• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 دلالت امر بر فور يا تراخى 280

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    استدلال قائلين به فور به آيات

    قائل به فور، از راه بعضى از ادله خارجيه غير از مسأله وضع خواستند فوريت را اثبات كنند، آن‏هم در محدوده اوامر شرعيه، نه مطلق هر امرى. با اينكه بحث اوّلى ما به عنوان يك بحث عام و به‏عنوان يك بحث لفظى مطرح است و اينها در آن جهت با ما موافقند، اما در محدوده اوامر شرعيه، ازراه بعضى از ادله خواستند فوريت را اثبات كنند. يكى آن دليلى بود كه ديروز ملاحظه فرموديد، كه به‏نظر ناتمام مى‏رسيد.
    دليل دوم بعضى از آياتى است كه خواسته‏اند از آنها استفاده كنند. يكى اين آيه شريفه «و سارعواالى مغفرة من ربّكم» تقريب استدلال به اين كيفيت است كه دلالت هيئت «افعل» بر وجوب كه فرض‏اين است كه مفروغ عنه است «سارعوا من حيث الماده» ماده «سارعوا» عبارت از مسارعت است، هرچه زودتر و سريعتر اقدام كردن است، به چه چيز؟ «الى مغفرة من ربّكم»، مغفرت كه فعل خداوندتبارك و تعالى است، «مسارعتِ مردم الى فعل الله»، اين يك معناى غير صحيحى است. لابد بايدمقصود، سبب المغفرة باشد، «سارعوا الى مغفرة اى الى سبب مغفرة من ربّكم» آن وقت سبب مغفرةيك معناى عامى است، اطاعتها و امتثالهاى اوامر شرعيه، اينها سبب مغفرت است، به لحاظ مثلاً «انّ‏الحسنات يذهبنّ السيّئات» يا به لحاظ بعضى از آثارى كه ذكر شده كه اطاعت يك شى‏ء واجب و فلان‏امر واجب، اين «يوجب المغفرة سبب للمغفرة».
    به عبارت ديگر: اين سبب المغفرة، يك عنوان عامى است، ولو اينكه در درجه اول در ذهن انسان‏مسأله توبه مطرح است، «سارعوا الى مغفرة، اى الى التوبة» كه توبه موجب مغفرت است. توبه‏موجب اين است كه «التائب من الذنب كمن لا ذنب له» لكن خصوصيتى براى توبه مطرح نيست،«كلما هو سبب للمغفرة». اطلاق هر سبب مغفرتى را شامل مى‏شود و از جمله اسباب مغفرت، امتثال‏اوامر الهيه است، امتثال امر «اقيموا الصلوة» است، امتثال امر به صيام و ساير اوامرى كه در شريعت‏وارد است. اگر اينها سبب المغفرة شدند، آيه شريفه به مقتضاى هيئت، دلالت بر ايجاب مى‏كند و به‏مقتضاى ماده، دلالت بر سرعت، يعنى «يجب التسريع الى اطاعة اوامر الله، يجب المسارعة الى امتثال‏اوامر الله» و اين عبارة اخراى از مسأله فوريت مى‏شود. قائل به فوريت هم همين معنا را حكم‏مى‏كند و مدعاى او هم همين معناست. پس از اين آيه شريفه اين معنا استفاده مى‏شود.
    نظيرش بلكه بالاترش آن آيه شريفه ديگر كه مى‏فرمايد: «فاستبقوا الخيرات» آنجا ديگر به جاى‏مغفرت، كلمه خيرات گذاشته شده، آن هم جمع محلى به لام، جمع محلى به لام هم كه افاده عموم‏مى‏كند و كل خير را شامل مى‏شود و مصداق ظاهر و بارز عمل خير، اطاعت اوامر خداست. امتثال‏اوامر خدا بالاترين مصداق براى خير و مورد شمول «فاستبقوا الخيرات» است. پس «استبقوا بهيئته‏يدلّ على الوجوب و بمادته» كه عبارت از استباق است، دلالت بر همان سرعت و فوريت مى‏كند. درنتيجه «يجب الاستباق» به حسب ظاهر «الى كل خير» و بالاترين مصداق خير، همين اطاعت اوامرخداوند تبارك و تعالى است. آيا اين استدلال تمام است يا نه؟

