چهارشنبه 13 تير 1403 - 24 ذيحجه 1445 - 3 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
دلالت امر بر فور يا تراخى
تدریس استاد
متن
40 دلالت امر بر فور يا تراخى 284
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
اشكال به ارشادى بودن امر «فاستبقوا»
مطلبى كه در (سؤال ... و پاسخ استاد): در استحباب هم همين بيان طابق النعل بالنعل جارى است منتها عرضكرديم، در كلام اين شخص، تصريح به استحباب نشده، لكن ممكن است بگوييم ايشان مىخواهدامر را امر ارشادى بگيريد.
اشكالى كه مىخواهيم امروز مطرح كنيم روى همين معناست كه بر فرض كه امر، امر ارشادىباشد، اوّلاً امر ارشادى تابع اين است كه ببينيم عقل آيا حكم به حُسن در مورد امر ارشادى دارد يا نه؟وقتى مراجعه به عقل مىكنيم،
حكم عقل در ارشادى بودن امر
اگر در ما نحن فيه هم بخواهيم مسأله را به صورت امر ارشادى به اين كيفيتى كه اين مستشكلمىگويد مطرح كنيم، بايد حكم عقل هم به همين مورد و با همين خصوصيت مطرح باشد. حالا كهمراجعه به عقل مىكنيم، عقل در رابطه با خيرات چه چيز را مطرح مىكند؟ اگر چند خير را به عقلعرضه بداريم، آيا در رابطه با تقدّم و تأخّر خيرى از خير ديگر، عقل حكم دارد يا اينكه مىگويد: كارخير را بايد هر چه زودتر انجام داد فى مقابل ترك و فى مقابل امورى كه اتصاف به خير ندارد و الاّ اگرچندتا امر خير را در محضر عقل قرار دهيد، بين اينها هم حكم به حسن الاستباق مىكند؟ عقل حكممىكند به اينكه در اين خيرات بعضها مع بعضاً حسن در او وجود دارد يا اينكه استباق به خير را دررابطه با «ترك الخير او الاشتغال بفعل غير الخير» حكم به حسن مسارعت و استباق مىكند و درحقيقت آن ارشادى كه مرحوم آخوند در كفايه مىگويند، غير از اين ارشادى است كه كلام اين حملبر او مىشود. مرحوم آخوند كه آيه را اين طورى معنا نكردند. ايشان همين استباق به خير را به همينمعناى ظاهرش كه قائل به فوريت وجوب از او استفاده مىكند، لكن ايشان وجوبش را قبول ندارد،اما محط و مركز هر دو حرف، يك چيز است. همانى را كه قائل به فوريت وجوب را از آيهمىخواست استفاده كند، مرحوم آخوند مىگويند: همان با قطع نظر از آيه، حسن عقلى دارد و آيهشريفه هم ارشاد به اين حسن عقلى است. اما در رابطه با مطلبى كه در از جميع حرفهايى كه در مسأله فور و تراخى ذكر شد، اين نتيجه گرفته شد كه نه از نظر لغت ومفاد هيئت «افعل» چيزى داريم كه دلالت بر فوريت كند و نه در خصوص اوامر شرعيه آيه و روايتىداريم كه مسأله فوريت را به آن نحوى كه محل نزاع بين قول به فور و تراخى، قول سوم هست،دلالت داشته باشد. لذا هم قول به فور باطل است و هم تراخى به معناى تقيّد به تراخى كه عرضكرديم: قائل به تراخى، مسأله جواز تراخى را مطرح نمىكند، بلكه منظور او تقيّد به تراخى است.
