جمعه 15 تير 1403 - 26 ذيحجه 1445 - 5 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
اجزاء به معناى كفايت (معانى اجزاء)
تدریس استاد
متن
40 اجزاء به معناى كفايت (معانى اجزاء) 292
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
اجزاء به معناى كفايت و نظر مرحوم آخوند(ره)
يكى از عناوينى كه در اين بحث ذكر شده اين است كه معناى اجزاء چيست؟ آيا غير از معناىلغوى و عرفى، يك اصطلاح خاصى از فقها و اصوليين در رابطه با معنى اجزاء وجود دارد؟ اجزاء درفقه و اصول غير از اجزاء در لغت است و غير از اجزاء در عرف است. آيا مسأله اين طور است؟ ياهمان طورى كه مرحوم آخوند(ره) در كفايه ذكر فرمودند، اجزاء در اصطلاح با لغت هيچ فرقنمىكند، منتهى به اعتبار اين كه موارد استعمالش فرق مىكند و به عبارت ديگر اجزاء هميشه يكمتعلقى دارد، مجزى هست؟ به دنبالش اين معنا هست، كه از چه چيز مجزى هست؟ از چه چيزكفايت مىكند، «ما يجزى عنه» آن به اعتبار موارد مختلف است، «و الاّ نفس كلمة الاجزاء» به معنىالكفاية، مجزى است، يعنى كافى است.
منتهى وقتى كه فقيه كلمه اجزاء را آن هم مثلاً در رابطه با امر اضطرارى استعمال مىكند،مىگويد: نماز مع التيمم مجزى هست. «فقيه بما انه فقيهٌ» مىخواهد بگويد: مجزى است «عن الصلاةمع الوضوء»، يا اگر فقيه در جوّ فقه، بگويد: نماز با استصحاب طهارت كافى است، معناى كافى بودننماز با وضوء استصحابى، يعنى كافى است از نماز با وضوء يقينى و با وضوء واقعى. در حقيقت آن«ما يجزى عنه» آن، چون در فقه و اصول در حقيقت در رابطه با اعاده و قضاء است، لذا كلمه اجزاء دررابطه با آن ملاحظه مىشود. اما اين نه به معناى اين است كه خود كلمه اجزاء دست از معناى لغويشبر داشته باشد و يك اصطلاح جديد فقهى در رابطه با اين كلمه وجود داشته باشد. شاهد اين معنا ايناست كه اگر شما به جاى كلمه اجزاء همين كلمه كفايت را هم بگذاريد، عيناً مسأله همين طور است.
اگر اين جور تعبير مىكردند كه «الاتيان بالمأموربه على وجهه هل يقتضى الكفاية ام لا يقتضىالكفاية؟»، شما مىتوانستيد احتمال دهيد كه اين كلمه كفايت در اينجا يك معناى جديدى پيدا كرده،يك معنايى غير از معناى لغوى و عرفى پيدا كرده است. اگر به جاى كلمه اجزاء، كلمه كفايت همگذاشته مىشد، هيچ فرقى نمىكرد. همان طورى كه كلمه كفايت معناى لغويش مراد بود، لكن«مايكفى عنه» آن، به قرينه فقه مسأله قضا و اعاده است و اگر «مايكفى عنه» قضاء و اعاده باشد، سببتغييرى در كلمه كفايت نمىكند. و باز شاهدش اين است كه ما خودمان در تعبيرات عرفى، كلمهكفايت را در موارد مختلف به كار مىبريم، در مواردى كه «مايكفى عنه» آن كاملاً مختلف است، بكارمىبريم. يك وقت مىگوييم: يك ليوان آب كافى است، يعنى براى رفع تشنگى، يك استكان چاىكافى است، براى آن استفادهاى كه انسان از چاى مىبرد. يك بشقاب غذا كافى است، يعنى براى سيرشدن. كلمه اجزاء هم به همين معنا است، «ما يكفى عنه» و «مايجزى عنه» آن فرق مىكند و الاّ از نظرمعنا فرقى وجود ندارد. اما به ظاهر كلمات فقها و اصوليين اگر انسان بخواهد جمود كند، اقتضاءمىكند كه انسان در بادى نظر خيال كند كه يك اصطلاح خاصى وجود دارد. ما در كلمات اينها به دوتعبير برخورد مىكنيم:
اجزاء به معناى «اسقاط التعبد به ثانياً»
بعضىها اجزاء را به معنى «اسقاط التعبّد به ثانياً» معنا كردند، گفتهاند اين كه مىگوييم: اتيان بهمأموربه مجزى هست، يعنى لازم بودن اتيان به اين مأموربه را براى نوبت دوم اسقاط مىكند. وبعضىها مسأله اجزاء را به معنى «اسقاط القضاء» معنا كردند. در اين تعبيرات دو نكته را ما بايدملاحظه كنيم: يك نكته اين است كه، آن تعبيرى كه مىگويد: يسقط التعبد به ثانياً، با توجه به اين كهبحث ما دو تا بخش داشت و در دو قسمت در بحث اجزاء بحث مىكنيم «ان شاء الله». و بيان كرديمكه يك بخش از مسأله، مسأله عقليه است و بخش ديگر، بحث از ريشه اختلاف مربوط به دلالت ادلهو مقام لفظ است. اين «اسقاط التعبد به ثانياً» را بايد در هر دو بخش پياده كنيم. در بخش اول اين طوربگوييم: اتيان به مأموربه به امر واقعى اوّلى، مثل نماز مع الوضوء نماز با وضو يقينى، «يُسقط التعبد بهثانياً»، يعنى با اتيان به نماز با وضو يقينى، ديگر لازم نيست كه عين همين معنا دوباره تكرار شود. كمااين كه نماز «مع التيمم» را اگر در رابطه با امر خودش حساب كنيم، باز آنجا هم روشن است «الاتيانبالصلاة مع التيمم يسقط التعبد بالصلاة مع التيمم ثانياً» در بخش اول اينجور بحث داريم. اتيان نماز باوضو استصحابى، يُسقط التعبد به همين نماز با وضو استصحابى را ثانياً. در اين بخش اوّل اين كلمهاسقاط و تعبد به ثانياً خيلى روشن پياده مىشود.
اما در بخش دوم مىخواهيم اين طور بگوييم: نماز «مع التيمم» مجزى هست، يعنى يُسقط التعبدبه چه چيز؟ به همين نماز «مع التيمم» يا يُسقط التعبد به نماز «مع الوضوء»؟ كَانَّ اينجا در ضمير «به»يك استخدامى بايد ملاحظه شود؛ وقتى كه در بخش دوم بحث مىكنيم كه نماز «مع التيمم» مجزى ازنماز «مع الوضوء» است و اجزاء را به معناى اسقاط التعبد به ثانياً معنا مىكنيم، در ضمير «به» بايد يكمرحلهاى از استخدام را قائل شويم، براى اين كه ما خودش را كه نمىخواهيم تكرار كنيم، بحث ايناست كه نماز تكرار شود، ولى در تكرارش به جاى تيمم، مسأله وضو مطرح باشد.
همين طور در نماز با طهارت استصحابى، وقتى كه كلمه اجزاء را مطرح مىكنيم و اجزاء را بهمعناى «اسقاط التعبد به ثانياً» معنا مىكنيم، باز در ضمير آن بايد يك مرحلهاى از استخدام را مرتكبشويم. براى اين كه در اين بخش نمىخواهيم بگوييم كه نماز با طهارت استصحابى تكرارش لازمنيست! مىخواهيم بگوييم: نماز با طهارت استصحابى، شما را از نماز با طهارت واقعيه بى نيازمىكند، لذا ضمير «به» به آن نماز با طهارت واقعيه بر مىگردد و در حقيقت يك مرحلهاى از استخدامدر اينجا مطرح است. پس «اسقاط التعبد به ثانياً» به اين صورتى كه بيان كرديم پياده مىشود.
همين طور در اين تعبّد به ثانياً يك نكته ديگرى هست و آن اين است كه «التعبد به ثانياً» اعم ازاين است كه به عنوان «الاداء و فى الوقت» باشد، يا به عنوان «القضاء و فى خارج الوقت» باشد.معنايش اين است كه تكرارش لازم نيست. حالا مىخواهد اين تكرار فى الوقت باشد و عنوان اعادهپياده كند، يا فى خارج الوقت باشد و عنوان قضاء پيدا كند.