    جواب استدلال قائلين به فور به قرآن

    در مقام استدلال بايد به يك يك آنها جواب داده شود، ولو اينكه در بعضى از جوابها، هر دواستدلال مشتركند. اما در بعضى از جوابها هم هر كدام حساب خاصى دارند كه در ديگرى جريان پيدانمى‏كند. در آيه «و سارعوا الى مغفرة من ربّكم» در استدلال به اين آيه چند مناقشه و چند اشكال‏هست: يك اشكال اين است كه اين آيه، مسأله وجوب مسارعت را منحصر به سبب المغفرة نكرده،دنبال اين آيه اين است: «و سارعوا الى مغفرة من ربّكم و جنّة عرضها السماوات و الارض» يك جنّتى‏كه عرضش به اندازه سماوات و ارض است، اين عرض در مقابل طول نيست. كلمه عرض آنجايى كه‏طول در مقابلش ذكر شود، در مقابل طول است. اما آنجايى كه در مقابلش كلمه طول ذكر نشود،عرض به معناى وسعت است، نه به معناى عرض در مقابل طول. اينكه بعضى‏ها شايد، بعضى‏مفسّرين گفته‏اند: اگر عرضش سماوات و ارض باشد، پس ديگر ببين طولش چقدر است! اين ظاهراًحرف تمامى نباشد. اين عرض در اين آيه در مقابل طول نيست، بلكه به معناى وسعت و همان است‏كه از او تعبير به پهناورى مى‏كنيم. اين پهناورى در فارسى به معناى وسعت و تقريباً مساحت است.اين «جنّةٍ» عطف به «مغفرة» است، «و سارعوا الى مغفرة من ربّكم و جنّة» آيا اين ظاهر در اين نيست‏كه بين اين دو مطلب معطوف و معطوف عليه مغايرت وجود دارد؟ يا اينكه اين عطف، عطف تفسيراست؟
    اگر به ذهن كسى اين معنا بيايد كه اين «و جنةٍ» كه عطف به «مغفرة من ربّكم» است، توضيح براى«مغفرة» است، لكن اين احتمال خلاف ظاهر است. اصلاً عطف تفسيرى بر خلاف ظاهر است، درحقيقت نياز به قرينه دارد و الاّ ظاهر عطف، مغايرت معطوف و معطوف عليه است. اگر مغايرت دركار باشد كه ظاهر هم اين است، آن وقت اين سؤال پيش مى‏آيد آيا در تكاليف شرعيه و وظائف الهيه،يك وظيفه‏اى هم به عنوان مسارعت الى الجنّة داريم؟ يعنى غير از اوامرى كه متعلق به عناوين‏مختلف شده، من الصلوة و الصيام و سائر عناوين، آيا عنوان مسارعت الى الجنة واجب است؟ آيا اين‏هم يكى از تكاليف ما است؟ وظائف ما يكى نماز است يكى مسارعت الى الجنّة، يكى مسارعت به‏نماز، يكى مسارعت الى الجنة؟ آيا اين است يا اينكه اين عطف، ما را راهنمايى مى‏كند به يك مطلب‏ديگرى و آن اين است كه اين «سارعوا» امرش امر مولوى نيست كه دلالت بر وجوب كند، امرش امرارشادى است و در اوامر ارشاديه ما از خود امر مسأله وجوب را استفاده نمى‏كنيم مثل آيه «اطيعواالله».
    آيه «اطيعوا الله» كه يك حكمى به حسب ظاهر روى عنوان اطاعت برده، معنايش اين نيست كه‏در باب نماز دو حكم داريم: يك حكم «اقيموا الصلوة» است، يك حكم «اطيعوا الله» است، كه اگرنماز خوانديم، دو حكم را موافقت كرده باشيم و دو استحقاق مثوبت در كار باشد و اگر نماز را خداى‏نكرده ترك كرديم، دو حكم مخالفت شده باشد يكى «اقيموا الصلوة» يكى هم «اطيعوا الله». مسأله‏اينطور نيست. وجوب اطاعت، يك حكم عقلى است. اصلاً در باب اطاعت، حاكم عبارت از عقل‏است. عقل حكم مى‏كند به اينكه اطاعة الله واجب است و اين «اطيعوا» ارشاد به حكم عقل است، نه‏اينكه خودش دلالت بر يك تكليف مستقل و تكليف جدايى داشته باشد.

