• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 دلالت امر بر فور يا تراخى 282

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اشكال عمويّت آيه «وسارعوا، قاستبقوا»

    در رابطه با اين دو آيه شريفه كه به عنوان دليل بر فوريت مطرح شده، باز بحثهايى وجود دارد.يك بحث اين است كه در آيه «فاستبقوا الخيرات» از نظر عموم جاى مناقشه نيست. «الخيرات» جمع‏محلى به لام است و جمع محلى به لام، افاده عموم مى‏كند. «فاستبقوا الخيرات» يعنى كل خيرٍ. گرچه‏اين دلالت بر عموم، يك مشكله‏اى را به وجود مى‏آورد و آن اين است كه «الخيرات» وقتى كه‏عموميت پيدا كرد، مساوق مى‏شود با «كل ما هو خيرٌ» و «كل ما هو خيرٌ» همانطورى كه واجبات راشامل مى‏شود و انجام فرائض را مى‏گيرد، مستحبات را هم بلااشكال شامل مى‏شود. صلاة الليل بلااشكال از جمله مصاديق خير خواهد بود. همين طور «كل ما هو مستحب» و اگر عموم شامل‏مستحبات شد، ديگر معنا ندارد كه در مورد مستحب قائل به وجوب استباق شويم براى اينكه درمستحب، اصلش استحباب دارد، آن وقت چه معنا دارد كه استباق به مستحب، وجوب داشته باشد وهيئت «افعل» در رابطه با مستحبات دلالت بر وجوب استباق كند؟ مگر ملتزم شويم به اينكه‏مستحبات به صورت تخصيص از اين آيه شريفه خارج شده. بعداً مى‏گوييم: اگر مسأله تخصيص‏مطرح باشد، اولاً تخصيص اكثر لازم مى‏آيد و ثانياً خود سياق آيه «فاستبقوا الخيرات» يك سياق آبى‏از تخصيص است. لحنش، لحنى نيست كه با تخصيص مناسبت داشته باشد. اين جهتش را بعدتوضيح مى‏دهيم. اجمالاً؛ در آيه «فاستبقوا الخيرات» از نظر اينكه خيرات، جمع محلى به لام است،عموميتش به حسب ظاهر لفظ، جاى ترديد و انكار نيست. اما در آيه «و سارعوا الى مغفرة من ربّكم»چطور؟
    در اين آيه اولاً مبناى استدلال بر اين بود كه يك مضافى در تقدير است و يك كلمه سبب در اينجامقدّر است، «سارعوا الى مغفرة من ربّكم» در حقيقت اين جور بوده: «و سارعوا الى سبب المغفرة من‏ربّكم». مستدل روى اين مبنا استدلال مى‏كرد و دليلش هم اين بود كه مغفرت، فعل الله است و كارخداوند تبارك و تعالى است. معنا ندارد كه يك كسى را مأمور به مسارعت كنند، (آن اشكالات بحث‏قبل را صرف نظر كنيد كه مسأله مفاعله و اين حرفهاست. اين اشكالات هر كدام استقلال دارد. يعنى‏با قطع نظر از اشكالات ديگر است. حالا كه ما اين اشكال را مطرح مى‏كنيم، ديگر اشكال باب مفاعله‏و هيئت مفاعله را در نظر نمى‏گيريم. آن خودش يك اشكال مستقلى بود و اين اشكال مبتنى بر آن‏اشكال نيست. اين با قطع نظر از آن اشكال مطرح است. يعنى در حقيقت الان كه اين اشكال را مطرح‏مى‏كنيم، روى اين فرض است كه «سارعوا» به همان معنايى است كه مورد نظر مستدل است، يعنى‏معناى «سارعوا» همان «و اسرعوا» باشد كه ديگر آن اشكال قبلى به او توجه پيدا نكند). مستدل‏اينطور مى‏گفت كه معنا ندارد كسى را مأمور كنند به سرعت به عمل ديگرى. آنكه سرعت به آن‏مى‏تواند مأموربه باشد، سرعت به عمل خود مكلّف است. به مكلّف بگويند: «اسرع الى صلاتك،اسرع الى صيامك، اسرع الى حجك»، سرعت به عمل خودش را مأموربه قرار دهند. اما مغفرت، كارخداوند تبارك و تعالى است و عمل الهى است، چه معنا دارد كه مكلّف مأمورِ به سرعت به عمل الهى‏شود؟ لذا چاره‏اى نداريم كه اينجا يك چيزى را در تقدير بگيريم و آن مقدّر عبارت از فعل مكلّف وسبق المغفرة است، حالا سبب مغفرة توبه يا اخلاص است؟ عمل به مأموربه است اينطورى كه‏مستدل ذكر مى‏كند؟ پس مبناى استدلال بر يك چنين مطلبى بود.

