• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 دلالت امر بر فور يا تراخى 283

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اشكال «ما يلزم من وجوده عدمه» در آيه «فاستبقوا الخيرات»

    راجع به آيه «فاستبقوا الخيرات» يك مطلبى به عنوان اشكال بر مستدل ذكر شده كه اين مطلب‏بايد بررسى شود. گفته مى‏شود: «استبقوا» گرچه به حسب هيئت «افعل» دلالت بر وجوب مى‏كند و مااين معنا را انكار نمى‏كنيم كه هيئت «افعل» از نظر وضع به اصطلاح مشهور دلالت بر طلب وجوبى‏دارد، لكن اينجا يك قرينه عقليه وجود دارد و آن قرينه عقليه مانع از اين مى‏شود كه هيئت «افعل» راحمل بر مفاد خودش كنيم و آن قرينه عقليه اين است كه اين شخص مى‏گويد: معناى «استبق‏الخيرات» آن معنايى نيست كه شما ذكر كرديد. معناى «استبق الخيرات» اين است كه شما خيرات راكنار هم قرار دهيد، خيرات را با هم ملاحظه و مقايسه كنيد و بعد مسأله سبق و لحوق و استباق كه به‏معناى تقديم است و در مقابلش هم تأخير قرار مى‏گيرد، اين تقديم و تأخير را در رابطه با خودخيرات ملاحظه كنيد. كانّه مى‏گويد: «قدّموا بعض الخيرات على بعضٍ» استباق را اين جور بايد معناكرد. استباق در رابطه با خيرات، پياده مى‏شود. پس اولاً غير خيرات بايد كنار گذاشته شود، آنها ازدايره اين آيه شريفه خارج هستند و هيچ گونه مقايسه‏اى بين خيرات و غير خيرات مطرح نيست،بلكه حكمى است در رابطه با خود خيرات و در محدوده خيرات. پس «استبق الخيرات» يعنى «يقدّم‏بعض الخيرات على بعضٍ». آن وقت ملاك چيست؟ آيا ملاك تقديم بعض الخيرات على بعض‏است؟ ملاك عبارت از اين نيست كه «احدهما خيرٌ و الآخر ليس بخيرٍ» فرض اين است كه آيه درمحدوده خود خيرات پياده مى‏شود. پس ملاك تقديم چيست؟ مى‏گويد: ظاهر اين آيه اين است كه‏ملاك تقديم، نفس خيريت است، نفس اتصاف به خيريت است، نفس انطباق عنوان خيريت‏است و حتّى مسأله مراتب هم مطرح نيست كه كسى اين طور به ذهنش بيايد كه خيرات ولو اينكه دراصل الخيريه همه مشترك هستند، اما مراتب بين امور خير و اعمال خير وجود دارد.

    مراتب مختلف خيرات در آيه «فاستبقوا»

