چهارشنبه 13 تير 1403 - 24 ذيحجه 1445 - 3 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
شك در تعبديت و توصليت
تدریس استاد
متن
40 شك در تعبديت و توصليت 263
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
جريان اصالة البرائة در شك در تعبّديّات
در رابطه با جريان اصل، يك بحث مربوط به اصل عقلى و يك بحث مربوط به اصل شرعى است.آيا در مورد شك در تعبدّيّت و توصّليّت، مىتوانيم به اصالة البرائة شرعى كه از راه حديث رفع وامثال حديث رفع ثابت شده، تمسّك كنيم يا نمىتوانيم؟ در رابطه با اصل شرعى بايد روى دو مبنابحث كنيم: يكى اينكه آيا اخذ قصد قربت «بمعنى داعى الامر» در متعلق، امكان دارد يا نه؟ اين يكمبناست كه دو طرف دارد و دو قول در آن هست. دومين مبنا اينكه، آيا مقتضاى اصل عقلى را درخصوص ما نحن فيه در بحث گذشته، اصالة البرائة مىدانيم يا اصل جارى عقلى را در ما نحن فيه،اصالة الاشتغال مىدانيم آنطورى كه مرحوم آخوند(ره) بيان كردند؟
اولين فرض و مبنا، تقريباً همان مطلبى است كه در هر دو جهت خودمان اختيار كرديم. اولاً قائلبوديم به اينكه مولا مىتواند قصد قربت «بمعنى داعى الامر» را در رديف ساير اجزاء و شرائط درمتعلق اخذ كند و قصد قربت هيچ گونه خصوصيتى از اين نظر ندارد، همان طورى كه ساير اجزاء وشرائط، امكان اخذ در متعلق را دارند، قصد قربت هم همين طور است. در جهت اُولى، اين معنااختيار شد. در جهت دوم هم كه ديروز بحث مىكرديم، گفتيم: اگر نوبت به اصل عقلى رسيد، قاعده«قبح عقاب بلا بيان»، همان طورى كه در ساير اجزاء و شرائط مشكوكه، جريان پيدا مىكند، در مانحن فيه هم جريان دارد و اينطور نيست كه اگر در اقل و اكثر ارتباطى، قائل به برائت بشويم، مجبوراًدر ما نحن فيه، به حكم عقل، اشتغالى بشويم؟ همان برائت عقليهاى كه آنجا جريان پيدا مىكند، دررابطه با قصد قربتِ مشكوك الاعتبار نيز جريان پيدا مىكند.
با حفظ اين دو جهت يعنى اينكه هيچ گونه خصوصيتى و مزيتى براى قصد قربت وجود ندارد،لذا در رابطه با اخذ در متعلق و امكان اخذ در متعلق، با ساير اجزاء و شرائط شركت دارد و هم درجريان برائت عقليه در مورد شك در جزئيت و شرطيت با آنها شركت دارد. اگر ما براى قصد قربتدر هيچ يك از دو جهت و در هيچ مرحلهاى، يك امتياز و خصوصيتى قائل نشديم، لا محاله در برائتشرعيه هم، مسأله به همين كيفيت است. يعنى همان طورى كه شما به «رفع ما لا يعلمون»» در اجزاءمشكوكة الجزئية و يا امور مشكوكة الشرطية، تمسّك مىكنيد و مىگوييد: «جزئية السورة ممّا لانعلمها»، شرطيت فلان شرط مشكوك الشرطية، «ممّا لا نعلمها» و مقتضاى حديث رفع، به لحاظ«رفع ما لا يعلمون» رفع جزئيتِ مشكوكة الجزئية و رفع شرطيتِ مشكوكة الشرطية است. در رابطه باقصد قربت بعد از آن كه هيچ گونه مزيّت و خصوصيتى نداشت، نه از نظر عدم امكان اخذ درمتعلق و نه از نظر برائت عقليه، مسأله در قصد قربت با ساير اجزاء و شرائط يكنواخت بود، طبعاً دررابطه با حديث رفع هم كه دليل برائت شرعيه است، مسأله يكنواخت خواهد بود. اگر در آنها شماتمسّك به حديث رفع بكنيد كه مىكنيد، در باب قصد قربت هم همينطور است. ما نمىدانيم كهشارع در فلان چيزى كه واجب كرده، آيا قصد قربت را معتبر كرده يا نه؟ «يشمله حديث الرفع»، درحالى كه شارع اولاً خودش مىتوانست آن را در متعلق اخذ بكند و ثانياً اگر احاله به عقل هم مىكرد،فرض اين است كه عقل، حاكم به برائت بود و قاعده «قبح عقاب بلا بيان» را بر اينجا حاكم و محكّممىديد. پس روى آن دو جهتى كه در طول اين بحث، اختيار شد، جريان برائت شرعيه هم، مثلجريان برائت عقليه، بلا مانع است.
