• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 دوران امر بين وجوب نفسى وغيرى و مانند آن 265

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    انواع قضيه سالبه

    ما بيش از دو نوع قضيه سالبه داريم، لكن فعلاً به همين دو قسم كار داريم: از يك سالبه تعبير به‏سالبه محصّله مى‏شود، اكثر سالبه‏هاى معروف، قضيه سالبه محصّله است. خصوصيتى كه در سالبه‏محصّله وجود دارد، اين است كه هم با وجود موضوع و هم با انتفاى موضوع سازگار است. اينكه‏بعضى از جاها شما تعبير مى‏كنيد كه اين سالبه، سالبه به انتفاء موضوع است، اين يك شعبه از سالبه‏محصّله است. وقتى كه شما گفتيد: «ليس زيدٌ بقائمٍ» اين هم مى‏سازد با اينكه زيدى وجود داشته‏باشد، لكن فاقد وصف قيام باشد و هم مى‏سازد با اينكه زيدى وجود نداشته باشد، تا اتصاف به قيام‏داشته باشد. «ليس زيد بقائم» با هر دو طرفش قابل اجتماع است. زيد باشد و قائم نباشد، يا نباشد تااينكه اتصاف به قيام داشته باشد. اين يك نوع قضيه سالبه است. اما يك نوع قضيه سالبه است كه از آن‏تعبير به معدوله مى‏كنند و آن مثل قضيه موجبه است. در قضيه موجبه شما به مقتضاى «ثبوت شى‏ءلشى‏ء فرع ثبوت المثبت له»، مى‏گوييد: موضوع حتماً بايد وجود داشته باشد، اگر گفتيد: «زيد قائم»نمى‏شود كه مسأله قيام را براى زيد ثابت كنيد، در حالى كه زيدى وجود نداشته باشد و «مثبت له»ثابت نباشد. در اين قسم دوم از قضاياى سالبه مثل اينكه بگوييد: «زيد لا قائم» كه ولو اينكه كلمه نفى‏در كار است، اما عنوانش اين است كه كانّ «لا قائم» را حمل بر زيد كرديد و براى زيد اثبات كرديد.«زيد لا قائم» با «زيد قائم» در اين جهت فرق نمى‏كند كه هر دو نياز به وجود موضوع و ثبوت‏موضوع دارد.
    پس ما دو نوع قضيه سالبه داريم: سالبه‏اى كه با نفى موضوع هم مى‏سازد و سالبه‏اى كه حتماًموضوعش بايد وجود داشته باشد. اينجا سؤال از مرحوم محقق كمپانى چنين است كه شما درواجب نفسى براى اين قيد عدمى حساب باز كرديد، قيد از كدام نوع از اين دو قضيه سالبه است، ازنوع اول است يا از نوع دوم است؟
    شما چاره‏اى نداريد كه مسأله را در رابطه با نوع دوم حساب كنيد براى اينكه اگر بخواهيد با نوع‏اول حساب كنيد كه با نفى موضوع هم سازگار باشد، موضوع در اينجا «وجوب هذا الشى‏ء» است، كه‏وجوبش مردّد بين نفسيّت و غيريّت است كه نفسيّت عبارت از وجوبى است كه مرتبط به وجوب‏غير نباشد، مرتبط به وجوب ذى المقدمه نباشد. اينكه مى‏گوييد: مرتبط نباشد با اين سازگار است كه‏حتى وجوبى نباشد تا اينكه مرتبط باشد يا حتماً بايد وجوب باشد لكن مرتبط نباشد؟ اگر بخواهيداحتمال اول را بدهيد، اين ديگر از مقسم واجب خارج مى‏شود براى اينكه شما مى‏گوييد: «الواجب‏امّا نفسى و اما غيرىّ» پس در واجب نفسى، وجوب احراز شده است، در واجب غيرى هم وجوب‏احراز شده است و ما نمى‏توانيم در واجب نفسى يك قيد عدمى را بياوريم كه آن قيد عدمى حتى بانبودن وجوب براى واجب نفسى سازگار باشد، مثل «ليس زيد بقائم» كه با نبود زيد هم سازگار است،اينجا هم يك چنين قيد عدمى بياوريم كه حتى بسازد با عدم ثبوت وجوب «لهذا الشى‏ء». اگر وجوبى‏براى اين شى‏ء ثابت نباشد، چطور مى‏تواند قسم براى مقسم واجب واقع بشود؟ وقتى كه مى‏گوييد:«الواجب» يعنى آنكه وجوبش ثابت است، آنكه وجوبش مسلّم است، آنكه ترديدى در وجوبش‏نيست، «اما واجب نفسى و اما واجب غيرى». پس نمى‏توانيد قيد عدمى در واجب نفسى را به نحوسالبه صادقه با انتفاى موضوع قرار بدهيد، حتماً بايد به نحو دوم باشد، يعنى عنوان وصفيت باشد،عنوان ثبوت «لا قائم» براى زيد باشد كه فرض وجود زيد و ثبوت زيد حتماً در كار باشد. بايد يك‏چنين قيد عدمى فرض كنيد، كه در نتيجه قيد عدمى واجب نفسى و قيد وجودى، واجب غيرى هردو با فرض ثبوت وجوب و وجود اصل الوجوب است كه ديگر اصل الوجوب، جاى اين معنا نباشدكه با نفيش هم اين قيد سازگار باشد. پس بايد بگوييم: «الوجوب المسلّم اما ان يكون مع القيد العدمى‏مثل زيد لا قائم و اما ان يكون مع قيد وجودى» آنكه در واجب غيرى مطرح است.
    وقتى كه وضع مسأله قيد عدمى مشخص شد و ما بررسى كرديم، از شما سؤال مى‏كنيم: شمامى‏خواهيد به اطلاق تمسّك بكنيد، شرائط تمسّك به اطلاق چيست؟ اين است كه مولا در مقام بيان‏باشد، قدر متيقن در مقام تخاطب هم فرضاً نباشد، مانعى ندارد، قرينه بر تقييد هم نباشد. اين مقدمه‏كه از آن تعبير مى‏شود به اينكه قرينه بر تقييد نباشد، آيا در اين مقدمه نوشته شده كه قرينه بر تقييدِ به‏قيد وجودى وجود نداشته باشد يا اصلاً قرينه بر تقييد نباشد؟ اينكه شما اين حرف را مى‏زنيد كه‏قرينه بر تقييد نباشد، هر تقييدى «سواء كان قيداً عدميا او قيداً وجوديا»؟ مثلاً در باب رقبه مؤمنه«اعتق رقبة» مثلاً اگر ما فرض كرديم كه ايمان عبارت از يك قيد عدمى است، يا كفر عبارت از عدم‏الايمان است، يك قيد عدمى عبارت از كفر است، ايمان يك قيد وجودى است و كفر يك قيد عدمى‏است. شما اجازه مى‏دهيد به خودتان كه از راه اطلاق، مسأله كفر را استفاده بكنيد به اعتبار اينكه كفر،يك قيد عدمى است؟ و به تعبيرى كه قبلاً عرض كردم: كانّ مؤنه زائده لازم ندارد، چرا لازم ندارد؟تقييد مؤنه لازم دارد، «سواء كان القيد وجودياً ام كان القيد عدمياً؟» اين احتياج به مؤنه زائده بر اصل‏اطلاق دارد. نمى‏توانيم بگوييم: اگر قيد عدمى شد، آن هم از عدميهايى كه جنبه وصفى دارد و لازمه‏وصفى بودن، ثبوت موصوف و ثبوت مثبت له است و اين «لا يحتاج الى مؤنة زائدة» اين همان مطلق‏است، چون قيد، قيد عدمى است. پس همان حساب مطلق روى اين بار مى‏شود.

