• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 مسأله مرة و تكرار 273

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    دليل صاحب فصول(ره) بر مقصود از مرّه و تكرار و جواب آخوند(ره)

    صاحب فصول(ره) دليلى اقامه كردند بر اينكه مقصود از مرّه و تكرار در بحث ما نحن فيه، دفعه‏و دفعات است نه فرد و افراد كه خلاصه دليلشان اين بود كه اگر مقصود از مرّه و تكرار، فرد و افرادباشد، ديگر اين بحث، اصالت و استقلالى ندارد و بايد به عنوان تتمه بحث آينده شناخته شود، كه آيااوامر و نواهى به طبايع متعلّق هستند يا به افراد؟ ايشان مى‏فرمايد: اگر مقصود از مرّه و تكرار در مانحن فيه، فرد و افراد باشد، بايد اين بحث روى يكى از دو قول در آن بحث جارى بشود. يعنى قائل به‏طبيعت در آن بحث، ديگر اينجا بحثى نداشته باشد و بايد قائل به تعلّق به فرد بحث بكند، بگويد:حالا كه به فرد متعلّق است، آيا فرد واحد است يا فرد متعدّد است يا اينكه فقط فرد مطرح است ووحدت و تعدّد هيچ گونه مدخليتى ندارد؟
    مرحوم آخوند(ره) در جواب از اين بيان در حقيقت دو كار كرده‏اند: يك توضيحى راجع به آن‏مسأله داده‏اند و يك توضيحى هم راجع به مسأله ما نحن فيه كه اين دو توضيح و توجيه، كنار هم كه‏گذاشته مى‏شود، جواب از صاحب فصول خواهد بود، يعنى ثابت مى‏كند كه هر دو مسأله، استقلال‏دارد، يعنى هر قائلى در آن مسأله مى‏تواند هر يك از سه قول در اين مسأله را انتخاب بكند، روى آن‏ضابطه‏اى كه براى استقلال دو مسأله عرض كرديم. آن توضيحى كه در رابطه با آن مسأله مى‏دهند اين‏است كه آنهايى كه در آن مسأله عقيده‏شان اين است كه اوامر به طبايع متعلّق است، مقصود از تعلّق‏اوامر به طبايع اين نيست كه نفس الماهيه متعلّق امر واقع مى‏شود و به تعبير ايشان كه مفاد امر راعبارت از طلب مى‏دانند، مى‏فرمايند: اينطور نيست كه طلب به خود ماهيت متعلّق بشود، بلكه اصلاًنمى‏شود طلب به ماهيت متعلّق بشود، براى اينكه فلاسفه اينطور به ما گفته‏اند كه «الماهية من حيث‏هى هى ليست الاّ هى». ماهيت در مقام ذات، جز خودش چيزى نيست. و بعد تصريح مى‏كنند «لامطلوبة و لا غير مطلوبة» نه اين عنوان مطلوبيت در مرحله ذات مطرح است و نه عنوان غيرمطلوبيت. در جاى ديگر مرحوم آخوند اضافه مى‏كنند كه نه تنها مطلوبيت و غير مطلوبيت‏خصوصيتى ندارد، بلكه تمامى اين عناوين متضاد و متناقض، در رابطه با ذات ماهيت چنين است.