اجزاء به معناى «اسقاط القضاء»
اما در تعبير ديگرى مسأله اجزاء به «معنى «اسقاط القضاء» معنا شده است. در اين تعبير در رابطهبا كلمه «قضاء» دو احتمال مطرح است: يكى اين كه مقصود از قضاء همان قضاء مقابل ادا باشد، يعنىفعل در خارج وقت. اگر اين طور باشد و ما اجزاء را به معناى «اسقاط القضاء» بگيريم، لازمهاش ايناست كه بحث اعاده در بحث اجزاء ديگر مطرح نشده باشد، فقط بحث قضاء مطرح شده باشد.آنجايى كه در اوّل وقت نماز مع التيمم مىخواند، لكن چند ساعت بعد دسترسى به آب پيدا مىكند وهنوز وقت باقى است، اينجا هم داخل در مسأله اجزاء و عدم اجزاء است. در حالى كه اگر ما اجزاء رابه معنى «اسقاط القضاء» معنا كنيم، لازم مىآيد كه اين بحث از نظر اعاده خارج از عنوان بحث اجزاءباشد. در حالى كه مسلّم بحث اعاده هم داخل در محل بحث است.
بله اگر قضاء را به معناى همان فعل ثانوى معنا كنيم، همان «التعبد به ثانياً». اگر اين طورى معناكرديم، آن وقت فرق بين اين دو تعريف در عبارت پيدا مىشود، اما در معنا فرقى نمىكند و همانطورى كه مسأله قضاء داخل در محل بحث است، مسأله اعاده در وقت هم داخل در محل بحثخواهد بود. لكن جمود بر ظاهر لفظ، اقتضاى اين معنا را دارد و الاّ به حسب واقع كلمه اجزاء يكمعناى جديدى ندارد، بلكه كلمه اجزاء به معناى كفايت است، منتهى «مايكفى عنه» آن، در فقه و غيرفقه و در موارد بينشان اختلاف است، بدون اين كه اين اختلاف، در معناى اجزاء و در معناى كفايتتغييرى ايجاد كند. مرحوم آخوند(ره) هم تقريباً همين معنا را ذكر مىكنند و حق هم با ايشان است.
اشكال استاد به بيان مرحوم آخوند(ره) در معناى اجزاء
اما يك تعبيرى مرحوم آخوند دارند، كه آن تعبير به نظر ما ولى آنهايى كه اجزاء را به معنى «اسقاط التعبد به ثانياً» معنا كردند، در تمام اوامر اين طورى معناكردند و آنهايى كه اجزاء را به معنى «اسقاط القضاء» معنا كردند، در رابطه با تمام اوامر اجزاء را بهمعنى «اسقاط القضاء» معنا كردند، بله اگر در عبارت واحده هر دو عنوان مطرح مىشد، كه مامىگفتيم: «الاجزاء امّا اسقاط التعبد به ثانياً و امّا اسقاط القضاء» آن وقت مىتوانستيم بگوييم: امإے؛ظظظاسقاط التعبدش در مورد امر واقعى اولى است و اما اسقاط القضائش در مورد امر اضطرارى و امرظاهرى. اما مسأله اين نيست، مسأله دو تعريف است، دو عبارت براى تفسير اجزاء است و آنهايى كهبه «اسقاط التعبد» معنا كردند، در مطلق اوامر معنا كردند. و آنهايى هم كه به «اسقاط القضاء» معناكردند، در مطلق اوامر معنا كردند.