مقتضاى حكم عقل و تمسّك به حديث رفع
فرض دوم اين است كه آن جهت اول را مبناى خودمان قرار بدهيم، بگوييم: امكان اخذ در متعلقدارد، شارع مىتواند آن را در متعلق اخذ كند، امّا در جهت دوّم، حرف مرحوم آخوند(ره) را بزنيم،اصالة الاشتغالى بشويم. بگوييم: از نظر حكم عقل، فرضاً بين ما نحن فيه و مسأله اقل و اكثر ارتباطى،سوره «مشكوكة الجزئية» و فلان شرط «مشكوكة الشرطية» فرق مىكند. در ما نحن فيه، فرضاً عقلحكم به اصالة الاشتغال مىكند. اگر اين حرف را زديم، آيا التزام به اينكه مقتضاى حكم عقل در مانحن فيه اشتغال است، مانع از تمسّك به حديث رفع مىشود؟ ديگر نمىتوانيم به حديث رفعتمسّك كنيم؟ بگوييم: در مواردى كه اگر مولا خودش بيانى ندارد، عقل هم عقلش نمىرسد اصلاً،بلكه عقل نمىتواند نظرى داشته باشد، مثل مسأله شرب توتون، كه در كتاب برائت براى مسألهبرائت مثال مىزنند، اينجا فرض اين است كه بيانى در رابطه با حرمت شرب توتون از شارع نرسيده،عقل هم در باره شرب توتون، حكمى ندارد، او نمىتواند در باره شرب توتون، نظرى بدهد. درحقيقت، مسأله هم از نظر شارع، غير مشخص است و هم از نظر عقل، حكمى در رابطه با حرمتمشخص نشده، اينجا جاى تمسّك به «رفع ما لا يعلمون» است. امّا در ما نحن فيه روى اين فرض، كهاصالة الاشتغال عقلى را حاكم بدانيم، «لقائلٍ ان يقول» كه حديث رفع نمىتواند اينجا را شامل بشود،چرا؟ براى اينكه بيان اصطلاحىتر اشكال اين است كه: بيان از قِبَل شارع، گاهى از طريق رسول اكرم(ص) و گاهىاز طريق عقل است. عقل «رسولٌ من الباطن» يا «فى الباطن»، آن هم رسول الهى است. رسول الهى كهاصالة الاشتغال را مشخص كرد، ديگر نمىتوانيد، بگوييد: اين جزو «ما لا يعلمون» است. چرا جزو«ما لا يعلمون» است در حالى كه عقل براى شما مشخصاً گفت: بايد احتياط بكنيد و مسأله قصدقربت را رعايت كنيد. اين شبههاى است كه اگر ما از نظر عقل، اشتغالى شديم، مانعيت پيدا مىكند ازاينكه حديث رفع را در اينجا پياده كنيم. براى اينكه عقل، «بيانٌ و علمٌ من قبل المولى و تبيينٌ من قبلالمولى»، مُبيِّن لازم نيست كه رسول ظاهر باشد، رسول باطن هم بيانگر اين معناست. اگر كسى اينشبهه را مطرح كرد و خواست جلوى تمسّك به حديث رفع را بگيرد، چه جوابى دارد؟
