• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 شك در تعبديت و توصليت 262

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    بررسى كلام مرحوم آخوند(ره) در عدم امكان اخذ قصد قربت در مأمور به

    مرحوم آخوند(قدس سره) روى مبناى خودشان كه اخذ قصد قربت در متعلق و مأمور به امكان‏ندارد، فرمودند: در اصل عقلى، مقتضاى حكم عقل، اصالة الاشتغال است، اگر چه ما در مسأله اقل واكثر ارتباطى، قائل به برائت عقليه بشويم، لكن در ما نحن فيه، عقل، حكم به احتياط و اشتغال‏مى‏كند. فرق را چنين بيان كردند كه آنجا در كميّت مأموربه ترديد داريم؛ نمى‏دانيم مأموربه نُه جزء ياده جزء است؟ برائت عقلى جارى مى‏شود. اما در ما نحن فيه، شك در كميّت مأموربه نيست بلكه‏شك در كيفيت خروج از عهده يك تكليف مسلّم التوّجه و تكليف معلوم است و شك در كيفيت‏خروج، مثل شك در اصل خروج است. همان طورى كه در شك در اصل خروج، قاعده اشتغال حاكم‏است، اشتغال يقينى، برائت يقينيه لازم دارد، در شك در كيفيت خروج هم همين طور است.
    آيا اين بيان ايشان تمام است و اگر در آن مسأله، يعنى اقل و اكثر ارتباطى، قائل به برائت عقليه‏شديم، اينجا بايد قائل به اشتغال بشويم؟ اينطور كه ايشان فرمودند يا نه؟ جاى يك سؤال از مرحوم‏آخوند باقى مى‏ماند، كه ظاهراً جواب اين سؤال را نمى‏توانند بدهند و آن اين است كه آيا مستندبرائت عقليه، يعنى قاعده «قبح عقاب بلا بيان» همين قاعده است؟ ايشان مى‏گويد: اگر از ناحيه مولابيانى نرسيده باشد و بخواهد با عدم البيان، عبد را عقوبت بكند، اين عقوبت قبيح است، «و لا يصدرمن الحكيم هذه العقوبة». پس مستند برائت عقلى، قاعده «قبح عقاب بلا بيان» است. ما سؤال‏مى‏كنيم، اين بيانى كه در قاعده «قبح عقاب بلا بيان» مطرح است، چيست؟ مقصود از اين بيان منفى‏عقاب بلا بيان، چيست؟ آيا مقصود از اين بيان، يعنى بيان در مأموربه و بيان خصوصياتى كه درمأموربه مى‏تواند اخذ بشود و بيان اجزاء و شرائطى كه ذكرش براى مولا در متعلق مأموربه امكان‏داشته باشد، مى‏باشد؟ يا اينكه وقتى «لا» نافيه سر كلمه بيان در مى‏آيد، معنايش اين است كه هيچ گونه‏بيانى و اعلامى از ناحيه مولا در اين رابطه نشده باشد، بيان محدود به اين معنا نيست كه مولا بتوانددر متعلق اخذ بكند، مولا بتواند در رديف اجزاء و شرائط بيان كند؟