    مراد از عدم قرينه در مقدمات حكمت

    به عبارت ديگر: در مقدمه حكمت كه مسأله عدم قرينه بر تقييد ذكر شده، كسى نگفته است:مقصود عدم قرينه بر تقييد است، «اذا كان القيد وجوديا» اما «اذا كان القيد عدمياً» ديگر نياز ندارد به‏قرينه بر تقييد. آيا شما محقّق كمپانى چنين معنايى را در اين مقدمه حكمت معتقديد يا اينكه مقدمه‏حكمت مى‏گويد: هيچ گونه قرينه‏اى بر تقييد، «سواء كان القيد وجودياً ام كان عدمياً» وجود نداشته‏باشد؟ وقتى كه چنين قيدى وجود نداشت، مقسم بطور مطلق ثابت مى‏شود، يعنى نمى‏توانيم‏خصوص واجب نفسى را بگيريم براى اينكه واجب غيرى، قيد لازم دارد و مولا قيدى را بيان نكرده‏است. پس وقتى كه قيد عدمى و قيد وجودى در كلام مولا مطرح نشد بايد برويم سراغ مقسم ومطلق. مطلق آن است كه خالى از قيد است و نتيجه‏اش در ما نحن فيه اين است كه نه واجب نفسى‏براى شما مشخص مى‏شود و نه واجب غيرى مشخص مى‏شود، بلكه «نتيجة الاطلاق، مطلق‏الوجود» است، نه قيد عدمى همراهش هست و نه قيد وجودى. منتها مسأله نفسيت و غيريت را بايداز جاى ديگر استفاده كنيم. از راه اطلاق نمى‏شود نفسيت را استفاده كرد همان طورى كه غيريت راهم نمى‏شود استفاده كرد.
    پس مجرد اينكه در توجيه كلام مرحوم محقق خراسانى پاى قيد عدمى را مطرح كنيم، مشكل راحل نمى‏كند. مقدمه حكمت، «عدم القرينة على التقييد» است، «اىّ قيدٍ كان، سواء كان وجودياً ام كان‏عدميا» وقتى كه قرينه‏اى بر هيچ نوع تقييد وجود نداشت در نتيجه، همان مطلق كه عبارت از مقسم‏است ثابت مى‏شود، اما هيچ يك از آن دو قسمش، از راه اطلاق براى ما روشن نمى‏شود. در آن دوواجب بعدى هم به همين كيفيت است، لكن يك بيانى هست كه آن هم اطلاق است منتها به يك‏كيفيت ديگر و در يك دليل ديگر. آن مى‏تواند مطلب نفسيت را ثابت كند و تنها اين بيان هم در واجب‏نفسى و غيرى پياده مى‏شود، اما اين بيانى كه عرض مى‏كنيم در تعيينى و تخييرى يا در عينى و كفايى‏پياده نمى‏شود و علتش را هم ان شاء الله عرض مى‏كنيم.
    در دوران بين اينكه واجب، واجب نفسى است يا واجب غيرى است، ما هميشه در برابر دو دليل‏بايد واقع بشويم، يعنى يك جا مولا مى‏گويد: «اقيموا الصلوة» يك جا مى‏گويد: «الوضوء واجبٌ»حالا ما در اين «الوضوء واجبٌ» ترديد داريم از باب مثال كه آيا وضو هم مثل صلاة، وجوب نفسى‏دارد و در حقيقت بين وضو و صلاة ارتباطى وجود ندارد، دو واجب نفسى غير مرتبط به هم هستند؟يا اين كه مى‏گويد: «الوضوء واجبٌ» در رابطه با «اقيموا الصلوة» است يعنى وضو وجوبش، وجوب‏غيرى است و در حقيقت، متولد از وجوبِ اقامة الصلاة است. در دوران بين نفسيت و غيريت هميشه‏بايد دو دليل در كار باشد و الاّ اگر دو تكليف نداريم، همين كه صرفاً مولا آمده يك دستورى داده،شما كه مى‏خواهيد احتمال غيريت بدهيد آن ذى المقدمه‏اش چيست؟ ذى المقدمه‏اى وجود ندارد.پس حتماً بايد يك تكليف به اقامه صلاة باشد، يك تكليف به وضو هم باشد، منتها در ارتباط و عدم‏ارتباطِ اينها، شما مردّد باشيد، كه آيا وجوب وضوء «وجوبٌ غيرىٌ بعنوان المقدمية للصلاة ام يكون‏الوضوء واجباً نفسياً لا يرتبط بالصلاة اصلا؟»

