اختلاف مسألتين اين است كه در مسأله مرّه و تكرار، سهقول وجود داشت: يكى قول به مرّه و يكى قول به تكرار و يكى هم لا مرّه و لا تكرار. آنچه را كهمحققين مخصوصاً در آن مسأله اختيار كردند، نفى كلا القولين بود، يعنى نه مرّه و نه تكرار در كاراست، بلكه مقتضاى امر همان بعث و تحريك الى نفس الماهية است.
در آنجا سه قول وجود داشت و قول سوم هم مطابق با تحقيق و نظر محققين بود. اگر مسأله اجزاءهمان مسأله مرّه و تكرار باشد، يا متفرع بر مسأله مرّه و تكرار باشد، پس لا محاله اينجا هم بايد سه تإے؛غغظظظقول وجود داشته باشد: يك قول يقتضى الاجزاء، يك قول لا يقتضى الاجزاء، يك قول هم نفى كلاالقولين، كه نه اقتضاء دارد و نه اقتضاء ندارد. در حالى كه نه چنين قولى اينجا وجود دارد و نه امكاندارد چنين قولى كه ما هم اقتضاى اجزاء را نفى كنيم و هم عدم اقتضاى اجزاء را. اين يك راه اجمالىبود براى اين كه پى ببريم، كه اين دو مسأله نه اين كه تنها يكى نيستند، بلكه مسأله اجزاء بر مسأله مرّهو تكرار متفرع هم نيست.
اما جواب تحقيقيش كه كاملاً مسأله را روشن مىكند، عبارت از اين معنا است، كه مسأله مرّه وتكرار در رابطه با بحث اجزاء، بحث صغروى هست و بحث اجزاء بحث كبروى. بحث صغروىكاملاً متمايز از بحث كبروى هست، در مثال معروفى كه در منطق مىآورند، شما يك بار بايد اثباتكنيد، تغيّر عالم را به عنوان صغرى، العالم متغير خودش نياز به دليل و بحث مستقل دارد، كل متغيرحادث هم يك بحث ديگرى هست، آن هم نياز به بحث و دليل مستقل دارد. نه دليلى كه كل متغيرحادث را ثابت مىكند به درد صغرى مىخورد و نه دليل صغروى كه تغيّر عالم را ثابت مىكند، به دردكبرى مىخورد. اينجا دو تا مسأله است كه هيچ ارتباطى با هم ندارند. نفس اين كه «العالم هل يكونمتغيراً ام لا؟» اين «مسألةٌ مستقله» و بعد آيا هر متغيّرى اتصاف به حدوث دارد يا ندارد؟ اين هم بحثمستقل لا يرتبط به آن بحث صغروى.
مسأله مرّه و تكرار، با بحث اجزاء همين حالت صغرى و كبرى را دارد، چطور؟ براى اين كه درمسأله مرّه و تكرار، نزاع در محدوده مأموربه است، نزاع در خصوصيات مأموربه به «هيأت افعل»است. اگر چيزى با هيأت افعل مأموربه واقع شد، آيا در دائره اين مأموربه تقيّد به مره مطرح است؟يعنى تقيّد به مرّه به عنوان قيديت داخل در مأموربه است؟ يا تقيّد به تكرار داخل در مأموربه است؟
اينجا نكتهاى را بايد بيان كنيم، آنهايى كه قائل به تكرار هستند، نمىگويند كه به مجّردى كه امرىاز مولا صادر شد، انسان بايد الى آخر العمر، اين مأموربه را تكرار كند، يك تكرار هميشگى و دائمى.اگر اين طور باشد، آنجايى كه مولا چند تا امر صادر مىكند، چطور تكرار مىتواند تحقق پيدا كند؟ظاهر اين است كه اينهايى كه مسأله تكرار را در باب مرّه و تكرار قائل هستند، آنها هم مسمّاى تكراررا قيد مأموربه مىدانند و مسمّاى تكرار، به اين كه دو بار انسان مأموربه را اتيان كند، تحقق پيدامىكند. همين كه عنوان تكرار صدق كند و صدق عنوان تكرار هم با دو مرتبه تحقق پيدا مىكند و الاّتكرار دائمى، پيداست كه يك حرف غير قابل قبول و غير قابل تصوّر است آن هم در اوامر متعدده.پس در حقيقت قائل به تكرار تقيّد به تكرار را داخل در مأموربه مىداند، مىگويد: «مأموربه ليسعبارتاً عن نفس العمل، بل هو عبارة عن العمل مقيّداً بالتكرار».
