• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 معناى اقتضاء 289

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    معناى اقتضاء در عنوان

    آيه چه اقتضاء و چه تأثير و تأثّرى دارد؟ مقصود از اقتضاى آيه، همان دلالت آيه است، همان مفادو حكايت آيه است. براى اقتضاء در خارج دو نوع استعمال و دو نوع اطلاق وجود دارد و ترديدى دراين معنا نيست. انما الكلام در اين است كه اين «يقتضى» در ما نحن فيه در عنوان محل نزاع، به كدام‏يك از اين دو معنا استعمال شده است؟ مخصوصاً با توجّه به اينكه براى محل نزاع دو شعبه بحث‏ذكر كرديم: يك شعبه بحث عقلى محض بود و يك شعبه مربوط به دلالت ادله اوامر اضطراريه، يااوامر ظاهريه بود. و در حقيقت يكى متمحّض در بحث عقلى بود و ديگرى متمحّض در بحث لفظى‏بود. با توجه به اينكه محل نزاع، شامل هر دو شعبه و هر دو قسم است، كلمه «يقتضى» كه در اين‏عنوان عام محل نزاع به كار برده شده، آيا مقصود كدام يك از اين دو معناى اقتضاء است؟
    در رابطه با آن شعبه اول از محل بحث، هيچ جاى ترديد نيست، يعنى آنجايى كه نزاع ما، نزاع دريك مسأله عقليه است و حاكم در آن مسأله، تنها عقل است و او عبارت از اين بود كه اتيان به مأموربه‏هر امرى، آيا نسبت به خود همان امر، اقتضاى اجزاء دارد يا اقتضاى اجزاء ندارد؟ در اين شعبه وبخش، بلااشكال معناى اقتضاء، همان مسأله سببيت و علّيت است. عقل وقتى كه ملاحظه مى‏كند،مى‏گويد: مولا به تو دستور داده نماز مع الوضوء بخوانى، تو هم نماز مع الوضوء را در خارج ايجادكردى، اين نماز مع الوضوء خارجى كه به عنوان اطاعت و امتثال آورده شده است، عرض كرديم دراين بخش، همه قائل به اجزاء هستند، الاّ من شذّ و ندر، آنها مسأله اقتضا را به علّيت، معنا مى‏كنند،مى‏گويند: اين عمل خارجى تو چون منطبق بر همان خواسته مولاست و تمام خصوصيات مورد نظرمولا در عمل تو جمع است، پس اين عمل خارجى براى اجزاء علّيت و سببيت دارد. اين علّيت يك‏حكم عقلى است و معناى اقتضاء هم بلا اشكال همين علّيت است.
    به عبارت ديگر: در مقام اوّل در رابطه با لفظ بحث نداريم، اگر پاى لفظ در بين بود، مى‏توانستيم‏شبهه‏اى در اين رابطه داشته باشيم. اما چون هيچ پاى لفظ در بين نيست، آنكه در بين است «تحقّق‏العمل من المكلّف فى الخارج» و منطبق بودن خواسته مولا بر اين عمل خارجى است. مى‏خواهيم‏ببينيم آيا اين عمل خارجى، «علة للاجزاء بحكم العقل، سبب للاجزاء بحكم العقل؟» عرض كرديم:همه قائل به اين سببيّت هستند، الاّ شذ و ندر كه بعد بحث مى‏كنيم، حالا اينها مقدمات بحث است. درشعبه اول، اقتضايش به معناى علّيت است. در شعبه دوم چطور؟ آنجا كه حقيقت بحث مربوط به‏عالم لفظ و مفاد «التراب احد الطهورين يكفيك عشر سنين» است، كه آيا از اين لفظ و از اين تعبير و ازاين لحن، استفاده اجزاء مى‏كنيم يا نه؟ يا در رابطه با دليل حجّيّت خبر واحد «صدّق العادل» يا دليل برحجّيت استصحاب «لا تنقض اليقين بالشك» در مقايسه اين «لا تنقض» با آيه وضو و اينكه آيه وضومى‏گويد حتماً بايد وضو بگيرى «اذا اردت الصلاة» «لا تنقض» مى‏گويد: اگر حالت سابقه طهارت‏داشتى، با اينكه حالا هم سر تا پا شك و ترديدى، مع ذلك «لا تنقض اليقين بالشك فى هذه الحالة»لازم نيست وضو بگيرى، همان وضوى متيقّن را حكم به بقائش بكن. پس بحث در رابطه با لفظاست. حالا كه بحث در رابطه با لفظ شد، روى آن مقدمه‏اى كه عرض كرديم، آيا مجبوريم كه اقتضاءرا در اين جهت دوم بحث به معناى دلالت و كاشفيت معنا كنيم كه نتيجه اين شود، كلمه «يقتضى» به‏لحاظ دو شعبه بحث، دو معنا داشته باشد. در بخش اول معناى اقتضاء، تأثير و سببيّت باشد، در بخش‏دوم معناى اقتضا، دلالت و كاشفيت باشد؟ آيا مجبوريم يك چنين معنايى را قائل شويم؟

