جمعه 15 تير 1403 - 26 ذيحجه 1445 - 5 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
معناى اقتضاء
تدریس استاد
متن
40 معناى اقتضاء 291
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
بيان حضرت امام(ره) در معناى اجزاء به «سقوط ارادة المولا»
امام بزرگوار«ره» در ذيل بيانشان مىفرمايند: در ارادههاى تكوينى كه متعلق به افعال اختيارى خودانسان است، ملاحظه مىكنيم بعد از آن كه مراد حاصل شد و تحقق پيدا كرد، ديگر وجداناً ارادهاىوجود ندارد. اين معنايش اين نيست كه «حصول المراد و تحقق المراد علة لزوال الاراده و علةلانعدام الاراده» اين به همان كيفيتى كه بيان شد، مستلزم يك امر محالى خواهد بود، بلكه علت اين كهبا تحقّق مراد، ديگر ارادهاى وجود ندارد، محدوديت و مغيّا بودن اراده من الاول بوده و اگر از اولاراده به صورت محدود و مغيّا تحقق پيدا كرد، پيداست كه با حصول غايت و با خروج از آن محدوده،ديگر ارادهاى وجود ندارد. پس اين در رابطه با محدوديت اراده است، كه نوعاً هم اين محدوديتهست.
اما اگر كسى مثلاً اراده كرد، تا آخر عمرش مثلاً روزى يك درهم صدقه بدهد، اين اراده ديگرهميشگى است، با ده روز و صد روز و يك سال و ده سال ديگر اين اراده محدود نيست، بعد از آن همكه موت پيش آمد، ديگر موضوعى براى اراده تحقق ندارد. اما نوعاً در افعال، ارادهها به صورتمحدود و مقيد و مغيّا است. مىفرمايند در ارادههاى تشريعيه هم مسأله به همين كيفيت است،مولايى كه به عبد دستور مىدهد «جئنى بالماء» آن اراده نفسانيه، موجب صدور فرمان آوردن آب،نسبت به عبد مىشود؛ بعد از آن كه عبد اين مأموربه را در خارج ايجاد كرد و مولا متمكن از ماء شد،ديگر اگر اجزاء را به معناى سقوط امر بگيريد و امر را هم عبارت از آن اراده قائمه به نفس مولاى آمرقرار دهيد، باز هم
جواب استاد به بيان امام «ره» در معناى عليت و تاثير
بيان امام بزرگوار با اين كه يك بيان جالب و محققانه و پر فايدهاى هست، اما به نظر نمىرسد كهاين اشكال ايشان به مرحوم آخوند وارد باشد! البته آنچه كه به نظر قاصر ما مىرسد، اين است كه مايك وقت در مباحث فلسفى مسأله اقتضا و علّيّت را مطرح مىكنيم، گاهى در فلسفه اين عنوان را بهكار مىبريم، در آنجا آنچه هست واقعيات و حقايق است و سر و كار با واقعيات و حقايق است؛ وقتىكه مسأله علّيّت را مطرح مىكنيم، همين بياناتى است كه امام فرمودهاند، علّيّت به معناى تأثير است،به معناى ايجاد است و طرفين علت و معلول هر دو بايد واقعيت داشته باشند، آن هم واقعيتتكوينى، واقعيت حقيقى، آنجا مسأله علّيّت و معلوليّت مطرح است، در جوّ فلسفه مسأله همين طوراست.
اما سر و كار ما با فقه و اصول و با فقها و اصوليين است نه با فلسفه. در اين رابطه ما كلماتاستعمالات فقها را در رابطه با كلمه اقتضاء و در رابطه با كلمه علّيّت و سببيت و در رابطه با كلمهتأثير، به موارد زيادى برخورد مىكنيم، كه يا علت و معلول هر دو امر اعتبارى هستند و يا حداقلمعلول امر اعتبارى است. اما اين تعبير به علت و سببيت و اقتضاء و تأثير فراوان است. شما از اول فقهتا آخر فقه، وقتى كه مباحث فقهيه را مورد نظر قرار مىدهيد، مىبينيد در اكثر موارد با اين معنا سر وكار داريد. مثلاً فقها در كتاب «المياه» براى مسأله ماء كر و ماء قليل، چه تعبير مىكنند؟ مىگويند:«الكرية علة لاعتصام الماء»، اگر ماء بخواهد معتصم باشد، يعنى منفعل نشود، يعنى با ملاقاتنجاست تحت تأثير قرار نگيرد، كرّيت يكى از علل اعتصام ماء است. اين كلمه «علةٌ» روى چهمناسبتى اينجا به كار رفته؟ موضوع كريت است، يعنى «علّة». كرّيت خودش يك امر جعلى است،يعنى آن مقدار ماء خارجى واقعيت است، اما آن مقدار يكون كرّاً به حيثى كه اگر يك مثقال از آن كمشود «لا يكون كرّاً» اين كه ديگر يك واقعيتى نيست، كرّيت يك امر جعلى است كه شارع آن را معناكرده است.