    امكان اخذ قصد قربت در متعلق

    بله، اگر در باب سوره، شك در جزئيت بكنيم، بيان مولا در رابطه با «سوره مشكوكة الجزئية» به‏اين كيفيت است كه سوره را در رديف اجزاء و شرائط بيان كند، بگويد: همان طورى كه در مقام انشاءفرمود: «لا صلاة الا بفاتحة الكتاب» بفرمايد: «لا صلاة الاّ مع السورة». اما در باب قصد قربت، فقطگناهش اين است كه در متعلق نمى‏شود اخذ شود، نه به عنوان شرطيت و نه به عنوان جزئيت، روى‏مبناى شما امكان اخذ در متعلق ندارد. اما راه ديگر كه براى مولا بسته نيست؟ شما خودتان در مسأله‏اطلاق، گفتيد: به اطلاق لفظى نمى‏توانيم تمسّك بكنيم، اما يك اطلاق ديگرى داريم كه از آن تعبير به‏اطلاق مقامى مى‏كنيم و اطلاق مقامى را اين طورى معنا كرديد كه گاهى از اوقات مولا، در يك مقام وموقعيتى است كه مى‏خواهد جميع خصوصياتى را كه مدخليت در تحقّق هدف مأموربه و غرض ازمأموربه دارد، در آن مقام بيان بكند، اعم از خصوصياتى كه امكان اخذ در متعلق دارد و خصوصياتى‏كه امكان اخذ در متعلق ندارد. و من هم توضيحاً عرض كردم كه اگر مولا در چنين مقامى باشد، لابددر مقام انشاء نيست، براى اينكه انشاء، روى مبناى مرحوم آخوند(ره)، به هر كيفيتى ممتنع است.لابد مولا در مقام اخبار است و «بما انه مخبرٌ صادقٌ مطلعٌ على جميع الخصوصيات المعتبرة فى‏تحقّق الغرض و الهدف»، روى مسند نشسته و خصوصيات را بيان مى‏كند. پس بالاخره شما يك راه‏بيان را براى مولا باز گذاشتيد و لذا اطلاق مقامى را صحيح دانستيد كه به آن تمسّك بشود. گفتيد: اگرمولا در چنين مقام و موقعيتى بود و ديديم كه همه مسائل را مطرح كرد، اما هيچ گونه اشاره‏اى به‏قصد قربت نكرد، از عدم اشاره به قصد قربت، استفاده مى‏كنيم كه قصد قربت اعتبار ندارد و الاّ چرامولا متعرّض قصد قربت نشد، با اينكه در چنين مقام و چنين موقعيتى بود؟ آيا از راه اين اطلاق‏مقامى كه خود شما به آن اعتراف كرديد، نمى‏توانيم استفاده بكنيم كه يك راه بيان، براى مولا بازاست، منتها مولا «بما انّه آمرٌ، بما انّه حاكمٌ، بما انّه منشى‏ءٌ» نمى‏تواند بيان بكند، اما «بما انّه مخبرٌصادقٌ، مطّلع»، مى‏تواند مسأله را به گوش عبد برساند و اعلام بكند كه اين نمازى كه معراجى دارد،اين نمازى كه «قربان كلّ تقىٍ» هست، اين هدف معراجيت و قربانيت، با قصد قربت بر آن ترتّب پيدامى‏كند.

    مقصود از بيان در «قبح عقاب بلا بيان»

