چهارشنبه 13 تير 1403 - 24 ذيحجه 1445 - 3 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
عنوان بحث اجزاء
تدریس استاد
متن
40 عنوان بحث اجزاء 286
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
عنوان بحث اجزاء
در بحث قبل مقدارى در مورد عنوان بحث اجزاء صحبت شد.
عنوان بحث اجزاء دو جور عنوان شده: يك عنوان را صاحب كفايه فرموده: «الاتيان بالمأموربهعلى وجهه هل يقتضى الاجزاء او لا يقتضى؟» اين عنوان به لحاظ اينكه مبتدأش اتيان به مأموربهاست و فاعل «يقتضى» ضميرى است كه به همين مبتدأ برمىگردد، لا محاله مقصود از «يقتضى»چيزى نيست كه به مقام لفظ ارتباط داشته باشد، بلكه مراد از اقتضا همان سببيت و عليّت و مؤثّريتاست. مأموربه اگر در خارج واقع شد، آيا اين وقوعش در خارج سببيت دارد براى اجزاء، سببيت داردبراى اينكه اعاده و قضا واجب نباشد يا سببيت ندارد؟ پس روى تعبير مرحوم آخوند(ره)، «يقتضى»به معناى «يؤثّر» و سببيت و علّيت است. منتها گفتيم كه روى اين مبنا، ديگر نزاع به عنوان يك مبحثلفظى نمىتواند مطرح شود، در حالى كه ايراد نزاع در ضمن مباحث الفاظ تأييد مىكند كه بحث بهعنوان يك بحث لفظى باشد. در كلام صاحب فصول(ره) كه موضوع و مبتدا را امر قرار داده، فرموده:«الامر بالشىء اذا اُتى» به آن «شىء على وجهه هل يقتضى الاجزاء ام لا؟»، فاعل «يقتضى» ضميرىاست كه به امر برمىگردد و امر چون مربوط به لفظ و مقام لفظ است، كه همان هيئت «افعل»ى استكه در بحثهاى ديگر موضوع قرار مىگرفت، لا محاله مقصود از «يقتضى» سببيت و علّيت نيست،تأثير و تأثّر نيست، بلكه مقصود از «يقتضى»، يعنى «يدّل». آنچه به مقام لفظ ارتباط دارد، مسأله دلالتاست. وقتى كه مىگوييم: «الامر بالشىء هل يقتضى الوجوب يعنى هل يدلّ على الوجوب ام لا يدلّ».پس روى تعبير صاحب فصول كه فاعل «يقتضى» ضميرى است كه به خود امر رجوع مىكند، لامحاله بايد مقصود از آن دلالت باشد. و اين ابتداءً و در بادى نظر اقرب و نزديكتر به ذهن است، براىاينكه اين جزو مباحث الفاظ شناخته مىشود. نزاع در مدلول امر است. نزاع در مفاد هيئت «افعل»است. ولى وقتى كه انسان تحليل و بررسى كامل مىكند، اين عنوانى را كه در كلام صاحب فصولمطرح است، شايد نتواند يك راه صحيحى براى طرح بحث به اين صورت، آن هم يك راهى كه همهقبول داشته باشند، نه همه قائل به اقتضا شوند، همه بحث را به اين كيفيت بپذيرند، محل نزاع را همهقبول كنند، شايد نتوانيم به اينجا برسيم، براى اينكه اگر نزاع در رابطه با لفظ شد و در رابطه با دلالتشد و ما «يقتضى» را به معناى «يدلّ» معنا كرديم كه روى اين تعبير، چارهاى جز اين نداريم.
سؤال مىشود كه دلالات لفظيه، آن طورى كه در منطق ذكر كردهاند، عبارت از سه نوع دلالتاست: يكى دلالت مطابقه است و يكى دلالت تضمّن است و يكى دلالت التزام است. ببينيم اينجا كداميكى از اينها مىتواند مقصود باشد و مورد بحث قرار بگيرد؟ آيا «يقتضى» به معناى «يدّل» مقصود،دلالت مطابقه است كه اگر دلالت مطابقه باشد، معنايش اين است كه به حسب وضع واضع و بهحسب لغت و آنچه لغت دلالت مىكند، بگوييم: هيئت «افعل» براى همين معنا وضع شده كه «اذا اتىبالمأموربه على وجهه، لا يجب الاعادة و القضاء»؟ اگر دلالت مطابقه را مطرح كنيم، بايد يك چنينمعنايى و يك چنين كلام با طول و تفصيلى به عنوان موضوع له هيئت «افعل» مطرح باشد. چونمعناى دلالت مطابقه، دلالت بر تمام معناى موضوع له است، دلالت بر همه معناى حقيقى است. آياكسى اينجا مىتواند اين نحو دلالت را پياده كند؟ بگويد: هيئت «افعل» براى يك چنين مسأله طولانىو با اين همه خصوصيات ذكر شده؟
اشكال دلالت مطابقه و تضمّن
جوابش اين است كه به دو دليل بلااشكال چنين نيست: يك دليل اينكه وقتى هيئت «افعل» رامىشنويم، به مقتضاى تبادر و به مقتضاى انسباق به ذهن، هيچ وقت چنين معنايى به ذهن ما نمىآيد.اين همه با «اقيموا الصلوة» و «آتوا الزكاة» برخورد مىكنيم و مىبينيم و مىشنويم، هيچ به ذهن مانمىآيد كه معناى «اقيموا الصلوة» اين است كه «اذا أتيتم بالصلوة فى الخارج مع الخصوصياتالمعتبرة لا يجب عليكم اعادتها و لا قضائها خارج الوقت» آيا يك چنين معنايى از «اقيموا الصلوة»متبادر مىشود؟ بلا اشكال چنين معنايى نيست.