اختلاف در انواع احكام عقلى
دو جواب براى اين شبهه وجود دارد: يك جواب اين است كه بر فرض كه بگوييم: عقل حكم بهاشتغال مىكند و اصل حاكم، اصالة الاشتغال است، لكن اين حكم عقل از آن احكام بديهيه و ضروريهعقل نيست، اين يك حكمى است كه مختلفٌ فيه است. عقل ما حكم به اصالة الاشتغال مىكند، لكندر مقابل ما، عقلايى هستند كه آنها مىگويند: عقل ما حكم به برائت مىكند. يك مسأله نظرى عقليهاست، يك مسأله مختلفٌ فيه عقليه است. اگر يك مسألهاى از نظر عقولِ مكلّفين، مورد اختلاف بود،بعضىها قائل به اصالة الاشتغال و بعضىها قائل به اصالة البرائة بودند، آيا اين مجوّز مىشود براىمولا، در رابطه با عدم البيان كه اگر از مولا بپرسند كه چرا مسأله اعتبار قصد قربت را مطرح نكردى (وفرض ما هم فعلاً اين است كه امكان اخذ در متعلق وجود دارد) مولا بگويد: بله، با اينكه مىتوانستمذكر كنم، با اينكه مىتوانستم در رديف ساير اجزاء و شرايط، مسأله قصد قربت را مطرح كنم، لكنمطرح نكردم «اتكالاً على العقول و ايكالاً الى العقول»؟ اين حرف مولا، پذيرفته نيست براى اينكه اگرعقول، متفّق بودند، اگر امر، امر عقلى بديهى و ضرورى بود و هيچگونه اختلافى در حكم عقل وجودنداشت، اينجا «كان للمولى» كه اتكال بر چنين عقلى كند. «كان للمولى» كه بيان را به عقول خود مردمايكال كند. اما با فرض اختلاف، آن هم اختلاف خيلى بيّن و روشن، جماعت مهمّى قائلند به اينكهاصلِ حاكم، اصالة البرائة است، قاعده «قبح عقاب بلا بيان» است. جماعتى هم مىگويند: اصل حاكم،اصالة الاشتغال است. با توجه به اين اختلاف شديد، «هل يجوز للمولى الايكال الى العقول» يا درچنين موردى معنا ندارد كه مولا بيان نكند و عدم البيانش را معلّل كند به اينكه خود عقول كافى استدر رسيدن به هدف ما؟
پس جواب اول از اين شبهه اين شد كه در چنين مسائل عقليه مختلفٌ فيها، معنا ندارد كه مولااتكال كند بر بعضى از عقول و آنچه كه دخالت در متعلق دارد و مدخليت در حصول غرض دارد رابيان نكند با اينكه مىتواند، به لحاظ اينكه بعضى از عقول حاكم به اصالة الاشتغال است.
