• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 مسأله مرة و تكرار 275

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    مدخليت وجود در بعث و تحريك اعتبارى و واقعى

    همان طورى كه در بعث و تحريك واقعى و بعث و تحريك تكوينى با اينكه كلمه وجود، نه درخود معناى بعث و نه در معناى مبعوث اليه مدخليت دارد مثلاً «زيد بعث عمرواً الى السفر»، درماهيت سفر، وجود دخالت ندارد، در مفاد بعث هم بعث تكوينى و حقيقى وجود مدخليت ندارد،لكن عقل از راه لابديّت و از راه ملازمه، مسأله وجود را استفاده مى‏كند و مى‏گويد: مبعوث اليه چيزى‏جز وجود نمى‏تواند باشد، مخصوصاً روى همان قول مسلّم بين محققين از فلاسفه كه قائل به اصالةالوجود هستند. مبعوث اليه به نظر عقل، چيزى جز وجود نيست، در حالى كه لفظى كه در رابطه بامبعوث اليه به كار گرفته مى‏شود، مفادش همان ماهيت است، مفادش همان طبيعت است و هيچ‏ذكرى از وجود و دلالت لفظى بر وجود مطرح نيست. در باب بعث و تحريك اعتبارى هم همين‏است. عرض كرديم: اين راه نه تنها يك بيانى است در اين رابطه، بلكه فتح بابى است براى ما در رابطه بامسأله مرّه و تكرار، به اين كيفيت كه اين بحث مرّه و تكرار را ببينيم اصلاً به چه صورت مطرح است؟اينكه مى‏گويند: «صيغة الامر هل يدلّ على المرّة» مقصود از اين «يدلّ» چه دلالتى است؟ «هل يدلّ‏على التكرار» چه دلالتى مقصود اينهاست؟

    بحث لفظى مرّه و تكرار

    ظاهر اين است كه چه نزاع را در رابطه با ماده بدانيم، چه در رابطه با هيئت بدانيم و چه در رابطه بامجموع بدانيم، مقصود اينها از دلالت، دلالت لفظى و دلالت وضعى است و اين بحث هم به عنوان‏يكى از مباحث الفاظ مطرح است، مثل بحث مقدمه واجب نيست كه نزاع در يك مسأله عقليه باشدبلكه اين بحث مثل اصل بحث است. همان طورى كه نزاع در اينكه آيا هيئت «افعل» دلالت بر وجوب‏مى‏كند يا نمى‏كند به عنوان يك مسأله لفظيه و به عنوان دلالت لفظيه مطرح بود، اينها هم از همان قبيل‏است. مباحث بعدى شبيه اين مبحث هم كه آيا دلالت بر فور يا دلالت بر تراخى مى‏كند نيز مثل همين‏بحث است كه به عنوان يك بحث لفظى مطرح است. آن كسى كه قائل به مرّه است و مثلاً مرّه را به‏معناى وجود واحد معنا مى‏كند، نه به معناى دفعه، مى‏گويد: مقتضاى وضع اين معناست، مقتضاى‏دلالت لفظى عبارت از اين معناست. كما اينكه آن كسى كه مرّه را به معناى دفعه هم معنا مى‏كند، آن‏هم مسأله دلالت را، دلالت لفظى و وضعى مى‏داند. قائل به تكرار هم همين طور و آن كسى كه مرّه وتكرار هر دو را انكار مى‏كند، آن هم دلالت لفظى را نفى مى‏كند، مى‏گويد: نه هيئت، نه ماده، نه‏مجموع هيئت و ماده، هيچ گونه دلالت لفظى نسبت به تقييد به وحدت، يا تقييد به تعدّد نسبت به‏اينها در آن مطرح نيست.
    پس اولاً اين را پس روى اين راهى كه ما طى كرديم، ديگر حساب مرّه و تكرار يك حسابى است كه تقريباًروشن مى‏شود نه ارتباط به ماده دارد، نه ارتباط به هيئت و نه به مجموع، براى اينكه اصل‏الموصوفش خارج از حريم اينهاست.