شايد آن چيزى كه مرحوم آخوند(ره) را تحريك كرده به اين كه اسقاط التعبد را روى امر واقعىاوّلى فقط پياده كند، همان نكتهاى بود كه ما اشاره كرديم، كه روى امر اضطرارى و امر ظاهرى يكنوع استخدامى در ضمير «به» بايد انجام بگيرد، آن وقت ايشان براى اين كه به نظرشان آمده كه چنيناستخدامى وجود ندارد و ضمير «به» به خود همان مأموربه كه اول واقع شده بر مىگردد، بدون كم وزياد، لذا پاى اوامر اضطراريه و اوامر ظاهريه را پيش نكشيدهاند. در حالى كه اگر ما اين فرمايش را هماز ايشان بپذيريم، مگر در بخش اول بحث ما فقط روى اوامر واقعى اوّلى است؟ ما همان طور كهبحث مىكنيم نماز مع الوضوء يجزى از خود همين نماز مع الوضوء، همانطور به همان ملاك همبحث مىكنيم، كه نماز «مع التيمم يجزى عن الصلاة مع التيمم ام لا»؟
چطور در وضو اين بحث مىآيد؟ اما در نماز با تيمم در رابطه با امر خودش، نه امر واقعى اوّلى،اين بحث جريان نداشته باشد؟ در امر ظاهرى نماز با استصحاب طهارت، وقتى كه در رابطه با امرخودش حساب مىكنيم، نه با امر واقعى، آن هم داخل در بخش اول بحث ما هست. پس به مرحومآخوند مىگوييم، كه اين «اسقاط التعبد به ثانياً» را شما طبق چه ملاكى تنها در رابطه با امر واقعى اوّلىقرار داديد؟ مىفرماييد: «الاتيان بالمأموربه بالامر واقعى يجزى فيسقط التعبد به ثانياً» يعنى جاىاسقاط تعبد اينجا است، در حالى كه اگر شما از استخدام در ضمير بخواهيد تخلّص پيدا كنيد، لا اقلاين طور تعبير كنيد، «الاتيان بالمأموربه يجزى عن امره» حالا مىخواهد آن مأموربه، مأموربه به امرواقعى اولى باشد، يا به امر اضطرارى باشد، كه از آن تعبير به واقعى ثانوى مىكنيم، يا امر ظاهرىباشد، كه اصولاً در برابر امر واقعى قرار گرفته باشد.
بالاخره با اين كه در اصل مطلب، با مرحوم آخوند(ره) موافق هستيم كه در اجزاء اصطلاحخاصى وجود ندارد، امّا در عين حال اين تعبير ايشان و اين تفريع ايشان به نظر ما ناتمام مىآيد، كهچرا «اسقاط التعبد» تنها در رابطه با مأموربه به امر واقعى پياده شود؟ و «اسقاط القضاء» در امراضطرارى و امر ظاهرى پياده شود؟ در حالى كه آنهايى كه اجزاء را به اسقاط التعبد معنا كردند،ظاهرش اين است كه «فى جميع الاوامر» است و در هر دو بخش مسأله هست و آنهايى هم كه اجزاءرا به معنى «اسقاط القضاء» گرفتند، ظاهرش اين است كه در تمام اوامر اجزاء به معنى «اسقاط القضاء»است، آن هم نه در خصوص بخش دوم، در هر دو بخش مسأله اين معنا مورد نظر آنها بوده است.
پس ضمن اين كه اصل بيان مرحوم آخوند مقدمه ديگرى مرحوم آخوند ذكر مىكنند كه در اين مقدمه هم دوتا مطلب را ذكر كردهاند. يكمقدمه ديگرى هم بر اصل بحث امام بزرگوار «قدس سره» دارند، كه آن بعد از مقدمه مرحوم آخوندذكر مىكنيم. مقدمه مرحوم آخوند مشتمل بر جواب از دو شبهه و دو توهم است. يك توهم ايناست كه چه فرقى بين مسأله اجزاء با مسأله مرّه و تكرار وجود دارد؟ اين يا همان مسأله مرّه و تكراراست يا نتيجه مسأله مرّه و تكرار است و به عبارت ديگر متفرع بر مسأله مرّه و تكرار است. هر كدامباشد ديگر مناسبت ندارد كه به صورت يك مسأله مستقله بيان شود چون كه ما ملاك در استقلال هرمسألهاى را قبلاً ذكر كرديم.
گفتيم: اگر دو مسأله بخواهند استقلال داشته باشند، معنايش اين است كه هر كسى وارد هر يك ازدو مسأله مىشود، از نظر اختيار و انتخاب اقوال آزاد بايد باشد. اما اگر يك چيزى را در يك مسألهاىاختيار كرد كه لازمهاش اين شد كه در مسأله ديگرى قول مشخّصى را اختيار كند، معنايش اين استكه بين المسألتين ارتباط وجود دارد، مسأله تفرع و اصالت مطرح است و اين با استقلال نمىسازد. دومسأله مستقله، بينشان علقه و ارتباطى وجود ندارد.
ارتباط مسأله اجزاء با مسأله مره و تكرار.