يعنى همان طورى كه مى‏گوييم: «فى عالم الذات لا مطلوب و لا غير مطلوب» همين طور مى‏گوييم:«لا موجودة و لا معدومة»، همين طور مى‏گوييم: «لا محبوبة و لا مبغوضة» در حقيقت در مرحله‏ذات، متناقضين هر دو مسلوب هستند، هر دو كنار و بيرون هستند، نه طلب به طبيعت متعلّق است ونه عدم الطلب به طبيعت متعلّق است، نه وجود به طبيعت اضافه مى‏شود و موجوده، وصف طبيعت‏واقع مى‏شود و نه معدومه. پس در آن جا كه بحث مى‏كنيم اوامر به طبايع متعلّق مى‏شود، شما مغروراين عبارت نشويد، جمود بر ظاهر اين عبارت نكنيد. ما نمى‏خواهيم بگوييم: امر به خود طبيعت‏متعلّق است، طلب به خود طبيعت متعلّق است، روى همين علتى كه عرض كرديم كه طبيعت فى‏مرحلة الذات، نه مطلوب است نه غير مطلوب، نه محبوب است و نه مبغوض، نه موجود است و نه‏غير موجود. پس مقصود ما چيست؟
    مقصود ما در آن بحث از تعلّق طلب به طبيعت، تعلّق طلب به وجود است، منتها فرق بين قول‏آنهايى كه مى‏گويند: به وجود متعلّق است و بين قول آنهايى كه مى‏گويند: به فرد متعلّق است، در اين‏جهت است كه ما زيد را كه مثلاً ملاحظه مى‏كنيم، يك وقت زيد را «بما انّه وجود الانسان» ملاحظه‏مى‏كنيم، در اين مرحله ملاحظه زيد به عنوان وجود الانسان، خصوصيات فرديه زيد از نظر اينكه«قامته كذا، وزنه كذا، ابوه كذا، ولادته فى زمان كذا و مكان كذا و قيافته كذا» اين خصوصيات ديگردخالتى در «وجود الانسان بما انه وجود الانسان» ندارد. اما اگر حساب را روى فرد باز كرديم، فردعبارت از همان وجود است به ضميمه خصوصيات فرديه، به ضميمه ابعاد شخصيه، به ضميمه‏عوارض مشخصه فرديه. در حقيقت در آن مسأله كه نزاع در اين است كه آيا امر كه به تعبير ايشان به‏معناى طلب است، به وجود ماهيت متعلّق است يا به فرد. در حقيقت نزاع به اين برمى‏گردد كه آيامطلوب مولا تنها وجود الماهيه است و خصوصيات فرديه، از دايره مطلوبيت بيرون است، يا به‏لحاظ اينكه چون وجود در خارج ملازم با اين عوارض و مشخصات فرديه است، اين مشخصات وعوارض هم داخل در دايره مطلوبيت است؟ پس هر دو اصل تعلّق طلب به وجود الطبيعه را قبول‏دارند، لكن يكى مى‏گويد: طلب از وجود الطبيعه بالاتر نمى‏رود و عوارض فرديه را شامل نمى‏شود.ديگرى مى‏گويد: چون وجود با عوارض فرديه در خارج ملازم است، اين ملازمه خارجيه اقتضامى‏كند كه اين عوارض هم در حريم مطلوبيت و دائره مطلوبيت وارد بشوند.
    پس توضيحى كه مرحوم آخوند(ره) در رابطه با آن بحث مى‏دهند، اين است كه شما جمود برظاهر عنوان نكنيد، مقصود از طبيعة را صرف الطبيعة ندانيد، بلكه مقصود وجود است و اختلاف بين‏وجود و فرد هم تنها در رابطه با عوارض مشخصه است. او مى‏گويد: عوارض خارج از دايره‏مطلوبيت است، ديگرى مى‏گويد: عوارض داخل در دايره مطلوبيت است. اين توضيحى است كه‏آنجا مى‏دهند.