    لابديّت عقلى و قيد مرّه و تكرار

    ممكن است كسى اينجا ادعا كند و بگويد كه چه مانعى دارد همان طورى كه ما اصل الوجود را ازراه عقل و لابدّيت عقليّه استفاده مى‏كنيم، اين قيد وحدت و تكرار را هم به دنبالش از راه لابديّت‏عقليه استفاده كنيم، كه صفت و موصوف هر دو در لابديت عقليّه مشترك با هم باشند؟ منتها اشكال‏اين حرف، بنا بر اين قول اين مى‏شود كه خلاف ظاهر آن چيزى است كه رويش بحث شده، اما درعين حال ما را به هدف مى‏رساند، مسأله مرّه را ثابت مى‏كند، مسأله تكرار را ثابت مى‏كند. اگر از راه‏لفظ هم نشود، مانعى ندارد، اگر مسأله مرّه و تكرار از راه لابدّيت عقليه ثابت بشود، همين هم براى ماكه قائل به مرّه هستيم، يا قائل به تكراريم، كفايت مى‏كند.
    جوابش اين است كه لابديّت عقليه، ملاك لازم دارد. مسأله لابديّت عقليه روى حساب، مطرح‏است. در رابطه با اصل وجود، مى‏بينيم اين لابديّت عقليه هست، هم در بعث و تحريك حقيقى، هم‏در بعث و تحريك اعتبارى لذا چاره‏اى نداريم كه پاى وجود را پيش بكشيم، در حالى كه كلمه وجودنه مدلول عليهِ بعث است و نه مبعوث اليه، اما لابديّت عقليه به همين مقدار خاتمه پيدا مى‏كند. بعد ازآنكه پاى وجود را در بين آورديم و گفتيم: لا محاله مبعوث اليه بعث و تحريك، وجود است «من دون‏فرقٍ بين الحقيقى و الاعتبارى»، ديگر چه لابديتى هست كه مسأله قيد وحدت را همراه وجودبياورد؟ چه لابديتى هست كه قيد تكرّر و تعدّد را همراه وجود بياورد؟ ملاك لابديّت در رابطه بااصل وجود كه عبارت از موصوف و ذات مقيّد است وجود دارد، اما در رابطه با قيدش «سواءٌ كان هوالوحدة ام التعدد»، هيچ ملاك لابديت وجود ندارد. كجاى بعث و تحريك اين هست كه مبعوث اليه‏بايد وجود واحد باشد؟ يا مبعوث اليه وجود متعدد باشد؟ هيچ لابديّتى حتى نه از نظر عقل و نه ازنظر عرف وجود ندارد چون عرف هم كه لابديّت اصل وجود را كشف مى‏كرد در رابطه با قيدش هيچ‏گونه لابديّتى را احساس نمى‏كند و قائل نيست. پس اگر كسى بخواهد بگويد: به دنبال لابديتِ‏وجود، مسأله مرّه و تكرار هم به همان ملاك مطرح مى‏شود، جوابش اين است كه به اين صورت‏نيست، ملاك در ذات موصوف و مقيّد هست، اما در قيدش به هيچ وجه ملاك تحقّق ندارد.
    اما روى آن راهى كه از صاحب فصول(عليه الرحمة) نقل كرديم، كه نقل شده بود وجود را درمفاد وضعى هيئت داخل مى‏دانست، يعنى ديگران مى‏گفتند: هيئت الامر به تعبير مشهور، وضعت‏للطلب، اما از صاحب فصول نقل شده كه مفاد هيئت «افعل» طلب الوجود است كه وجود در حيطه‏لفظ و در مفاد معناى لفظ و موضوع له مى‏آيد. روى مبناى ايشان، آيا مسأله مرّه و تكرار قابل اين‏هست كه طرح بشود؟
    ابتداءً مانعى ندارد بگوييم: اين وجودى كه در مفاد وضعى هيئت «افعل» دخالت دارد، آيا وجودبدون قيد است يا وجود مقيّد به وحدت است يا وجود مقيّد به تكرار است؟ به حسب ظاهر، اين يك‏حرف معقول و تقريباً نزديكى به نظر مى‏رسد لكن اگر دو جهت را قبول بكنيم، اين فرمايش تمام‏مى‏شود و مسأله مرّه و تكرار هم قابل طرح مى‏شود: يكى اينكه از ايشان بپذيريم كه واقعاً وجود ازنظر وضع در مفاد هيئت نقش دارد، يعنى وقتى كه به كتاب لغت مراجعه كنيم، هيئت «افعل» را براى مابه تعبير مشهور معنا كنند و بگويند: طلب الوجود و به تعبير ما بگويند: «البعث و التحريك الى‏الوجود» كه اين «الى الوجود» هم در مفاد وضعى هيئت «افعل» دخالت داشته باشد، در حالى كه به‏حسب لغت وقتى انسان مراجعه مى‏كند مى‏بيند در مفاد هيئت «افعل» معناى وجود مطرح نيست، چه‏به معناى طلب باشد و چه به معناى بعث و تحريك اعتبارى. در لغت هيچ اشاره‏اى به اين معنا نشده‏است. پس اولاً بايد مسأله را از نظر لغت ببينيم چيست؟
