• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 مسأله مرة و تكرار 271

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    بيان اشكال امام (قدس سره) در مفاد هيئت براى نزاع در مرّة و تكرار

    اشكال مهمى سيدنا الاستاذ الاعظم الامام(قدس سره الشريف) در نزاع در مرّه و تكرار در رابطه‏با مفاد هيئت دارند كه توضيح كلام ايشان به ضميمه بعضى از اضافات را من عرض مى‏كنم.مى‏فرمايند: سه قول در مسأله وجود دارد: يك قول دلالت بر مرّه است، يعنى مرّه قيديت دارد. يك‏قول دلالت بر تكرار است، يعنى تكرار، قيديت دارد. يك قول هم اين است كه هيچ گونه قيدى به نام‏مرّه و تكرار وجود ندارد. بحث در محل نزاع بين اين اقوال بود، كه آيا اين اقوال ثلاثه در ماده جارى‏است يا در هيئت جريان دارد؟ در رابطه با ماده دو دليل اقامه شد كه ارتباطى به ماده ندارد. ارتباط به‏مجموع هم كه به حسب ظاهر نداشت، چون مجموع وضع ندارد؛ در ارتباط به هيئت تمحض پيداكرد.
    امام بزرگوار(ره) مى‏فرمايند: اگر مرّه را بخواهيم قيد بگيريم با توجه به اينكه مفاد هيئت عبارت‏از بعث و تحريك اعتبارى است و مفاد ماده هم ماهيت است، مى‏توانيم اينطور تعبير كنيم كه بعث وتحريك مرةً متعلّق به ماهيت است. اين قابل تصوّر هست.
    اما در قول دوم كه عبارت از تكرار است و تكرار بايد قيد براى هيئت باشد. روى اين فرض؛ اگرقيد هيئت شد، چه معنايى پيدا مى‏كند؟ معنايش اين مى‏شود كه بعث و تحريك مكرراً به مفاد ماده كه‏عبارت از نفس ماهيت است متعلّق شده. نفس اين معنا يك چيز غير معقولى است. نمى‏شود چنين‏حرفى را زد، نه اينكه دليل بر خلافش داريم، نه اينكه ادله نفى تكرار مى‏كند، فى نفسه خودش غيرمعقول است. چگونه مى‏شود كه بعث و تحريك به صورت تكرّر ماهيت واحده بدون هيچ گونه‏تغيير و اختلاف، حتى از نظر زمان و غير زمان به اين ماهيت تعلّق بگيرد به سبب يك هيئت «افعل»، بايك استعمال كه حتى در زمان استعمال هم تعدّدى وجود ندارد؟ با يك استعمال، بعث و تحريك رابه صورت متعدد متوجه ماهيت كنيم. يك بعث و تحريك مى‏تواند به يك ماهيت متعلّق بشود چه‏مفاد هيئت را اراده بدانيم چه بعث و تحريك بدانيم، فرقى ندارد. تشخّص اراده «انّما هى بالمراد» اگرمراد واحد باشد و هيچ گونه تعدّدى در مراد وجود نداشته باشد، ارادات متعدده، نمى‏شود به مرادواحد، تعلّق بگيرد، بگويد: چند مرتبه من فلان چيز را اراده كردم «فى زمانٍ واحد، فى آنٍ واحد» باهيچ گونه تغيير و تحولّى.
    يكى از دوستان از اهل علم است خيلى آدم مزاح و شيرينى است. موقعى كه ما در يزد تبعيد بوديم‏ايشان هم كه اهل يزد است، يكوقت به من رسيد گفت: فلانى من خيلى حافظه‏ام قوى شده. گفتم‏چطور؟ گفت: من هفتصد «قل هو الله» از حفظ هستم. اين هم تقريباً شبيه همين معناست كه ارادات‏متعدده به يك مراد بخواهد تعلّق بگيرد بدون هيچ گونه اختلافى، اين غير معقول است. در بعث وتحريك هم همين طور است، يك وقت جنبه تأكيد دارد، مولا ممكن است يك مسأله‏اى را با اينكه‏واحد است، مكرر در مكرر امر كند. پدر نسبت به فرزند هكذا، ولى اينها جنبه تأكيدى دارد، امر دوم‏موكّد امر اول است، امر سوم و چهارم هكذا. اما اگر ما جنبه تأكيد را كنار بگذاريم، به صورت حكم‏تأسيسى و امر تأسيسى بخواهد بعث و تحريك به ماهيت متعلّق بشود، با اينكه در نفس ماهيت هيچ‏گونه تعدّدى وجود ندارد، تقيّدى وجود ندارد، اين يك امر غير معقولى است. آنوقت آيا قائل به‏تكرار مى‏تواند اين امر غير معقول را ادعا بكند؟
    آنچه كه ما در مقابل قائل به تكرار مى‏توانيم بگوييم اين است كه شما دليل بر تكرار نداريد. به‏عبارت ديگر: از نظر اثبات، در قول به تكرار، مناقشه مى‏كنيم، اما اگر بخواهيم مسأله را به اين‏صورت فرض كنيم، ثبوتش محل اشكال است و امتناع در رابطه با ثبوت خواهد بود. وقتى كه كلام به‏اينجا مى‏رسد كانّ يك «ان قلت»ى پيش مى‏آيد.
    «ان قلت»: اگر «ان قلت» همين حرف را مبنا قرار بدهد، بگويد: بعث و تحريك اعتبارى به ماهيت متعلّق‏نمى‏شود، بعث و تحريك اعتبارى به ايجاد ماهيت متعلّق مى‏شود. حالا چه فرقى دارد؟ فرقش اين‏است كه ايجاد الماهية قابل تكثّر و تعدّد هست، اما خود ماهيت تعدّد ندارد، خود ماهيت شى‏ء واحداست. اما وقتى كه پاى وجود پيش مى‏آيد، مى‏گوييم: وجودات الماهية كه مسأله از وحدت به تكثّرمى‏رسد. ماهيت واحده را نمى‏توانيم بگوييم: ماهيات، اما از وجودات يك ماهيت تعبير به وجودات‏مى‏كنيم، پس معلوم مى‏شود كه در مرحله ايجاد، تعدّد وجود دارد. اگر تعدّد وجود داشت، چه مانعى‏دارد كه كلمه تكرار عنوان قيديت در رابطه با مفاد هيئت باشد، بگوييم: بعث و تحريك مكرّر، متعلّق‏شده «الى ايجاد الماهية» و چون ايجاد ماهيت قابل تعدّد است، پس مانعى ندارد كه بعث و تحريك‏هم مكرّر باشد. مانعى ندارد كه بعث و تحريك اعتبارى قيد تكرار همراهش اخذ شده باشد.