لذا شما اگر به لغت و عرف هم مراجعه كنيد، اين معنايى كه براى كرّيت در شرع شده، در لغت وعرف هم به آن برخورد نمىكنيد. لذا خود موضوع، يعنى علّت امر اعتبارى است. حالا اگر فرضكنيم كه علتش واقعيت است، معلولش چيست؟ معلول «اعتصام الماء» است، اعتصام در مقابل انفعالاست. آيا اعتصام و انفعال دو واقعيت است؟ يا دو امر اعتبارى است؟ نجاست و طهارت آن طورى كهاكثر و بلكه مشهور بين فقها هست، يك واقعيتى نيست، طهارت و نجاست، امر اعتبارى است. «الماءالقليل الملاقا مع الماء القليل علة لانفعاله»؛ مىبينيم در مسأله ماء قليل از ملاقات با نجاست تعبير بهعلت كردند، در حالى كه انفعال ماء قليل يك امر اعتبارى است، مثل ساير احكام وضعيه ماء مىماند،اينها مسائل اعتبارى است. لكن از آن تعبير به «علةٌ» كردند.
همين طور در باب ضمانات مىگويند: «اتلاف مال الغير سبب للّضمان» اتلاف را تعبير به سببكردند، اما معلول و مسبب چيست؟ مسبب عبارت از ضمان است، ضمان اشتغال ذمه است، اشتغالذمه يك امر اعتبارى است، يك واقعيتى بنام اشتغال ذمه نيست كه يك چيزى به ذمه انسان تكويناًضميمه شده باشد و اضافه شده باشد. در اينجا هم مىبينيم تعبير به سبب مىكنند؛ در باب معاملاتكه تعبير به اقتضاء و تأثير و سببيت، مثل «البيع سبب للملكية»، «البيع مقتض للملكية» يا در باب نكاح«عقد النكاح سبب للزوجيه» زياد است. ملكيت و زوجيت كه ديگر مثالهاى معروف امور اعتبارىاست، تا از ما سؤال مىشود كه امور اعتبارى مثل چه؟ فوراً ذهن ما مىرود سراغ، ملكيت، زوجيت،حريت، رقيت، مطلّقه بودن و امثال ذلك. ما در تمامى اين موارد، با عناوين «اقتضا، سببيت، علّيّت،تأثير»، مخصوصاً در كتاب مكاسب شيخ انصارى «اعلى الله مقامه الشريف» زياد برخورد مىكنيم.
وقتى كه فقيهى چنين عبارتى را به كار مىبرد، ما ديگر نبايد اينجا مسائل فلسفى را پياده كنيم،بگوييم: بين عقد بيع و ملكيت بايد يك تأثير و تأثّر واقعى باشد، علت و معلول بايد هر دو واقعيتتكوينيه داشته باشد. آيا اينجا جاى اين حرف هست؟ يا اين كه نه مقصود اينها در جوّ تشريع است؟ واگر شما بخواهيد تعبير بفرماييد به اين كه مقصود از اين سببيتها و تأثيرها و اقتضاها، يعنى سببيتشرعيه، يعنى علّيّت شرعيه، اتلاف مال غير را وقتى كه شارع مىفرمايد: سبب للضمان، يعنى «سببٌشرعىٌ للضمان» اين را تعبير به سببيت شرعيه مىكنيم. وقتى كه مىفرمايد: «ملاقاة النجاسة بماءقليل علةٌ للانفعال» يعنى علت شرعى، يعنى «الشارع يحكم بان الملاقات فى الماء القليل، علةللانفعال».