محققين كه اين قول را اختيار كردند، مىگويند: مأموربه عبارت از نفس طبيعيت است، هيچگونه تقيّدى به مرّه يا تقيّدى به تكرار، دخالت در محدوده مأموربه ندارد. پس در بحث مرّه و تكرارنزاع ما در حد و حدود مأموربه است، كه آيا در محدوده مأموربه تقيّد به مرّه است يا تقيّد به تكرار؟ يااين كه تقيّد به هيچ كدام در محدوده مأموربه مطرح نيست؟ پس آنجا در اين رابطه ما بحث مىكنيم.
اما در باب اجزاء بعد از آن كه محدوده مأموربه مشخص شد، بحث مىكنيم كه «الاتيانبالمأموربه» آن هم مخصوصاً با كلمه «على وجهه» كه آن را معنا كرديم، يعنى با تمام قيود وخصوصياتى كه در مأموربه اعتبار دارد، آيا اتيان به مأموربه با تمام جهات و خصوصياتش، اينمقتضى اجزاء هست يا نه؟ پس آن چيزى كه آنجا به عنوان صغرى مطرح است حد و حدود مأموربهاست، اما آنچه كه اينجا به عنوان بحث كبروى مطرح است، عبارت از اين معنا است، كه مأموربه هرچه باشد، (اما هر چه باشد، در جاى ديگر ثابت مىشود). اگر در جاى ديگر ثابت كرديد كه قيد مرّهدخالت دارد، ما بحث مىكنيم كه «الاتيان بالمأموربه مع قيد المرّه هل يقتضى الاجزاء ام لا؟» اگر درآنجا ثابت كرديد كه قيد تكرار دخالت در مأموربه دارد، اينجا بايد بگوييم: «الاتيان بالمأموربه مع قيدالتكرار» كه تكرارش گفتيم به دو بار حاصل مىشود، آيا اقتضاى اجزاء دارد يا اقتضاى اجزاء ندارد؟ واگر آنجا گفتيم: در مأموربه از نظر مرّه و تكرار هيچ گونه تقيّدى وجود ندارد، اينجا باز بحث مىكنيم،كه آيا اتيان به مأموربه كه در رابطه با مره و تكرار هيچ گونه تقيّدى ندارد، آيا مقتضى اجزاء هست يانه؟
پس آنجا بحث، يك بحث صغروى و در تشخيص دائره مأموربه است، اما اينجا با فرض تحققمأموربه با حدود و قيودش؛ بحث، يك بحث كبروى است، آيا اقتضاى اجزاء وجود دارد يا ندارد؟پس بين المسألتين كمال مغايرت وجود دارد و اين دو مسأله مستقل است و حتّى تفرع و اصالت همنيست، بلكه هر دو استقلال دارند، قائل به مرّه مىتواند به اجزاء و عدم اجزاء قائل شود؛ و قائل بهتكرار هم همين طور، كما اين كه آنهايى كه هم مرّه و هم تكرار را نفى مىكنند، مىتوانند در اينمسأله، قائل به اجزاء و عدم اجزاء شوند؛ و اين دليل بر استقلال مسألتين است.