    بيان استاد در آيه اطيعوا الله

    نكته‏اى كه در همين آيه «اطيعوا الله» است اين است كه دنبالش مى‏فرمايد: «و اطيعوا الرسول» آن«اطيعوا» مولوى است، امرش امر ارشادى نيست براى اينكه اين خداست كه اطاعت رسول را واجب‏مى‏كند و علت اينكه در اين آيه «اطيعوا» تكرار شده همين است، كه امر «اطيعوا»ىِ اوّل، امر ارشادى‏است، اما «اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» امرش امر مولوى است. خداوند اطاعت الرسول راايجاب كرده است. اما خداوند ايجاب نكرده اطاعت خودش را، آن عقل است كه حكم مى‏كند به‏اينكه اطاعة الله واجب است و در «اطيعوا الله» خداوند ما را ارشاد به حكم عقل مى‏كند و در جايى كه‏اوامر، اوامر ارشاديه باشد، تابع مرشداليه است. اگر مرشداليه به دليل خارجى وجوب داشته باشد،شما را ارشاد به آن واجب مى‏كند و اگر مرشد اليه به دليل خارجى استحباب داشته باشد، شما راارشاد به آن مستحب مى‏كند. لذا خود امر ارشادى «فى نفسه لا يدلّ على الوجوب و لا يدلّ على‏الاستحباب، بل يرشدنا» و مرشداليه از دليل خارج بايد حكمش استفاده شود.
    وقتى اين مسأله را در ما نحن فيه مى‏خواهيم پياده كنيم، در ما نحن فيه اگر كلمه «سارعوا» مكرّرشده بود، مثل كلمه «اطيعوا» در «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول» اينجا مى‏فرمود: «و سارعوا الى مغفرةمن ربّكم و سارعوا الى جنّة عرضها السماوات و الارض» ما مى‏گفتيم: چه مانعى دارد، اين«سارعوا»ى اوّل به نحو امر مولوى دلالت بر وجوب مسارعت و وجوب فوريت مى‏كند، اما آن«سارعوا»ى دوم از باب اينكه يك تكليف مستقلى به عنوان مسارعت الى الجنة نداريم، به عنوان يك‏امر ارشادى مطرح است و آن امر ارشادى تابع مرشداليه است، نماز ظهر واجب است، نماز شب‏مستحب است، هر دو هم در رابطه با جنّت مطرح هستند و كلمه «سارعوا» نسبت به هر دو صحيح‏است. اما وقتى كه در آيه شريفه يك كلمه «سارعوا» داريم، آيا اين «سارعوا» را مى‏توانيم در استعمال‏واحد نسبت به جمله اول به عنوان مولويت با او برخورد كنيم اما نسبت به جمله دوم عنوان‏ارشاديت داشته باشد؟ پيداست كه در يك استعمال، نمى‏شود امر هم عنوان مولويت و هم عنوان‏ارشاديت داشته باشد و چون نسبت به آن جمله دوم لا محاله مسأله ارشاديت مطرح است، مجبوريم‏بگوييم: نسبت به جمله اول هم مسأله ارشاديت مطرح است. اگر اينطور شد، ديگر از كجاى اين آيه‏وجوب مسارعت را استفاده مى‏كنيم؟ اگر عنوان، عنوان ارشادى شد، امر ارشادى خودش هيچ نقشى‏ندارد، هيچ دلالتى بر وجوب نمى‏كند، وجوب و استحباب براى مرشداليه، بايد از خارج استفاده‏شود.
    اين يك جوابى است كه اختصاصاً در آيه «و سارعوا الى مغفرة من ربّكم» جريان دارد، اما در آيه‏دوم «فاستبقوا الخيرات» به لحاظ اينكه آن دنباله را ندارد، اين مناقشه در باره آن آيه جريان ندارد،لكن اينجا جوابهاى ديگر هست كه بعضى‏هايش اختصاصى است و بعضى‏هايش هم مشترك بين‏الآيتين است، كه ان شاء الله اين جوابها را براى بعد.