وجوب اتيان تكليف در زمان ثانى
ايشان در ذيل بحث فور براى تكميل بحث، يك مطلبى را ذكر كردهاند و آن اين است كه اگر كسىقائل به فور شد - حالا يا فور در خصوص اوامر شرعيه و اما فى مطلق الاوامر و معناى فوريت تقيّد بهفوريت بود - آيا اگر مكلّف رعايت اين قيد را نكرد و فوريت را در مقام عمل ملاحظه نكرد، در زماناول، مأموربه را انجام نداد، آيا در زمان ثانى تكليف ثابت است يا اينكه چون تكليف مقيّد به فوريتبوده، «و اذا انتفى القيد انتفى المقيّد» ديگر در زمان ثانى اصلاً تكليف وجود ندارد؟ يك تكليف وجودداشته و او تكليف مقيّد به فوريت بود، وقتى كه فوريت رعايت نشد، تكليف هم ديگر كنار مىرود،در نتيجه، هيچ تكليفى به عهده مكلّف در زمان ثانى نيست. مسأله اينطور است، يا اينكه اگر فوريترعايت نشد، در آن دوم، اصل تكليف به قوّت خودش باقى است؟ اينجا در باب مطلق و مقيّد و قيدهابه دو صورت برخورد مىكنيم. در مقيّد و قيدها به طور كلى به دو نوع مقيّد و قيد برخورد مىكنيم.يك نوع مقيّد و قيدى است كه به نحو وحدت مطلوب مطرح است، يعنى مولا در رابطه با اين مقيّد وقيد، يك مطلوب بيشتر ندارد و آن مقيّد با توجّه به قيد است، به طورى كه اگر قيدش منتفى شود،ديگر ذات المقيّد هيچ مطلوبيتى براى مولا ندارد، مثلاً مولا گفت: «اعتق رقبة مقيدة بالايمان» وفهميديم كه هدف مولا، يك مطلب بيشتر نيست و او اعتق رقبه مؤمنه است، بطورى كه اگر رقبه غيرمؤمنه آزاد شود، اصلاً سرسوزنى هدف مولا تحقّق پيدا نكرده، «له مطلوب واحد و غرض واحد وهو عتق الرقبة المؤمنة» اگر ايمانش از بين رفت، ديگر هيچ هدف مولا حاصل نشده است. اما دربعضى از جاها يك مقيّد و قيدهايى داريم كه به نحو تعدّد مطلوب مطرح است، مثل اين نمازهاىيوميه ما كه مقيّد به وقت است. نماز ظهر و عصر مقيّد است «بما بين الزوال الى غروب الشمس» امانحوه تقيّدش، تقيّد به نحو وحدت مطلوب نيست كه اگر كسى عمداً رعايت اين قيد را نكرد، ديگرحتّى قضاى نماز ظهر هم بر او واجب نباشد، قضاى نماز عصر هم بر او واجب نباشد بلكه مولا دررابطه با نماز به لحاظ تقيّد به وقت، دو مطلوب دارد: يكى اصل صلاة الظهر، يكى اصل صلاةالعصر و ديگرى ايقاعهما فى الوقت الخاص. اگر اين قيد رعايت نشد عمداً يا غير عمد، لكن اصللزوم الصلاة بعنوان الظهر و العصر به قوّت خودش باقى است، بعد الوقت هم واجب است انساننماز ظهر را به عنوان قضا انجام دهد، نماز عصر را به عنوان قضا انجام دهد. پس دو نوع مقيّد درخارج مىبينيم: يك نوع عبارت از مقيّد به نحو وحدت مطلوب است، يك نوع عبارت از مقيّد بهنحو تعدّد مطلوب است. ما نحن فيه هم مسأله تقيّد تكليف به فوريت است، بناءً على القول بالفور.حالا كه تكليف مقيّد به فوريت است، اگر براى ما روشن شود كه اين تقيّدش مثل تقيّد در «اعتق رقبةمؤمنة» است، نتيجه اين مىشود كه اگر فوريت رعايت نشد، ديگر در زمان ثانى تكليفى وجود ندارد،ديگر نمىشود در زمان ثانى هدف مولا تحقّق پيدا كند براى اينكه مولا يك تكليف داشت، آن هممقيّداً بالفورية و تقيّدش هم به نحو وحدت مطلوب بود. اما اگر به نحو تعدّد مطلوب بود، مسأله تقيّدبه فوريت، مثل تقيّد به وقت است. همان طورى كه در تقيّد به وقت، تعدّد مطلوب مطرح است و بااخلال به وقت، اصل التكليف از بين نمىرود، اينجا هم با اخلال به فوريت، اصل التكليف در زماندوم و سوم هم باقى است و بر مكلّف لازم است كه با اخلال به فوريت، در زمان دوم تكليف را انجامدهد. از نظر مقام ثبوت مسألهاش اينطور است.