    اگر راه بيان براى مولا باز باشد، قاعده «قبح عقاب بلا بيان» چه مى‏گويد؟ مى‏گويد: اگر مولا بيانى‏نداشته باشد كه عرض كردم: اين «لا»، نافيه است وقتى كه داخل بر كلمه بيان مى‏شود، يعنى هيچ گونه‏بيانى در رابطه با چيزى نداشته باشد، منتها آن چيزهايى كه امكان اخذ در متعلق دارد، طبعاً بيانش به‏اين است كه آنها در متعلق ذكر بشود. اما آنهايى كه امكان اخذ در متعلق ندارد، بيانش به آن كيفيتى‏است كه شما در اطلاق مقامى، راه را براى ما باز كرديد. پس ما از شما سؤال مى‏كنيم كه اين قاعده«قبح عقاب بلا بيان» كه تنها مستندِ برائت عقليه و حكم عقل به برائت است، مقصود از بيان در اين«بلا بيانٍ» چيست؟ آيا حتماً بايد بيان، به كيفيتى باشد كه امكان اخذ در متعلق داشته باشد كه تنها روى‏اين مورد، عقل حكم به «قبح عقاب بلا بيان» مى‏كند يا اينكه «بلا بيان» يعنى جايى كه هيچ گونه بيانى‏از طرف مولا در رابطه با آن نباشد؟ اگر امكان اخذ دارد، در متعلق اخذ نشده، اگر امكان اخذ ندارد، ازراه شبيه اطلاق مقامى، بيانى نسبت به او نشده است؟
    اگر مسأله اين طور شد، پس «ما الفرق بين المقام» و بين مسأله اقل و اكثر ارتباطى كه شمامى‏فرماييد: اگر هم در مسأله اقل و اكثر ارتباطى، قائل به برائت عقليه بشويم، اين جا نمى‏توانيم؟اينجا چه جرمى دارد؟ ملاك و محور در برائت عقليه، قاعده «قبح عقاب بلا بيان» است و قاعده «قبح‏عقاب بلا بيان»، اگر آنجا جارى شد، حالا ما بحث نداريم كه جارى مى‏شود يا نمى‏شود؟ براى اينكه‏آنجا هم بعضى‏ها منكر هستند كه قاعده «قبح عقاب بلا بيان» جريان داشته باشد. لكن اگر در آنجاجارى شد، كه ما روى همين فرض داريم بحث مى‏كنيم، چرا در ما نحن فيه جريان پيدا نكند؟ درمورد شك در تعبّديّت و توصليّت هم، همين قاعده جريان پيدا مى‏كند، مولا مى‏توانسته بيان بكند،منتها راه بيانش، با راه بيان جزئيتِ سوره فرق مى‏كرده، اما در اصل البيان، هر دو با هم مشترك هستند.آنجا به آن صورت، قابل بيان بوده و اينجا به اين صورت قابل بيان است. پس چرا ما اينجا قائل به‏تفكيك بشويم؟ بگوييم: اگر هم ما آنجا برائت عقليه را قائل بشويم، باز هم لا محاله اينجا بايد اصالةالاشتغالى بشويم؟ فرقى بين اينجا و آنجا، حتى روى مبناى خودشان كه امتناع اخذ در متعلق است‏وجود ندارد.