يك شبهه اين است كه «مانحن فيه» با مسأله مرّه و تكرار، يكى است و اصلاً اتحاد با هم دارند،منتهى تعابيرشان فرق مىكند. آنجا تعبير مىشود از اين كه مأموربه يك بار در خارج انجام بگيرد،تعبير به مرّه مىشود، اينجا از آن تعبير به اجزاء مىشود. اجزاء، يعنى همين يك بار مأموربه كه درخارج واقع شد، اين كافى است، اعاده و قضاء لازم ندارد. آنجا تعبير به مرّه شده، اينجا تعبير به اجزاءشده است. كما اين كه قائل به تكرار در آنجا عنوان تكرار را مطرح مىكند، مىگويد: مأموربه مقيّد بهتكرار است، اينجا از كلمه تكرار، تعبير به عدم الاجزاء مىشود. و اگر شما بخواهيد بگوييد: بين ايندو فرق وجود دارد، مىگوييم: اگر هم فرق وجود دارد، مسأله فرعيت و اصليت مطرح است، يعنى«القائل بالمرّه يتفرّع على قوله الاجزاء و القائل بالتكرار يتفرّع على قوله عدم الاجزاء». پس درحقيقت مسأله اجزاء وقتى كه با مسأله مرّه و تكرار ملاحظه شود، يا همان مسأله است، يا دنباله آنمسأله و متفرّع بر آن مسأله است. در حالى كه در كلمات اصوليين به صورت دو مسأله مستقل و دومسأله غير مرتبط با هم مطرح است. جواب اين شبهه چيست؟ و همين طور يك شبهه در مسألهديگرى كه آن را مطرح مىكنم، جواب هر دو را بعداً «ان شاء الله».
ارتباط مسأله اجزاء با مسأله تبعيت قضاء از اداء
مسأله ديگر اين كه آيا قضاء تابع اداء است؟ يعنى خود همين «اقيموا الصلاة»، «اقم الصلاة لدلوكالشمس الى غسق الليل» مىگويد: بعد از وقت هم بايد قضاء تحقق پيدا كند، كه معناى «تبعيت القضاءللاداء» يعنى همان دليلى كه دلالت بر اداء مىكند، دلالت بر قضاء مىكند. قائل به تبعيت اين رامىگويد. اما آن كه مىگويد: «القضاء ليس بتابع للاداء بل القضاء يحتاج الى امر جديد و امر مستقل». واگر امر جديدى مثل «اقض مافات كما فات» را نداشته باشيم، مسأله لزوم قضاء نمىتواند مطرحباشد. حالا صاحب اين شبهه مىگويد: اين مسأله «تبعية القضاء للاداء و عدم التبعية»، همين مسألهاجزاء و عدم اجزاء است. براى اين كه قائل به اجزاء، مىگويد: «القضاء ليس بتابع للاداء» يعنى دليل ادانمىگويد شما بعد از وقت بايد قضاء انجام دهيد، آن يك دليل خاص و مستقل لازم دارد و اگر دليلخاص و مستقل نبود، اصلاً قضايى وجود ندارد. اما آن كه مىگويد: «القضاء تابع للاداء» او عدم اجزاءرا مطرح مىكند، مىگويد: با اتيان به مأموربه، نمىشود شما قائل به كفايت و اجزاء شويد، بلكه نفسدليل بر وجوب اداء، متضمن وجوب قضاء هست و ديگر هيچ نياز به امر جديدى ندارد، بلكه همانامر ادائى گريبان انسان را مىگيرد. پس «ماالفرق بين بحث الاجزاء» و بين «مسألة تبعية قضاء للاداء وعدم تبعية» اين حالا دو شبهه، يا دو سؤال است، جوابش بعد «ان شاء الله».
تمرينات
معانى مختلف اجزاء را توضيح داده و قول مختار را بيان نماييد
بيان مرحوم آخوند(ره) در اجزاء از امر واقعى و اجزاء از امر ظاهرى را توضيح دهيد
اشكال استاد از بيان مرحوم آخوند(ره) در اجزاء را تقريب كنيد
آيا بين مسأله اجزاء و مسأله مره و تكرار ارتباطى وجود دارد
مسأله تبعيت قضاء از اداء چه ارتباطى به مسأله اجزاء مىتواند داشته باشد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...