    سخن مرحوم آخوند(ره) در باره اقتضاء

    مرحوم آخوند مى‏فرمايند: شما مى‏توانيد در همين بخش دوم هم اقتضاء را به معناى همان‏سببيت و علّيت معنا كنيد، با اينكه ريشه بحث، يك بحث لفظى است و اقتضاء در رابطه با لفظ، به‏معناى دلالت است، نه به معناى عليّت و سببيت، لكن در عين حال مى‏فرمايد: مانعى ندارد، براى‏اينكه شما مبتداى بحث را «الامر بالشى‏ء» قرار نداديد، مبتداى بحث را يك لفظ قرار نداديد، بلكه‏مبتداء و موضوع را عمل خارجى قرار داديد، مى‏گوييد: «الاتيان بالمأموربه» يعنى تحقّق بخشيدن به‏مأموربه، فاعل «يقتضى» ضميرى نيست كه به لفظ برگردد، حتّى در شعبه دوم، فاعل «يقتضى» در هردو جهت بحث، ضميرى است كه به «الاتيان بالمأموربه» برمى‏گردد و اتيان به مأموربه عبارت ازعمل خارجى شماست، آن نماز مع التيمّم كه شما در خارج انجام مى‏دهيد. به عبارت روشن‏تر: اگرموضوع را امر به صلاة مع التيمم قرار دهيم، «يقتضى» وقتى كه فاعلش ضميرى باشد كه به امربرگردد، امر چون از مقوله لفظ است، امر عبارت از هيئت «افعل» است، هيئت «افعل» مقوله لفظى‏است. اينجا اگر «يقتضى» را به امر مرتبط كنيم، چاره‏اى نداريم جز اينكه «يقتضى» به معناى دلالت وحكايت و كاشفيت باشد. اما ما كه نيامديم موضوع را لفظ قرار دهيم، موضوع در هر دو قسم محل‏بحث، آن عمل خارجى است، منتها در قسم اول، نماز مع الوضوء موضوع است فرضاً، در قسم دوم،نماز مع التيمم موضوع است، آن نماز خارجى مع التيمم. و نماز خارجى مع التيمم، اگر اقتضاى‏اجزاء داشته باشد، اقتضائش به معناى سببيت است منتها اين اقتضاء به معناى سببيت، ريشه‏اش به‏عقل ارتباط ندارد، ريشه‏اش به دلالت دليل ارتباط دارد. ما دليلى به نام «التراب احد الطهورين‏يكفيك عشر سنين» داريم. اين دليل مفادش اين است كه نماز مع التيمم مثلاً مجزى است. اما اينجاحساب كنيم، ببينيم آيا اين نماز مع التيمم كه مى‏گويد: مجزى است، اين اجزاء صفت نماز خارجى‏است يا صفت مفهوم نماز مع التيمم است؟ يعنى همين مفهوم نماز مع التيمم حالت اجزاء مى‏آورد،حالت اجزاء در آن وجود دارد يا اينكه آن كه مجزى است، آن كه مكلّف را راحت مى‏كند، آن عمل‏خارجى مكلّف است، آن نماز مع التيممى كه در خارج انجام مى‏گيرد و الاّ اگر اين «التراب احدالطهورين» صد سال هم به حال خودش باقى باشد، اما مكلّف در خارج نماز مع التيمّم را ايجاد نكند، پس به نظر مرحوم آخوند(ره) ولو اينكه در مقام دوم، ريشه و اساس بحث ما روى دلالت اوامراضطراريه و اوامر ظاهريه دور مى‏زند، اما در عين حال چون موضوع بحث «الاتيان بالمأمور به»است و بحث روى اين متمركز است كه آيا به دنبال عمل خارجى، اجزاء هست يا نه؟ لذا «يقتضى» رابه معناى علّيت معنا مى‏كنيم، ولو اينكه ريشه اين علّيت در دو شعبه مختلف است، در يك شعبه به‏عقل ارتباط دارد و در يك شعبه به دلالت اوامر مربوط است. اما اين منافات ندارد كه «يقتضى» باعنوانى كه كرديم به معناى علّيت باشد «فى كلا المقامين».