عدم نفى حكم توسط موضوع خودش
اما مهم جواب دوم است؛ فرض كنيم كه مسأله عقليه، فرضاً مسأله جريان اصالة الاشتغال، يكمسأله عقليه ضروريه بديهيهاى است كه «لا يختلف فيها احدٌ» فرض مىكنيم كه تمام عقول در موردشك در تعبدّيّت و توصّليّت، همين اصالة الاشتغال را قائل هستند، نظر مىدهند به اينكه بايد قصدقربت رعايت شود. آيا اين معنا مانع مىشود از اينكه ما تمسّك به حديث رفع بكنيم؟ مىگوييم: نه،باز مانع نمىشود، چرا؟ براى اينكه اصالة الاشتغال عقلى، اين «ما لا يعلمون» را تبديل به «ما يعلمون»نمىكند. شما در چه شك داريد؟ شك شما در اين است كه قصد قربت «هل هو معتبرٌ ام ليسبمعتبر»؟ آيا عقل وقتى كه حكم به اصالة اشتغال مىكند، از شما رفع شك مىكند؟ يعنى حكم عقل بهاشتغال، احد طرفينِ مسأله را براى شما روشن مىكند يا اينكه حكم عقل به احتياط، آن هم خودشمورد شك است؟ مورد حكم عقل به اصالة الاشتغال در صورت شك در اعتبار، قصد قربت است ومعنا ندارد كه حكم، موضوع خودش را از بين ببرد. عقل مىگويد: چون شك دارى، من احتياط را برتو لازم مىكنم، آيا لزوم احتياط، دليل لزوم احتياط را از بين مىبرد؟ يعنى با لزوم احتياط، شك ماتبدّل به يقين پيدا مىكند يا اينكه شك به قوّت خودش باقى است و در مورد شك، اصالة الاشتغالمطرح است؟ اگر ما اين مورد را كنار ببريم، اصالة الاشتغال هم كنار مىرود. چه جانب وجودشمسلّم باشد، چه جانب عدمش. در موردى كه احد طرفين براى شما معلوم است، بگوييد: ما در نمازظهر با اينكه وجوبش معلوم است، اصالة الاشتغالى هستيم. وقتى وجوب معلوم است، اصالةالاشتغال معنا ندارد. يا اگر عدم وجوب يك چيزى معلوم شد، باز ديگر جا براى اصالة الاشتغالوجود ندارد.
مورد اصالة الاشتغال و مجراى اصالة الاشتغال، شك است، يعنى جهل، جهل به واقعيت، جهل بهاينكه اين چيز «يعتبر ام لا يعتبر؟» اصالة الاشتغال كه نمىتواند مورد خودش را از بين ببرد. با حكم،موضوع و مورد و مجراى خود حكم را نفى بكنيم. پس اصالة الاشتغال اصلاً براى مورد عدم العلماست. چيزى كه موردش، عدم العلم است و در حقيقت به عنوان يك حكم ظاهرى مطرح است. چوناصالة الاشتغال ولو اينكه عقلى هم هست، به عنوان، حكم ظاهرى مطرح است. عقل كه نيامده واقعرا براى ما مشخص كند، موضوعش شك در واقع است. هر حكمى كه موضوعش شك در واقعباشد، به عنوان يك حكم ظاهرى مطرح است، ولو حكم ظاهرى عقلى باشد. وقتى كه مسأله، اينطوراست، حالا فرض كنيم كه جميع عقول بشريت هم متحد بر جريان اصالة الاشتغال است، اما اين نفىنمىكند عنوان «ما لا يعلمون» را. هر كجا كه «ما لا يعلمون» نباشد، ما نمىتوانيم تمسّك به حديثرفع بكنيم، هر كجا كه «ما لا يعلمون» بود، جاى تمسّك به حديث رفع است. آيا با جريان اصالةالاشتغال عقلى، عنوان «ما لا يعلمون» را از دست مىدهيم يا اينكه بالاتر، خود جريان اصالة الاشتغالعقلى، مؤيّد تحقّق عنوان «ما لا يعلمون» است؟ براى اينكه مجراى اصالة الاشتغال، صورت عدمالعلم است، موضوع اصالة الاشتغال، صورت الجهل است و چيزى كه مورد و موضوعش عبارت ازجهل است، حكمش نمىتواند موضوع را براندازد و موضوع خودش را از بين ببرد. لذا اگر در مسألهحكم عقل هم اصالة الاشتغالى شديم، «هذا لا ينافى» كه تمسّك به برائت شرعيه بتوانيم بكنيم.
تصور نشود كه چطور مىشود كه از نظر عقل و نقل، اختلافى پيش بيايد؟ اين مسألهاى نيست.در همان دوران بين اقل و اكثر ارتباطى بعضىها قائل به اشتغال عقلى شدند، اما از نظر برائت، ادلهشرعيه برائت را حاكم مىبينند. بين حكم العقل و حكم الشرع، از نظر برائت و اشتغال، تفكيك مانعندارد و نتيجتاً همانى را كه شارع بيان كرده، ما اخذ مىكنيم. همانى كه مقتضاى لسان شرع و دليلشرع است را اخذ مىكنيم. در نتيجه اگر ما اصالة الاشتغالى هم شديم، مانعى از تمسّك به حديث رفعبه عنوان برائت شرعيه به هيچ وجه وجود ندارد.
