چهارشنبه 13 تير 1403 - 24 ذيحجه 1445 - 3 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
شك در تعبديت و توصليت
تدریس استاد
متن
40 شك در تعبديت و توصليت 264
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
جريان اصالة البرائة شرعى در رابطه با قصد قربت
مرحوم آخوند(قدس سره) در كفايه فرمودند: اصالة البرائة شرعى نمىتواند در رابطه با قصدقربت در مورد شك در تعبّديّت و توصّليّت جريان پيدا كند، خلاصه فرمايش ايشان اين بود كهحديث رفع در مواردى جريان دارد كه شىء هم قابليت وضع شرعى داشته باشد و هم قابليت رفعشرعى و چون قصد قربت، مدخليتش، مدخليت شرعيه نيست، بلكه مدخليت واقعيه است، لذاوضع و رفعش در دست شارع نيست و چون در دست شارع نيست، لذا حديث رفع جريان پيدانمىكند. و البته اگر جريان پيدا مىكرد ولو اينكه از نظر حكم عقل، قائل به اصالة الاشتغال بشويم،لكن اگر دليل شرعى، برائت شرعيه را دلالت بكند، بر طبق همين دليل شرعى رفتار مىكنيم.
اشكال استاد به مرحوم آخوند(ره) در قبح عقاب بلابيان
آيا اين بيان ايشان تمام است يا اينكه آن مناقشهاى را كه در رابطه با «قبح عقاب بلا بيان» كه از نظرايشان جريان نداشت، عرض كرديم، گفتيم: مقصود از بيان در قاعده «قبح عقاب بلا بيان» عبارت ازاين نيست كه شارع بتواند در متعلق اخذ كند، مقصود از بيان، مطلق البيان است، چه از راه اخذ درمتعلق باشد و چه به فرمايش خودتان در رابطه با اطلاق مقامى بيان شود.
به عبارت ديگر: به ايشان عرض مىكنيم كه شما چطور تمسّك به اطلاق مقامى را جايز دانستيد؟گفتيد: اگر مولا در مقام بيان، جميع آن چيزهايى كه مدخليت در حصول غرض دارد، اگر در يكزمانى احياناً در چنين مقامى باشد و ذكرى از قصد قربت به ميان نياورد، ما به مقتضاى اطلاق مقامىحكم مىكنيم به اينكه قصد قربت «ليس بمعتبرٍ». آيا مىشود از يك طرف پاى اطلاق مقامى را پيشبكشيم و از راه عدم تعرّض مولا در چنين مقام و موقعيت، عدم اعتبار را كشف كنيم و از طرفىبگوييم: مسأله قصد قربت هيچ گونه ارتباطى به شارع ندارد و وضع و رفعش به دست شارع نيست،بلكه يك شىء واقعى است مثل مسائل تكوينيه كه هيچ گونه ارتباطى به شارع «بما انّه شارعٌ» ندارد؟بگوييم: مسأله قصد قربت هم نظير مسائل تكوينيه است هيچ گونه ارتباطى به شارع «بما هو شارعٌ»ندارد؟ اگر ندارد، پس چرا شما به اطلاق كلامش در اطلاق مقامى تمسّك مىكرديد؟ مطلبى كه بهشارع مربوط نيست، كانّ مربوط به يك واقعيت و تكوينيات است، چطور آدم مىتواند به اطلاقمقامى شارع تمسّك كند؟ آيا جمع بين اين دو حرف مىشود كه از يك طرف اطلاق مقامى كلامشارع مورد تمسّك واقع شود و راه براى استفاده عدم مدخليت قصد قربت باشد و از طرف ديگربگوييم: مسأله قصد قربت، هيچ ارتباطى به شارع «بما هو شارعٌ» ندارد و مسأله رفع و وضعشمربوط به شارع نيست؟
اين دو حرف به حسب ظاهر با هم اجتماع ندارد و چون شما اطلاق مقامى را قائل هستيد و به آنتمسّك مىكرديد، اگر در يك جايى، اطلاق مقامى وجود داشت، لا محاله بايد به اين مطلب ملتزمبشويد، بگوييد: ارتباط به شارع، يك مطلب است، جواز اخذ در متعلق، يك مسأله ديگرى است. آنچه شما روى آن تكيه داريد، «عدم امكان الاخذ فى المتعلق» است. آيا عدم امكان اخذ در متعلق،ملازم با عدم ارتباط به شارع است يا اينكه مرتبط به شارع هست، اما شارع روى اين محذوراتى كهشما ذكر كرديد و معتقد شديد، در متعلق نمىتواند اخذ كند اما راه ديگر براى بيان دارد، راه ديگربراى مدخليت قصد قربت از نظر شارع «بما انه شارعٌ» وجود دارد؟
پس آيا مجرّد عدم امكان اخذ در متعلق، سبب مىشود كه ارتباط را با شارع در مسأله قصد قربتبطور كلى از بين ببرد يا اينكه مستلزم اين معنا نيست؟ خودتان اعتراف كرديد كه مستلزم نيست، بهشهادت اينكه براى اطلاق مقامى ارزش قائل شديد و تمسّك به اطلاق مقامى را تجويز كرديد.