    ثانياً در اصل مسأله، امام بزرگوار(قدس سره) در رابطه با اينكه نزاع در مرّه و تكرار مربوط به‏هيئت باشد، يك اشكال مهمى ذكر فرمودند و آن اشكال اين بود كه اگر اين قيد وحدت و تكرار را دررابطه با مفاد هيئت بدانيم، لازم مى‏آيد هيئت كه داراى يك معناى حرفى است و معناى حرفى هم «لايلاحظ الاّ تبعاً و آلة»، اگر پاى قيد مطرح باشد، لازم مى‏آيد كه در رابطه با يك هيئت، هم معنا را «تبعاًو آلة للغير» ملاحظه كرده باشيم و هم به لحاظ اينكه مى‏خواهد تقييد به وحدت و تكرر بشود،استقلالاً ملاحظه شده باشد و گفتيم: تقييد معناى حرفى به دو لحاظ مانعى ندارد، اما اگر در دو كلمه يادر دو لفظ باشد. در «ضربت زيداً يوم الجمعة» گفتيم: اين يوم الجمعه قيد براى آن اسناد ضرب به‏متكلم است. اسناد الضرب الى المتكلم يك معناى حرفى است. اين معناى حرفى به يوم الجمعه مقيّدشده، اما در عين حال مانعى ندارد، براى اينكه وقتى كه مى‏گويد: «ضربت» آن هيئت همان معناى‏حرفى آلةً للغير را دارد. اما وقتى كه مى‏رسد به «يوم الجمعة» همان معناى آلةً للغير را به لحاظ تقييدلحاظ مى‏كند، در حالى كه «ضربت» مى‏گويد: لحاظ تبعى است و تقييد به يوم الجمعه را كه مطرح‏مى‏كند، لحاظش استقلالى است. ولى چون دو كلمه است، دو زمان است، مانعى ندارد كه در يك‏زمان حالةً ملاحظه بشود و در يك زمان استقلالاً. اما در هيئت «افعل» دو لفظ نداريم، بلكه يك هيئت«افعل» است. اين هيئت «افعل»، فى مقام الاستعمال بخواهد هم مشتمل بر لحاظ تبعى باشد و هم‏مشتمل بر لحاظ استقلالى، امكان ندارد، براى اينكه اين «فى آنٍ واحد و فى زمانٍ واحد و فى كلمةٍواحدة» است.
    اين اشكال امام بزرگوار(ره) - در رابطه با اينكه نزاع در مرّه و تكرار مربوط به هيئت باشد، - اينجابه صاحب فصول(ره) كاملاً وارد مى‏شود، كه اگر ما پاى وجود را هم در مفاد هيئت بياوريم، مسأله‏تقييد به وحدت و تقييد به كثرت، معنا ندارد در مفاد هيئت وارد باشد.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): صاحب فصول هيئت افعل را معنا مى‏كند ماده، «طلب وجود الطبيعة».مى‏گوييم: اينها كدامش مربوط به هيئت است؟ كدامش مربوط به ماده؟ الطبيعه مربوط به ماده و طلب‏الوجود مربوط به هيئت است. صاحب فصول يك چنين چيزى مى‏گويد. حتى اگر ما تعبير به بعث وتحريك اعتبارى هم بكنيم، مى‏گوييم: «البعث و التحريك الى وجود الطبيعة» تا اين كلمه وجود براى‏هيئت است، الطبيعه ارتباط به ماده پيدا مى‏كند. پس اين را نمى‏توانيد به حساب مبعوث اليه بگذاريد.
    «فتحصلّ مما ذكرنا» اينكه اصلاً بحث مرّه و تكرار به اين طريقى كه ما ذكر كرديم، هيچ راهى‏براى نه اثبات مرّه وجود دارد و نه اثبات تكرار و اين راهى هم كه صاحب فصول ذكر كردند، علاوه براينكه شاهدى و دليلى از وضع و لغت ندارند، اشكال مربوط به استحاله عقليه هم به آن وارد است.پس هم قول به مرّه و هم قول به تكرار بايد كنار گذاشته بشود.