    معناى مرّه و تكرار و فرد و افراد از نظر مرحوم آخوند(ره)

    اما يك توجيه هم اينجا دارند كه وقتى اين دو توجيه را كنار هم بگذاريم، جواب از صاحب‏فصول داده مى‏شود. توجيهشان اين است كه ما اگر مرّه و تكرار را در ما نحن فيه به معناى فرد و افرادبگيريم، اين فرد و افراد، غير از آن فردى است كه در آن مسأله در مقابل طبيعت واقع مى‏شود. اين فردو افرادى كه اينجا بحث مى‏كنيم، مقصود وجود واحد و وجودات متعدده است.
    به عبارت روشن‏تر: يك وقت فرد و افراد را در برابر وجود الطبيعة ذكر مى‏كنيم مثل آن مسأله كه‏وجود در مقابل فرد است. آنجا معناى فرد، يعنى وجود همراه با تشخّص، وجود ملازم با عوارض‏فرديه. معناى فرد در مقابل اصل وجود طبيعت، يك چنين معنايى است. اما اينجا كه فرد و افراد را درمقابل وجود ذكر نكرديم، بلكه فرد و افراد را در مقابل دفعه و دفعات آورديم و مقصود از فرد و افراددر ما نحن فيه همان وجود واحد است. «الفرد اى الوجود الواحد، الافراد اى الوجودات المتعددة» وكسى هم كه مى‏گويد: «لا مرّة و لا تكرار» او هم مى‏گويد: اصل الوجود، كه نه عنوان وحدت دنبال‏وجود است و نه عنوان تعدّد و تكثّر دنبال وجود است.
    آن توضيح در آن مسأله با اين توضيح و يا توجيه در اين مسأله كه مقصود از فرد و افراد، وجودواحد وجودات متعدده است را وقتى كنار هم بگذاريم، اين دو مسأله استقلال پيدا مى‏كند، نه اينكه مانحن فيه تتمه آنجا بشود و متفرّع بر آنجا، بلكه «مسألتان مستقلتان» و ضابطه استقلال دو مسأله دراينجا جريان دارد. ضابطه‏اش اين است كه هر يك از دو قول در آن مسأله مى‏تواند يكى از اقوال در مانحن فيه را انتخاب بكند به صورت آزاد. ديگر لازم نيست كه اين ما نحن فيه را روى يك فرض ويك قول در آن مسأله قرار بدهيم چون مى‏گوييم: اگر كسى در آن مسأله انتخاب كرد كه اوامر به افرادمتعلّق است، در ما نحن فيه هم مى‏تواند فرد و افراد را بگويد، هم مى‏تواند دفعه و دفعات را بگويد،على كلا الاحتمالين مانعى ندارد. اشكال صاحب فصول هم روى آن فرض بود كه اگر كسى در آن‏مسأله قائل به تعلّق به طبيعت بشود، صاحب فصول مى‏گفت: چطور در ما نحن فيه روى فرد و افرادمى‏تواند بحث بكند؟ آنجا در مقابل فرد قيام كرده، مسأله تعلّق به طبيعت را مطرح كرده، اما اينجابگويد: «الفرد الواحد او المتعدد، او اصل الفرد من دون تقييدٍ بالوحدة و الكثرة» اينها با هم جمع‏نمى‏شود. اما وقتى كه ما اين طور توجيه كرديم كه اولاً مقصود از تعلّق به طبيعت در آن مسأله تعلّق به‏وجود طبيعت است و از اين طرف فرد و افراد در ما نحن فيه را هم به معناى وجود واحد و وجودات‏متعدده معنا كرديم، ديگر چه مانعى دارد كه كسى در آن مسأله، اوامر را متعلّق به طبيعت بداند و دراينجا هم فرد و افراد را مطرح بكند؟ براى اينكه طبيعت آنجا به معناى وجود است و فرد و افراد دراينجا هم به معناى وجود واحد و وجود متعدد، يا اصل الوجود است.
    پس در نتيجه اگر ما اين دو توضيح را راجع به هر دو مسأله بيان كنيم، جواب صاحب فصول‏روشن مى‏شود، يعنى در جواب مى‏گوييم: همان طورى كه مرّه و تكرار به صورت دفعه و دفعات‏مى‏تواند محل نزاع باشد، به صورت فرد و افراد هم مى‏تواند محل نزاع باشد. ما چه در آن مسأله،اوامر را متعلّق به طبايع بدانيم و چه در آن مسأله، اوامر را متعلّق به افراد بدانيم، على كلا التقديرين هردو قول در اينجا مى‏تواند جريان پيدا كند و اصالت هر دو مسأله قاعدتاً محفوظ مى‏ماند. اين بيان‏مرحوم آخوند كه عبارتشان هم نياز به دقت دارد، كه انسان از اين بيان استفاده كند، كه ايشان ناظر به‏توضيح كلتا المسألتين است، مى‏خواهد يك معنايى را براى آن مسأله و يك معنايى را هم براى اين‏مسأله ذكر كند و بعد اين دو را به هم ضميمه كند و به عنوان جواب از صاحب فصول مطرح كند.