تمسّك به حديث رفع طبق مبناى مرحوم آخوند(ره)
پس در نتيجه؛ روى مبناى مرحوم آخوند هم تمسّك به حديث رفع، هيچ مانعى ندارد و درنتيجه، هر يك از اين سه فرض را كه قبلاً ذكر كرديم شما قائل شويد، اصالة البرائة الشرعية كه مستندبه حديث رفع است جريان پيدا مىكند، مىخواهد مبناى شما امكان اخذ قصد قربت در متعلق باشد،يا عدم امكان باشد، مىخواهد در همين جا در رابطه با اصل عقلى، اصالة البرائة را جارى بكنيد، يا دررابطه با اصل عقلى، اصالة الاشتغال را جارى كنيد، «على كلا التقديرين و على جميع التقادير» تمسّكبه حديث رفع كه دليل اصالة البرائة شرعيه است به حسب ظاهر هيچ گونه مانعى ندارد. «هذا تمامالكلام» در بحث تعبّدى و توصّلى.
دوران بين وجوب نفسى و غيرى و مانند آن
يك بحث كوچك ديگرى مرحوم آخوند(ره) بعد از اين بحث عنوان مىكنند، مىفرمايند: اگروجوب يك واجبى، مسلّم و مقطوع باشد، «اصل الوجوب مسلمٌ»، لكن امر دائر باشد بين اينكه اينوجوب، وجوب نفسى باشد، يا اينكه وجوب غيرى و مقدّمى باشد، در فرض دوم، اگر وجوب يكواجبى «مسلّمٌ»، لكن امر دائر باشد بين اينكه اين به نحو واجب تعيينى واجب است، يا به نحو واجبتخييرى و عِدلى براى او هست، يا يك عِدل و يا چند عِدل، امر دائر بين تخييريت و تعيينيت باشد. درفرض سوم اگر وجوبى مسلّم شد، امر دائر بين عينيت و كفائيت باشد، آيا اين واجب، واجب عينىاست يا واجب كفايى است؟ در دوران بين اينها، آيا يك راه تعيين كننده براى ما وجود دارد يا راهى كهمشخص بكند يكى از اين دو طرف ترديد را وجود دارد يا نه؟
مرحوم آخوند مىفرمايند: يك راه وجود دارد و آن راه هم عبارت از اطلاق با شرائطش است،يعنى با مقدمات حكمت. چطور؟ تقريب ايشان اين است كه در دوران بين نفسيت و غيريت، واجبنفسى همان واجبى است كه مقيّد به قيدى نيست و متوقف بر وجوب ديگرى نيست، لازم نيست كهشىء ديگرى واجب باشد تا اين به تبع او وجوب پيدا كند. پس واجب نفسى، يعنى وجوب مطلق. اماواجب غيرى، قيد همراهش است، ما كه مىگوييم: «الوضوء واجبٌ» نمىتوانيم به طور اطلاقبگوييم: «الوضوء واجبٌ» بايد بگوييم: «الوضوء واجبٌ اذا وجبت الصلاة» وقتى كه ذى المقدمهوجوب پيدا كرد، مقدمه به عنوان وجوب غيرى و مقدّمى، وجوب پيدا مىكند و الاّ فرضاً الآن كهوقت نماز مغرب و عشاء نرسيده، نمىتوانيم بگوييم: «الوضوء واجبٌ» براى اينكه ذى المقدمهاشوجوب ندارد و با نبود وجوب ذى المقدمه، مقدمه هم وجوب ندارد. پس مىتوانيم اينطور تعبيربكنيم كه وجوب غيرى، يك قيدى همراهش است و آن قيد عبارت از وجوب ذى المقدمه است،«يجب الوضوء اذا وجبت الصلوة».