تمسّك به حديث رفع، طبق مبناى مرحوم آخوند(ره)
اما اين دو فرضى كه گفتيم، روى اين بود كه ما امكان اخذ قصد قربت را در متعلق قائل بشويم. امااگر سراغ فرض سوم رفتيم، همان مبنايى كه مرحوم آخوند(ره) اختيار كردند كه فرمودند: اخذ قصدقربت در متعلق، استحاله دارد و غير ممكن است. آيا روى بيان ايشان مىتوانيم به حديث رفعتمسّك كنيم يا نه؟
ايشان در آخر كلامشان بعد از آنكه مسأله حكم عقل را مطرح مىكنند و اصالة الاشتغال عقلى رادر اينجا پياده مىكنند، چند سطر راجع به برائت شرعيه بحث مىكنند. مىفرمايند: من گمان نمىكنمكه اين توهّم در ذهنتان برود، كه ادله برائت شرعيه در اينجا جارى مىشود، ولو اينكه عقل حكم بهاشتغال مىكند، اما ادله برائت شرعيه جارى است. چرا؟ مىفرمايند: دليل رفع در جايى جريان پيدامىكند و جايى را شامل مىشود كه آن «ما لا يعلمون»، آن چيزى را كه شما نمىدانيد، در رابطه باشارع، هم قابليت رفع داشته باشد، هم قابليت وضع و اثبات داشته باشد، يعنى زمام امرش به دستشارع باشد، شارع مىتواند اثباتش كند، يا مىتواند نفيش كند و به حديث رفع در مقام امتنان بر امّت،در مقام نفى برآمده است، در مقام رَفع آن بر آمده، لكن ممكن بود كه شارع به جاى «رُفع» و به جاىنفى، اثبات را قرار مىداد و امتنان بر امّت را مثلاً رعايت نمىكرد و چيزهاى مشكوك را بر امّت اثباتمىكرد. پس شمول حديث رفع، شرطش اين است كه آن ماى موصوله در «ما لا يعلمون» چيزى باشدكه زمام اختيارش نفياً و اثباتاً، رفعاً و وضعاً، به دست شارع باشد. آنوقت مىفرمايد: قصد قربت،مسألهاش اينطور نيست، قصد قربت رفع و وضعش به دست شارع نيست، مدخليت قصد قربت،«ليس مدخلية شرعية» پس چيست؟ «بل واقعية». مدخليت قصد قربت، يك مدخليت واقعى است.
بعد يك توهّمى را دفع مىكنند. كانّ كسى به ايشان اشكال مىكند كه اين مدخليت واقعيه را شماتنها در رابطه با قصد قربت مىبينيد يا در سوره مشكوكة الجزئية هم، اگر به حسب واقع، جزئيتداشته باشد، آن هم مدخليتش، مدخليت واقعيه است؟ شرط مشكوكة الشرطية هم، اگر به حسبواقع شرطيت داشته باشد، شرطيتش واقعيه است؟ چه شد كه شما مسأله واقعيت را تنها در رابطه باقصد قربت پياده مىكنيد؟ آنها هم همين طور است.
ايشان از اين توهّم جواب مىدهند كه
تمرينات
آيا در مسأله قصد قربت مىتوان به حديث رفع تمسّك كرد توضيح دهيد
اگر در مسأله قصد قربت، اصالة الاشتغال عقلى را جارى كرديم، حديث رفع مىتواندجارى شود
حديث رفع را طبق مبناى مرحوم آخوند(ره) توضيح دهيد
آيا بر مبناى مرحوم آخوند (ره) در مسأله قصد قربت مىتوان به حديث رفع تمسككرد توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...