    جواب استاد از استدلال به آيه «سارعوا الى مغفرة من ربّكم»

    ما در مقام جواب روى اين پايه مناقشه‏اى نكرديم، مثلاً به نظر مى‏رسيد كه اين مبنا يك مبناى‏قوى است و قابل مناقشه نيست، در حالى كه اولاً خود اين مبنا قابل مناقشه است، براى اينكه اينجايى‏كه مكلّف به سرعت الى فعل الغير، مأمور مى‏شود فعل الغير دو جور است: يك وقت فعل الغير هيچ‏گونه ارتباطى با اين مكلّف ندارد و اضافه‏اى به اين مكلّف ندارد و يك عمل مستقل غير مرتبط و غيرمضاف به اين مكلّف است. اينجا معنا ندارد كه به اين مكلّف بگويند: بر تو سرعت گرفتن به سوى‏اين فعل غيرى كه سر سوزنى به تو ارتباط و اضافه ندارد، واجب است. اما يك وقت فعل الغير درعين اينكه فعل الغير است، ولى اضافه به مكلّف هم دارد، ارتباط به مكلّف هم دارد. اينجا به لحاظارتباطش به مكلّف، مانعى ندارد كه مسأله سرعت الى فعل الغير مطرح باشد. و حتّى اين يك تعبيرعرفى است و ما در موارد متعدده‏اى اين معنا را استعمال مى‏كنيم، همين تعبير را به كار مى‏بريم. مثلاًآن آقا مى‏گفت: وقتى كه اول ماه مى‏شود بايد انسان سرعت كند براى شهريه «لانّ فى تأخيره آفات»شهريه، عمل غير است، غير است كه شهريه مى‏دهد. اعطاى شهريه، فعل الغير است، اما او به ديوار كه‏اعطا نمى‏كند، به طلبه اعطا مى‏كند. طرف اضافه اعطاء عبارت از طلبه است. آنوقت نمى‏توانيم‏بگوييم: «اسرع الى الشهرية»؟ يا در مسأله مهمانى اگر يك مهمانى در كار باشد، با اينكه مهمانى عمل‏ميزبان است، عمل صاحب خانه است، اما حقيقت مهمانى متقوّم به وجود مهمان هم هست. بدون‏مهمان كه نمى‏شود مهمانى تحقّق پيدا كند. آن وقت اگر ما تعبير كرديم «اسرع الى ضيافة فلان» آيا اين‏تعبير به نظر شما نياز به تقدير دارد؟ نياز به اين دارد كه ما يك مضافى را در تقدير بگيريم؟ در باب‏مغفرت هم مسأله اينطور است. بله؛ اگر چيزى ارتباطى به مكلّف نداشته باشد، مثلاً بگوييم: سرعت كنيد الى مثلاً خلق الله. مقام‏خالقيت به من هيچ گونه ارتباطى نمى‏تواند داشته باشد. مقام مثلاً علم حالا آنها فعل هم نيست. علم واراده و امثال ذلك كه مسأله‏شان مسأله روشنى است. نمى‏توانيم بگوييم: سرعت بگير الى علم الله،سرعت بگير الى ارادة الله. اما افعالى كه اضافه مستقيم به هر كسى مى‏تواند داشته باشد، اينجا«سارعوا الى مغفرة من ربّكم» شايد نياز به هيچ گونه تقديرى نداشته باشد. حالا اين يك مناقشه‏ضمنى بود، ما خيلى هم روى اين مناقشه نمى‏خواهيم تكيه كنيم. لكن روى هر دو فرضش، يك‏اشكال اساسى داريم و آن اين است كه «سارعوا الى مغفرة من ربّكم»، اگر شما چيزى را در تقديرنگيريد و نياز به تقدير را مطرح نكنيد، اين «مغفرةٍ» به عنوان نكره مطرح است و دنبالش كه «من‏ربّكم» دارد، اين تقريباً وصف براى «مغفرة» است «سارعوا الى مغفرة موصوفةٍ بانّها من ربّكم» آن‏وقت سؤال اين است: از كجاى اين نكره موصوفه عموميت استفاده مى‏كنيد؟ آيا يكى از الفاظ دالّه برعموم، عبارت از نكره موصوفه است؟ اين جزو چيزهايى است كه دلالت بر عموم مى‏كند؟ كجامطرح شده كه نكره موصوفه، يكى از الفاظ دالّه بر عموم است؟ و اگر شما تقدير بگيريد عنوان سبب‏را به عنوان مقدّر در كار بياوريد، اين معنايش اين مى‏شود كانّ «و اسرعوا الى سبب المغفرة» ديگرسبب مغفرةٍ نيست، آن وقت، سبب المغفرة آن هم نكره است، منتها نكره مضاف است. اگر تقديرنباشد، نكره موصوفه است. اگر تقدير باشد، نكره مضافه است.
    آيا در نكره مضافه هم مثل نكره موصوفه، كسى مى‏تواند بگويد: دلالت بر عموم مى‏كند؟ ولواينكه با آنچه در ذهن انسان مرتكز است قرب نكره مضاف به عموم بيش از نكره موصوفه است. آن«سارعوا الى سبب المغفرة» اقرب الى العموم است، تا «سارعوا الى مغفرةٍ موصوفةٍ بانّها من ربّكم» امادر عين حال هيچ كدام دلالت بر عموم ندارد و به عنوان يك لفظى كه دال بر عموم باشد، در كتاب عام‏و خاص اشاره‏اى به اين مسأله نشده و در ادبيت هم اين معنا به عنوان يكى از چيزهايى كه دلالت برعموم مى‏كند مطرح نيست. تازه اينجا يك جهت ادبى هم مطرح است. آنهايى كه متخصّص درادبيات هستند، اين جهت ادبى را مشخص كنند.
    اگر فرض كرديم كه نكره مضافه سبب المغفرة مثلاً دلالت بر عموم مى‏كند، اما نكره موصوفه‏دلالت بر عموم نمى‏كند، آيا در اينجايى كه يك لفظى در تقدير داريم و به ملاحظه آن مقدّر، نكره‏مضافه عنوان پيدا مى‏كند، لكن ظاهر لفظ، نكره موصوفه است. به عبارت روشن‏تر وقتى كه ما روى‏نفس آيه فكر مى‏كنيم، آيه «مغفرةٍ موصوفةٍ بانّها من ربّكم» است، يعنى ظاهر آيه اين است كه يك‏نكره موصوفه را استعمال كرده، اما وقتى كه مقدّر را در نظر مى‏گيريم، اين عنوان نكره موصوفه تبدّل‏به نكره مضافه پيدا مى‏كند. اگر فرض كرديم كه نكره مضافه دلالت بر عموم مى‏كند، آيا در اين قبيل‏موارد هم ملاك آن محذوف است يا ملاك همان است كه در ظاهر آورده شد؟ نكره موصوفه دلالت‏ندارد، نكره مضافه دلالت دارد. با اين آيه چه معامله‏اى كنيم؟ آيا معامله نكره مضافه بكنيم و فرضاًحمل بر عموم كنيم يا معامله نكره موصوفه «على ما هو ظاهر الآيه» شود و بگوييم: دلالت بر عموم‏نمى‏كند؟ عرض كردم: اين ديگر جنبه ادبى دارد و من وقت مراجعه به اين خصوصيت و پيدا كردن‏اين بحث را در كتابهاى ادبى پيدا نكردم. شما خودتان مراجعه كنيد، ببينيد در اين قبيل از موارد، آيامحور، «ما هو ظاهر اللفظ» است يا محور، «ما هو المقدّر» است از نظر دلالت بر عموم و عدم دلالت‏بر عموم؟

    اقوال مفسرين در تفسير آيه «و سارعوا»