    اشكال استاد بر مرحوم آخوند(ره) در تعريف مره و تكرار

    ما در اصل اين جواب با ايشان موافق هستيم، لكن ايشان يك دليل انحرافى ذكر كردند كه اين‏دليل انحرافى را بايد كنار بگذاريم و به جاى آن يك دليل صحيحى اقامه كنيم و الاّ اصل مطلب كه‏مقصود از طبيعت در آن مسأله، وجود الطبيعة است و مقصود از فرد و افراد در اين مسأله، وجودواحد و وجودات متعدده است، مطلب متينى است، اما دليلش مرحوم آخوند مى‏فرمودند: در آن مسأله كه مى‏گويند: اوامر تعلّق به طبايع مى‏گيرد، مقصود نفس‏طبايع نيست، مقصود نفس ماهيت نيست «لانّ الماهية من حيث هى هى ليست الا هى». طلب‏نمى‏تواند در عالم ماهيت راه داشته باشد. آنجا متناقضات باجمعها مسلوبند، هم مطلوبيت مسلوب‏است هم غير مطلوبيت مسلوب است. هم وجود مسلوب است، هم عدم مسلوب است، هم‏محبوبيت مسلوب است، هم مبغوضيت مسلوب است. اينجا ما از ايشان سؤالى داريم و بعد يك‏توضيحى راجع به اصل اين «الماهية من حيث هى هى ليست الا هى» كه اصلاً ايشان بيخود اين‏عبارت را در اين بحث آورده‏اند. اين اصلاً مربوط به يك عالم ديگرى است، ربطى به ما نحن فيه درباب تعلّق اوامر به طبايع يا به افراد ندارد. اول از ايشان سؤال مى‏كنيم، شما امر را به معناى طلب‏مى‏گيريد، فرضاً قبول مى‏كنيم. مى‏گوييد: طلب به طبيعت نمى‏تواند متعلّق بشود، يعنى اگر ما گفتيم:«طلب الطبيعة»، اين مسامحه دارد. طلب را نمى‏توانيم به طبيعت اضافه كنيم، براى اينكه «الطبيعة لامطلوبة و لا غير مطلوبة» مى‏گوييم: براى حل اين مشكل چه كار مى‏كنيد؟ اگر اين مشكل را بخواهيدحل كنيد چطورى حل مى‏كنيد؟ آمده‏ايد بين مضاف و مضاف اليه يك كلمه وجود را واسطه قرارداده‏ايد، گفته‏ايد: براى حل اين مشكله براى اينكه با «الماهية من حيث هى هى ليست الاّ هى»برخوردى نداشته باشيم، بين طلب و طبيعت، يك كلمه "وجود" را در كار مى‏آوريم، مى‏گوييم: «الامرطلب وجود الطبيعة.» سؤال ما اين است كه بين طلب و وجود چه فرقى وجود دارد كه طلب نمى‏تواندبه ماهيت اضافه بشود، اما وجود مى‏تواند به ماهيت اضافه بشود؟ خودتان مى‏گوييد: در عالم ماهيت‏همانطورى كه «لا مطلوبة و لا غير مطلوبة»، (البته اين را در جاى ديگر تصريح كرده‏اند) «لا موجودةو لا معدومة». لا موجودة با لا مطلوبة چه فرق مى‏كند؟ وقتى طلب را مى‏خواهيد به طبيعت اضافه‏كنيد، مى‏گوييد: طلب نمى‏شود به طلبيعت اضافه بشود، «لانّها ليست بمطلوبة و لا غير مطلوبة»مى‏گوييم: پس طلب را به چه چيز اضافه كنيم؟ مى‏گوييد: به وجود. مى‏گوييم: وجود را به چه اضافه‏كنيم؟ لابد وجود به طبيعت اضافه مى‏شود. چطور شد كه وجود به طبيعت مى‏تواند اضافه بشود، اماطلب نمى‏تواند به طبيعت اضافه بشود كه اگر ما بگوييم: طلب الماهية، شما وحشت مى‏كنيد. اما اگربگوييم: طلب وجود الماهية، مطلب تمام است و هيچ اشكالى ندارد؟ در حالى كه در «الماهية من‏حيث هى هى»، همان طورى كه مطلوبيت و غير مطلوبيت، هر دو مسلوب است، موجوديت ومعدوميت هم هر دو مسلوب است، محبوبيت و مبغوضيت هم هر دو مسلوب است.
    پس اولين ايرادى كه به مرحوم آخوند(ره) وارد است، اين است كه شما كه پاى اين مسأله فلسفى‏را در اينجا آورديد، چطور اينجا اين مسأله را حل كرديد؟ اضافه وجود و وساطت وجود، مشكلى راحل نمى‏كند. اضافه وجود به طبيعت، با اضافه طلب به طبيعت، هر دو يكسان است. اگر وجود امكان‏دارد، پس طلب هم ممكن است. اگر طلب امكان ندارد، وجود هم مثل الطلب. پس اينكه شما بياييدطلب الطبيعة را معنا كنيد، «اى طلب وجود الطبيعة» مشكله «الماهية من حيث هى هى ليست الاّ هى»را برطرف نكرده‏ايد.