پس نتيجه اينطور شد كه نفسيّت، يك وجوب مطلق است و غيريت يك وجوب مقيّد. اگر كلاممولا اطلاق داشت و مقدمات حكمت تمام بود كه از جمله مقدمات حكمت اين است كه قرينهاى برتقييد در كلام مولا وجود نداشت، ما تمسّك به همين اطلاق مىكنيم و از راه اطلاق، نفسيّت رااستفاده مىكنيم.
پس راه تعيين وجوب نفسى در دوران بين نفسيّت و غيريت، عبارت از اطلاق و مقدماتحكمت است. در مسأله تعيينى و تخييرى هم به همين كيفيت واجب تعيينى داراى يك وجوبمطلق است بدون هيچ گونه قيدى اما در واجب تخييرى، قيد وجود دارد و آن قيد اين است درصورتى اين طرف وجوب، وجوب دارد كه عِدلش را اتيان نكرده باشيد، اما اگر شما عِدلش را اتيانكرديد و طرف ديگر را بجا آورديد، ديگر اين طرف، اتصاف به وجوب نمىتواند داشته باشد. درواجب تخييرى وقتى كه ما يك طرف را مشارٌ اليه قرار مىدهيم، اگر بخواهيم بگوييم: «هذا واجبٌ»به نحو اطلاق نمىشود گفت، بايد بگوييم: «هذا واجبٌ ان لم يأت بالعِدل الاخر و بالطرف الاخر امااذا اوتى بالطرف الاخر فهذا ليس بواجب». پس يك قيدى در واجب تخييرى وجود دارد كه آن قيد درواجب تعيينى نيست. اگر مولا در مقام بيان بود و مقدمات حكمت تمام بود و اطلاق براى كلام مولاثابت بود، از راه اطلاق، همين تعيينيت را استفاده مىكنيم، براى اينكه واجب تعيينى است كه داراىوجوب مطلق است، اما واجب تخييرى همراه وجوبش، قيد وجود دارد و چون قرينه بر تقييد دركلام مولا نبوده، لذا از راه اطلاق، مسأله تعيينيت را استفاده مىكنيم.
در واجب عينى و كفايى هم مسأله به همين نحو است. واجب عينى وجوب مطلق دارد، اما درواجب كفايى، قيد مطرح است. قيدش اين است كه ديگران اين واجب را نياورده باشند. در صورتىبر من تجهيز ميّت لازم است كه ديگران اقدام به تجهيز ميّت نكنند، اما اگر ديگران اقدام به تجهيزميّت كردند، ديگر «لا يجب علىّ تجهيز الميّت».
پس در واجب كفايى، قيدش عدم اتيان ديگران به اين واجب است، اما در واجب عينى، قيدىوجود ندارد.
پس در نتيجه «اذا كان لكلام المولى اطلاقٌ و تمّت مقدمات الحكمة» از راه اطلاق، همان عينيترا استفاده مىكنيم، در مقابل كفايى بودن. مرحوم آخوند اين فرمايش را ذكر كردند.