    دخالت غرض مولا در امر، حدوثاً و بقاءً

    علاوه، ممكن است شما اين حرف را بزنيد، كه هر كجا از مولا، امرى صادر شد، مى‏فهميم كه آن‏چيزى كه در حدوث اين امر نقش داشته، عبارت از يك هدف و غرضى است كه بر تحقّق مأموربه،مترتّب مى‏شود. البته اوامر امتحانيه و مانند آن را كنار بگذاريد، در غير اوامر امتحانيه و اختباريه، دراوامرى كه هست، حتى در موالى و عبيد عرفيه، اوامرى كه وجود دارد، وقتى كه مولا به عبد مى‏گويد:«اشتر اللحم»، عبد مى‏فهمد كه مولا يك هدفى دارد، كه اين هدف، مترتب بر اشتراء لحم است و اين‏هدف، مولا را وادار به صدور امر و دستور و فرمان كرده است. مى‏فرمايد: مسأله غرض، همان‏طورى كه در حدوث امر نقش دارد، در بقاى امر هم نقش دارد. آن غرض و هدفى كه به وجود آورندهِ‏اصل امر و دستور مولاست، تا آن غرض و هدف حاصل نشود، امر ساقط نمى‏شود، امر به قوّت‏خودش باقى مى‏ماند.
    به عبارت روشن‏تر: غرض، نه تنها در حدوث امر دخالت دارد، بلكه در بقاى امر هم دخالت‏دارد. اگر بخواهيم يك مثال عرفى روشن براى اين معنا بزنيم اينكه مثلا گاهى از اوقات مى‏بينيد كه‏مأموربه، به دست عبد در خارج تحقّق پيدا مى‏كند، لكن به يك علّتى، آن هدف مولا حاصل‏نمى‏شود. اينجا نمى‏توانيم بگوييم: عبد، وظيفه خودش را انجام داد، ديگر برود سراغ كارش، مگراينكه مولا امر جديدى داشته باشد، مثل اينكه اگر مولا به عبد دستور داد، گفت: «جئنى بالماء» برويك ليوان آب براى من بياور. عبد هم مى‏داند كه مولا تشنه است و غرضش از آوردن ليوان آب، رفع‏عطش است. اين رفت و يك ليوان نظيفى را پر از آب سرد كرد و آورد و به دست مولا داد، مولا ليوان‏آب را گرفت. آيا مطلب همين جا خاتمه پيدا مى‏كند؟ اگر ليوان آب مولا «قبل الشرب و قبل رفع‏العطش»، از دستش افتاد و شكست و آبها بر زمين ريخت، وظيفه عبد چيست؟ آيا عبد بايد پيش‏خودش فكر بكند كه مولا به ما گفت: برو آب بياور، ما هم كه رفتيم وظيفه خودمان را انجام داديم،حتى ليوان آب را به دست مولا داديم، مدتى هم ليوان آب در دست مولا بود. ما كه ديگر وظيفه‏اى‏نداريم. ما در رابطه با خودمان كوتاهى و مسامحه‏اى نداشته‏ايم، پس لازم است بر مولا كه مجدّداًدستور صادر كند، اگر دستور صادر كرد، ما موظّفيم كه برويم براى بار دوم آب بياوريم. آيا مسأله،اينطور است؟ يا اينجا عقل حكم مى‏كند به اينكه چون غرض مولا حاصل نشده، غرض مولا رفع‏عطش بوده و با شكسته شدن ظرف آب، هدف مولا حاصل نشد؟ شما وظيفه داريد كه مجدداً ظرف‏آبى در اختيار مولا قرار بدهيد و اين نياز به امر ثانوى مولا ندارد. لازم نيست كه يك دستور جديدى‏در اين رابطه از طرف مولا صادر شود، بلكه همان امر اول، با توجه به اينكه غرض مولا حاصل نشده،كفايت مى‏كند در اينكه عبد را موظف كند به اينكه ظرف دوم آب را در اختيار مولا قرار بدهد.
    پس مسأله تحصيل غرض مولا در رابطه با امر، همين مقدار نقش دارد، گفتيم كه عبد حق ندارد،بگويد: ما ديگر تكليفى نداريم. اگر ما اين حرف را كه يك بيان خوبى است و انسان هم خيلى‏مى‏پسندد، مطرح كنيم، بگوييم: مولا وقتى كه يك چيزى را بر ما واجب كرد و ما نمى‏دانيم كه اين‏واجب تعبّدى است يا توصلّى؟ اگر ما اين واجب را بدون رعايت قصد قربت اتيان بكنيم، شاكّ دراين معنا هستيم كه غرض مولا بدون قصد قربت حاصل مى‏شود يا نه؟ اين يك مسأله‏اى است كه ازنظر عقل، ملزم مى‏شويم، «رعاية لحصول غرض المولى» اينكه مسأله قصد قربت را در «مشكوك‏التعبديّة و التوصلية» رعايت كنيم.
    اگر كسى از اين راه وارد شد كه عرض كرديم مرحوم آخوند(ره) در كفايه در موارد زيادى روى‏اين مسأله تكيه مى‏كنند، اين يك جواب نقضى و يك جواب حلّى دارد.

    جواب نقضى كلام مرحوم آخوند(ره) در قصد قربت

    جواب نقضى‏اش اين است كه اگر شما اين راه را بخواهيد طى كنيد، پس در باب اقل و اكثرارتباطى هم بايد قائل به اشتغال شويد، براى اينكه آنجا هم اگر سوره مشكوكة الجزئيه را ترك بكنيد،شك مى‏كنيد در اينكه غرض مولا در رابطه با صلاة، حاصل مى‏شود يا نمى‏شود؟ در تمامى موارددوران بين اقل و اكثر ارتباطى، اين شك در حصول غرض مطرح است. اگر شما اكتفاى بر اقل كرديد،نمى‏دانيد كه غرض مولا حاصل شده يا نه؟ پس آنجا هم بايد اشتغالى بشويد در حالى كه ما فرضى كه‏الان رويش داريم بحث مى‏كنيم، اين است كه اگر آنجا ما قائل به برائت عقليه شديم، تكليف اينجاچيست؟ و الاّ اگر آنجا ما اصالة الاشتغالى شديم كه قبلا عرض كرديم: به طريق اولى در ما نحن فيه‏اصالة الاشتغالى هستيم. پس الان فرض ما در اقل و اكثر ارتباطى روى جريان برائت عقليه است. پس‏جواب نقضى اين شد كه اگر شما اين حرف را مطرح كرديد، يلزم كه در آنجا هم اصالة الاشتغالى‏بشويد، در حالى كه فرض اين است كه در آنجا، اصالة الاشتغالى نيستيد.