    بعضى از خيرات در مرتبه قويّه واقع هستند، بعضى‏ها در مرتبه متوسطه قرار گرفته‏اند، بعضى‏هادر مرتبه ضعيفه قرار گرفته‏اند. مى‏گويد: اين مسأله مراتب در آيه شريفه هيچ مورد اشاره واقع نشده،نگفته است كه آن خير داراى مرتبه بالا را مقدّم بداريد. نفرموده: آن خيرى كه مرتبه ضعيفه‏اى دارد، اورا مؤخّر بداريد. آنكه ظاهر آيه دلالت مى‏كند از باب همان تعلّق حكم بر وصف، ظاهرش اين است‏كه ملاك در استباق، نفس اتّصاف به خيرات است، نفس اشتراك در اصل خيريت است و هيچ‏ملاحظه مراتب و شدّت و ضعف در آيه شريفه نشده و اشاره‏اى به اين معنا مطرح نيست. آن وقت‏مى‏گويد: آن قرينه عقليه‏اى كه ما ذكر مى‏كنيم، اينجا به اين صورت مطرح مى‏شود. شما وقتى كه يك‏خيرى را مقدّم داشتيد بر خير ديگر، كه لا محاله در مقام عمل هم اين تقدّم و تأخّر تحقّق دارد، چون‏خيرات كه در زمان واحد و آنِ واحد امكان جمع ندارد، روى همين عدم امكان جمع هم مسأله‏استباق مطرح شده و الاّ اگر مسأله امكان جمع مطرح بود، همه‏اش را مكلّف در آنِ واحد انجام مى‏داد،ديگر مسأله استباق و تقدّم و تأخّر مطرح نبود. خود اين استباق، اين ماده سبق، ماده تقدّم و تأخّر، اينهاهمه دليل بر اين است كه در آنِ واحد و زمان واحد، امكان جمع بين خيرات وجود ندارد. پس‏لامحاله يكى بايد اوّل و مقدّم واقع شود، ديگرى بايد مؤخّر واقع شود. آن وقت سؤال مى‏كنيم: از نظرآيه كه ملاك وجوب استباق را نفس خيريت و اصل خيريت مى‏داند، آنكه مقدّم واقع شد، چه‏ترجيحى بر مؤخّر دارد؟ و آنكه متأخّر واقع شد، چه كمبودى نسبت به آنكه مقدّم واقع شد، دارد؟ هردو در اصل خيريت و اصل عنوان، مشترك هستند و آيه شريفه هم ناظر به اصل عنوان است، حتّى‏مراتب همان طورى كه عرض كرديم در آيه هيچ مطرح نشده، «استبق الخيرات» آنكه اوّل واقع شد،ما مزيته؟ و آنكه دوم واقع شد، چه نقص و كمبودى از نظر عنوان خيريت در او وجود دارد؟
    در نتيجه؛ اگر ما آيه شريفه «استبقوا» را بخواهيم بر طبق مفاد هيئت «افعل» حمل بر وجوب كنيم‏و بگوييم: اين آيه دلالت بر وجوب استباق مى‏كند، به تعبير اين مستشكل، «يلزم من وجوده عدمه»شما خير اوّل را به آن استباق كرديد، اما خير دوم چرا به آن استباق نشد؟ خير دوم با خير اوّل در ملاك‏وجوب استباق، هيچ گونه فرقى بينشان وجود ندارد. پس «يلزم من وجوب الاستباق الى الخيرات»كه لازمه‏اش اين است كه يك خيرى مقدّم بر خير ديگر در مقام عمل واقع شود، لازم مى‏آيد عدم ووجوب الاستباق، براى اينكه نسبت به خير دوم استباقى نشده، وجوب استباقى در كار نبوده، درحالى كه اولى و دومى كمترين فرقى از نظر ملاك وجوب استباق در بينشان وجود ندارد. پس چطورمى‏توانيم اين آيه شريفه را حمل بر وجوب استباق كنيم؟ اين قرينه عقليه كه عبارت از اين است كه«ما يلزم من وجوده عدمه فهو محال» اين اقتضا مى‏كند كه ما از ظاهر آيه شريفه رفع يد كنيم و مسأله‏وجوب استباق را مطرح نكنيم.