اما از نظر مقام اثبات چطور؟ آيا تقيّد به فوريت از قبيل «اعتق رقبة مؤمنة» است يا از قبيل تقيّد بهوقت است؟ آيا از قبيل وحدت مطلوب است يا از قبيل تعدّد مطلوب است؟ نمىتوانيم ديگر اينمعنا را اثبات كنيم. از آيه «سارعوا» و «استبقوا» بناءً بر اينكه دلالت بر فوريت اصطلاحى داشته باشد،اصل التقيّد را استفاده كرديم، اصل اينكه تكليف بايد فوراً انجام بگيرد، اين را استفاده كرديم. اما نوعتقيّد را كه آيا به نحو وحدت مطلوب است يا به نحو تعدّد مطلوب است؟ اين را ديگر از كجاى آيه«سارعوا الى مغفرة من ربّكم» و آيه «فاستبقوا الخيرات» استفاده كنيم؟ نهايت چيزى كه از اين ادلهاستفاده مىشود، اصل التقيّد بالفورية است، اما كيفيت التقيّد و نحوه تقيّد به نحو وحدت مطلوباست يا تعدّد مطلوب؟ راهى براى استفاده در مقام اثبات نداريد. حالا كه راه نداشتيد، بالاخره اينمكلّف در زمان ثانى تكليفش چيست؟ در زمان ثانى مأموربه را انجام دهد، لازم است انجام دهد يالازم نيست انجام دهد؟ آيا يك دليل لفظى يا يك اصل عملى كه وضع اين مكلّف را مشخّص كند درزمان ثانى هست و مفادش چيست؟
مقتضاى اصل لفظى در زمان دوم
در رابطه با اصل لفظى، ممكن است كسى اين حرف را بزند كه مقتضاى اطلاق، عدم وجوب درزمان دوم است. مقتضاى اطلاق اين است كه در زمان دوم، واجب نيست كه اين مأموربه انجام بگيرد،چرا؟ براى اينكه، همان طورى كه اصل تكليف نياز به بيان مولا دارد و مادامى كه بيان در كار نباشد،نمىتوانيم مكلّف را ملزم به انجام آن شىء كنيم، اين ثبوت تكليف هم در زمان ثانى نياز به بيان مولادارد، نياز به ذكر دارد، نياز به تعرّض دارد. اگر تعرّض پيدا نكرد، اگر مولا بيان نكرد، نه اينكه عقلحكم كند به عدم تكليف، آن براى مرحله بعد است. نفس همين عدم بيان المولى مثل اطلاق در سايرموارد است. شما چرا مىگوييد: اگر مولا گفت: «اعتق رقبة» و قيد ايمان را نياورد، از راه مقدماتحكمت و اطلاق ثابت مىكنيد كه قيد ايمان هيچ مدخليتى ندارد؟ نحوه استفاده عدم تكليف در زمانثانى، از اطلاق هم به همين كيفيت است. مىگوييم: اگر در زمان ثانى با فرض اخلال به فوريت برمكلّف لازم بود كه اين مأموربه را در خارج انجام دهد، «كان على المولى البيان و حيث لم يبيّن» ومقدمات حكمت تمام است، تمسّك به اطلاق جريان دارد. از راه اطلاق مىفهميم كه «لا يجب الاتيانفى الزمان ثانى». عرض كردم: اين مسأله تمسّك به حكم عقل نيست، اين تمسّك به عدم تعرّضمولاست. مولا يك تكليفى دارد، تكليفش هم مقيّد به فوريت است، نسبت به زمان ثانى ديگرمتعرّض ثبوت تكليف نيست، در حالى كه در مقام بيان بوده، ساير مقدمات حكمت هم تمامبوده و شرائط تمسّك به اطلاق تحقّق داشته، اينجا چه بسا در درجه اول به ذهن انسان مىآيد كهلازمه اطلاق، بقاى تكليف در زمان دوم است. اما وقتى كه انسان دقت كند، اطلاق نفى مىكند ثبوتتكليف را در زمان دوم، براى اينكه تكليف در زمان دوم، بيان مىخواهد. همان طورى كه قيد ايماندر رقبه مؤمنه بيان لازم دارد. اينجا تعرّض براى ثبوت حكم در زمان دوم در صورت اخلال بهفوريت، نياز به بيان مولا دارد و چون مولا در مقام اهمال و اجمال نبوده و ذكرى از اين مسأله بهوجود نيامده، استفاده مىكنيم كه در زمان دوم وجوبى در كار نبوده، تكليفى نبوده و الاّ كان علىالمولى اينكه بيان كند كه ايّها العبد خيال نكنى كه اگر اخلال به فوريت كردى، ديگر از زير بار تكليفبيرون مىروى، بلكه با اينكه تكليف مقيّد به فوريت است، لكن اگر اخلال به فوريت شود، بايد درآنِ ثانى و زمان دوم اين مأموربه در خارج انجام بگيرد.
پس اگر اطلاقى در كار باشد و شرائط تمسّك به اطلاق وجود داشته باشد، اطلاق، ثبوت تكليفرا در زمان دوم نفى مىكند اما اگر اطلاقى نبود و نوبت به اصل عملى رسيد، اصل عملى چه اقتضايىدارد؟ اينجا يك تقريرى براى استصحاب هست كه البته من نديدم كسى اينجا اين تقرير را داشتهباشد، در جاى ديگر هم نديدم لكن به لحاظ اينكه در بعضى از مباحث فقهيه گذشته مشابه اين مسألهرا داشتيم و آنجا از راه استصحاب مسأله وجوب قضا را به يك كيفيتى كه به نظر من آمده بود ثابتمىكردم، عين همان بيان هم اينجا جريان دارد كه بعد «ان شاء الله» مطرح مىكنيم.
تمرينات
اشكال استاد را به ارشادى بودن امر «استبقوا» بيان كنيد
طبق قول به فور آيا اتيان به عمل در زمان ثانى واجب است
مقتضاى اصل لفظى در صورت فوت عمل در زمان اول بنابر قول به فور، چيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...