    جواب حلى كلام مرحوم آخوند(ره): اهميت غرض مولا

    اما جواب حلى اين مسأله كه مهم است، اين است كه در رابطه با غرض مولا در باب اوامر، يك‏وقت اين است كه غرض مولا براى ما مشخص است، هدف مولا را مى‏دانيم چيست؟ در اين جايى‏كه غرض مولا مشخص است، ما حتى از مرحوم آخوند هم پا را فراتر مى‏گذاريم و يك مورد بالاتراز آن چيزى كه ايشان ذكر كردند، را قائل مى‏شويم و آن جايى است كه مولا اصلاً امرى صادر نكرده،لكن غرض مولا براى عبد مشخص است، غرض مولا براى عبد روشن است. مثل اينكه مولا درمنزل وجود ندارد، بچه مولا كنار حوض آمد و بعد در حوض افتاد، در حال غرق شدن است. اينجا ازباب مسأله حفظ نفس بحث نمى‏كنيم، از باب مسأله رابطه عبوديت و مولويت بحث مى‏كنيم. لازمه‏عبوديت و مولويت در اينجا چيست؟ عبد مى‏تواند همينطور كنار حوض بايستد و شاهد منظره‏غرق شدن بچه مولا باشد و اگر بعد مولا به او اعتراض كرد، او در جواب بگويد: جنابعالى كه‏دستورى در اين رابطه صادر نكرده بودى؟ امرى از طرف شما متوجه من نشده بود، تا من موافقت‏بكنم؟ يا اينكه لازمه عبوديت و مولويت اين است كه اگر عبد، عالمِ به هدف مولا و به غرض‏مولاست، علاقه مولا را نسبت به ولد مى‏داند و مى‏داند كه اگر مولا در صحنه حاضر بود، چه‏احساسات و عكس العملى از خودش نشان مى‏داد، لكن چون كنار است، اطلاعى ندارد، نه امرى‏صادر كرده و نه عكس العملى نشان داده. اين ديگر از آن مثال «جئنى بالماء» هم بالاتر است. لكن‏خصوصيتش اين است كه هدف مولا، مشخص براى عبد است. عبد مى‏داند كه مولا هدفش نجات‏اين ولد غريق است و غرضش متعلق به اين است كه بچه‏اش از اين مهلكه نجات پيدا كند و آسيبى به‏او متوجه نشود.
    پس در آنجايى كه غرض مشخص است، از نظر حكم عقل در رابطه با عبوديت و مولويت، حتى‏نياز به اصل امر هم وجود ندارد، امر در حقيقت، يك طريقى است، يك اماره‏اى است براى اينكه‏غرض مولا را مشخص بكند. اماره براى جايى است كه انسان عالم نباشد، اگر انسان عالم به غرض‏مولا و هدف مولاست، ديگر نياز به وساطت امر و طريقيت امر ندارد، اما در مواردى كه غرض مولابراى ما مشخص نيست، مولا دستورى داده، ما نمى‏دانيم هدف و غرضش از اين دستور چيست؟ آيادر مواردى كه هدف مولا براى ما مشخص نيست، اگر يك سلسله امورى را به عنوان اجزاء و شرائط،در متعلق امرش اخذ كرد و بعضى از امور، مشكوك الجزئية و مشكوك الشرطية بود و در مثل ما نحن‏فيه، «مشكوك المدخلية فى تحقّق الغرض» بود، براى اينكه نمى‏دانيم، آيا قصد قربت مدخليت درتحقّق غرض دارد يا نه؟ آيا در اينجا هم عقل حكم مى‏كند به اينكه بايد غرض مولا را تحصيل بكنى،آن غرضى كه بر شما مشخص نيست؟ آن هدفى كه براى شما روشن نيست؟! در مثال «جئنى بالماء»هدف براى ما مشخص است، مولا مى‏خواهد رفع تشنگى كند، لذا اگر در دست خودش هم ظرف‏آب شكست، مجدداً لازم است كه عبد ظرف آبى را در اختيار مولا بگذارد. اما اگر يك جايى‏نفهميديم كه غرض مولا، رفع تشنگى است، فرضاً احتمال داديم كه شايد مولا يك لحظه مى‏خواهدبه يك ظرف آب نگاه كند، همين مقدار و با شكسته شدن ليوان در دست مولا، اين غرض حاصل‏شده، آن لحظه‏اى كه منظره آب را ببيند، تحقّق پيدا كرد. آيا در اينجا، غرض مولا براى ما مشخص‏نيست كه «هل غرضه رفع العطش» كه «يتوقف» بر اينكه يك ظرف آب دومى در اختيارش واقع بشوديا غرضش همين ديدن ظرف آب است، ولو در يك لحظه و يك ثانيه؟ يعنى احتمال مى‏دهيم اگرغرض مولا، آن باشد، حاصل نشده، اگر اين باشد، حاصل شده. اينجا عقل چه مى‏گويد؟ مى‏گويد:حتماً بايد كارى بكنيد كه اگر غرضش رفع عطش باشد، حاصل شده باشد. چه موقع عقل چنين حكم‏و حاكميتى دارد؟ من مى‏بينم مولا گفته: آب بياور، من هم آب در اختيارش قرار دادم. نمى‏دانم‏غرضش رفع عطش است، كه با شكسته شدن ظرف، رفع عطش، حاصل نشد يا غرضش ديدن يك‏لحظه منظره آب و ظرف آب است، كه با شكسته شدن ظرف هم اين غرض تحقّق پيدا كرده؟ آيا عقل‏اينجا حكم مى‏كند به اينكه بايد كارى انجام بدهى، كه اگر هم غرض مولا، آن رفع عطش باشد، حتماًتحقّق پيدا كرده باشد؟
    پس حل مسأله اين شد كه جايى كه غرض مشخص است، حتى تا مرحله‏اى كه امرى از ناحيه‏مولا اصلاً وجود نداشته باشد، لازمه مقام عبوديت را اين معنا مى‏دانيم. اما در آنجايى كه غرض،مشخص نيست و نمى‏دانيم كه بدون سوره، غرض حاصل مى‏شود يا نمى‏شود؟ چه دليلى مى‏گويد:شما حتماً بايد سوره را انجام بدهيد، تا اينكه يقين داشته باشى به اينكه اگر غرض مولا حتى با سوره‏تحقّق پيدا مى‏كند، حتماً بايد آن غرض، تحقّق پيدا كرده باشد؟
    در نتيجه؛ اگر كسى از راه مسأله غرض، بخواهد در اينجا اصالة الاشتغال را پياده كند، اصالةالاشتغال پياده نمى‏شود. اگر در دوران بين اقل و اكثر ارتباطى، قائل به برائت عقليه شديم، اينجا هم‏قائل به برائت عقليه خواهيم شد و هيچ فرقى بين اين دو وجود ندارد.

    تمرينات

    فرقى كه مرحوم آخوند(ره) بين ما نحن فيه و اقل و اكثر ارتباطى از نظر اجراى اصل،قائل شدند، را بيان كنيد
    سؤال استاد نسبت به كلام مرحوم آخوند(ره) را بيان كنيد
    توضيح دهيد كه چگونه غرض مولا در امر، حدوثاً و بقاءً دخالت دارد
    جواب نقضى و حلى كلام مرحوم آخوند(ره) را در رعايت غرض مولى در مشكوك‏التعبدية و التوصلية بيان كنيد