چهارشنبه 13 تير 1403 - 24 ذيحجه 1445 - 3 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
مسأله مرة و تكرار
تدریس استاد
متن
40 مسأله مرة و تكرار 274
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
ارتباط حمل اولى و حمل شايع با ما نحن فيه
حمل اولى ذاتى حداقلش عبارت از اتحاد موضوع و محمول در ماهيت است. قضيه معروفه«الماهية من حيث هى هى ليست الاّ هى لا مطلوبة و لا غير مطلوبة» و همين طور «الماهية من حيثهى هى ليست الاّ هى لا موجودة و لا معدومة» و «الانسان حيوان ناطق» حمل اولى ذاتى هستند؛ براىاينكه موضوع و محمول در ماهيت يكسان هستند. اما اگر از مرحله ماهيت پايينتر بياييم، مسأله روىحمل شايع صناعى پياده مىشود. در حمل اولى ذاتى قضيه حمليه صادقه همانى است كه ماهيتموضوع و محمول در آن يكى باشد. اگر گفتيد: «الانسان حيوان ناطق» به حمل اولى «قضيةٌ صادقةٌ».اما اگر گفتيد: «الانسان موجودةٌ» و اين را به صورت قضيه حمليه به حمل اولى ذاتى بخواهيد مطرحكنيد، اين قضيه كاذبه است؛ براى اينكه موجودةٌ در ماهيت انسان هيچ دخالتى ندارد، نه تمام ماهيةالانسان است و نه جزء ماهية الانسان است. پس قضيه «الانسان موجودة» به نحو حمل اولى ذاتى«قضيةٌ كاذبةٌ». كما اينكه اگر بگوييد: «الانسان لا موجودة» آن هم به حمل اولى ذاتى باطل و كاذباست، براى اينكه همان طورى كه وجود در ماهيت انسان نقش ندارد، لا وجود هم در ماهيت انساننقش ندارد. آنكه نقش دارد همان جنس و فصل است ليس الاّ. و علت اينكه متناقضات در اين مرحلهبه كلى مسلوب واقع مىشوند و در عين حال سلب متناقضات هم صحيح است همين است. چون دراين مقام، فقط در رابطه با ماهيت كار داريم. اگر جنس و فصل مطرح باشد، اين قضيه حمليه صادقاست، اما آنچه خارج از جنس و فصل باشد، به صورت وجود يا عدم باشد، هر دو مسلوب از ماهيتاست. در جسم مثلاً قضيهاى كه شما تشكيل مىدهيد، «الجسم ابيض» اين را اگر به صورت حملاولى ذاتى تشكيل بدهيد، اين قضيه باطل است، «الجسم لا ابيض» هم همين طور است. در حالى كهاگر جسم را از نظر وجود خارجى ملاحظه كنيم، نمىتواند خالى از يكى از اين دو باشد. جسم دروجود خارجى لا محاله، يا ابيض است يا لا ابيض. به حسب وجود خارجى، سلب متناقضين ازجسم، امكان ندارد. اما در مرحله ماهيت، هيچ يك از اين دو طرف، نقشى در ماهيت جسم ندارد، نهعنوان ابيضيت و نه عنوان لا ابيضيت.
در نتيجه؛ اين فرمايشى كه مرحوم آخوند(ره) مىفرمايند، فى نفسه به عبارت روشنتر: اگر ما يك قضيه اين چنينى تشكيل داديم، گفتيم: «ماهية الصلاة مطلوبة» امانه به حمل اولى ذاتى. نمىخواهيم بگوييم: مطلوبيت جزء ماهيت صلاة است، بلكه آن ملاكى كه درحمل شايع صناعى وجود دارد، كه ملاكش اتحاد وجودى است، ملاكش اين است كه موضوع يكى ازمصاديق محمول باشد، هيچ كارى به مرحله ماهيت نداريم. همانطورى كه «زيدٌ انسانٌ» را تشكيلمىدهيم به صورت حمل شايع صناعى، ماهيت «الصلاة مطلوبة» هم به همين صورت است.نمىخواهيم بگوييم: مطلوبة، داخل در ماهيت است، مىخواهيم بگوييم: ماهيت صلاة يك مصداقىاز مصاديق مطلوبة است و در حقيقت ماهيت صلاة با مطلوبةٌ اتحاد وجودى دارد. مطلوبةٌ مصاديقمتعددى مىتواند داشته باشد. يكى از مصاديق مطلوبةٌ، ماهيت الصلاة است، يكى از مصاديقمطلوبةٌ، ماهيت الصوم است، يكى از مصاديق مطلوبةٌ، ماهيت الحج است مثلاً. پس همان طورى كهشما در تشكيل ساير قضاياى حمليه به حمل شايع صناعى ملاك را اتحاد وجودى مىدانيد، اينجا هممسأله به اين كيفيت است.