عدم ارتباط مسأله اجزاء به مسأله «تبعيت القضاء للاداء و عدم التبعية»
و اما شبهه دوم همان طورى كه قبلاً بيان كرديم، در رابطه با مسأله «تبعيت القضاء للاداء و عدمالتبعية» است. مرحوم آخوند(ره) در مقام فرق بين «مانحن فيه» و بين مسأله «تبعيت القضاء للاداء»يك فرقى ذكر مىكنند، اوّلاً آن فرق صحيح نيست و بر فرضى هم كه صحيح باشد، يك فرق ماهوى وفرق حقيقى بين المسألتين نمىتواند باشد. آن كه مرحوم آخوند(ره) در كفايه ذكر مىكنند اين است،مىفرمايند: مسأله «تبعيت القضاء للاداء و عدم التبعية» يك مسأله لفظى است، آنجا در حقيقت درمفاد «اقيموا الصلاة» بحث است، كه آيا از «اقيموا الصلاة» از «اقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسقالليل» مىتوانيم استفاده كنيم كه اگر كسى در محدوده وقت نماز را انجام نداد، همين «اقم الصلاة»دلالت كند بر لزوم صلاة خارج وقت. قائلين به تبعيت مىگويند: بله، ما مسأله وجوب قضاء را ازخود «اقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الليل» استفاده مىكنيم، از «اقم الصلاة» هم موضوعوجوب ادا و هم موضوع وجوب قضاء استفاده مىشود.
اما قائلين به عدم تبعيت اين معنا را نفى مىكنند، مىگويند: ما از «اقم الصلاة لدلوك الشمس الىغسق الليل» بيش از مسأله وجوب ادا چيزى استفاده نمىكنيم و اما قضاء بايد به يك دليل جديدى وبه يك دليل ديگرى مثل «اقض مافات كما فات» از آن استفاده شود. پس ايشان مىفرمايد: در مسألهتبعيت يك بحث لفظى است و تمركز اين بحث لفظى هم طبق مفاد مثلاً «اقم الصلاة لدلوك الشمسالى غسق الليل» است.
اما در «مانحن فيه» بحث ما بحث عقلى است و شما نبايد يك بحث عقلى كه عبارت از بحثاجزاء است، با يك بحثى كه متمحض در لفظ است، خيال كنيد كه اينها يك مسأله است، مسأله عقلىچه ربطى به مسأله لفظى دارد؟ آن چه از كلام مرحوم آخوند(ره) استفاده مىشود، عبارت از اين معنااست. لكن گفتيم كه اين اولاً اگر شما فرق را در لفظى بودن و عقلى بودن قرار مىدهيد، هر دو بحثمان بحث لفظى است.بحث، در «تبعيت القضاء للاداء» بحث لفظىاست، در بحث اجزاء هم اساس و مهم همان بحث لفظىاست، «فما الفرق بين المسألتين»؟ پس اولاً اين فرقى را كه ايشان ذكر كردند، فرق صحيحى نيست.ايشان «مانحن فيه» را يك مسأله عقليه محضه تلقى كردند، در حالى كه چنين نيست. واقع مسأله ايناست كه فارق بين مسأله اجزاء و بين مسأله «تبعيت القضاء للاداء»، يك فارق ماهوى است، فرقشانفرق بين وجود و عدم است. چطور فرق بين وجود و عدم است؟ براى اين كه ما در بحث اجزاءموضوع و مبتداى بحثمان «الاتيان بالمأموربه» است.