    حديث اخلاقى

    چند جمله‏اى هم در دنباله آن حديثى كه مطرح كرديم عرض كنيم. آن حديث اين بود: «لابدّللعاقل من ثلاث»، يكى: «ان يعرف شأنه»، اين جمله همان طورى كه من عرض كردم، يك جمله‏عجيبى است. هر چه انسان روى اين جمله فكر كند و هر چه تعمّق و تأمّل در مفاد اين جمله داشته‏باشد، به نظرم باز هم كم است، براى اينكه انواع و اقسام مصائبى كه گريبان انسان را مى‏گيرد و انواع واقسام محروميتهايى كه دچار انسان مى‏شود، روى اين است كه انسان موقعيت خودش را در نيافته، ياخودش را كمتر از واقعيت خودش ديده، يا خودش را بيش از واقعيت خودش ديده. يا گرفتاركم‏بينى و يا گرفتار زيادبينى نسبت به خودش است.
    اينجا مسأله حسّاس است كه انسان بخواهد آن مرز واقعى را به دست بياورد كه نه مسأله حقارت‏مطرح باشد، نه مسأله خودبينى و زيادبينى مطرح باشد، اين يكى از مشكلات انسان است، ولى‏چاره‏اى هم نيست. اين يك چيزى است كه در رابطه با عقل است «لابد للعاقل» اين بايد از عقل‏استمداد شود. بايد انسان كلاه خودش را قاضى قرار دهد.
    آن موقعى كه انسان در باره خودش فكر مى‏كند، همان طور كه مى‏دانيد انسان حالات مختلفى‏دارد. گاهى انسان مى‏نشيند در باره خودش فكر مى‏كند كه اين كار را انجام بدهم يا نه؟ آيا زمينه من‏براى آينده چطورى است؟ تشخيص اين بسيار كار مشكلى است و بسيار هم پر اهميت. مى‏بينيديكى بى جهت در خودش يك حالت يأسى به وجود مى‏آورد، با يك مقدمات غير صحيحى كه پيش‏خودش تنظيم مى‏كند، مى‏گويد: چه فايده‏اى دارد، حالا ما زحمت هم بكشيم، معلوم نيست كه به‏جايى برسيم، چه ضرورتى دارد كه ما اين قدر شبها را صرف مطالعه، روزها را وقت مباحثه و داد وقال و رفت و آمد و امثال ذلك كنيم؟ يك چنين مقدماتى انسان پيش خودش فكر مى‏كند و در نتيجه‏آن استعداد، آن لياقت، آن قابليتى كه در رابطه با خودش به حسب واقع وجود دارد، كنار مى‏رود ورشد نمى‏كند. شكوفايى براى او پيدا نمى‏شود.
    «لابد للعاقل ان ينظر» كلمه «ينظر» به معناى يتفكّر است. مى‏گوييد: فلانى اهل نظر است، يعنى‏اهل دقّت است، اهل كنجكاوى و عمق‏يابى است، «ان ينظر فى شأنه» انسان بايد در رابطه با موقعيت‏خودش اهل نظر و دقت باشد. ما مى‏بينيم كسانى را كه در صراط تحصيل هستند، مخصوصاً من چون‏يك علاقه خاصى به طلبه و اهل علم دارم، اصولاً از همان اوّل هم اين علاقه در من وجود داشته وواقعاً هم معتقدم كه يك طلبه و يك روحانى واجد شرائط، اگر از جهات علمى و تحصيلات و ازجهات تقوايى كمبودى نداشته باشد، به نظر من بهترين موجودات عالم است، در