    جواب استاد از تعلّق بعث و تحريك اعتبارى به ايجاد ماهيت

    اگر كسى به صورت «ان قلت» اين اشكال را كرد، جوابش (يك جوابى من اضافه مى‏كنم بعدجواب امام را عرض مى‏كنم) اين است كه اين كلمه ايجاد را شما از كجا در اين وسط آورديد؟ آياكلمه ايجاد كه ظاهر عبارت شماست «البعث و التحريك الى ايجاد الطبيعة» بعد از كلمه «الى» اين بايدمفاد مادّه باشد، چون هيئت «افعل» بعث و تحريك به مفاد ماده است. وقتى كه شما مفاد ماده راعبارت از ايجاد ماهيت قرار بدهيد، مى‏توانيد بگوييد: بعث و تحريك اعتبارى «الى ايجاد الماهية»است. جواب اين حرف را كه ما داديم. ما گفتيم: سكاكى مى‏گويد: مصدر مجرد از لام و تنوين «لا يدلّ‏الاّ على نفس الماهية» يعنى كلمه وجود همراهش نيست. همان طورى كه در «ضرب» آن معناى‏مصدرى، حالا چه ضرب هيئت و مادّه مجموعاً باشد، هيئتش هم معنا داشته باشد يا نداشته باشد؟چه به حسب ظاهر خود مصدر را ما ماده همه مشتقات قرار بدهيم، بالاخره ماده «اضرب» همانى‏است كه در «ضربْ» مطرح است. آيا در «ضربْ» وقتى شما معنا مى‏كنيد، مسأله وجود در كار است؟«وجود الماهية غير الماهية» اين همه داد و قال شده كه آيا در مسأله اصالة الوجود و اصالة الماهية،حق با اصالة الوجودى‏هاست يا با اصالة الماهيتى‏ها. پيداست كه وجود و ماهيت دو مطلب هستند.وقتى كه مصدر مفادش نفس ماهيت شد، پس چرا شما به هيئت «افعل» كه مى‏رسيد، مى‏گوييد:«البعث و التحريك الى ايجاد الماهية» اين كلمه ايجاد را از كجا درآورديد؟
    اگر بخواهيد بگوييد: در ماده مطرح است، ماده كه مفادش نفس الماهيه است، هيچ پاى وجود درماده مطرح نيست و اگر بخواهيد بگوييد: در هيئت مطرح است، يعنى عنوان ايجاد در مفاد هيئت‏مطرح است. جوابش اين است كه مفاد هيئت هم بعث و تحريك است. و اگر بخواهيد بگوييد: دليل‏بر اينكه مسأله ايجاد در مفاد هيئت مطرح است، اين است كه در عالم امتثال راهى براى تحقّق امتثال،جز مسأله ايجاد وجود ندارد، آيا امكان دارد از غير راه وجود و تحقّق بخشيدن به مأموربه امتثال‏تحقّق پيدا كند؟ پس معلوم مى‏شود كه پاى ايجاد در كار است. جوابش اين است كه مقام امتثال غير ازمقام تعلّق تكليف است. امتثال با وجود، تحقّق پيدا مى‏كند، اما مرحله تعلّق تكليف، مرحله تعلّق‏تكليف به ماهيت است و اگر چه بدون وجود هم امتثال حاصل نمى‏شود، اما وجود در مكلّف‏به و درمتعلّق تكليف نقشى ندارد. پس اولاً اين وجود را شما از كجا مى‏آوريد؟