اصلاً فرض در بحث اجزاء، روى اتيان به مأموربه است و «الاتيان بالمأموربه» به عنوان موضوعبحث ما ذكر شده، اما در مسأله قضاء، موضوعش ترك المأموربه فى وقته است و الاّ اگر مأموربه دروقتش اتيان شده باشد، كه جايى براى مسأله قضاء وجود ندارد! خود عنوان قضاء را وقتىمىخواهيم معنا كنيم، بايد معنا كنيم «ترك المأموربه فى وقته» پس در باب قضاء روى ترك المأموربهفى وقته بحث مىكنيم، در باب اجزاء روى اتيان به مأموربه با همه خصوصيات بحث مىكنيم. آيابحثى كه روى وجود يك شيىء مىشود، با بحثى كه روى عدم و فرض عدم يك شىء مىشود كهتفاوت بين الموضوعين عبارت از تفاوت بين الوجود و العدم است، اينها يك بحث هستند؟ لا اقليكيشان فرع ديگرى است، موضوعاشان با هم فرق مىكند و اختلافشان اختلاف بين وجود و عدماست. چطور اصلاً تصوّر مىشود كه اين دو مسأله يك مسأله باشند؟
آنجا اين طورى بحث مىكنيم، «اذا لم يأت بالمأموربه فى وقته و هل يستفاد من اقم الصلاةلدلوك الشمس الى غسق اليل وجوب الاتيان به خارج الوقت» عبارت آنجا اين است. اما در «مانحنفيه» عبارت عكس اين است «اذا اتى بالمأموربه على وجهه» كه يكى از خصوصياتى كه در مأموربهمعتبر است، عبارت از وقت است، «فهل هو يقتضى الاجزاء ام لا يقتضى الاجزاء» لذا فاصله و فرقماهوى بين المسألتين عبارت از اين جهت است، نه آن چيزى كه مرحوم آخوند ذكر كردند، كه آن فىنفسه هم حرف غير صحيحى بود، به لحاظ اين كه گفتيم: عمده بحث ما در باب اجزاء به عقل ارتباطندارد، بلكه به دلالت و مفاد ادله اضطراريه و ظاهريه مربوط مىشود.
تا اينجا مقدماتى را كه براى اين بحث مرحوم آخوند(ره) در كلامشان ذكر فرمودند تمام شد.
اشكال امام(ره) بر مرحوم آخوند(ره) در انواع اوامر
يك مقدمهاى را امام بزرگوار (قدس سره الشريف) اضافه كردند كه اين مقدمه نه تنها مقدميتبراى اين بحث دارد، بلكه راهگشاى به خود بحث هم هست، يعنى انسان را هدايت مىكند كه در اصلبحث آيا بايد قائل به اجزاء شود يا قائل به عدم اجزاء؟ مقدمهاى است كه در اصل بحث خيلى نقشدارد. آن مقدمه اين است كه آيا اين بيانى كه مرحوم آخوند تقريباً از عبارتشان به صورت يك مسألهمسلّمه و به صورت يك امر مفروغ عنه استفاده مىشود و آن اين است كه الاوامر على ثلاثة اقسام: ماسه جور و سه نوع امر داريم. يكى را از آن تعبير مىكنيم به امر واقعى اوّلى، مثل «صلّ مع الوضوء»ديگرى را تعبير مىكنيم به امر اضطرارى، يا واقعى ثانوى، كه دو عنوان دارد امر اضطرارى، مثل «صلّمع التيمم» در خطاب به فاقد الماء. و يك امر سومى داريم بنام امر ظاهرى، براى آن كسى كه اصولعمليه مثل استصحاب و اصالت الطهارة و اصالت الاباحة در مورد آن جريان پيدا مىكند.