در باب بيع هم مسائل به عقلاء و عرف اعتبار دارد و شارع هم همين امور عقلائيه را مورد امضاءو تنفيذ قرار داده است. عقلا براى عقد نكاح سببيت قائل هستند، مسببش هم زوجيت است،زوجيت هم امر اعتبارى است، اعتبارى است كه هم عقلاء اين اعتبار را قائل هستند و هم شارعمقدس اين اعتبار را پذيرفته، منتهى در بعضى از شروط و قيود با عقلاء بينشان اختلاف وجوددارد و الاّ كلى مسأله يك امر اعتبارى عقلايى مورد امضاء شارع است. وقتى كه مىگويند: «النكاحسبب لزوجية» معنايش اين است كه سببيت عرفيه دارد، سببيت عقلائيه و شرعيه دارد، به لحاظ اينكه شارع تنفيذ و امضاء كرده است. پس در اين جوّى كه شرع و عرف و عقلاء مطرح اند، به نظر قاصرما
اهميت بحث اجزاء در اوامر اضطراريه و ظاهريه
در مانحن فيه گفتيم كه ما در دو بخش بحث داريم: بخش مهم نسبت به اوامر اضطراريه و اوامرظاهريه است، كه آيا اين اوامر مجزى از اوامر واقعى اولى و اوامر واقعى نسبت به ظاهرى هست يانه؟ چه مانعى دارد كه ما كلمه اقتضا را در اينجا به كار ببريم، مقصود را هم علّيّت بگيريم، علّيّت را همبه معناى همان سببيت شرعيه معنا كنيم؟ بگوييم: اين نماز «مع التيمم» را شارع «جعله سبباً للاجزاء»؛اين نماز با طهارت استصحابى را شارع «جعله سبباً للاجزاء». مسأله روى سببيت شرعيه است، همانطورى كه در كثيرى از موارد عنوان سببيت شرعيه مطرح است. در اين بخش دوم كه ريشه بحث دررابطه با مفاد ادله شرعيه است، از ادله اوامر اضطراريه چه استفاده مىشود؟ آن كسى كه مىگويد: ادلهاوامر اضطراريه دلالت بر اجزاء مىكند، اين حرفش عبارةٌ اُخراى همين عبارت است، كه نماز «معالتيمم» در خارج «يكون سبباً شرعياً للاجزاء»؛ شارع اين را سبب براى اجزاء از نماز مع الوضوء قرارداده است. آن كسى كه در اوامر ظاهريه قائل به اجزاء است، مىگويد: من از اوامر ظاهريه اين استفادهرا مىكنم، كه اگر با طهارت استصحابى نماز خوانده شود، اين نماز با طهارت استصحابى را خودشارع «جعله سبباً للكفاية بالاضافة الى الصلاة مع الطهارة الواقعية»، اين كفايت مىكند از نماز باطهارت واقعيه، لكن اين سببيت را چه كسى به اين اعطاء كرده است؟ اين سببيت از كجا استفاده شدهاست؟ اين سببيت، سببيت شرعيه است، از ادله شرعيه اين معنا استفاده مىشود. از همان دليلى كهشما مىگوييد: «اتلاف مال الغير سبب للضمان»؛ «من الذى جعل الاتلاف سبباً لضمان»؟ «الشارع»؛«ماالمراد بكون الاتلاف سبباً»؟ «المراد انه هو السبب شرعاً و له سببية شرعيه». اينجا ديگر مسألهتأثير و تأثر علت و معلول و واقعيت علت و معلول را ما نبايد مطرح كنيم. لذا در «ما نحن فيه» هممسأله اقتضاء را به معناى سببيت مىگيريم و سببيت همان سببيت شرعيه است. اين در رابطه با بخشمهم مسأله اجزاء.
معناى عقلى بودن مسأله اجزاء
اما در رابطه با بخش اول كه عبارت از يك مسأله عقليه بود چطور؟ مسأله عقليه آن چطور است؟آنجا هم وقتى كه مىگوييد: اتيان به مأموربه واقعى، مجزى است از اين كه ثانياً همين را تكراركنيد و همين را اتيان كنيد و اعاده كنيد.