دليل دوم بر اينكه چنين معنايى نيست، اين است كه معناى مطابقى، تمام معناى موضوع له است،در حالى كه مىدانيم كه در موضوع له هيئت «افعل»، معناى وجوب مدخليت دارد و به تعبير اينها،طلب وجوبى در معناى هيئت «افعل» هست. اگر اين اضافات هم باشد، پس اين اضافات بايد بهعنوان جزء معناى موضوع له باشد، قيد معناى موضوع له باشد، براى اينكه اصل معناى وجوب اقامةالصلاة و طلب وجوبى اقامة الصلاة كه نمىشود در معناى «اقيموا الصلوة» وارد نباشد. ما اين همهزحمت كشيديم و گفتيم: هيئت «افعل» دلالت بر وجوب مىكند، به تعبير اينها دلالت بر طلبوجوبى دارد. پس اگر اين خصوصيات هم در معناى هيئت «افعل» نقش داشته باشد، اين معنا تمامالمعنى الموضوع له نمىتواند باشد، براى اينكه وجوب، بلااشكال در معناى موضوع له دخالتدارد. آن وقت چطور مىشود كه حتّى وجوب را از دايره موضوع له خارج كنيم و بگوييم: معناى«اقيموا الصلوة» اين است كه «اذا اقمتم الصلوة، لا يجب عليكم الاعادة و لا القضاء؟» پس اين دليل دومهم اقتضا مىكند كه معناى مطابقى هيئت «افعل»، نمىشود اين عنوان با طول و تفصيلى كه اينجامطرح مىكنيم باشد. لذا خيلى واضح است كه دلالت مطابقه در كار نيست.
دلالت تضمّن هم در كار نيست به همان دليل اوّلى كه ذكر كرديم و دليل دوم ديگر اينجا جريانندارد، اما دليل اوّل اينجا جريان دارد. آيا متبادر از «اقيموا الصلوة» جز مسأله وجوب و اقامة الصلوةاست؟ جز مسأله بعث و تحريك اعتبارى الى ماهية الصلوة است؟ كجا انسان از «اقيموا» استفادهمىكند كه «اذا تحقّقت الاقامة فى الخارج و صلّيتم، لا يجب عليكم اعادة فى الوقت و القضاء فىخارج الوقت»؟ كجاى «اقيموا الصلوة» به دلالت تضمّن اين معنا از او استفاده مىشود؟ لذا نفى دلالتتضمّن هم مثل دلالت مطابقه روشن و بديهى است و هيچ كس هم نمىتواند چنين معنايى را ادعاكند.