    حديث اخلاقى؛ آشنايى به زمان

    يكى از خصوصياتى كه در آن روايت به عنوان «لابدّ للعاقل» مطرح شده بود، اين است: «و ان‏يعرف زمانه» به عنوان اينكه «لابدّ للعاقل» كسى كه با چراغ عقل راه را طى مى‏كند، بايد به زمان‏خودش عارف باشد. به نظر من اين معنا در خصوص عاقلى كه «كان من الروحانيين» يك ضرورت ولابديت بيشترى دارد. اين آشنايى به زمان يك لفظ خيلى كوتاه است، ولى يك محتواى خيلى وسيع‏و گسترده دارد. اين كه انسان آشناى به زمان باشد! به چه كيفيت انسان آشناى به زمان باشد؟ اين يك‏عرض عريضى است و يك معناى گسترده‏اى در آن نهفته است.
    اولاً آشناى به زمان مخصوصاً فى زماننا هذا، يكى از جهاتى كه بايد خيلى به آن آشنا باشيم اين‏مسأله است كه راه نفوذ مسائل اسلامى را هم در بين جامعه خودمان و هم در بين جميع جوامع با اين‏خصوصيتى كه الان براى اسلام در دنيا پيش آمده، را درك كنيم، چطور مى‏شود از اين موقعيت كاملاًاستفاده كرد؟ موقعيتى كه در كشور، يك نظام اسلامى به رهبرى روحانيت عظيم الشأن و امام‏بزرگوار پيدا شده و روز به روز هم موقعيت اين نظام در دنيا ثابت‏تر و مستحكم‏تر مى‏شود. هدف ما،مسأله اخذ قدرت نبوده، هدف ما نشر معارف اسلام و آشنا كردن جامعه خودمان و همه جوامع‏نسبت به مسائل اسلامى است. با اين هدف و با اين موقعيت، بايد بفهميم كه چه وظيفه‏اى داريم.چطور مى‏توانيم راه پيدا كنيم؟ چطور مى‏توانيم جامعه خودمان را در درجه اول، روز به روز ارتباطو آشنايى آنها را با مسائل اسلام بيشتر كنيم؟ اين يك نكته‏اى است كه شايد جاى تأسّف هم باشد.مى‏بايست به تعداد سالهايى كه بر پيروزى انقلاب مى‏گذرد، كارى كرده باشيم كه ارتباط جامعه‏خودمان، با مسائل اسلامى روز به روز، ماه به ماه، سال به سال بيشتر باشد، يعنى اعتقاداتشان قوى‏تر،اعمالشان بيشتر منطبق با مسائل اسلام باشد.
    شايد اين معنا به آن طورى كه انتظار مى‏رفته و وظيفه بوده، واقعيت پيدا نكرده. اگر اين معنا چنين زمانى اقتضا مى‏كند كه اگر در ايام قبل، يك طلبه‏اى مثلاً در 20 سال تحصيل مجتهد مى‏شد،حالا بايد با 10 سال تحصيل به مقام اجتهاد برسد. خصوصيات زمانى اين جور اقتضا دارد.
    باز همان طورى كه يك وقت اشاره كردم، حالا متأسفانه يا خوشبختانه نمى‏دانم، اجمالاً مى‏دانم‏كه اين انقلاب براى هر كدام از ما يك مسؤوليت سنگينى به وجود آورده، روحانيت در نظام اسلامى‏چنين مسؤوليتى دارد، بايد از عهده‏اش بر آيد.