    حديث اخلاقى

    حديثى را جلسه گذشته از امير المؤمنين(ع) ذكر كرديم كه اول فرمودند: «العقل خليل المؤمن» ودنباله دارد، اما به مناسبت عقل جمله‏اى فرمودند كه: «و لابد للعاقل من ثلاثٍ ان ينظر فى شأنه ويحفظ لسانه و يعرف زمانه» كه يك بعد «ان ينظر فى شأنه» را تقريباً آن روز با توجه به موقعيت‏خودمان در رابطه با تحصيل و اين جهتى كه در آن هستيم، اشاره كرديم.
    اما در رابطه با بُعد اجتماعى اين معنا را بايد ملاحظه بكنيم، شأن ما، وضع ما، موقعيت ما،مخصوصاً در شرائط فعلى كه حاكميت با نظام اسلام است و مخصوصاً با توجه به اينكه دنيا،مخصوصاً دنياى اسلام، به اين كشور توجه كامل دارد و به عنوان يك الگو براى همه‏جهان و مخصوصاً كشورهاى اسلامى مطرح هستيم كه اصولاً خود اين معنا را انسان يك قدرى بايددقت كند. ما چون در داخل كشور هستيم و پشت سر هم در جريان مسائل قرار مى‏گيريم، يك قدرى‏جنبه عادى براى ما پيدا كرده، آن عظمت و اهميتى كه اين انقلاب داشته و آن كار مهمى كه به دست‏امام بزرگوار (قدس سره) در اين كشور انجام گرفته، خيلى عميق و ريشه دار است. كارهايى كه امام‏بزرگوار انجام داد، چه بسا اين كارها را در همان لحظه‏اى كه امام انجام مى‏دادند، شايد به نظربعضى‏ها اصلاً مناسب نمى‏آمد كه چرا اين كار را ايشان در اين شرائط انجام دادند. اما بعد از مرورزمان آثار و بركات آن كار ملاحظه مى‏شد. حالا به دو نمونه را كه خودتان هم مى‏دانيد، اشاره مى‏كنم.
    يكى آن موقعى است كه امام بزرگوار فتوا دادند كه سلمان رشدى در رابطه با آن كتاب واهانتهايى كه به اسلام و مقدّسات اسلام كرده، بايد اعدام بشود و اين در زمانى بود كه خود ما انواع واقسام گرفتارى‏ها را داشتيم. به ذهن مى‏آمد كه اين ديگر يعنى چه؟ حالا يك كسى يك غلطى كرده دريك گوشه دنيا، آن هم در ايران كه نبوده، اين فتوا چه ضرورتى داشت؟ شايد اين فتوا اثر سوء داشته‏باشد. اما بعد كه كم‏كم اين قصه اوج گرفت، بعد از آنكه اطلاعاتى از كشورهاى مختلف اسلامى پيداكرديم، به دست آمد كه بزرگانى از علماى اهل تسنن كه علاقه‏مند به اصل اسلام بودند، اينها اعتراف‏كردند كه ما حالا برايمان ثابت شد كه در دنيا يك نفر حمايت از اسلام مى‏كند و بقيه دروغ مى‏گويند.امثال فهدها، كه به عنوان خادم الحرمين ادعاى رهبرى اسلام را مى‏كردند، كه يكى از ناراحتى‏هاى‏فهد، اصلاً اين بود كه مقام رهبرى عالم اسلام را او براى خودش قائل بود. نمى‏توانست اين معنا راتحمّل كند كه امام، عنوان رهبرى مسلمانها را داشته باشد. اما امام با آن عمل خودش ثابت كرد، آن هم‏در آن موقعيت حسّاس كه تنها كسى كه براى اسلام قلبش مى‏تپد و دل مى‏سوزاند، عبارت از شخص‏اوست. و اين به قدرى اثر گذاشت روى بزرگان از علماى اهل تسنن، كه برادران ما كه به كشورهاى‏مختلف اسلامى و آفريقايى سفر كردند، در اين رابطه نظرات عجيبى را از بزرگان علماى اهل تسنن‏نقل مى‏كنند.