    لكن مؤيّد اين معنا كه اين آيه شريفه دلالت بر عموم نمى‏كند، اقوال مختلفه مفسّرين در تفسيراين آيه شريفه است. وقتى كه مفسّرين به اين آيه شريفه برخورد مى‏كنند، اقوال و نظرات گوناگونى‏را در رابطه با مفاد اين آيه مطرح مى‏كنند. بعضى مى‏گويند: مقصود از «مغفرة من ربّكم» عبارت ازنمازهاى يوميه است. روايتى هم ظاهراً در اين باب وارد شده و «مغفرة من ربّكم» را به خصوص‏صلوات يوميه تفسير كرده است. بعضى گفته‏اند: مقصود از «مغفرة من ربّكم» اين است كه انسان درنماز جماعت شركت كند و در صف اول خودش را قرار دهد. بعضى‏ها گفته‏اند: مقصود از «مغفرة من‏ربّكم» گفتن آن تكبيرى است كه مأموم در نماز جماعت به عنوان اقتدا مى‏گويد. يعنى وقتى كه امام‏ايستاد و نماز را شروع كرد، ديگر مأموم حالت انتظار نداشته باشد، سرعت كند به گفتن الله اكبر، كه‏در حقيقت ايتمام و اقتدا به او تحقّق پيدا مى‏كند. بعضى‏ها گفته‏اند: مقصود از مغفرت، توبه است.بعضى‏ها گفته‏اند: مقصود از مغفرت، جهاد فى سبيل الله است. بعضى‏ها گفته‏اند: مقصود از مغفرت،اخلاص العمل للّه است. بعضى‏ها گفته‏اند: مقصود از مغفرت، همان توبه‏اى است كه در آيات ديگرامر به توبه شده. اينجا يك نفر از مفسّرين نيامده اين حرف را بزند كه چرا شما دنبال مصاديق‏مى‏رويد؟ آيه دلالت بر عموم مى‏كند. چرا منحصر به صلوات و يوميه مى‏كنيد؟ چرا منحصر به جهادفى سبيل الله مى‏كنيد؟ چرا منحصر به توبه و استغفار مى‏كنيد؟ معلوم مى‏شود كه اين معنا از نظرمفسّرين روشن بوده كه اين آيه «و سارعوا الى مغفرةٍ من ربّكم، لا دلالة لها على العموم»، معنايش اين‏نيست كه «كلّما هو سبب المغفرة» يا به آن تعبيرى كه ما كرديم «كلّما هو مغفرةٌ» مشمول اين آيه‏شريفه واقع شود و الاّ ظاهر آيه اگر عموم باشد، ديگر دنبال اين طرف و آن طرف رفتن كه مقصود ازاين مغفرت چيست؟ مراد خداوند از اين مغفرت كدام است؟ اگر يك معناى عامى مفاد اين آيه‏شريفه شد، ديگر نبايد انسان دنبال خصوصيات و افراد بگردد، دنبال مصاديق بگردد. آيه يك معناى‏عامى را دلالت مى‏كند، همان طور كه در «فاستبقوا الخيرات» جمع محلى به لام افاده عموم مى‏كند،اين هم افاده عموم مى‏كند و ديگر اين اقوال و اين خصوصيات چندان ارتباطى نمى‏تواند به آيه داشته‏باشد.