    روحانى در نظام اسلامى و حوزه‏هاى علميه، آن هم مخصوصاً حوزه قم كه ديگر در درجه اوّل‏حوزه‏هاى جهان تشيّع، بلكه حوزه‏هاى جهان اسلام است، خيلى مسؤوليت دارد. آن وقت مواجه‏شويم با يك حالتهاى بى تفاوتى، حالتهاى بى اعتنايى، چه در رابطه با تحصيل و چه در رابطه با تبليغ‏و ترويج، اين براى انسان تأثّر آور است.
    نظام اسلامى ما، آن هم نظامى كه حالا در دنيا منعكس شده و همه جا دست نياز به طرف ما درازكرده‏اند، كه ديگر در اين اواخر شاهد اين معنا بوديد، كه همين آذربايجان شوروى كه همان قفقازسابق است، اينها ديگر آزادى پيدا كردند، اين شيعه‏هاى قبلى محتاج به روحانى هستند كه همين‏امروز يكى از روحانيون آن حدود آمده بود پيش من البته در لباس غير روحانى بود، يك مراتب‏علمى ضعيفى داشت، ولى با همان مراتب علمى ضعيف، مسئوليت خودش را در آنجا ايفاء مى‏كرد.اما اين كفايت نمى‏كند. آنجا يك كشورى است كه در حقيقت الان نياز به روحانى دارد، آن هم نه‏كشور اهل تسنّن، كشورى كه صدى هشتاد، صدى هشتاد و پنجش شيعه هستند، صدى بيست وصدى پانزده، اهل تسنّن و يا پيروان ساير اديان هستند. اينها را چه كسى بايد اداره كند؟ چه كسى بايداسلام واقعى را در اختيار اينها بگذارد؟ لذاست كه «لابدّ للعاقل ان يعرف زمانه».
    باز هم در اينجا به عنوان خاتمه بحث، يك نظرى و يك تقديرى از آن امام بزرگوار كنيم، كه به‏نظر من تنها كسى بود در روحانيت كه عارف به زمانش بود. او مى‏دانست كه اگر يك نامه‏اى به آن‏رئيس جمهور شوروى بنويسد، چه اثرى مى‏تواند داشته باشد. در حالى كه فكر مى‏كرديم كه نامه‏نوشتن به او، مثل نامه نوشتن به ديوار است، اثرى ندارد. اما اثرش را حالا مى‏بينيم، اثرش را حالابررسى مى‏كنيم. به علت همان نامه بود كه واقعاً اركان و پايه‏هاى مسلك كمونيستى، نه تنها متزلزل‏شد، بلكه فرو پاشيد و كم‏كم ديگر به طور كلى از بين مى‏رود. اين معناى آشنايى به زمان است. اين‏معناى عارف بودن به زمان است. بالاخره اين عبارت امير المؤمنين (ع) كه حالا نه با بيان من، بلكه‏صد نفر هم بخواهند اين معنا را بيان كنند، باز به آن محتواى كاملش با تمام ابعادش نمى‏توانند بيان‏كنند. «العارف بزمانه» يك عبارت كوتاه، اما چقدر معنا در پشت اين عبارت نهفته است؟ خدا مى‏داندو چقدر اثر بر اين معنا مترتب است كه مى‏بينيم و ديديم در تاريخ و بالعيان، شخصيتهاى خيلى‏بزرگى براى همين كه عارف به زمانشان نبودند، سقوط كردند به تمام معنا در حالى كه همه شرائط درآنها وجود داشت.

    تمرينات

    معناى اقتضاء كه در عنوان مسأله واقع شده است را توضيح دهيد
    چرا در مقام اول(بحث عقلى محض)، بحث لفظى نداريم شرح دهيد
    سخن مرحوم آخوند(ره) در باره اقتضاء را بيان كنيد