    عدم ارتباط بحث ماهيت به مقام

    واقعيت مسأله و اشكال مهم اين است كه اصلاً شما بيخود اين «الماهية من حيث هى هى ليست‏الاّ هى»، را اينجا آورديد براى اينكه مقصود فلاسفه از اين عبارت، يك معناى ديگرى است كه اصلاًبه محل بحث ما كمترين ارتباطى پيدا نمى‏كند. مقصود فلاسفه اين است كه وقتى ما ماهيت را در مقام‏ذات ملاحظه مى‏كنيم و به عبارت ديگر در رابطه با حمل اولى ذاتى ملاحظه مى‏كنيم، كه حمل اولى‏ذاتى ملاكش اين است كه علاوه بر اينكه اتحاد در وجود داشته باشند، در ماهيت هم متحد باشند،بلكه جماعتى پا را فراتر گذاشته‏اند، گفته‏اند: اتحاد در ماهيت به تنهايى هم كفايت نمى‏كند، بايد درمفهوم هم واحد باشند. اختلاف بين اين دو قول در «الانسان حيوان ناطق» مطرح مى‏شود، كه آيا«الانسان حيوان ناطق» حملش حمل اولى ذاتى است؟ بعضى‏ها گفته‏اند: بله، براى اينكه ما در حمل‏اولى ذاتى بيش از اتحاد ما هوى چيزى را شرط نمى‏دانيم، اما بعضى‏ها گفته‏اند: نه، همين «الانسان‏حيوان ناطق» هم، حملش حمل اولى ذاتى نيست. بايد موضوع و محمول در مفهوم اتحاد داشته‏باشد، يعنى «ما يفهم من احدهما عين ما يفهم من الاخر» باشد و در رابطه با انسان و حيوان ناطق،مسأله اينطور نيست. انسان وقتى در منطق نباشد، صدها بار هم كلمه انسان را بشنود، هيچ انتقال‏ذهنى به حيوان الناطق پيدا نمى‏كند. وقتى كه وارد منطق است آنجا مرتب «الانسان حيوان ناطق» رامثال مى‏زنند و جنس و فصل و اين مسائل را مطرح مى‏كنند و انسان يك قرب ذهنى و آشنايى ذهنى‏با اين معنا دارد و الاّ در استعمالات، انسان را كه مى‏شنود، شايد در صد بار يك بار هم انتقال به حيوان‏ناطق پيدا نكند. پس اينكه مى‏گويند: «الماهية من حيث هى هى ليست الاّ هى» اين در رابطه با حمل‏اولى است. حالا ما اصرارى نداريم كه «الانسان حيوان ناطق» را از حمل اولى خارج بدانيم، اگر داخل‏در حمل اولى ذاتى هم باشد، باز حرف ما اينها مى‏خواهند بگويند: ماهيت در مقام ذاتش، يعنى در مقام حمل اولى ذاتى، فقط خودش است‏و اجزائش است. هر چه كه خارج از دائره اين ماهيت باشد، نمى‏تواند ارتباط با ذات داشته باشد. مامى‏گوييم: «الانسان حيوان ناطق» اگر از ما سؤال كردند، آيا در ماهيت انسان، وجود دخالت دارد؟مى‏گوييم: نه. اگر بگويند: عدم دخالت دارد؟ مى‏گوييم: نه. پس اينكه ما مى‏گوييم: «الانسان لا موجودو لا معدوم» اين به معناى اين است كه موجوديت بر حسب حمل اولى در ماهيت انسان دخالت‏ندارد كما اينكه معدوميت هم به حسب حمل اولى در ذات انسان هيچ گونه دخالت ندارد. آنچه درماهيت در رابطه با حمل اولى هست، تنها خودش و اجزاء الماهية است. اما جميع متناقضات عالم درمرحله حمل اولى، همه‏شان خارج از دايره ماهيت هستند. و روى همين حساب هم هست كه مامى‏گوييم: در اين مرحله، همه متناقضات كنار هستند، مطلوبيت كنار است، به معناى اينكه مطلوبيت‏جزو ماهيت نيست، غير مطلويت كنار است، به معناى اينكه جزو ماهيت نيست و هكذا. اين بحث‏در رابطه با حمل اولى ذاتى است اما بحثهاى ما در اين رابطه نيست. حالا توضيح بيشترى نياز دارد كه‏ان شاء الله فردا عرض مى‏كنيم.

    تمرينات

    جواب مرحوم آخوند(ره) از صاحب فصول(ره) را بيان كنيد
    آيا دليل مرحوم آخوند(ره) در جواب صاحب فصول تمام است چرا
    چرا بحث فلسفى ماهيت به مقام ما مربوط نمى‏شود