    جواب امام(ره) از تعلّق بعث و تحريك اعتبارى به ايجاد ماهيت

    اما جوابى كه ايشان از اين «ان قلت» مى‏فرمايد، مى‏فرمايد: ما پاى ايجاد را در كار مى‏آوريم،مى‏گوييم: «البعث و التحريك الى ايجاد الطبيعة» ديگر قائل به تكرار چه مى‏گويد؟ اشكال امام‏بزرگوار اين است كه هيئت داراى يك معناى حرفى است، معناى حرفى هم همان طورى كه در بحث‏حروف ذكر كرديم، عبارت از آن معانى است كه هيچ گونه استقلالى در هيچ مرحله‏اى براى او وجودندارد، نه در مرحله ذهن استقلال دارد، نه در مرحله خارج استقلال دارد و نه در كلام و تشكيل كلام‏استقلال دارد. البته توضيح داديم تبعاً لمرحوم كمپانى كه اين مسأله‏اى كه شايع شده كه وجودات ياجوهر است و يا عرض است، واقعيت اين است كه يك وجود سوم ضعيفى هم وجود دارد، كه نه تنهامقامش از جوهر پايين‏تر است، بلكه از عَرض هم پايينتر است، براى اينكه عَرَض نياز به يك موضوع‏دارد، نياز به يك معروض دارد، اما اين وجودات قسم سوم نياز به دو شى‏ء دارد. وقتى كه شما واقعيت«زيد فى الدار» را مى‏خواهيد بررسى كنيد، اين «ظرفية الدار لزيد» نه مفهوم ظرفيت، واقعيت‏ظرفيت، اين هم نياز به دار دارد و هم نياز به زيد دارد. اگر دار باشد زيد نباشد، «فى الدار» تحقق ندارد.اگر زيد باشد و دار نباشد «فى الدار» تحقّق ندارد. يك وجود سوم ضعيف‏تر از وجود عَرَض، «ظرفيةالدار لزيدٍ» اين خودش يك واقعيت است نه يك امر اعتبارى تخيّلى. زيد قبل از اينكه در دار بيايد، بابعد از آنكه در دار آمد، در واقعيت تغيير پيدا شده، نه اينكه در اعتبار دو مسأله پيش آمده، دو واقعيت‏است. زيد در دار با زيد بيرون دار اين دو حقيقت و دو واقعيت است. كه سابق بحثش را مفصل عرض‏كرديم.
    امام بزرگوار مى‏فرمايد: معانى حرفيه در هيچ مرحله‏اى استقلال ندارد و لحاظ استقلالى به آنهاتعلّق نمى‏گيرد، هميشه به عنوان «حالةً للغير، وصفاً للغير آلةً للغير» ملاحظه مى‏شود. اين چه جوابى‏است؟ ايشان مى‏فرمايند: اگر ما تكرار را به عنوان قيديت در رابطه با مفاد هيئت آورديم، معنايش اين‏است كه در استعمال واحد، هيئت را «بما انّ لها معنى حرفى آلة للغير» ملاحظه بكنيم. و بما اينكه‏مى‏خواهيم آن را به تكرار، تقييد بكنيم، لازم مى‏آيد كه استقلالاً ملاحظه شود. چطور مى‏شود دراستعمال واحد ما براى هيئت هم حساب لحاظ آلى و هم استقلالى باز كنيم؟

    رجوع قيود به هيئت در كلام امام(ره)