آيا كسى كه مدعى است كه اوامر به طبايع متعلّق است، مىخواهد بگويد: اوامر جزو ماهيتطبايع است؟ اگر يك چنين حرفى را ادعا مىكرد، شما مىتوانستيد در مقابلش بگوييد: «ماهيةالصلوة من حيث هى هى ليست الاّ» خود ماهيت و عنوان مطلوبةٌ هيچ گونه دخالتى در ماهيت صلاةندارد، اما كسى اين حرف را نمىزند. مىخواهد اين جور بگويد: همان طورى كه شما مىگوييد:«الجسم ابيضٌ» يعنى جسم يك مصداق است براى مفهوم و معناى ابيض، «ماهية الصلاة مطلوبة» همبه همين كيفيت است. در نتيجه به مرحوم آخوند(ره) عرض مىكنيم كه شما براى اينكه پاى وجود رادر كار بياوريد و بگوييد: «الامر طلب وجود الطبيعة» و مسأله تعلّق اوامر به طبايع را هم به همينكيفيت تفسير مىكنيد. شما از طريق الماهية من حيث هى هى وارد شديد، در حالى كه بحث ما درطلبى است كه متعلّق به ماهيت است، كه عروض البياض للجسم، نه اينكه طلب، داخل در ماهيتباشد و نقش در ماهيت داشته باشد. دليل شما در حقيقت با مدعا هيچ گونه توافق و تطابقى ندارد.مدعا اين است كه «الطلب لا يتعلّق بالطبيعة» و دليل شما اين است كه «الماهية من حيث هى هىليست الاّ هى» بين اين مدعا و دليل چگونه تطابق و توافق است؟ چه كسى ادعا كرده كه مطلوبيت،جزو ذات ماهيت است؟ چه كسى قضيه «ماهيت الصلاة مطلوبة» را به نحو حمل اولى ذاتى معنامىكند؟ تمام بحثها در رابطه با حمل شايع صناعى است. در «الصلوة مطلوبةٌ» مىخواهيم بيينيم كه آيااينجا به چه مناسبت پاى وجود را در كار بياوريم؟ در «اقيموا الصلوة» ماده كه دلالت بر نفس ماهيتمىكند، هيئت هم كه به قول شما دلالت بر طلب مىكند و به قول ما دلالت بر بعث و تحريك اعتبارىمىكند. پس اين چه توجيهى است كه شما براى آنجا از راه «الماهية من حيث هى هى ليس الاّ هى»مىكنيد؟ پس چه بايد گفت؟
عرض كرديم: اصل مدعاى ايشان
دخالت وجود در هيئت از نظر وضع و نظر صاحب فصول(ره)
اينجا حرفى از صاحب فصول نقل شده حالا واقعاً هم ايشان اين حرف را زده باشند يا نه؟ روشننيست، اما به ايشان نسبت دادهاند كه مسأله وجود در مفاد هيئت از طريق واضع و وضع نقش دارد،يعنى اينكه معروف است كه «هيئة الامر وضعت للطلب» ايشان مىفرمايد اينطور نيست. «هيئة الامروضعت لطلب الوجود» كه اصلاً وجود به عنوان مضاف اليه طلب داخل در مفاد هيئت است از نظرواضع. واضع اين قيد وجود را در مفاد هيئت آورده. ماده همان است كه سكّاكى نقل اجماع بر آن كردكه مصدر مجرد از «لام و تنوين لا يدل الاّ على نفس الماهية» يعنى پاى وجود در رابطه با ماده مطرحنيست. اما صاحب فصول(ره) على ما نُسب اليه، كلمه وجود را به عنوان مضاف اليه طلب، داخل درمعناى هيئت امر مىداند، مىگويد: «لم توضع الهيئة لنفس الطلب، بل وضعت لطلب الوجود»، مادههم كه ماهيت است، مجموع ماده و هيئت عبارت مىشود از طلب وجود الماهية. اين يك راهى استكه به صاحب فصول نسبت داده شده است.