    كيفيت ورود اشكال در استحباب

    از كلام اين مستشكل استفاده نمى‏شود كه حالا كه حمل بر وجوب استباق نمى‏كنيم، پس چه‏مى‏كنيم؟ شايد بخواهد بگويد: مسأله به صورت استحباب مطرح مى‏شود، در حالى كه در استحباب‏هم همين اشكال وارد است. اين اشكال «ما يلزم من وجوده عدمه فهو محال» اختصاص به اين نداردكه مسأله وجوب استباق را مطرح كنيم. اگر استحبابِ استباق را هم مطرح كنيم، عيناً همين اشكال‏پياده مى‏شود براى اينكه ملاك در استحباب، همان اتّصاف به اصل خيريت است و انطباق عنوان اصل‏خيريت است و اوّلى و دومى هر دو در اين معنا مشترك هستند، بدون اينكه كمترين فرقى بين خيراوّل و خير دوم وجود داشته باشد «فيلزم من استحباب الاستباق الى الخير الاوّل، عدم استحباب‏الاستباق الى الخير الثانى، مع انّ الخير الثانى، لا فرق بينه و بين الخير الاوّل» اين بيان نه تنها در رابطه باوجوب استباق مطرح است، در رابطه با استحبابِ استباق هم همين معنا جريان پيدا مى‏كند. پس چه‏بايد گفت؟
    شايد به حسب واقع مراد همان مطلبى باشد كه مرحوم آخوند(ره) در كفايه ذكر مى‏كنند. ايشان‏مى‏فرمايند: بعيد نيست كه اصولاً امر در اين «فاستبقوا» (و همين طور بيان ايشان در «سارعوا» هم‏هست) را امر ارشادى بگيريم، بگوييم: نه دلالت بر وجوب مى‏كند، نه دلالت بر استحباب مى‏كند،بلكه ارشاد مى‏كند به يك مسأله‏اى كه خود عقل مستقلاً در آن مسأله حاكم است، مثل همان آيه‏شريفه «اطيعوا الله» همين قسمت اول «اطيعوا الله» كه ما بيان كرديم اين ارشاد «بما يحكم به العقل»است. عقل خودش مستقلاً حكم مى‏كند به اينكه اطاعة الله واجب است و اين «اطيعوا الله يرشد الى‏ما يحكم به العقل»، منتها در رابطه با اطاعة الله، حكم عقل جنبه الزام و وجوب دارد، يعنى عقل حكم‏مى‏كند «بانّ اطاعة الله واجبةٌ» و آيه شريفه «اطيعوا الله» ارشاد به اين حكم لزومى عقل است. اما درباب استباق و مسارعت، مسأله اينطور نيست، آن مقدارى كه عقل حكم مى‏كند، فقط حُسن اين‏معناست «حُسن المسارعة و حُسن الاستباق» و آيه شريفه مى‏خواهد ما را ارشاد كند به همين مسأله‏حسن فقط، بدون اينكه دلالتى بر وجوب يا دلالتى بر استحباب داشته باشد. اگر اين كلام را اينطورتوجيه كنيم، تا حدى قابل قبول است و الاّ اگر نظر اين باشد كه مسأله وجوب را كنار ببريم و به جاى‏او مسأله استحباب را پياده كنيم، در آن اشكال عقلى و قرينه عقليه، فرقى بين مسأله وجوب واستحباب نيست. يك چنين بيانى در اينجا شده است.

    اشكال عدم فرق ميان واجب و مستحب

    اين بيان چند اشكال دارد: يكى اينكه آنچه اتّصاف به سبق پيدا مى‏كند، آيا فاعل «استبقوا» است ياخيرات بعضى مع بعض است؟ «استبقوا»، يعنى شما اى مكلّفين، استباق كنيد. الى «الخيرات» يعنى«الى كل خيرٍ» هر خيرى به تنهايى يك استباق در او مطرح است. به عبارت روشن‏تر: اين مقايسه واين مسابقه، آيا در رابطه با كلّ خيرات مطرح است يعنى در حقيقت آيه شريفه يك نظرى به مجموع‏خيرات دارد و مى‏گويد: شما يعنى هر كسى به تنهايى در رابطه با مجموع خيرات يك سبق و لحوق ويك استباق و تقدّم و تأخّرى داشته باشد يا همانطورى كه ما معنا كرديم در رابطه با واجبات كفائيه،مسابقه بين مكلّفين است، استباق بين زيد و عمرو است، منتها گفتيم: به قرينه اينكه مسابقه بين‏مكلّفين است، بايد استفاده كنيم كه تكليف يك تكليفى است كه ارتباط به همه مكلّفين دارد كه تنها درواجبات كفائيه مطرح است اما در واجبات عينيه كه هر كسى تكليف مستقل دارد و مخالفت وموافقتش هيچ گونه ارتباطى به موافقت و مخالفت ديگرى ندارد، آنجا استباق نمى‏تواند مفهوم‏داشته باشد. اما در باب واجبات كفائيه تك تك مشمول اين آيه شريفه است، نه اينكه اين خيرات را باهم ملاحظه كنيم، خيرات را با هم مقايسه كنيم، بلكه يك خيرى كه مشترك بين همه مكلّفين است به‏نام واجب كفايى، خطاب شده به مكلّفين كه در راه رسيدن به اين خير، بعضى از شما مكلّفين بربعضى ديگر استباق كند، به لحاظ اينكه در واجب كفايى هر كسى سبقت بگيرد، او استحقاق مثوبت‏پيدا مى‏كند. ثواب اتيان واجب به همه داده نمى‏شود، تنها در اختيار آن كسى است كه قبل از ديگران‏تصدّى انجام اين واجب كفايى را به عهده گرفته است. آيا «استبقوا» كه خطاب به مكلّفين است،معنايش اين است كه مسابقه را بين مكلّفين مطرح كرده يا مسابقه را بين خيرات مطرح كرده است؟
    به عبارت روشن‏تر: آيا هر مكلّفى موظّف است به اينكه، مسابقه بين مجموع خيرات را ملاحظه‏كند يا اينكه تنها و لو يك خير هم داشته باشيم، يك واجب كفايى فرضاً داشته باشيم، اينجا «استبقوا»مطرح است؟ يعنى خطاب به مكلّفين است كه شما براى رسيدن به غرض مولا و هدف مولا و تحقّق‏مأموربه، بعضى از شما بر بعضى سبقت بگيرند؟ ظاهر آيه اين است كه مسأله مسابقه را بين مكلّفين‏مطرح كرده، نه اينكه مسابقه را بين خيرات مطرح كرده باشد. پس معنايش كانّ اين است «يجب على‏كل مكلّف ان يستبق الخير من مكلّف آخر» نه «يجب على كل مكلّف ان يستبق خيراً من خير آخر»ظاهر آيه شريفه «استبقوا» خطاب به مكلّفين است و مسابقه بين مكلّفين مطرح است. لذا اگربخواهيم اين معنا را بكنيم كه مى‏خواهد استباق خيرات بعضى را بر بعضى واجب كند، اين جداًخلاف ظاهر آيه شريفه است.