مثل اين كه شارع در خطاب به كسى كه استصحاب بقاء وضو در مورد او جارى مىشود، بفرمايد:«صل مع استصحاب الطهارة» اگر ما واقعاًيك چنين چيزى داشتيم كه اصلاً امر واقعى اوّلى از امرواقعى ثانوى جدا بود و هر دو از امر ظاهرى جدا بودند، مثل اين كه خطابها مجزّا و جداى از هم بود،منتهى در هر خطابى مخاطب خاصّى را در نظر گرفتند، بگويند: «ايها الواجدون للماء يجب عليكمالصلاة مع الوضوء»، بعد خطاب را متوجه فاقدين ماء كنند، بگويند: «ايها الفاقدون للماء يجب عليكمالصلاة مع التيمم» يك خطاب هم به آنهايى كه شك دارند و اصول عمليه در باره آنها جارى مىشود.«ايها الشاكون فى الطهارة المتيقنون لطهارة سابقه صلوا مع الطهارة الاستصحابيه، صلوا مع الوضوءاستصحابى» مرحوم آخوند مسأله اوامر را، اين طور عنوان كرده كه اوامر سه نوع است و سه جور امرداريم. يكى امر واقعى اولى ثانوى امر ظاهرى. آيا اين يك واقعيت است؟ يعنى واقعاً ما سه جور امرداريم؟
وقتى كه ما آيات و روايات و ادله اين احكام را به ضميمه ادله شرائط و خصوصيات معتبره دراينها ملاحظه مىكنيم، اصلاً مسأله تعدد امر مطرح نيست، مسأله اين است كه يك امرى به طبيعتصلاة به صورت خطاب به همه متوجه شده «اقيموا الصلاة» اين همه در قرآن شريف «اقيموا الصلاة»مكرر شده، هيچ نيامدهاند بگويند: اين «اقيموا الصلاة» يك مخاطب خاصى مورد نظرش هست، اين«اقيموا الصلاة خطاب واحد عام متضمن للامر به اقامة الصلاة الى كل مكلف و كل من له اهليةالتكليف» و اختلافى كه بين واجد ماء و فاقد ماء و شاك در بقاء وضو است، اين اختلاف در رابطه باامر نيست.
اين اختلاف در رابطه با خصوصياتى است كه در متعلق امر دخالت دارد، در رابطه با قيودى استكه در متعلق امر دخالت دارد، يعنى ما ديگر امرى بنام امر اضطرارى نداريم، صل مع التيمم نداريم. مادر مقابل «اقيموا الصلاة» يك آيهاى داريم كه مىگويد: «يا ايها الذين آمنوا» كه همه را مىگيرد «اذاقمتم الى الصلاة» وقتى خواستيد بلند شويد نماز بخوانيد، اول مىگويد: «فاغسلوا وجوهكم وايديكم الى المرافق وامسحوا برؤوسكم و ارجلكم الى الكعبين» بعد دنبال همين مىگويد: «و ان كنتممرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لامستم النساء فتيمّموا صعيداً طيبا»، اين يك آيهاست در مقابل «اقيموا الصلاة» واقع شده، عنوانش هم «اذا قمتم الى الصلاة» است بدون فرق بين«واجد ماء» و «فاقد ماء» منتهى مىگويد: وقتى كه بلند شديد آن نماز مأموربه عمومى را انجام دهيد،در درجه اول وضو بگيريد، اگر آب نبود تيمم كنيد، اين معنايش اين است كه در مورد تيمم امر خاصداريم، در مورد تيمم به عنوان اضطرار و واقعى ثانوى به قول شما، ما يك امر خاص داريم.
وقتى كه مىگويد: «فلم تجدوا ماءً فتيمموا» در حقيقت اين آيه وضو و تيمم خصوصيت نماز رابيان مىكند مىگويد: «صلاة المأمور به بالاضافة الى الجميع» خصوصيتش اين است كه اگر انسانواجد الماء باشد بايد وضو بگيرد، اگر فاقد الماء شد بايد تيمم كند. آيا اين بر مىگردد به اين كه ما دوامر داريم؟ يكى «صل مع الوضوء» داريم، يكى «صل مع التيمم» داريم؟ يا چنين نيست، باز البته اينحرف توضيح لازم دارد و ضمناً بايد ملاحظه كنيم كه مرحوم آخوند كه مسأله تنوع اوامر را بهصورت يك امر مسلم و مفروغ عنه مطرح كردند، اين حرف ايشان از كجا ناشى شده؟ و بر چه مبنايىايشان اين فرمايش را فرمودند؟ كه هر دوى آن نياز به دقت بيشترى دارد.
تمرينات
دليل قائلين به عدم ارتباط بين مسأله اجزاء و مسأله مره و تكرار را بيان نماييد
فارق بين مسأله اجزاء و مسأله تبعيت قضاء للاداء را بيان كنيد
اشكال امام(ره) بر صاحب كفايه(ره) در انواع اوامر را تقريب كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...