اما معناى اين كه اين مسأله عقلى است، چيست؟ معنايش اين است: «العقل يحكم بانّ عقيبالاتيان» ديگر لازم نيست شما تكرار كنيد. نه به معناى اين كه يك واقعيتى در كار است، مگر مسائلعقليه در رابطه با واقعيات مطرح است؟ پس مولا وقتى كه يك شىء را ايجاب مىكند، چه كسىپشت سر اين ايجاب مىگويد: ايها العبد چرا ساكت و ساكن نشستهاى؟ چرا دستور مولا را رعايتنمىكنى؟
مگر شما نمىگوييد حاكم بالاستقلال در باب اطاعت و عصيان، عبارت از عقل است؟ اين را كهمكرر همه جا بحث كرديد كه در باب اطاعت و عصيان، حاكم بالاستقلال عقل است. اما اين معنايشاين نيست كه در تمام جوانب اين حكم عقل بايد يك واقعيتى باشد، زمينه اطاعت و عصيان حكممولا است كه يك امر اعتبارى است و واقعيت تكوينيه ندارد، ولى در زمنيه همين امر اعتبارى، عقلحكم مىكند به اين كه «يجب عليك الاطاعة» و حق ندارى معصيت مولا را انجام دهى!! پس مجرداين كه ما مسأله را در رابطه با عقل قرار داديم و شرع و عرف و عقلا را كنار گذاشتيم و مسأله را بهعنوان يك مسأله عقليه مطرح كرديم، ملازم با اين نيست كه موضوع و محمول مسأله هر دو واقعيتداشته باشد؛ نه، خيلى از احكام عقليه در زمينه مسائل اعتباريه پياده مىشود، مثل همين مسألهوجوب اطاعت و عصيان، كه در زمينه حكم مولا است و خود حكم مولا همان بعث و تحريكاعتبارى است. در باب نواهى آن هم زجر اعتبارى است، در باب اوامر، بعث اعتبارى؛ در باب نواهى،زجر اعتبارى.
نتيجه بحث در معناى أقتضاء
لذا در همان بخش اول كه مسأله يك مسأله عقليه هست و هيچ ارتباطى به شرع و عرف و عقلاندارد، همانجا هم مسأله علّيّت و معلوليّت واقعيه چنين مطرح نيست كه ما بايد يك معلول تكوينى ويك علت تكوينى داشته باشيم. و آنچه را به عنوان محصّل نظر، اشكال به كلام امام بزرگوار(ره)مىتوان بيان كرد، اين است كه نبايد بر كلمه يقتضى كه به معناى تأثير و تأثّر در كلام مثل مرحومآخوند(ره) معنا شده، تكيه كرد. بايد ديد كه اين تعبير در مقابل چيست؟ اين تأثير و تأثّر را كه به اتيانبه مأموربه نسبت دادند، اين در مقابل آن اقتضاى به معناى دلالت است، كه مربوط به عالم لفظ است.
اگر نظرتان باشد قبلاً گفتيم كه اقتضاء اگر به لفظ اسناد داده شود به معناى دلالت و كشف است. واگر به عملى اسناد داده شود، به معناى تأثير و علّيّت است.
مىگوييم: اين كه ما اقتضاء را به معناى تأثير و علّيّت مىگيريم، مىخواهيم آن اقتضاى به معناىدلالت را كنار بگذاريم، هدف ما كنار گذاشتن آن اقتضاء به معناى دلالت است و به عبارت ديگراقتضاء در مقابل اقتضاى به معناى دلالت، اين غير از اقتضاى به معناى علّيّت در باب فلسفه است،اين ربطى به آن مسأله ندارد. مسأله علّيّت و معلوليّت يك داستان مستقلى دارد.
اما ما اينجا چون دو طرفِ احتمال داريم، در مقابل مسأله دلالت، اقتضاء را به معناى تأثير و تأثّرگرفتيم و تأثير و تأثّر هم به همين معنايى بود كه ملاحظه فرموديد. لذا به نظر مىرسد كه در اين رابطهحق با مرحوم آخوند است و اشكال امام بزرگوار با اين كه بيان بسيار جالب و جاذب و قابلاستفادهاى بود، اما در رابطه با بحث ما، به عنوان اشكال به مرحوم آخوند نمىتواند مطرح باشد.
تمرينات
چرا از نظر امام (ره) تفسير به عليت و تأثير از كلمه اقتضاء صحيح نيست
جواب استاد از اشكال امام(ره) به مرحوم آخوند(ره) در معناى اقتضاء را تقريبنماييد
اهميت بحث اجزاء در اوامر اضطرارى و ظاهرى را بيان نماييد
مراد از عقلى بودن بحث اجزاء چيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...