اشكال بر مرحوم آخوند در مورد مقسم در واجبات
در بعضى از مباحث گذشته شبيه اين مطلب را داشتيم و آنجا جوابى از اين مطلب ذكر كرديم.ببينيم اصل اين حرف از ايشان سؤال مىكنيم كه اگر واجب نفسى، واجب مطلق است و واجب غيرى، مقيّد است، پسمقسم اينها چيست؟ شما كه مىگوييد: «الواجب اما نفسىٌ و اما غيرىٌ» اگر چيزى مقسم قرار گرفت وداراى دو قسم شد، علاوه بر اينكه آن دو قسم با هم تباين و تخالف دارند، هر قسمى در رابطه بامقسم، بايد يك خصوصيت زائده داشته باشد. آيا مىشود اين معنا را تصوّر كرد كه قسم و مقسم هيچگونه اختلافى بينشان نباشد؟ شما وقتى مقسم را الواجب قرار مىدهيد، مقصود چيست؟ بعدمىگوييد: «الواجب اما نفسىٌ» نفسى را معنا مىكنيد: واجب بى قيد. و «اما غيرىٌ يعنى واجب معالقيد» پس مقسم در اين وسط چه شد؟ واجب مع القيد با مقسم مغاير است، اما واجب نفسى كه هيچقيدى ندارد و هيچ تقيّدى در مفهومش وجود ندارد، اين مغايرتش با مقسم به چه كيفيت است؟ درچه با هم مغايرت دارند؟ آيا مىشود يك چيزى هم مقسم باشد و هم قسم باشد براى مقسم؟ اين يكامر غير قابل تصوّر است. قسم هر چيزى، آن چيز است با خصوصيت زائده، با يك امر اضافى. مقسمشما كه عبارت از واجب مطلق است، مىگوييد: «الواجب اما نفسىٌ و اما غيرىٌ» آنوقت چطورمىتوانيد نفسيت را به واجبِ بدون قيد معنا بكنيد در حالى كه مقسمتان عبارت از واجب بدون قيداست؟ آن خصوصيتى كه زائد بر مقسم در واجب نفسى وجود دارد، چيست؟ شما مىگوييد: هيچگونه خصوصيتى وجود ندارد. پس در حقيقت چطورى اين تقسيم را تصوّر بكنيم كه تقسيم صحيحباشد كه مقسمى وجود داشته باشد، دو قسم داشته باشد، دو قسم علاوه بر اينكه با هم مغاير هستند،از طرفى، عين مقسم هم نباشند، بلكه يك خصوصيت زائده بر مقسم داشته باشند، مثل اينكهمىگوييد: «الحيوان اما ناطقٌ و اما غير ناطق» اين دو خصوصيت زائد بر اصل حيوانيت است كه بهعنوان جنس مشترك مطرح است، چطورى اين معنا تصوّر مىشود؟ و همين طور در تعيينيت وتخييريت؟ شما مىگوييد: «الواجب اما تعيينىٌ و اما تخييرى» بعد كه به تعيينى مىرسيد مىگوييد:تعيينى واجب بى قيد و شرط است. مقسمتان هم كه واجب بى قيد و شرط بود، «ما الفرق بين القسم وبين المقسم»؟ چطورى تصوّر مىكنيد كه يك چيزى هم مقسم باشد و هم قسم آن مقسم باشد درحالى كه مقسم بايد مشترك بين همه اقسامش باشد؟ اگر مقسم با يك قسم اتحاد پيدا كرد ديگرنمىتواند مغايرت با قسم ديگر داشت باشد و همينطور در مسأله عينيت و كفائيت.