عالم، ديگر ماموجودى بهتر از او نخواهيم داشت، براى آن راهى كه در او هست و آن وظيفه‏اى را كه در اين راه‏انجام مى‏دهد و آن آثارى كه بر يك روحانى اين چنينى بار مى‏شود. روى اين حسابى كه ما ارتباطزيادى با دوستان و برادران فضلا و اهل علم داريم ديده‏ام خيلى زياد افرادى با اينكه در صراط رشد وترقّى بودند و اگر چند سال ديگر در حوزه مى‏ماندند، شايد يكى از شخصيتهاى بارز علمى حوزه‏مى‏شدند، لكن به علت اينكه موقعيت خودشان را تشخيص ندادند، فكر كرده كه مثلاً اين آدم حتماًدر سنين جوانى مثلاً بايد داراى زندگى چنين و چنان باشد، دنبال آن مسائل رفت، اتفاقاً چه بسا هم‏نرسيد و اگر در اين رشته ادامه مى‏داد، شايد وضع دنيوى‏اش هم بهتر از وضع آن حال بود، اما چون‏موقعيت خودش را نفهميد و تشخيص نداد، يك وجود بى اثر و بلا فايده‏اى شد. خيلى براى انسان‏اين مسأله حسّاس است كه انسان در هر شرائطى، در هر وضعى، موقعيت خودش را تشخيص دهد.گاهى يكى از گرفتاريهاى ما امتحان قضات است، البته حالا مدتى است من حال ندارم شركت كنم،ولى در امتحان قضات كه شركت مى‏كرديم، گاهى بعضى از طلبه‏ها مى‏آمدند امتحان مى‏دادند، حالادر حالى كه ما در رابطه با قضاوت داريم امتحان مى‏كنيم و حتماً در آن رابطه مى‏بايست تشويقى‏نسبت به اينها داشته باشيم، ولى من استعداد او را كه مى‏ديدم و آمادگى كه در او حس مى‏كردم، درهمان حال به او مى‏گفتم: در عين اينكه مسأله قضا الان ضرورت دارد و نظام ما نياز به قضات زيادى‏دارد، اما تو به لحاظ اينكه يك آينده درخشانى در حوزه مى‏توانى داشته باشى و جاى تو را در مسأله‏قضا يك كسى ديگرى مى‏تواند پر كند، به نظر من مصلحت تو نيست كه در اين رابطه گام بردارى.كسى هم هست كه خيلى در حوزه هم بماند، استعداداً رشدى ندارد، شايد هم بهتر از تو بتواند مسأله‏قضا را اداره كند. بگذار اين شغل را او تصدّى كند؛ استعدادت در اين راه حرام مى‏شود و از بين‏مى‏رود و حيف است و اگر مى‏ديدم اصرارى بر اين مسأله دارد، مى‏گفتم: حداقل توصيه ديگر من به‏تو اين است كه يك جايى را براى مأموريت قضايى انتخاب كن، كه حوزه‏اى داشته باشد و بتوانى دررابطه با آن حوزه، تا حدى رشد علمى داشته باشى.

    تمرينات

    قائلين به فور به كدام آيه و به چه كيفيت استدلال كرده‏اند
    جواب استدلال قائلين به فور به قرآن را بيان كنيد
    در آيه «و سارعوا الى مغفرة من ربّكم و جنّة» «و جنّة» چه نوع عطفى است
    در آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول» كدام امر مولوى و كدام ارشادى است چرا