    راه فهميدن وجوب نفسى و غيرى

    از اين راهى كه مرحوم آخوند(ره) ذكر كردند، ولو با توجيه مرحوم محقق كمپانى نتوانستيم به‏جايى برسيم و نتوانستيم بفهميم كه اين «الوضوء واجبٌ» آيا وجوبش نفسى است يا غيرى؟ اما يك‏راه ديگرى براى ما باز است كه از آن راه مى‏توانيم نفسيت وجوب وضو را استفاده بكنيم. آن راه اين‏است كه اگر وجوب وضو نفسى باشد، هيچ گونه ارتباطى به صلاة ندارد، اما اگر غيرى شد، نه تنهإے؛ظظظوجوب وضو به وجوب صلاة مربوط است، بلكه صلاة هم مربوط به وضو مى‏شود. چرا؟ براى اينكه‏اگر وضو وجوب غيرى پيدا كرد، وجوب غيرى از باب مقدميت است و قدر مسلّم در باب مقدميّت‏هم مسأله شرطيت است، چون مسأله جزئيت همان طورى كه در بحث مقدمه واجبه ان شاء الله‏مى‏رسيم صغرا و كبرايش هر دو محل بحث است، كه اصلاً آيا اجزاء مقدميّت دارند يا نه؟ بر فرضى‏كه مقدميّت داشته باشند، آيا وجوب غيرى دارند يا نه؟ لكن آن چه در بحث مقدمه واجب مثال‏روشن و بارز است، مسأله شرائط است. اگر وجوب وضو، غيرى باشد، يك ارتباطى وجوب وضو باوجوب نماز پيدا مى‏كند به معناى اينكه هر زمانى كه نماز واجب شد، وضو واجب مى‏شود. لازمه‏غيريت، اين است. اما مسأله به اين تمام نمى‏شود. از آن طرف هم بستگى پيدا مى‏كند، اگر وجوب‏وضو، غيرى شد، لازمه‏اش اين است كه وضو شرط نماز باشد و اگر شرط نماز شد، نماز بدون وضوهم باطل است، آن هم بستگى و ارتباط به اين پيدا مى‏كند. پس در حقيقت وقتى شما شك مى‏كنيد كه‏آيا وجوب وضو «غيرىٌ ام نفسىٌ» در حقيقت، شك شما به اين برمى‏گردد كه «هل الوضوء شرطٌللصلاة ام لا يكون شرطاً للصلوة؟» در ساير موارد اگر شما شك در شرطيت يك چيزى براى مأموربه‏مى‏كرديد، مثلا اگر شك مى‏كرديد كه يك چيزى شرطيت براى نماز دارد يا نه، چكار مى‏كرديد؟ ازراه اطلاق «اقيموا الصلوة» اما نه اطلاق در رابطه با وجوب و هيأت، بلكه اطلاق در رابطه با ماده كه‏عبارت از خود صلاة است، مى‏گوييد: مولا به ما گفته: نماز بخوانيد، نگفته: نماز با اين شرط، نگفته:نماز مقيّد به وضو، گفته: نماز بخوانيد، اگر شك كرديم كه وضو شرطيت دارد يا ندارد؟ اصالةالاطلاقى كه در ماده «اقيموا الصلوة» جارى مى‏شود، نفى شرطيت مى‏كند.
    در ساير مواردى كه شما شك در شرطيت داشته باشيد و مقدمات حكمت تمام باشد، چطور ازراه اطلاق، نفى شرطيت مى‏كنيد؟ اينجا هم اينجا به ذهن كسى نيايد كه «هذا مثبت» و مثبتات اصول عمليه را بايد دورش قلم گرفت، اما درامارات و ادله لفظيه مثبتاتش هم حجيّت دارد، لوازم عقليه‏اش هم حجيّت دارد. شما به اصالة الاطلاق‏در «اقيموا الصلوة» به لحاظ متعلقش كه عبارت از اطلاق صلاة است و عدم تقييد صلاة به طهارت وبه وضو كشف مى‏كنيد كه «الوضوء ليس بشرطٍ، اذا لم يكن شرطاً فوجوبه ليس غيريّاً، اذا لم يكن‏غيرياً فوجوبه نفسىٌ»، پس از اين راه مى‏توانيد.
    پس فرق بين راه ما و راه مرحوم آخوند(ره) اين بود كه مرحوم آخوند به خود دليل «يجب‏الوضوء» تمسّك مى‏كرد، آن هم نه بالماده‏اش كه عبارت از وضو باشد، بلكه به اطلاق حكم و مفادهيأت تمسّك مى‏كردند. اما اين راه اطلاق راهى است كه مربوط به دليل «اقيموا الصلوة» است آن هم‏اطلاقش در رابطه با متعلقش است، نه اينكه در رابطه با حكم و مفاد هيأت باشد. از اين راه ما مسأله‏نفسيّت را استفاده مى‏كنيم. ولى اين راه اختصاص به همين نفسيّت و غيريّت دارد، براى اينكه درنفسيّت و غيريّت، حتماً بايد در مقابل دو دليل واقع شويم، اما در باب تعينيّت و تخييريّت، دو دليل‏نداريم كه به اطلاق دليل دوم تمسّك كنيم. در باب عينيت و كفائيت در مقابل دو دليل قرار نگرفتيم كه‏به اطلاق دليل دوم تمسّك كنيم. تنها در نفسيت و غيريّت است كه ما حتماً و همه جا با دو دليل مواجه‏هستيم، منتها شك ما در رابطه بين اين دو دليل است، كه وجوب وضو بعد از وجوب اقامه صلاة، آيادر رابطه با وجوب اقامة الصلاة است يا اينكه خودش يك وجوب مستقّل نفسى است؟ همان طورى‏كه «اقيموا الصلوة» وجوب نفسى دارد، اين هم وجوب نفسى دارد. اين بحث يك مقدارى دنباله داردكه فعلا بماند.