    بعد يك دفع توهّمى مى‏كنند و آن اين است كه كانّ كسى به ايشان عرض مى‏كند كه خود شما به ماياد داديد، كه قيوداتى كه در جملات هست، اكثراً اين قيودات در رابطه با هيئت است. وقتى كه شمامى‏گوييد: «ضربت زيداً يوم الجمعة» اين يوم الجمعه قيد چيست؟ آيا قيد ضرب به معناى اسمى‏است؟ قيد متكلم است؟ قيد زيداً مفعول است؟ اين جوابى كه ايشان از اين توهّم ذكر مى‏فرمايند، اين است كه در «ضربت زيداً يوم الجمعة» دولحاظ به اين هيئت به مناسبت اصلش و به مناسبت قيدش تعلّق مى‏گيرد. وقتى كه شما مى‏گوييد:«ضربت» اينجا هيئت «لم يلحظ الاّ تبعاً، لم يلحظ استقلالاً». در رابطه با ايراد و گفتن «ضربت»، هيئت،همان لحاظ آلى و غير استقلالى را دارد، اما از اين مرحله كه مى‏گذريد، اين كلمه تمام مى‏شود، به‏دنبالش «زيداً» هم مى‏آوريد. حالا مى‏خواهيد بياييد سراغ «يوم الجمعه»؛ اينجا برمى‏گرديد همان‏هيئتى را كه قبلاً در گفتن «ضربت» به نحو غير استقلالى ملاحظه شده، براى تقييد به يوم الجمعه‏استقلالاً ملاحظه مى‏كنيد و اين مانعى ندارد چون دو مرحله است: يك مرحله گفتن ضربت به عنوان‏اول كلام است، يك مرحله تقييد اين هيئت به يوم الجمعه در آخر كلام است. در «ضربت»ى اول كلام«لم يلحظ الهيئة الاّ تبعاً» و در يوم الجمعه آخر كلام همين مفاد هيئت را مجدداً استقلالاً ملاحظه‏مى‏كنيد و مقيّدش مى‏كنيد به يوم الجمعه. اما در ما نحن فيه مسأله اينطور نيست. شما يك صيغه‏بيشتر نداريد به نام هيئت «افعل»، دو جمله و دو كلمه وجود ندارد، يك كلمه است، مركّب از ماده وهيئت، ماده‏اش خارج، يك هيئت باقى مى‏ماند. اين يك هيئت كه «لها معنى حرفى» كه غير از اين هم‏چيزى ديگرى وجود ندارد، اين چطور مى‏شود در آن واحد هم استقلالاً ملاحظه بشود، هم تبعاًملاحظه بشود؟ اين چطور تعقّل پيدا مى‏كند؟ بر خلاف «ضربت زيداً يوم الجمعة» آنجا تقييد به‏هيئت مى‏خورد، اما به لحاظ تعدّد كلام، تعدّد كلمه، مانعى ندارد كه دو لحاظ مطرح باشد يكى آلى ويكى استقلالى. اما در ما نحن فيه نمى‏توانيم اين معنا را تصوّر كنيم، براى اينكه «ليس لنا الاّ هيئة فقط»اين هيئت فقط كه داراى معناى حرفى است چطور مى‏شود كه هم لحاظ تبعى در همينجا تعلّق بگيردبه او به لحاظ معناى حرفى‏اش و هم به لحاظ تقييد به تكرار، با اينكه كلمه تكرار در كلام ذكر نشده؟همينجا اگر بگويد: «ادخل السوق مكرّراً» مانعى نداشت كه بگوييم: استعمال هيئت در «ادخل‏السوق» به لحاظ معناى حرفى هيچ مانعى ندارد، وقتى كه ما به كلمه مكرّراً مى‏رسيم يك لحاظاستقلالى ثانوى نسبت به هيئت داشته باشيم. اما فرض اين است كه ما كلمه مكرّراً در عبارت نداريم،در عبارت آن چه وجود دارد، ما هستيم و هيئت «افعل» فقط، ماده‏اش هم كه خارج از اين بحث است‏فعلاً «على ما هو المفروض» آن وقت اين هيئت كه «لها معنى حرفى» چطور مى‏شود كه در عين اينكه‏لحاظ متعلّق به او لحاظ آلى و تبعى باشد، در عين حال به لحاظ تقيّد به تكرار نه با كلمه مكرّراً،تكرارى كه در بطن معناى هيئت «افعل» وجود دارد و در نفس معناى هيئت «افعل» وجود دارد، يك‏لحاظ استقلالى هم به او تعلّق بگيرد؟ پس با اينكه ما اكثر قيود را در موارد مختلف در رابطه با مفادهيئت مى‏دانيم و خود هيئت مى‏دانيم، اما اينجا خصوصيتى دارد كه ما در رابطه با هيئت نمى‏توانيم‏تقييد به تكرار را مطرح بكنيم. باز يك ان قلت و قلت ديگرى در كلام ايشان هست و يك نتيجه‏گيرى‏كه او را بعد ان شاء الله عرض مى‏كنيم.

    تمرينات

    اشكال امام (قدس سره) را بيان كنيد
    «ان قلت»ى كه امام(ره) به خود وارد مى‏كنند را توضيح دهيد
    جواب استاد و جواب امام(ره) را از «ان قلت» بيان كنيد
    اشكال تعلّق قيود به هيئت را با جواب حضرت امام(ره) بنويسيد