    عدم دلالت آيه « سارعوا و فاستبقوا» بر عموم

    پس نفس اين اختلاف مفسّرين و اقوال مختلفه‏اى كه در اين رابطه مطرح شده، مؤيّد اين است كه‏اين آيه شريفه خالى از عموم است و هيچ گونه دلالت بر عموم در او مطرح نيست و اگر دلالت برعموم نداشته باشد، ديگر مبناى استدلال به هم مى‏خورد و مستدل نمى‏تواند استدلالى داشته باشد.بعد آن جهتى را كه اول اشاره كردم حالا تتميمش مى‏كنيم. فرضنا كه «كلتا الآيتين تدلان على العموم»كما اينكه در «فاستبقوا الخيرات» دلالت بر عمومش جاى مناقشه نيست. اينجا يك مشكله، مسأله‏مستحباب است، كه مستحبات نه در خير بودنش ترديدى راه دارد و نه در سبب مغفرة بودنش‏ترديدى راه دارد. شايد خيلى از مستحبات در رابطه با سبب مغفرة از واجبات هم نزديكتر باشند،براى اينكه واجب يك تكليفى است كه مثلاً تحميل بر انسان است، مجبور است انجام دهد و روى‏اين جبر، انسان خيلى به مغفرت نزديك نمى‏شود، اما مستحبى را كه انسان بالطوع و الرغبة و از روى‏اخلاص انجام مى‏دهد، چون هيچ گونه داعى بر انجام مستحب غير از مسأله تقرّب الى الله وجودندارد، چه بسا مستحبات در سبيّت براى مغفرت، خيلى بهتر از واجبات باشند. مستحبات را كه‏نمى‏شود از اين آيات به حسب دلالت لفظى خارج كنيم، در حالى كه در باب مستحباب، چيزى كه‏خودش و اساسش روى مبناى استحباب است، وجوب استباق معنا ندارد. از آن طرف، در بين‏واجبات هم واجبات زيادى داريم كه فوريت در آنها مطرح نيست. بالاترين واجبات ما نمازهاى‏يوميه است. آيا در نمازهاى يوميه استباق، واجب است يا اينكه اول وقت رضوان الله است، اما اگركسى هم اول وقت نخواند، ترك واجبى از او تحقّق پيدا نكرده؟ اين واجبات يوميه و صلوات يوميه‏هستند كه هيچ گونه استباقى خارجاً بر آنها وجوب ندارد. در واجبات مضيّق هم مثل صوم، تضيّق‏غير مسأله فوريت و سرعت است. تضيّق خودش گريبان انسان را مى‏گيرد كه انسان تمام وقت راصرف در واجب كند، براى اينكه معناى تضيّق همين است كه وقت الواجب به مقدار عمل الواجب‏است.
    آيا كسى كه در ماه رمضان روزه مى‏گيرد، به عنوان يك واجب مضيّق مى‏توانيم بگوييم: «اسرع‏الى صيام رمضان» با سرعت اين مأموربه را انجام داد؟ آنكه با سرعت انجام نمى‏دهد چه كار مى‏كند؟چه فرق است بين آن كسى كه با سرعت انجام مى‏دهد و بين آنكه با سرعت انجام نمى‏دهد؟ لذا درواجبات مضيّقه هم مسأله فوريت مطرح نيست. تنها در بعضى از واجبات مثل حَجّة الاسلام فوريت‏معتبر است. مثلاً جهاد فى سبيل الله اگر مخصوصاً به معناى دفاع باشد، قطعاً در آن فوريت واجب‏است. يك سرى از واجبات مسأله فوريت در آنها مطرح است. آن وقت اين آيه «فاستبقوا الخيرات» باآن عموم و شمولى كه دارد، تمامى مستحبات و تمامى واجبات را شامل مى‏شود. اگر ما بخواهيم‏حمل بر وجوب استباق كنيم، لازمه‏اش اين است كه صدى هشتاد، صدى نود موارد را به صورت‏تخصيص اكثر از دائره اين آيات بيرون بياوريم و اين دوتا اشكال دارد: يكى اينكه تخصيص از اكثرمستهجن عند العقلا است و ديگر اين كه اشاره كردم، اصلاً لحن اين آيات و سياق اين آيات، سياق‏قابل تخصيص نيست، مثل «اكرم العلماء» نيست كه زيد و عمرو و بكر را از عمومش خارج كنيم.سياق و لحنش آبى از تخصيص است. آن وقت براى اينكه چنين گرفتارى براى ما پيش نيايد،مجبوريم بگوييم: اين «استبقوا» و اين «سارعوا» با اينكه از نظر هيئت «افعل» دلالت بر وجوب‏مى‏كنند، اما با توجّه به اين خصوصيّات، بايد جلوى دلالت بر وجوبشان را بگيريم. در حقيقت اينجاقرينه قائم است بر اينكه هيئت «افعل لا دلالة لها على الوجوب» و اگر دلالت بر وجوب نكرد، ديگراصل استدلال به هم مى‏خورد و به كلى از بين مى‏رود.

    تمرينات

    اگر آيه «فاستبقوا الخيرات و سارعوا الى مغفرة من ربّكم» دلالت بر عموم بكند چه‏اشكالى لازم مى‏آيد
    چرا مستدل، كلمه «سبب» را در آيه در تقدير مى‏گرفت
    اقوال مفسّرين در تفسير آيه «سارعوا الى مغفرة من ربّكم» چيست
    چرا آيات «سارعوا و فاستبقوا» بر عموم دلالت ندارند