    بحث اخلاقى

    از باب اينكه اين سنّت ان شاء الله ادامه پيدا كند دنباله همان مطلب هفته گذشته را ادامه مى‏دهيم.ما جداً در شرائطى قرار گرفته‏ايم كه از نظر جامعه تحت كنترل دقيق هستيم، شما مى‏دانيد كه بعد ازپيروزى انقلاب و حاكميت نظام اسلامى، ما، فعلاً، قولاً و عملاً، تحت مراقبت توده مردم قرارگرفته‏ايم و اين مسأله طبيعى است و بر خلاف قاعده هم نيست، براى اينكه وقتى حكومت، حكومت‏اسلامى شد، قِوام آن به روحانيت است و پشتوانه حكومت، حوزه‏ها و روحانيين هستند و محورحكومت و مقام رهبرى هم هميشه يك شخصيتى از روحانيين بايد باشد. پس طبعاً ما خيلى تحت‏نظر و مراقبت هستيم، يعنى روى جزئى‏ترين اعمال ما، مردم حساب باز مى‏كنند و متأسفانه حساب‏ما را هم به حساب اسلام مى‏گذارند. تا يك نقطه ضعفى از يكى از ما مشاهده شود، اين نقطه ضعف رااشتباهاً به دامن پاك اسلام نسبت مى‏دهند. لذا واقع مسأله اين است كه ما براى حفظ اسلام و براى‏حفظ عقائد مردم نسبت به روحانيت يك مسؤليت خيلى سنگينى پيدا كرده‏ايم كه اگر كوچكترين‏تخلّفى بشود و ضربه‏اى به اعتقاد مردم وارد شود، ما مسؤول هستيم. لذا اين مشكل بزرگى است وبايد كاملاً مراقب باشيم. يعنى خودمان را بسازيم. جداً بايد خودمان را بسازيم. نه تنها براى حفظشخص خودمان، زيرا حفظ شخص يك نتيجه‏اى است كه بر اين مترتب مى‏شود، بلكه بايد براى‏حفظ نظاممان خودمان را بسازيم. يعنى ساختن ما در رابطه مستقيم با حفظ نظام ماست.
    شما زندگى امام بزرگوارمان را ببينيد. من اين مسأله را جداً بدون تعصّب و خالى از هر نوع‏تعصّب احتمالى عرض مى‏كنم. هر چه بر تاريخ زندگى امام مى‏گذرد و انسان دقائق و جزئيات‏زندگى امام را بررسى مى‏كند، مى‏بيند اين بزرگ مرد، حتى در كوچكترين مسائل و جزئى‏ترين‏مسائل، به قدرى مراقب بوده كه مبادا به عنوان رهبر اسلام و مسلمين، يك نقطه ضعفى ولو در يك‏مسأله جزئى و از نظر ما خيلى بى اعتنا از او سر بزند! او به تمام معنا مراقب بود. كما اينكه همان رفتارو همان

    تمرينات

    قيد عدمى كه مرحوم محقق كمپانى(ره) در واجب نفسى مطرح مى‏كنند بايد از چه نوع‏قضيه سالبه باشد چرا
    چرا توجيه مرحوم كمپانى(ره)، اشكال كلام مرحوم آخوند(ره) را برطرف نمى‏كند
    راه ديگرى غير از راه مرحوم آخوند(ره) براى فهميدن وجوب نفسى و غيرى بيان كنيد
    فرق بين طريق مرحوم آخوند(ره) و طريق استاد را توضيح دهيد