    همينطور آن نامه‏اى كه امام بزرگوار به رئيس جمهور شوروى نوشتند، كه وقتى ما شنيديم،گفتيم: كه اين مثل اين است كه انسان با ديوار صحبت كند. كسى كه اصلاً خدايى را قائل نيست، يك‏چنين نامه‏اى را كسى برايش بنويسد، چه اثرى دارد؟ چه فايده‏اى بر او مترتب مى‏شود؟ اما زمان كه‏گذشت، مخصوصاً الآن كه برادران مسلمان ما از جمهورى آذربايجان شوروى كه همان قفقاز سابق‏است مى‏آيند، آنها مى‏گويند: تمام اين تحوّلاتى كه در شوروى پيش آمده، همه در دنباله آن نامه امام‏است و اين اثر آن نامه‏اى است كه در آن شرائط، امام بزرگوار به آن شخص نوشتند.
    اينكه اميرالمؤمنين(ع) مى‏فرمايد: يكى از چيزهايى كه براى عاقل لازم است اين است كه‏موقعيت خودش را خوب تحليل كند، خوب درك بكند. اين عمل امام، نمونه بارز اين معناست. اوخوب موقعيتش را درك كرده بود. او مى‏فهميد كه اگر فتواى به قتل سلمان رشدى بدهد، در عالم‏اسلام چه موجى و چه احساساتى به وجود خواهد آمد. شأن خودش را خوب مى‏فهميد. اومى‏فهميد كه اگر به رئيس جمهور شوروى نامه بنويسد كه ديگر بساط كمونيستى را برچينيد و بايداستخوانهاى پوسيده كمونيست در موزه‏ها محفوظ بماند، مى‏فهميد كه چه اثرى بر اين نامه مترتّب‏است. اين مسأله «للعاقل ان ينظر فى شأنه» ما چه بسا شخصيتهايى داشتيم، به علت اينكه خودشان‏موقعيت خودشان را درك نكردند، آثار وجودى چندانى بر آنها ترتّب پيدا نكرد و از اين طرف‏افرادى بودند كه چون موقعيت وجودى خودشان را درك نكردند و براى خودشان بيش از حد وواقعيت، حساب باز مى‏كردند، چه ضربه‏هايى از ناحيه آنها متوجه اسلام و روحانيت شد. «للعاقل ان‏ينظر فى شأنه» اين هم در رابطه با اين است كه انسان از موقعيت واقعى خودش حداكثر استفاده رابكند و هم در رابطه با اينكه از موقعيت خودش، بيش از حد استفاده نكند. خيال نكند كه حالا كه به‏يك مرحله‏اى رسيد، يك آزادى مطلق دارد، هر كارى كه بخواهد انجام بدهد، مى‏تواند.

    تمرينات

    مدخليت وجود در بعث و تحريك اعتبارى و واقعى را توضيح دهيد
    آيا بحث مرّه و تكرار، بحث لفظى است يا عقلى چرا
    آيا مى‏توان قيد مرّه و تكرار را از راه لابديّت عقليه اثبات كرد توضيح دهيد
    راه صاحب فصول(ره) در نزاع مرّه و تكرار و اشكال امام(ره) بر ايشان را بيان كنيد