بيان مرحوم كمپانى(ره) در توجيه كلام مرحوم آخوند(ره) در واجب نفسى
اين اشكال روشن به مرحوم آخوند وارد است، لكن بعضى از بزرگان از تلامذه مرحوم محققخراسانى مثل مرحوم محقق كمپانى صاحب حاشيه معروف بر كفايه كه قسمت مهم از آن حاشيه رادر زمان حيات خود مرحوم آخوند نوشتهاند و در چاپهاى اول اين حاشيه بعد از كلمه «قوله» «دامظله» نوشتهاند كه پيداست كه اين حاشيه يك قسمت در زمان حيات مرحوم آخوند كه استادشانهست نوشته شده است. مرحوم محقق كمپانى خواستند كلام ايشان را توجيه كنند. توجيهش بههمان حرفى است كه شبيه حرف ايشان است. مىگويند: مرحوم آخوند نمىخواهند بگويند: درواجب نفسى اصلاً قيدى وجود ندارد، تا شما بگوييد: اتحاد قسم و مقسم لازم مىآيد. ترديدىنمىشود در اين معنا كرد كه قسم بايد يك خصوصيت زائده بر مقسم داشته باشد، لذا در واجبنفسى هم مثل واجب غيرى حتماً بايد ملتزم بشويم كه علاوه بر مقسم، يك قيدى وجود دارد، منتهافرق بين قيد واجب نفسى و قيد واجب غيرى در وجودى و عدمى بودن قيد است. در واجب غيرى،قيدش، قيد وجودى است، «يجب الوضوء اذا وجبت الصلوة»، وجوب وضو، مقيّد به اين است كه ذىالمقدمه وجوب داشته باشد. نمىشود وجوب غيرى بدون وجوب ذى المقدمه تحقّق پيدا كند. امادر واجب نفسى، قيد دارد و آن قيد عبارت از اين است كه وقتى كه مىگوييم: «الصلوة واجبة» كهوجوب صلاة، يك وجوب نفسى در مقابل وجوب وضوء كه غيرى است مىباشد. اين وجوب،معنايش اطلاق نيست اينطورى كه از ظاهر كلام كفايه استفاده مىشود، اين مقيّد به يك قيد عدمىاست و آن قيد عدمى اين است كه لازم نيست شىء ديگرى وجوب داشته باشد تا اين هم وجوب پيداكند، «عدم لزوم تحقّق وجوبٍ آخر» تا بگوييم: «وجبت الصلوة». لازم نيست كه چيز ديگرى وجوبداشته باشد تا ما بگوييم: «وجبت الصلوة» و اين «عدم لزوم وجوب شىٍ آخر» به صورت قيديت درباب واجب نفسى مطرح است. لذا مىفرمايد: در توجيه كلام استاد در حقيقت مجبوريم كه يكچنين حرفى بزنيم تا آن حرف واضح الفساد لازم نيايد، بگوييم: اين قيد دارد آن هم قيد دارد، لكنچون اين قيدش قيد عدمى است و آن قيدش، قيد وجودى است. در مقام اطلاق از اطلاق مىتوانيمعدم مدخليت قيد وجودى را استفاده بكنيم براى اينكه قيد وجودى مؤنه زائده لازم دارد، اما قيدعدمى نياز به مؤنه زائده ندارد. پس ضمن اينكه هر دو قيد مىخواهد، حيث اينكه فارق بين القيدين،العدمية و الوجودية هست، ما از اطلاق مىتوانيم به نفع اين قيد عدمى استفاده بكنيم، براى اينكه قيدوجودى، نياز به مؤنه زائده و عنايت زائده دارد.
اين توجيه را اين محقق بزرگوار براى كلام مرحوم آخوند ذكر كردند. حالا ما بايد اين توجيه رابررسى كنيم ببينيم اين توجيه، توجيه صحيحى مىتواند باشد يا نمىتواند باشد؟
تمرينات
اشكال استاد به مرحوم آخوند(ره) در رابطه با عدم جريان اصالة البرائه شرعى در شكدر تعبديّت و توصّليت را بيان كنيد
چگونه طبق مبناى مرحوم آخوند(ره)، تمسّك به حديث رفع صحيح است
در دوران امر بين نفسيّت و غيريّت، تخييريّت و تعيينيّت، كفائيّت و عينيّت، چه راهى ازنظر مرحوم آخوند(ره) وجود دارد توضيح دهيد
توجيه مرحوم كمپانى(ره) را نسبت به كلام مرحوم آخوند(ره) كه در واجب نفسى اصلاًقيدى وجود ندارد كه بنابر اين اتحاد قسم و مقسم پيش مىآيد، توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...