دلالت التزامى و اشكال آن
تنها مسأله دلالت التزام باقى مىماند. در دلالت التزام، مىدانيد كه دلالت التزاميه از نظر بعضىها،اگر بخواهد جزو دلالات لفظيه شناخته شود، بايد دو خصوصيت در آن باشد و از نظر بعضىها يكخصوصيت كافى است براى اينكه دلالت، دلالت لفظيه باشد كه دلالت التزاميه را جزو دلالات لفظيهبه حساب بياوريم. آنهايى كه قائل هستند به اينكه دو خصوصيت لازم است مىگويند: خصوصيتاوّل اين است كه لزومش به نحو لزوم بيّن باشد و بيّنش هم بيّن بالمعنى الاخص باشد. اما بعضىهاگفتهاند: لازم نيست كه بيّن بالمعنى الاخص باشد، اگر بيّن بالمعنى الاعم هم باشد، ما اين دلالتالتزاميه را از اقسام دلالات لفظيه مىشناسيم. لزوم بيّن بالمعنى الاخص كه ديگر فرد كامل مسألهلزوم و لازم و ملزوم است، عبارت از اين است كه نفس تصوّر ملزوم به مجّردى كه ملزوم را انسانتصوّر مىكند، ديگر هيچ حالت انتظاريه در كار نيست، نفس تصوّر ملزوم، كافى است در اينكه انسانانتقال به لازم پيدا كند و ذهن انسان توجه به لازم پيدا كند. اين قدر لزوم روشن است و اين قدر ملازمآشكار و بيّن است كه حتّى انسان نياز به تصوّر لازم هم ندارد. به مجردى كه ملزوم تصوّر شد، خودبه خود لا محاله انتقال به لازم تحقّق پيدا مىكند. اين معنا در لوازم ماهيّت تحقّق دارد. چيزهايى كه بهعنوان لازم الماهية شناخته شده، لزوم بيّن بالمعنى الاخص است. مثل زوجيت نسبت به اربعه، كهزوجيت لازم ماهيت اربعه است و به مجّردى كه ذهن تصوّر مىكند اربعه را و انتقال و التفات بهاربعه پيدا مىكند، بلافاصله ديگر لازم نيست كه مستقلاً زوجيت را تصوّر كند، نفس تصوّر اربعه بهدنبالش تصوّر زوجيت و انتقال و التفات ذهن به زوجيت است و اين ديگر بالاترين مسأله ملازمه ولازم و ملزوم است، براى اينكه در همان رتبه ماهيّت اين ملازمه تحقّق دارد و حتى ديگر نياز بهوجود ندارد، در همان رتبه ماهيّت، اين ملازمه متحقّق است، اين بيّن بالمعنى الاخص است.
بيّن بالمعنى الاعم اين است كه به مجرّد تصوّر ملزوم، انتقال به لازم پيدا نمىشود، بلكه اگر بعداز تصوّر ملزوم، لازم را هم به تصوّر اختيارى تصوّر كرد، براى رسيدن به ملازمه و ارتباط بين اينلازم و ملزوم، ديگر نياز به دليل ندارد. وقتى ملزوم را تصوّر كرد، لازم را هم تصوّر كرد، با تصوّر كلاالامرين قطع به ملازمه پيدا مىشود، ديگر مثل اين مطالبى نيست كه انسان بايد برهان بر آن اقامهكند و تا زمانى كه يك برهان قويّى بر آن اقامه نكند، انسان آن مطلب را تصديق نمىكند بلكه وقتىطرفين تصوّر شدند، ديگر ارتباط و ملازمه، يك امر بديهى و روشنى است.
در اين لازم بيّن بالمعنى الاعم، مناقشه است كه آيا اين هم جزو دلالات لفظيه شناخته مىشود يااينكه دلالت لفظيه فقط اختصاص دارد به همان مثل زوجيت و اربعه، كه ملازمهشان در مرحلهماهيّت حتّى قبل از مرحلة الوجود تحقّق دارد، يك چنين اختلافى در اينجا هست. ما روى هر دوفرضش بحث مىكنيم.
اگر صاحب فصول(ره) بخواهد اينجا دلالت التزاميه را مطرح كند و بگويد: «اذا تعلّق الامربشىء» اين امر دلالت مىكند به دلالت التزاميه بر اينكه اگر مأموربه در خارج اتيان شد، «لا يجبالاعادة و لا القضاء» اگر بخواهيم دلالت التزاميه را اينجا پيدا كنيم، راه پياده كردنش اينطور است كهگفته شده: وقتى كه امر به شىء متعلّق شد، اين بالالتزام دلالت دارد بر اينكه در آن مأموربه يكمصلحت ملزمه و يك غرضى براى مولا وجود دارد، كه آن مصلحت ملزمه سبب شده است كه مولادر مقام امر و فرمان به اين شىء برآيد. پس «الامر يدلّ بدلالة التزامية على وجود المصحلة فى الشىءالمأموربه، على وجود الغرض للمولى فى الشىء المأموربه». وقتى اين مقدارش پس مسأله دلالت التزاميه را از اين راه مىگوييم: اگر دو مبنا را بپذيريم، اين حرف قابل قبول است. اما اگر در هر دو، يا در يكى مناقشهكنيم، اين حرف قابل قبول نيست. يكى اصل اين مطلب كه آيا هر كجا امرى وجود داشته باشد، اين بهدلالت التزاميه دلالت بر وجود مصلحت فى المأموربه مىكند؟ اين مطلبى است كه از دو نظر موردمناقشه است. يك نظر، نظر آنهايى است كه اصلاً اساس مصلحت و مفسده را منكرند، مثل اشاعره كههيچ پايبند به مصلحت و مفسده نيستند، آنها مىگويند: «للمولى ان يأمر بلا غرض، بلا هدف، بلامصلحة و للمولى ان ينهى» بدون اينكه هيچ مفسدهاى در منهى عنه باشد و بدون اينكه هيچ مصلحتىدر نفس نهى وجود داشته باشد. بعضىها تا اين درجه منكر هستند. اما آنهايى هم كه حسابمصلحمت و مفسده را قائل هستند، آنها هم مثل مرحوم آخوند(ره) و ديگران مىفرمايد: لازم نيستكه در باب اوامر هميشه مصلحت در متعلّق باشد، در مأموربه باشد، گاهى از اوقات مصلحت درنفس ايجاب، تحقّق دارد، در نفس امر، تحقّق دارد، در نفس حكم، تحقّق دارد. در باب نواهى هم، بازهمين حساب مصلحت وجود دارد، يعنى گاهى مولا نهى مىكند به لحاظ اينكه در خود نهى او، يكمصلحتى وجود دارد، در خود تحريمش يك مصلحتى وجود دارد، بدون اينكه در منهى عنهمفسدهاى وجود داشته باشد، يا در باب اوامر در مأموربه مصلحتى وجود داشته باشد. بعد مرحومآخوند(ره) تشبيه مىكند مثل اوامر اختباريه، اوامر اعتذاريه. در قرآن هم مثلاً در داستان حضرتابراهيم(على نبينا و آله و عليه السلام) اين مأموريتى كه از طرف خداوند در رابطه با ذبح اسماعيلپيدا كرد، پيداست كه واقعاً ذبح اسماعيل مشتمل بر يك مصلحت ملزمه نبوده. اگر مشتمل بر او بود،لا محاله مىبايست تحقّق پيدا كند. بلكه نفس امر به ذبح مصلحت داشته، يك عنايتى در امر به ذبحبوده. شايد براى اينكه موقعيت ابراهيم عملاً روشن شود و «اذا ابتلى ابراهيم ربّه بكلماتٍ» مشخصشود و در تاريخ و كتب آسمانى اين معنا بماند كه كسى در مقام توحيد و اطاعت فرمان پروردگار بهمقامى رسيد كه حاضر شد براى تسليم در پيشگاه خداوند، فرزند خودش را، آن هم فرزندى كه پساز ساليان طولانى خدا به او عنايت كرده، او را در راه خدا به واسطه دستور خدا حاضر به قربانى كردنبوده، مىخواسته موقعيت يك چنين بنده مطيع در كتابهاى آسمانى و در تاريخ ثابت شود و روشنشود. پس پيداست كه مسأله اين نبوده كه مأموربه مشتمل بر يك مصلحت ملزمه بوده بلكه در نفساين امر، يك عنايات و مصالحى بوده و موقعيت ابراهيم را به عنوان قهرمان توحيد و اطاعتپروردگار براى جهان مشخص مىكند. پس اگر اينطور باشد، يك پايه دلالت التزاميه سست مىشود.از كجا شما مىگوييد: امر «يدلّ على وجود المصلحة فى المأمور به» نه، «الامر يدلّ على وجودمصلحةٍ فى البين، لكن تلك المصلحة مرددة بين ان تكون فى المأمور به او تكون فى نفس الامر» كمااينكه در باب نواهى، «الامر يدور بين ان يكون هناك مفسدة فى المتعلّق و بين ان يكون هناك مصلحةفى نفس النهى» كه خود نهى داراى مصلحت باشد روى اين مبنا. پس يك پايه دلالت التزاميه به اينصورت لنگ مىشود.
پايه دومش اين است: بر فرض كه اين اصل اوّل را بپذيريم و بگوييم: همه جا و در تمامى موارد،امر به دلالت التزاميه، دلالت بر وجود مصلحت ملزمه در مأموربه مىكند، اگر كلّيت اين مطلب رابپذيريم، آيا اين لزومش، لزوم بيّن بالمعنى الاخص است كه تا كلمه «اقيموا الصلوة» را مىشنويم،انتقال به وجود مصلحت پيدا مىكنيم، مثل همان لازم الماهية يا اينكه بيّن بالمعنى الاعم است، يعنىاگر امر را تصوّر كرديم، وجود مصلحت را در مأموربه تصوّر كرديم، ديگر ملازمهاش برهاننمىخواهد، ملازمهاش براى ما قطعى است؟ چون اين بيّن بالمعنى الاعم است و ثابت نشده كه بيّنبالمعنى الاعم جزو دلالات لفظيه شناخته شود، لذا اين مبناى دوم هم از اين جهت مسأله دلالتلفظيه را مورد اشكال قرار مىدهد. در نتيجه؛ بهتر اين است كه عنوان بحث را به همان صورتى كهمرحوم آخوند(ره) مطرح كردند، مطرح كنيم كه خالى از اين حرفها و از اشكالات باشد.
تمرينات
بحث اجزاء به چند صورت عنوان شده است
اگر «يقتضى» به معناى «يدلّ» باشد، آيا به دلالت مطابقه است چرا
دلالت مطابقه و تضمّن را بيان كرده و اشكالات آن را توضيح دهيد
اشكال دلالت التزامى را در صورت فوق بيان كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...