    فرق مقام با باب متزاحمين

    سلّمنا كه اين حرف قاعده باب تزاحم اين است كه اگر يكى از اين دو، اهمّ از ديگرى بود، مثل مثال معروف صلاة وازاله كه به لحاظ واجب فورى بودن آن و موسع بودن صلاة، ازاله اهم از صلاة است. يا اهمى و يالااقل محتمل الاهمية وجود داشته باشد، يعنى فى احد الطرفين احتمال اهميت وجود داشته باشددون ديگرى. در اين دو مورد شما بايد مقطوع الاهمية يا محتمل الاهمية را ترجيح دهيد و اگر مسأله‏اهميت به صورت قطع يا احتمال هيچ كدام وجوب ندارد، مسأله تخيير مطرح است. حالا كه اينطورشد، شما در «فاستبقوا الخيرات» روى همان معنايى كه خودتان كرديد، چرا اين معنا را رعايت‏نمى‏كنيد؟ شما مى‏گوييد: اگر خير اوّل مقدّم داشته شود، ديگر لا يمكن خير دوم مقدّم شود، يعنى درحقيقت مى‏گوييد: جمع بين استباق به خير اول و استباق به خير دوم امكان ندارد. حالا كه جمع امكان‏ندارد، چرا هيئت «افعل» را از مفاد خودش كنار مى‏بريد؟ چرا معناى هيئت «افعل» كه وجوب استباق‏است را كنار مى‏گذاريد؟ وجوب استباق به قوّت خودش باقى است، منتها در مقام عمل، امكان جمع‏وجود ندارد. ملاك و مناط هم در هر دو خير وجود دارد، هم خير اول و هم خير دوم، اينجا مسأله‏مراتب مطرح مى‏شود، اينجا مسأله اهم و مهم پيش مى‏آيد. «اذا كان احد الخيرين اهم من الاخر» حالايا قطعاً اهم باشد، يا احتمالاً اهم باشد، او از نظر وجوب استباق تقدّم دارد. و اگر هر دو خير فى رتبةواحده بودند و هيچ گونه اهم و مهمى بين آنها مطرح نبود، مسأله تخيير مطرح است، مثل همان «انقذالغريق» كه در باب متزاحمين مطرح مى‏كنيد. پس مجّرد اينكه در مقام عمل، امكان استباق الى كلاالخيرين وجود ندارد، سبب نمى‏شود كه شما در مفاد هيئت «افعل» تصرّف كنيد. مفاد هيئت «افعل» به‏قوّت خودش باقى است، منتها در مقام عمل، قاعده باب تزاحم پياده مى‏شود. مثل همان موردوجوب انقاذ غريق كه بعمومه و اطلاقه باقى است، منتها در مقام عمل، مسأله اهم و مهم پيش مى‏آيد.

    تمرينات

    اشكال «ما يلزم من وجوده عدمه» چگونه در آيه «فاستبقواالخيرات» مطرح مى‏شود
    مراتب مختلف خيرات در آيه «فاستبقوا» را بيان كنيد
    آيا اشكال فوق در مستحبات نيز وارد مى‏شود توضيح دهيد
    وجه تشبيه و فرق مقام را با باب متزاحمين بيان كنيد