بعث و تحريك حقيقى و اعتبارى
يك راه ديگرى در اينجا هست كه شايد اين راه مطابق با واقع باشد. اين راه هم مسأله تعلّق امر بهطبيعت را روشن مىكند و هم در رابطه با مسأله مرّه و تكرار، راهنما و راهگشا خواهد بود و آن ايناست كه دو جور بعث و تحريك داريم: يك بعث و تحريك حقيقى تكوينى كه بعث كننده در خارجبيايد دست آن شخص بعث شده را بگيرد و وادارش كند بر انجام آن مبعوث اليه، به صورت غيراختيار، بعث بكند او را، تحريك بكند حقيقتاً و او را وادارش كند بر اينكه مبعوث اليه را انجام بده.يك بعث و تحريك اعتبارى داريم كه همان است كه ما داريم از او صحبت مىكنيم كه فرمان و امرمولاست، بعد از آنكه مولا امر مىكند، اختيار از مأمور، سلب نمىشود. مىتواند مأموربه را انجامبدهد، مىتواند مأموربه را انجام ندهد. مىنشيند حسابهايش را مىكند كه اگر انجام بدهد، چهفوائدى دارد، اگر انجام ندهد چه عواقبى بر آن مترتّب مىشود. بالاخره يكى از دو طرف را انتخابمىكند و به دست خودش و به اختيار خودش يا مأموربه را انجام مىدهد و يا ترك مىكند. اين بعثو تحريك اعتبارى در حقيقت قائم مقام آن بعث و تحريك حقيقى است و جانشين آن بعث وتحريك حقيقى است. حالا چه فايدهاى دارد؟ چه اثرى مىخواهيم از اين استفاده بكنيم؟ بگوييم: دربعث و تحريك حقيقى، وقتى كه ما اين معنا را بشنويم كه يك جايى بعث و تحريك حقيقى تحقّقدارد، مىفهميم كه حتماً پاى وجود در كار است، يعنى اين بعث و تحريك متوجه جانب وجودمبعوث اليه است. اگر گفتند: «زيد بعث عمرواً الى السوق» يك چنين عبارتى را ما مىشنويم بهعنوان حكايت به عنوان خبر از يك بعث و تحريك حقيقى. اين عبارت را مىخواهيم معنا كنيم،«زيدٌ بعث» در مفهوم بعث ولو بعث حقيقى، كلمه وجود اخذ نشده، شما هر چه هم به لغت مراجعهكنيد، كلمه «بَعَث»، كلمه «حَرّك» و امثال ذلك در آنها كلمه وجود اخذ نشده، پس در بعث، وجودنيست. سوق هم كه ماهيت است، «الى» هم كه حرف جر است، اما در عين حال شما مىفهميد كهمبعوث اليه عبارت از وجود رفتن به بازار و كون در بازار است. اين وجود را شما از كجا استفادهمىكنيد؟ الفاظ كه دلالت بر وجود ندارد، وقتى به وضع الفاظ مراجعه مىكنيم، مىبينيم در هيچكدامشان كلمه وجود مطرح نيست، پس چرا شما وجود را استفاده مىكنيد و از چه راهى استفادهمىكنيد و اين مدلوليت وجود را از چه دلالتى استفاده مىكنيد؟ شما مىگوييد: اين بعث و تحريك،الى جانب الوجود است. از كجا استفاده مىشود؟ كدام لفظ دلالت بر كلمه وجود مىكند؟
شما در جواب مىگوييد: ما از راه دلالت لفظيه و دلالت وضعيه، مسأله وجود را استفادهنمىكنيم، بلكه از باب دلالت التزاميه و به عنوان لازم عقلى، مسأله وجود را استفاده مىكنيم.مىگوييم: نمىشود كه بعث و تحريك الى غير جانب الوجود باشد، نمىشود بعث و تحريك حقيقىالى غير جانب الوجود باشد. مخصوصاً در بحث اختلافىِ اصالة الماهية و اصالة الوجود كه محققينبزرگ به مسأله اصالت الوجود قائل هستند، چيزى جز وجود، اصالت ندارد. چطور مىشود كهمبعوث اليه بعث و تحريك حقيقى غير وجود باشد و عنوان وجود در واقعيت مبعوث اليه تحقّقنداشته باشد؟ پس در حقيقت وقتى كه ما در مقام اخبار، يك جمله اخباريهاى شنيديم، «زيدٌ بعثعمراً الى السوق بالبعث الحقيقى التكوينى» مىفهميم كه مبعوث اليه عبارت از وجود است و دلالتهم در حيطه لفظ و وضع نيست، بلكه دلالت در رابطه با لزوم عقلى و عنوانش هم دلالت التزاميهاست كه در حقيقت اين دلالت مربوط به وضع و لفظ نيست. در بعث و تحريك اعتبارى هم يكچنين حرفى را مىزنيم، مىگوييم: فرق بعث و تحريك اعتبارى با بعث و تحريك حقيقى فقط در همين جهت است، كه آنجا اصلالبعث تكوينى و حقيقى است و اينجا بعث اعتبارى است. اما همان طورى كه آنجا پاى وجود درمبعوث اليه مطرح است، اينجا هم پاى وجود در مبعوث اليه مطرح است. پس وقتى كه ما گفتيم:«الصلوة مبعوثٌ اليها» در قضيه ما صحبت از وجود نشده، نه در موضوع صحبت شده، نه در محمولصحبت شده است. اما نفس اين مبعوث اليه بودن صلاة، به دلالت العقل پاى وجود را در بينمىآورد. مثل اينكه شما گفتيد: «وجود الصلوة مبعوثٌ اليه». منتها اگر تعبير به وجود كرديد دلالت،دلالت لفظى مىشود، اما اگر كلمه وجود را در عبارت نياورديم، مفاد، همان مفاد است، معنا، همانمعناست، اما نوع دلالتش فرق مىكند. ديگر ما به دلالت لفظى وضعى، عنوان وجود را مطرحنكرديم، بلكه با استمداد از حكم عقل و نظر عقل، مسأله وجود را پيش كشيديم.
اختلاف استاد با صاحب كفايه(ره) در مسأله تعلّق اوامر به طبايع
پس در حقيقت ما هم با مرحوم آخوند در اين معنا كه در مسأله تعلّق اوامر به طبايع، مقصود نفسالطبايع نيست، بلكه مقصود وجود الطبايع است، موافقت مىكنيم. اما اختلاف ما با ايشان در استدلالبر اين مسأله است كه ايشان از طريق «الماهية من حيث هى هى» كه يك دليل انحرافى در اين رابطهاست و اصلاً تطبيق بر مدعا نمىكند وارد شدند، مدعا حمل شايع صناعى است، دليل در رابطه باحمل اولى ذاتى است. اين استدلال را نمىپذيريم. البته برهان بر كذب حرف صاحب فصول(ره)نداريم كه پاى وجود در خود مفاد هيئت به عنوان موضوع له مطرح باشد، اما ظاهر اين است كه اينطور نيست، هيئت به قول اينها براى نفس الطلب وضع شده و به قول ما براى بعث و تحريك وضعشده است. ماده هم نفس ماهيت است، لكن در عين حال، عقل مسأله وجود را در اين بين مطرحمىكند.
(سؤال ... و پاسخ استاد): آن چيزى كه مكلّف را خارجاً تحريك مىكند به اينكه مأموربه را انجامبدهد، بعث و تحريك اعتبارى نيست و الاّ اگر اينطور باشد كه «لا يكاد يتحقّق الانفكاك بين البعث والانبعاث» ما مىبينيم صدها ميليون در مقابل اين اوامر بلا تأثير و بى تفاوت هستند. پس معلوممىشود كه امر بما هو امرٌ از نظر خارج، مكلّف را تحريك نمىكند و اين به معناى اين نيست كه مفادهيئت امر، بعث و تحريك اعتبارى نيست، مفاد هيئت امر بعث و تحريك اعتبارى است، اما آنچيزى كه در خارج علت مىشود براى اينكه مكلّف مأموربه را انجام بدهد، عبارت از اين است كهمىبيند اگر مخالفت بكند، «يترتّب عليه العقاب» اگر موافقت كند «يترتّب عليه الثواب». آن تحريكخارجى مكلّف ناشى از آن مسائل است و الاّ مفاد هيئت افعل همان بعث و تحريك اعتبارى است.
تا اينجا ما با مرحوم آخوند از نظر مدعا موافقت كرديم و در نتيجه جواب صاحب فصول(ره)
تمرينات
توضيح دهيد كه چگونه دليل مرحوم آخوند(ره) با مدعاى ايشان تطابق ندارد
نظر صاحب فصول(ره) نسبت به نقش واضع در هيئت را بيان كنيد
بعث حقيقى و اعتبارى را با مثال توضيح دهيد
نظر استاد با نظر مرحوم آخوند(ره) در مسأله تعلّق اوامر به طبايع در چه چيز توافق ودر چه چيز تخالف دارد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...